logo





ملاحظاتی در محتوا و عملکرد نئولیبرالیسم

چهار شنبه ۲ بهمن ۱۳۹۸ - ۲۲ ژانويه ۲۰۲۰

ف. آگاه

خلاصه و منظور: ضعفی که در توصیف بسیاری از نئولیبرالیسم می بینیم، اصولأ متوجه دهنیت مفرط و لاابالیگری منطقی سازندگان آن، ساختار ناهمگن آن و روال غیر منطقی وصف کنندگان آنست. کمااینکه اصل مفهوم لیبرالیسم از حد تصورات ذهنی ِ ایده آل فراتر نرفته و متکی بر زمینۀ تجربی ـ مادی یا منطقی نبوده است. یعنی مقوله های لیبرالیسم و نئولیبرالیسم اساسأ مقولاتی منطقی متکی بر مراجعی طبیعی و مادی نبوده، بلکه برای توجیه مقاصد دیگری غیر از آزادی ممکن انسان ها و آزادی داد و ستد طرح شده اند. لذا در خلاء امکان تعریف منطقی برای آنها هیچ توصیف منطقی از آنها ممکن نیست. از اینرو هر توصیفی از این مقولات از حد تعبیرات و توصیفات سیاسی متداول نمی تواند فراتر برود. کمااینکه گلوبالیزاسیون تحمیل شده وسیلۀ نئولیبرالیسم نه اینکه دادو ستد جهانی را آزاد سازد بلکه آنرا تحت قید دیکتاتوری سرمایه داری جهانی و نماینده اش دولت آمریکای شمالی در آورده است.
ماکس هورکهیمر فیلسوف جامعه شناس از مکتب فرانکفورت که سرمایه داری و فاشیسم هردو را تجربه کرده است و از شوروی گرایی و انگ های متداول سرسپردگان سرمایه سالاری بری بود، نتیجه تجارب خود را چنین بیان کرده است: "اما کسی که از سرمایه داری نگوید، باید در بارۀ فاشیسم هم سکوت کند". علاوه بر این بیان مشخص رابطۀ سرمایه داری و فاشیسم که در بارۀ نئولیبرالیسم سرمایه داری نیز صادق است، دوتجربۀ عمدۀ اخیر ثابت می کنند که سرمایه داری عمدۀ نمایندگی شده وسیلۀ دولت آمریکای شمالی جهت تامین منافع خویش در پی تثبیت حاکمیت سرمایه داری در جهان از طریق حمایت و تحکیم نظامهای فاشیستی در کشورهای جهان نظیر عربستان سعودی، برزیل، برمه، مصر و ... است:
چند سال پیش وارن بافت آمریکایی از میلیاردرها و سردمداران عمدۀ نئولیبرالیسم علنأ اعلام کرد "که جنگی میان ثروتمندان و فقرای جهان در گرفته است که در آن ما ثروتمندان به پیروزی رسیده ایم". معنی این سخن برای کسانی که هنوز در واقعیت آن شک می کردند، زمانی آشکار شد که شلدون آدلسون قمارخانه دار و میلیاردر آمریکایی، قمارخانه دار دیگری را به ریاست جمهوری آمریکا رساند. چون به این ترتیب دولت و نظامیان آمریکای شمالی تحت فرمان نمایندۀ مستقیم سرمایه داری آمریکا قرارگرفتند، و سرمایه داری قادر می شود با نیروی نظامی آمریکا شرایط خود از "معامله" را به هر شرکت و دولتی تحمیل کند. همچنانکه خرید گاز گران و فاسدتر آمریکای شمالی در برابر گاز ارزان روسیه، می تواند حتی به کشورهای اروپایی نیز تحمیل شود.


