|
منوچهر آذری: بدنبال انتشار کتاب «راهی دیگر»، نقدی از شیدا نبوی بر ویراستاری این کتاب منتشر شد و پس از آن از طرف برخی نویسندگان در آن کتاب چندین انتقاد، مسلسل وار به سوی این نقد؛ به دفاع از کتاب و ویراستاری آن سرازیر گردید، بعد از انتشار آنها، ناصرمهاجر بعنوان ویراستار این کتاب آخرین نقد را نوشت ...
ع هاشمی: عجب تشبیهی! یعنی بعد از آن انتقادات «مسلسل»وار «تیر خلاص»ی هم لازمبود ،ذ منوچهر آذری: نه منظورم این نبود. و شما یادداشتی بصورت «نامهی سرگشاده» خطاب بهناصر مهاجر نوشتید که نشان از انتقاد شدید شما به اینچنین نقدی داشت، در نقد ناصرمهاجر اشارهای به همکاری شما و حیدر تبریزی و به «دست انداز افتادن» این همکاری شده و شما هم در جایی اشارهای کوچک کرده اید، روشن نیست این همکاری چگونه بوده و چرامتوقف شده است، اگر موافق باشید میخواهم در مورد این همکاری و اینکه چرا به «دستانداز» افتاده و همکاری تان در نیمهی راه متوقف شده قدری توضیح بدهید؟ ع هاشمی: حقیقتاش نه من و نه حیدر تبریزی مطلقا مایل نبودیم در مورد این تجربه منفیصحبت کنیم. چشممان را بستیم و سر خود گرفتیم و راه خود رفتیم! به قول شاملو: من چه بگویم به مردمان، چو بپرسند قصهی این زخمِ دیرپای پُراز درد؟ لابد باید که هیچ گویم، ورنه هرگز دیگر به عشق تن ندهد مرد و براستی انتظار نمیرفت که برغم این انعطاف ما، برسر موضوعی که «آب ورمیدارد» و موردمشاجره بوده، روایتِ یکطرف منتشر شود و شما دیدهاید که ناصر مهاجر و قبل از آن هم باتورج اتابکی مشترکا، روایت خودشان را ارائه کردهاند. خب این یعنی «حق به جانب» آنها بودهاست و ما دو نفر یعنی عباس هاشمی و حیدر تبریزی کار مشترک را به « دست انداز» انداختهایم. به نظر من آنها که خودشان میدانند چه کردهاند، لااقل میتوانستند وارد این تفاسیر نشوند چون وقتی وارد میشوی، «اذن دخول» میدهی و میخواهی طرف مقابل را که بهر دلیل تاکنون سکوت کرده و از نظر او این حرفها هیچ سودی برای جنبش نداشته، به حرف آوری. خب حالا ایشان روی دست ما گذاشتهاند! چه باید کرد؟ راستش من الان هم علاقهای ندارم واردجزئیات بشوم. برغم این ناگزیری میکوشم که با طرح درست وخلاصهی مطلب، گزارشیحتیالامکان روشن و واقعی ارائه کنم: پس بدون حاشیه میروم سر اصل مطلب و اینکه چرا این همکاری متوقف شد. توقف همکاری ما یک دلیل اساسی داشت: این دلیل اساسی، نگاه دوستان به جایگاهی ویژه برای خودشان و در نتیجه روش کاری بودکه بعدا آنرا فورموله کردند. چون از ابتدا به نظر میرسید همه با حُسن نیت و برابر پای این کارآمدهاند، و روشن بود که اینکار میبایست ورای منافع فردی یا فرقه ای و گرایشات معین سیاسی صورت بگیرد. البته در همینجا باید من از خودم(و حیدر) انتقاد کنم که ما حق نداشتیم با شناخت و تجربیات موجود از همان روش «اعتماد رفیقانه»ای که ضرورتا میان رفقا در سازمان وجود داشت در این جمع هم استفاده کنیم چون بی توجهی ما مبنی بر«اعتمادرفیقانه»ی بیجا، عملا باعث سوء استفاده از بی دقتی ما در ننوشتن صورت جلسات اولیه شد وبعد تفسیر خاصی ساخته شد که به واقعیت ربطی نداشت! و اما اختلاف نگاه آنها با نگاه ما چه بود: مستقل از اینکه چه تعبیر و تفسیرهایی از علل و چگونگی شکلگیری «هیئت پنج نفره» داشته باشیم، «هیئت پنج نفره»ای مرکب از دو عضو سابق سازمان: حیدر تبریزی و عباس هاشمی ،با مهرداد باباعلی، ناصر مهاجر و تورج اتابکی برای گردآوری و تنظیم