سیل و سیلاب را در سروده هایی ازمهدی اخوان ثالث، نادر نادرپور، دکتر محمد رضا شفیعی کدکنی و ... با یکدیگر مرور می کنیم:
من آن آواره ی این دشت بی فرسنگ/ من آن شهر اسیرم، ساکنانش سنگ
کجایی؟ ای حریق ای سیل ای آوار…/ درخشان چشمه پیش چشم من خوشید
فروزان آتشم را باد خاموشید… : مهدی اخوان ثالث
*
گرییدنی بی گاه/ در یک شب مستی، خرابم کرد
من، خانه ای ویرانه بودم در پس دیوار/ سیل آمد و غلتان بر آبم کرد
بویی که بعد از گریه ی رگبار/ چون آه بر می خیزد از اعماق ویرانه
بوی غبار آلوده ی ایام/ آن مهربان تلخ، آن محرم تر از مستی
آن بوی غمناک غریبانه/ در عین بیداری، به خوابم کرد… : نادر نادرپور
*
گاه می پرسم از خویش بی خویش
شاید آنجا در آن سوی سیلاب/ خواب بی گریه ی سبز مرداب
برگ را با نسیم سحرگاه/ گفت و گویی نبود و نبوده ست
باز می گویم ای چشم بیدار/ پس درین خشک سال ترانه
آن همه واژگان پر آزرم بر لب لاله برگان صحرا
ترجمان کدامین سرود است؟ … : دکتر محمد رضا شفیعی کدکنی
*
خونه رو با قلبامون ساخته بودیم
خونه عشق مادرم بود/ که تو باغچه ش گل اطلسی می کاشت
خونه روح پدرم بود/ چیزی رو همپای خونه دوست نداشت
سیل غارتگر اومد از تو رودخونه گذشت
پل ها رو شکست و برد زد و از خونه گذشت
دست غارتگر سیل خونه رو ویرونه کرد/ پدر پیرمو کشت مادر و دیوونه کرد
حالا من مونده م و این ویرونه ها
پر خشم و کینه ی دیوونه ها… : ایرج جنتی عطایی
*
چه باید گفت با جانان؟ چه باید گفت با باران ِ سیلا سیل؟
چه باید گفت با خَیل ِخراب ِ خانه بر دوشان ِ خوزستان؟ و یا آن شهر وُ دیگر، شهر
کدامین دست، باید از سرود ِ سرد ِ چشم ِ کودکان ِ درد بنویسد؟
و یا از زاری وُ بیزاری ِآن مادران ِ پای، تا سَر، گِل
و غمگین خوان ترین مردان ِدریاوار ِ خونین دل
کدامین چشم، باید تا بگرید بر چنین افسوس؟
کدامین خشم باید تا فرو ریزانَد ،از بنیاد دریغ وُ درد وُ شیون را درین کابوس
چراغی در فراسوی دلم افروختم در این شب ِ تاریک
که ره را از مسیر ِ چاه ، بشناسم
و جا پای ِ قدم های ترا ای آه ِ بی پایان ازین ویرانسرا تا سرزمین ِماه، بشناسم
و بنوازم تمام ِ آرزوهای درخشان را / که با ما همچنان با مهربانی، دوستی دارند
مرا بنواز ای دنیای شاد ِشعر ِشورانگیز
که با من با سلام ِچشم های دختر ِعاشق، گذر کردی
مرا بنواز ای رنگین ترین آواز
اگر چه چشم ِ غمگین ِمرا همواره ، تَر کردی: رضا مقصدی
*
دنیای ما، دنیای گلسرخ بود و عطر شکوفه ها
چشم انداز نسترن و بنفشه بود و اقاقیا
رایحه ی خوش زنانه بود: رایحه ی بهشت_ رویاها
رقص_ نرم_ ماهی بود در یک تنگ_ بلور
و آن تنگ_ بلور ، مظهر_ تمام_ دنیا بود
دنیای ما، ترانه بود و موسیقی و ساز و آواز
بال های گشوده بود بر آهنگ_ پرواز
دنیای ما، انصاف بود و مروت/ باور به فضیلت بود و به امانت
اما، چه وحشتناک دنیایی شد این دنیا
همه، شیون است و مصیبت و نا فرجامی
زلزله پشت زلزله است و سیل و سونامی…: دکتر منوچهر سعادت نوری
*
مجموعه ی گٔل غنچههای پندار
http://saadatnoury.blogspot.com/2019/04/blog-post_20.html?m=0
*
آرشيو مقالات و سروده ها
http://asre-nou.net/php/ar_author.php?authnr=1023
====================