با ملاحظۀ نمونه های تجربی از عملکرد نظامهای اقتصادی و ساختار اندیشۀ پیشروان فکری نظام های مدعی نئولیبرالیسم، می توان عملکرد و محتوای واقعی آنرا دریافت. لکن جهت آن ابتدا می بایستی دستکم زمینه و متشکلات آنچه که متخصصین نئولیبرالیسم می نامند، روشن شود.
نظر من اینست که در توافق با اکثریت متخصصین، ساختار این مکتب متشکل از حداقل دو جریان عمدۀ بینش اقتصادی ـ سیاسی بوده است. جریان اقتصاد سیاسی اطریشی ـ آلمانی (فردریش هایک) و ادامه دهندگان شیکاگوئی آن (خصوصأ میلتون فریدمن).
در رابطه با ساختار های فکری مدعیان نئولیبرالیسم آنچه که مهم است، موارد زیر می باشند:
اول، نهاد ذهنی و مابعدالطبیعی لیبرالیسم.
دوم، زمینۀ فاشیستی اولیه و عمدتأ ضدسوسیالیستی بینش فردریش هایک (مدرس در لندن، شیکاگو و آلمان) که مکتب نئولیبرالیسم شیکاگو از او متاثر شد.
سوم، نهاد سرمایه سالارانۀ لیبرالیسم و خصوصأ نئولیبرالیسم.
(اعطای جایزه نوبل اقتصاد به هایک و فریدمن نشان می دهد که فرهنگ و خصوصأ سیاست کشورهای غربی تا چه حد تحت کنترل سیاسی ـ اقتصادی نئولیبرالیسم بوده است. لذا زمینۀ نگاه بسیاری از مدعیان دانش اقتصادی در غرب و تابعین ایرانی شان به اقتصاد در قرون اخیر اصولأ آلوده به بینش نئولیبرالی متداول در فرهنگ غربی بوده است.)
میان هر سه خاصیت نهادی یاد شده روابطی مادی ـ منطقی برقرار است که بدون توجه به آنها نمی توان عملکرد نئولیبرالیسم را درک کرد.
نهاد مابعدالطبیعی و غیر منطقی لیبرالیسم به سبب تباعد از منطق و تمایل به ذهنیات مابعدالطبیعی و سعی در توجیه اختلاف ثروت و امکانات زندگی در شرایط فرهنگی حاکم معاصر ایجاد لیبرالیسم در ادوار سابق، موجد و مشوق جریانهای فکری ضد سوسیالیستی و در عمل فاشیستی (سرمایه داری (هورکیهمر)) متاخر شده است. تمامی این جریانات مخبط در توجیه عملکرد خویش (جهت تخطئۀ سوسیالیسم و مانع شدن از تعادل ضروری اقتصادی جوامع) از ذهنیات لیبرالیستی متفکرینی نظیر جان لاک و استوارت میل استفاده و سوء استفاده کرده اند. تا جائیکه افراطیون بینش فاشیستی ( ـ نازیستی) نظیر نیچه برای نفی لیبرالیسم به استوارت میل حمله کرده اند. یعنی اگر هم ایده آل جان لاک و دیگران از لیبرالیسم جز آنچه که در عمل دیده شد، می بوده است؛ اما چون نظرات ایده آلیستی غیر مطابق با شرایط واقعی اجتماعی تنها در ایده منجر به نتایج تصور شده می شوند. همین نظرات در شرایط واقعی حاکم بر جامعه منجر به نتایجی غیر و ضد تصورات ایده آل خواهند شد.
چون همچنانکه تجارب اروپایی و غیره نشان می دهند، ذهنیت و مابعدالطبیعه ایده آلیستی با تقلیب واقعیات در افکار عمومی، تحت شرایط حاد اجتماعی موجد گرایش مردم به فاشیسم و نازیسم می شوند. به سخن دیگر از آنجایی که لیبرالیسم از ابتدا توام با و از درون جریان سرمایه داری متکی بر توزیع غیر عادلانه ثروت اجتماعی برخواسته است و غیر از تعبیرات "موقر" در تایید اختلاف ثروت در جامعه، مولد اندیشۀ دیگری نشده است. لذا در شرایط حاد ناشی از عملکرد سرمایه داری، لیبرالیسم نیز خواه و ناخواه منجر افراط دولتی سرمایه سالار نظیر دولت های فاشیستی و نازیستی بوده است. انحطاط لیبرالیسم به نئولیبرالیسم نئوفاشیستی معاصر که "مسئولیت شرکت های سرمایه داری را منحصر به مسئولیت در برابر سهامدارانشان (و نه جامعه) می داند" (میلتون فریدمن)"" در لوای مخالفت با سوسیالیسم که در بینش و عمل فریدریش هایک