مجموعه ای از اسناد و شهادتنامه ها شکل گرفت. این هیئت در چند نشست طرح اولیه و مقدمات کار را فراهم و افرادی را برای همکاری مشخص کرد و از تورج اتابکی و ناصر مهاجر خواست که کار گردآوری مطالب را به انجام رسانند. تعدادی از این افراد قبلا جزء لیست شرکت کنندگان سمینار آمستردام بودند. این دو نفر برای مدتی نسبتا طولانی مطالبی را که دریافت کرده بودند، برای من و حیدر واحتمالا برای مهرداد ارسال نکردند. من خواستم که مطالب را ارسال کنند، حیدر هم همینطور،ابتدا تعدادی از مقالات و بعد با اکراه بقیهی مطالب را برای من فرستادند و برای حیدرنفرستادند! از همینجا کار به «دست انداز» افتاد. از نظر من بدیهی بود که به فرض هم اگر مسئولیت نهایی ادیت به کس یا کسانی سپرده میشد، به معنی سپردن اختیارات تام به او یا آنها و ایفای نقش دکور برای دیگران نمیتوانست باشد. آنها اما خلاف این تصور را داشتند و ما فکرش را نمیکردیم. بعد از ابراز تعجب من و حیدر از این توقع بیجا، در توافقی سه نفره مهرداد مقالهای تهیه کرد که صراحتا این کار را عینا یک «کار دانشگاهی» ارزیابی کرده بود ودر آن به توضیح مکانیزم و فونکسیون «ادیتوریال دانشگاهی» پرداخته بود خلاصهی این نظر سپردن اختیارات تام به این دو نفر بود که از نظر او باید نقش «ادیتوریال دانشگاهی» را ایفا کنند اما برای توجیه این اختیارات تام، در طرح او: خارج از این هیئت، مناسبات و روابط عریض و طویلی میبایست ایجاد میشد که از طریق «کارگزاران» صاحبنظران و متخصصین صاحب صلاحیت و و و (بدون نشان دادن اینکه اینها که هستند و کجا هستند) به «ادیتورال» مورد نظر او یاری میرساندند. (چون مطلب او یک کپی یا ترجمهای از یک مدل ادیتوریال دانشگاهی بود) من و حیدر هر کدام با فرمولهای خودمان این نگاه را ذهنی و نامناسب برای چنین کاری میدانستیم. دوری تورج اتابکی و بیماریهای موسمی و حالا منظمِ ناصر مهاجر عملا مانع ازبرگزاری جلسات و امکان گفتگوی لازم شده بود. من و حیدر ضمن نقد به نوشته ی مهرداد، این کار را یک کار جمعی میدانستیم و از نظر من نگاشتن چنین مقالهای که منطقا جمعبندی توافقات سه نفرهی آنها بود، در هنگامهای که از طرف آنها (ناصر و تورج) جلسهای هم نمیتوانست برگزار شود، عجیب بود. اما ما دو نفر چه بایدمیکردیم؟ نامه نگاری! پس از اندکی نامه نگاری که: این کار ما نمیتواند عینا«ادیتوریال دانشگاهی» باشد ... نامهای از طرف آنها دریافت کردیم که شرحی غیر واقعی از جلسهای بود که وجودخارجی نداشت تا این پروژهی «ادیتوریال دانشگاهی»شان که توسط مهرداد ارائه شده بود«عطف به ماسبق» شده و آنرا توجیه و مشروعیت بخشیده و اجرا کنند و به عبارتی؛ بهر قیمت صاحب اختیارات تام شوند! حیدر، محترمانه این غیرواقعی بودن را در یادداشتی دوستانه خاطرنشان کرد: «دوستان عزیز تا جائی که من به خاطر دارم نه تنها در نشست مشترک(پاریس، ژوئیه ۲۰۱۲) این نظام کار مورد بحث و توافق قرار نگرفت بلکه حتی مطرح هم نشد. در هیچ کدام از جلسات مشترک دیگر هم مطرح نشده است. مگر این که در جلسات مشترکی مطرح شده باشد که من در آن شرکت نداشتهام و گزارش آنها را دریافت نکردهام و در نتیجه اطلاع ندارم. شاید این نظام کار مدّ نظر برخی دوستان بوده است ولی آن را در جمع مطرح نکرده اند. اگر چنین توافقی صورت گرفته بود، چه ضرورتی داشت که مهرداد عزیز در نامه ی دو هفته پیشاش آن رامطرح کند؟ مهرداد به درستی از نظام کاری ای که پیشنهاد کرده است به عنوان "نگاه بنده به روال انجام کار" یاد می کند و نه "توافق جلسه مشترک"....» من هم نسبت به این کردار زبان طنز گشودم و میدانیم که طنز سلاح مدافعه در فضای زور واجحاف و یا دروغ است، اما آنها آنقدر به خود و نگاه و عملشان مطمئن بودند که این طنز راطور دیگری تعبیر کردند و ظاهرا نفهمیدند که طنز من شکایت از حکایتی تلخ دارد و کمدیِ«اعلیحضرت روشنفکر» و مطالبه «حق ویژه» مطایبه شده است. شاید به این بهانه سرانجام ناصر مهاجر و تورج اتابکی دو نفره ابلاغیهای صادر کردند که دیگر «دفتر بحث» تعطیل شد! بدون امکان گفتگوهای لازم! "اين چند خط را براى بستن دفتر بحثى نوشتهايم كه از ١٧ آوريل ٢٠١٤ رسما آغاز شد( ديدار حيدر و هاشم و ناصر مهاجر) و تا دو هفته پيش به زندگى خود ادامه داد." و بدینگونه تنها اعضای سازمان را که در این هیئت پنج نفره وجود داشتند کنار زده و «حکومت فلاسفه» در قامت «ادیتوریال»، رفت که «بود و باش» چریکهای فدایی خلق را در «راهیدیگر» رقم بزند. با این وجود هر دوی ما در آخرین دیدار تلخمان با حضور هر پنج نفر برایشان موفقیت در اینکار آرزو کردیم! البته ما از ابتدا کاملا واقف بودیم که نظرات ما اینجا یا آنجا اساسا با هم متفاوت است امااین را اشکالی نمیدیدیم. چون قرار نبود نظراتمان را دخالت دهیم. و شاید اینهم اشتباهی دیگربود؟ منوچهر آذری: الان فکر نمیکنید کارتان از اساس اشتباه بوده؟ ع هاشمی: سوال بسیار سختی از من میکنید. جواب من به لحاظ اصولی نه است چون اگرقاعدهی کاری مشترک رعایت شود چرا این نوع همکاریها نشود؟! اما برای پاسخ مشخص و صادقانه به شما، من ابتدا میبایست انتقاداتی را که بخودم میبینم طرح کنم؛ که یک نمونهاش را گفتم و نمونهی دیگرش محصول تجربهی همین همکاری ست و آنوقوف به لاقیدی و بی توجهی و حساسیت نشان ندادن بموقع من نسبت به علائم بسیاری بود که از ناصر مهاجر طی سالها دیده بودم و بر آنها چشم بسته بودم حال آنکه آن علائم بسیار جدی بودند و نتیجه اینکه او در این همکاری، چنان مرا شوکه کرد که جز «لعنت» برخودم توجیهی نداشتم. همانطور که گفتم در اینجا وارد جزییات نمیشوم. بهر رو در این پروژه گمانِ من این بود که هر سهی آنها به دلیل سوابق فعالیتهای دموکراتیکشان در «کنفدراسیون جهانی دانشجویان» باید منطقا از ما دونفر حتی منعطف تر باشند، اماحیرت انگیز بود هم نگاهشان به خودشان و بدتر از نگاه، عملشان. حالا دیگر بعد از پنجاه سال فعالیت سیاسی جایگاه نظرات، تفاوتها و مبارزه ی نظری وشخصیت و جنم آدم ها برایم روشن است، با این وجود میبینم که هم اشتباه میکنم و بدتر اینکه«انشاالله گربه است» را به جای تامل و نقد مسئولانه بکار گرفتهام ، اما خوشبختانه دروغ و ریا همواره برایم تاریک و بیگانه بوده است و از آن بیزارم و دوری میجویم. اینجا البته مسئله به شخص خلاصه نمیشود، اساسا یک نوع نگاه و باور به خود در پشت کلهی این نوع آدمها هستکه بسته به شخصیتشان قادرند بعضی کارها را بکنند که گاه اخلاقی نیست. راستش منخیلی راجع به این همکاری و آنچه گذشت فکر کردم؛ برایم اختلاف نظر کاملا قابل فهم و امری واقعی ست و از موقعیت ها و شرایط ما بر میخیزد و ارادی نیست. و توهمی هم به کسی نداشته و ندارم و از نظر من انتظار اینکه آنها هم مثل من فکر کنند بلاهت است اما حتما بخاطر دارید که سایهی یک چنین دوستانی چونان «نوعی از روشنفکر» مدام روی کلهی من در گفتگوهای سالهای گذشتهی من و شما سنگینی کرده و آن تصور ویژهای ست که این نوع از روشنفکراناز نقش و «جایگاه ویژه»ی خودشان دارند. درست برعکس رفقای سابق من که فروتن بودند امابسیار اثر گذار و شاید بطور طبیعی مثل همه آدمها دارای «خار و زگیل». بنابراین در تجربه ونگاه من نه آدم بی عیب وجود دارد، و نه آدم همه چیز دان، به قولی «همه چیز را همگان دانند» اما به نظر میرسد که همین کم و بیش «تخصص» نزد ایشان در این وانفسا و قحط الرجال و باصطلاح «بی صاحب شدن» سازمان چریکهای فدایی خلق، این توهم را برای ایشان بوجودآورده که چون در زمینههایی اطلاعات بیشتری از این و آن دارند و صاحب تخصصاند،پس صالح و مجاز به هر کاری هستند. مثلا در مورد تاریخ سازمانی که حتی اعضایش هم اطلاعات محدود و پراکندهای از جزییات حیاتاش دارند و برای تدوین تاریخاش نیاز به مشارکت انواع نیروها وجود دارد، ایشان خودشان را بی نیاز از شرکت و همکاری معدود اعضا باقیماندهی این سازمان میدانند. البته تعارفات لفظی را نباید جدی گرفت، عمل ملاک حقیقت است. برای رفع هر نوع سوء تفاهم احتمالی باید اضافه کنم که من تخصص را بیاهمیت نمیدانم (و حیدر هم همینطور) تخصص جای خودش را دارد، حتما بخاطر دارید وقتی با هم درمورد ریشهی بدبختی و بن بست سیاسی امروز بشر، حرف من به ریشهی تاریخی - نظری ولاجرم به افلاطون و سقراط کشید گفتم متخصص نیستم و نگاه یک نظارهگر«شاعر» یا انقلابی را داشتم به این دو فیلسوف در یک گرهگاه تاریخی در مورد دموکراسی ! دور شدیم. آری این متخصصین و البته بسیارانی دیگر، بویژه جوانترها که دستشان در کار است و نوع دیگری نگاه میکنند و صاحب نظر و دقت هستند، میتوانستند و ضروری بود مکمل بسیار خوبی براییک کار جامع جمعی باشند، متاسفانه اما آنها بر اثر توهم عملا مانع همکاری دموکراتیک حتیما دو عضو سازمان در این جمع شدند دو عضوی که اتفاقا هیچ ادعا و هیچ مارک و نشانخاصی هم نداشتیم از یک گرایش هم نبودیم و هدفِ مشترکمان گردآوری تاریخچهایحتیالامکان جامع و بدون دخالت دادن گرایشی خاص بود! که ظاهرا با نگاه آنهابر «فرقهها» تطابق داشت. موضوع دیگر در این ماجرا تعادل گرایش راویان و روایات در این جُنگ است. بطور کلی درست است که برای تاریخ نویس گرایش شاهدان «ثانوی»ست اما در تاریخنویسی مشخص «سازمان چریکهای فدایی خلق» عطف توجه جدی به وجود تعادل بین گرایشهای مختلف راویان بویژه در این شکل جُنگ مانند اهمیت اساسی دارد. تاریخنویسِِ یک جریان صاحبِ حیات، مرده شوی نیست که با مرده سروکار دارد و برایش مرده ها فرقی نمیکنند. شاهد زنده آنهم با گرایش معین فرق میکند. برای همین گزینش و حفظ تعادل بین راویانِگرایشات گوناگون مهم است. مثلا شخصی مثل فرخ نگهدار که نشان داده قادر است در مقابل چشم آدم دروغ بگوید و تاریخ جعل کند روشن است که بعنوان شاهد نمیتواند برای تاریخنویس«ثانوی» باشد. نتیجه این «ثانوی» دانستن در این کار چه شد؟ برای پر کردن جای این دوعضو (حیدر و من) به کسانی رجوع کردند که تاریخ خودشان را توجیه میکنند و عملا تعادل رابه طرف غلبه ی کامل گرایش اکثریت بالا برد. حساسیت و رعایت وزن این گرایش نه برای بیلان سیاسی این گرایش، که بخاطر نوع نگاه به گذشتهی سازمان است که در بیان خاطراتاش هماز گرایشاش متاثر است! دراینجا تعادل و امکان فهم واقعیت مد نظر است نه جانبداری از این یا آن فرقه. و افزون بر این؛ فقدان حضور حتی یک عضو سازمان در تدوین نهایی این جُنگ، به کیفیت کار آنها لطمه ی جدی زد. م آذری: ممکن است مثال بزنید. انتقاداتتان به آن چیست؟ مثال های شیدا نبوی کم نبود و در اینجا نقد روش کار و بهمراهش منش دوستان مطرح است، یعنی علت و آنچه که شما میجویید. در پاسخ به این سوال لازم است که نظر مثبت خودم را درباره ی چنین جُنگهایی که جنبهی تاریخی دارد بطور کلی و عینا آنچه را که بطور مشخص بخود این سه نفر هم در آخرین دیدار پنج نفره به تلخی گفتهام، اعلام کنم: «ما در اینجا (درهیئت پنج نفره) استاد نداریم در اینجا همه دارای حقوق برابریم، با تقسیم کار متفاوت. اما شما «حق ویژه» میخواهید و ما «حق ویژه » بده نیستیم. شما بروید کارتان را مستقل از ما و مطابق میل خودتان «آکادمیک» یا هرچه، انجام بدهید، خیلی هم خوب است. موفق باشید.» و حالا این جُنگ در آمده و هنوز هم میگویم در آمدناش بهر حال بهتر از در نیامدناش بود ولی چون مولفیناش آنرا تاریخنویسی و «بود و باش» سازمان چریکهای فدایی ایران میدانند، بهتراست اهل سند و تاریخ شناسان بویژه تایید یا تکذیب و نقداش کنند. من در جایی دیدم که مثلا آقای آجودانی که ایشان هم متخصص هستند با هر فکر و نظری که راجع به چریکها داشته باشند به این کتاب نقد دارند، اما در آن نشست ایشان گرداننده بودند و برای نظر خود شان جایی در نظر گرفته نشده بود. امیدوارم نقدهای ایشان و امثال ایشان منتشر شود. من همینجا اضافه میکنم که اگر به نقد ناصر مهاجر بر شیدا نبوی هم توجه کنید همان ویژگی«اعلیحضرتی» را میبینید. این نوع روشنفکر فقط به خودش فکر میکند و غرّه به «من اعلاء» خوداش هست، ایشان اما مقدم بر «محقق»بودن اینجا محققی ست با یک قاف! و این محق دانستن خود برای یک «محقق تاریخ» بویژه نقیضهی بزرگی ست. بیخود پیش از این با شما از تشابه بین بعضی روشنفکران و ملایان حرف نزدهام. گرچه بینشان تفاوت وجود دارد اما تفاوتشان در این ست که ملایان درارجاع به اصول الهی و فقهی، محق بودن خودشان را توجیه میکنند، استالینیست ها باایدئولوژی و «حقانیت طبقاتی»شان و این نوع از روشنفکران الیتیست، به «تخصص»شان تکیه میکنند و بر خلاف تعارفات لفظی، بهمانگونه خود را محق میدانند و برای خودشان صلاحیت ویژه قائلند ولاجرم اختیارات تام میخواهند و خواهان «حق ویژه»اند. تصادفی نیست که انتقاد«شیدا نبوی» برغم هر ایراد و ضعفی که داشته باشد چنین بیرحمانه پاسخ میگیرد. حالا بیرحمیاش به کنار، شما نگاه کنید این «محقق» ما برای اینکه «پنبهی» شیدا نبوی را بزند چقدر وقت و انرژی گذاشته است! فکر نمیکنید که «محقق» محق ما از نقدی که به کیفیت کارش شده، چنان عصبانی گردیده که جای دوست و دشمن را گم کرده است؟ باز گردیم؛ در ماجرای همکاری ما هم اگر باریک بشوید همین منِ محق است که او را مجاز به انجام چنین برخوردی میکند. سلاح ما اما تنها انتقاد ماست که ریشه در سنت زیبای «انتقاد و انتقاد از خود» چریکهای فدایی خلق دارد و برای روشنی بخشیدن و حراست از زیبایی و سلامت روح و جان و پالوده کردن فعالیت سیاسی از ناراستیها، کاربردش برای همهی مبارزان صدیق ضروری بوده وهست. همین! م آذری: از توضیحاتتان سپاسگزارم اگر نکته ای به نظر خودتان میرسد که گفته نشده بگویید. ع هاشمی: از روشنایی، شرافت، شهامت و زیبایی میخواهم که در ما زنده و راهنمایمان باشند. و از شما که به روشنگری یاری میرسانید سپاسگزارم . نظر شما؟
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد |
|