متبلور است، ثابت می کند که انحطاط لیبرالیسم به فاشیسم سابق اینک در انحطاط لیبرالیسم به نئو لیبرالیسم نئو فاشیستی متداول و مکرر شده است. کمااینکه نه تنها این دو انحطاط قدیم و جدید موید یکدیگر و حاکی از خبط اساسی بینش لیبرالیستی "موقر" در ارزیابی شرایط واقعی اختلاف عمیق ثروت و سرمایداری اند. بلکه فاشیسم طبق تعریف بینشی متکی بر "فرهنگ رهبر و پیشوا" (رهبر دیکتاتور نظیر هیتلر و موسولینی) است که در تنوع نئوفاشیستی آن در نئولیبرالیسم متکی بر استیلای "فرهنگ رهبری" ( رهبری اقلیت سرمایه داران عمده) است.
طبیعی است که راه های مختلفی برای نابودی انسانهای بیگناه ممکن است و در هر عصری مطابق شرایط آن عصر آدمکشی می کنند. اگر که در دهه های سابق این کار در اروپای مهد لیبرالیسم با اطاق های گاز و کوره های آدمسوزی نازیسم صورت می گرفت؛ در عصر نئولیبرالیسم همین کار با انحصار منابع معدنی، آب آشامیدنی و بذر گندم و ارزاق دیگر مردم در آفریقا، آمریکای لاتین و آسیا از طریق تعبیۀ دولت های مطیع سرمایه داری جهانی صورت می گیرد. اگر که سابق دیکتاتوری رژیم نژادپرست نازی از ضرورت تحصیل "فضای زندگی" حتی با جنگ و کشتار ابائی نداشت. اینک دیکتاتوری نئولیبرالیسم جهانی نیز با تنگ کردن فضای حیاتی" مردمان فقیر جهان نه از کشتار انسانها در کشورهای دوردست از طریق انحصار و قبضه کردن منابع زندگی شان و نه از قتل عام و اخراج هزاران مردم بیگناه وسیلۀ حکومت های فاشیستی تحت حمایت نئولیبرالیسم واهمه ای ندارد. مطابق تحقیقات سیمور هرش (2007) ایجاد داعش بعنوان افراطیون سنّی در مقابل افراطیون شیعه در لبنان با حمایت مستقیم دولت آمریکا در دوران بوش صغیر انجام یافت، که هزاران یزیدی را قتل عام و آواره کردند. همچنانکه قتل عام هزاران مسلمان روهینجا و اخراج بیشن از یک میلیون مسلمان برمه ای بدست دیکتاتوری نظامی برمه با تایید مستقیم دولت آمریکای شمالی حامی این دیکتاتوری صورت گرفته است.
کمااینکه مرگ صدها هزار کودک و بزرگ در دهه های اخیر در آفریقا از گرسنگی و صدها هزار قربانی حکومت نظامی برمه زیر چشم بازار آزاد نئولیبرالیسم و دولت نئولیبرالیستی آمریکای شمالی (حامیان دولت نظامی برمه) انجام گرفته است. و مرگ ده ها هزار دهگان هندی در بحران اخیر هند نتیجۀ انحصار بذر پنبه بوسیلۀ شرکت نئولیبرالیستی مونزانتو (مرکزیت آمریکای شمالی) بود. در سایۀ این اوضاع حکومت هند به سبب ضرورت تطبیق خویش با شرایط نئولیبرالیسم جهانی در حال تبدیل شدن به یک حکومت فاشیستی هندوئیستی و راندن مسلمانان از هند است.
اما طبیعی است که توصیفگران متداول نئولیبرالیسم در فقدان دقت منطقی از این روابط نهادی موضوع مورد تعریفشان بی خبر مانده اند. به سخن دیگر طرح نئولیبرالیسم از جانب فردریش هایک با سابقۀ ضد سوسیالیستی ـ فاشیستی وی، نه اینکه تصادف باشد، بلکه نتیجۀ منطقی انحطاط لیبرالیسم اروپایی به فاشیسم و نازیسم بشمار می رود. هر چند که بعضی کلمات توخالی لیبرالیسم را با وقار تمام همچون پرچمی در جهت توجیه و تثبیت سرمایه داری ضد تعادل اجتماعی پیش می برند.
همچنانکه اشاره کردم، نهاد سرمایه سالانۀ لیبرالیسم و خصوصأ نئولیبرالیسم در پی تثبیت شرایطی است که اختلاف عمیق ثروت و امکانات حیات را میان اکثریت و اقلیت حاکم را خصوصأ در حکومت های "اقتصادی" عصر "بازار آزاد" دائمی سازند. لذا همچنانکه قبل از جنگ جهانی دوم لیبرالیسم آمریکای شمالی و انگلستان (مهد فرضیۀ لیبرالیسم) جهت تامین منافع داخلی متضمن اختلاف ثروت در خود، جزء حامیان نازیسم آلمان بعنوان "دژ ضد سوسیالیستی" بودند. و تنها پس از تهدید مستقیمشان وسیلۀ نازیسم آلمان و متحدان اش به مخالفت با آن برخاستند. نئولیبرالیسم اخیر و معاصر آمریکای شمالی و اروپای غربی نیز جهت حفظ منافعش نه تنها در تبانی با نظامهای فاشیستی چه در اسپانیای عصر فرانکو، شیلی دوران پینوشه و دیگر کشورهای آمریکای لاتین؛ بلکه تا سالهای اخیر در اندونزی و کشورهای مختلف آمریکای لاتین و اکنون با نظامهای فاشیستی در برمه، عربستان سعودی و برزیل ابا نکرده است. چون حداقل تاثیرات «گلوبالیزاسیون سرمایه سالاری» در جهان ضرورت توجه به ارتباطات یادشده میان نئولیبرالیسم با نظامهای فاشیستی یاد شده نظیر عربستان سعودی و امارت عربی را مطرح می کند، که بدون آنها دوام وضع موجود (اختلاف عمیق ثروت و امکانات زندگی اقلیت ثروتمند حاکم و اکثریت فقیر محکوم، نه تنها در شرق و غرب بلکه در کشورهای "بازار آزاد") ممکن نمی شد. کمااینکه بقای حاکمیت ثروتمندان مثلأ در آمریکای شمالی بعنوان نماد مرکزی بازار آزاد بدون بقای فاشیسم در عربستان سعودی، برمه، برزیل و بسیاری از کشورهای آفریقائی میسر نیست.
از اینرو هر نظام "غیر سوسیالیستی" در هر نقطه ای از جهان موظف به تطبیق خود با روابط و شرایط جهانی اقتصاد نئولیبرالیستی است که بسته به شرایط و ظرفیت اقتصادی هر منطقه و کشوری به صور گوناگون در آنها متجلی می شوند. چون هیچ نظام اقتصادی دیگری در مقابل فشار جهانی نئولیبرالیسم بازار آزاد قادر به دوام نیست. همان "بازار آزاد" ی که منابع آب و نان بسیاری از مردم جهان را به انحصار خود در آورده و دایم بر سر آن در بورس بازار آزاد قمار می کند (ژان چیگلر). این نتیجۀ مستقیم طرح ایدۀ لیبرالیسم از روی بخار معدۀ جان لاک و استوارت میل است که مثلأ مردم آمریکای لاتین بابت آب آشامیدنی به شرکت های آمریکای شمالی باج بپردازند. چون بی پایگی اندیشه لیبرالیسم در فقدان تعادل داخلی و خارجی اقتصادی جامعه و در متن بقای اشراف ثروتمند در انگستان استعمارگر عصر آن دو نیز روشن بود که در آن شش روز کار طاقت فرسای هفتگی شانزده ساعته در روز امری متداول بود. بی دلیل نیست که مارکس قدم اول (!) در جهت آزادی را "تنها پس از تقلیل ساعات کار روزانه به هشت ساعت" ممکن میدانست.
همچنانکه نظامهای "سوسیالیستی" بلوک شرق تحت فشار نئولیبرالیسم از هم پاشیده شده و بسیاری بدل به اقمار سرمایه داری جهانی شدند، نظامهای "سوسیالیستی" باقی اندک نظیر چین نیز بنوعی چنان مجبور به تطابق خویش با نئولیبرالیسم جهانی شده اند، که نظام آنها را مبدل به "سوسیالیسم واقعأ موجود" جدیدی کرده است. لذا تحت شرایط یاد شده در ابتدا که قدرت نظامی آمریکای شمالی تحت فرمان مستقیم سرمایه داران عمدۀ آمریکاست، شکوه کردن از اینکه فلان دولت نئولیبرالیستی عمل می کند، عین اینست که از نفس کشیدن شخص شکوه کنیم. چون هیچ نظام اقتصادی بدون تطبیق خود با نئولیبرالیسم جهانی قادر به دوام نیست.

آنچه که می ماند ارزیابی ارتباط گلوبالیزاسیون مجازی تحمیل شده وسیلۀ سرمایه داری جهانی (و خصوصأ نقش شرکتهای آمریکایی در آن) بر عالم، با بسط وحشتناک نئولیبرالیسم و گلوبالیزاسیون سرمایه سالاری در جهان است، که نیازمند رسالۀ دیگری است.


نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد