نتخاباتهای هدایت شده سیاستی است که همواره دیکتاتورها از عملیاتی شدن آن به نتیجهی مورد نظر خود راه یافتهاند. در این نوع از انتخابات همیشه کسانی از صندوق رأی سر بر میآورند که حکومت از پیش در چرخهی گزینشی خود آنان را بر گزیده است. در کشورهایی که به دموکراسی تظاهر میشود جدای از انتخابات مجلس، در انتخاب رییس جمهور هم شگردهایی از همین انتخاباتهای هدایت شده را واجب میشمارند. یکی از شیوههای متداول آن در دو دههی اخیر همان شیوهای است که پوتین و دوستان محفلی او به قدر کافی از اجرای آن سود بردهاند. در این شیوه و شگردِ عوامانه، به حتم جای پوتین را همان کسی پر خواهد کرد که در پهنهی سیاست به سلیقهی او ارج میگذارد. همچنان که در ونزوئلا نیز چاوز کنار میرود ولی از خاکستر مردهی او، جنازهاش به شکل و هیأت نیکلاس مادورو سر بر میآورد. | |
در رسانههای داخلی ایران این روزها تحلیلهای فراوانی در خصوص بحران اجتماعی و اقتصادی کشور انعکاس مییابد. نویسندگان این تحلیلها گاهی بر موضوعی اصرار میورزند که گویا ما باید از تجربههای ونزوئلا در همین راستا درس بیاموزیم. اما این نویسندگان در بررسیهای خود همواره تجربههای دوگانهای را از ونزوئلا هدف میگذارند.
ضمن تجربهی نخست عدهای به کارگزاران جمهوری اسلامی هشدار میدهند که مبادا در بحران پیش آمدهی ایران، همان راهی را تعقیب و دنبال کنند که به بحران مهلکتری از نوع بحران فراگیر ونزوئلا بینجامد. در واقع به سیاستمداران درونی ساختار حکومت توصیه میکنند که تدبیری بیندیشند تا گرانیها و تورم پیش رو، ما را به سوی پدیدهی خانهبراندازی همانند فاجعهی ونزوئلا سوق ندهد. این گروه از مفسران سیاسی، مدیران جمهوری اسلامی را به فاصله گرفتن از عملکرد ناصواب دولتمداران ونزوئلا تشویق و ترغیب میکنند. همین نگاه طیفهای وسیعی از نیروهای رادیکال و میانهرو تا گروههای راست و راست سنتی جامعه را نیز در بر میگیرد.
اما گروه دوم نوشتههایی را در رسانههای داخلی نشر میدهند که گویا ما باید از تجربههای مثبت دولت نیکلاس مادورو در راستای بهبود معیشت مردم یا توزیع بهینهی مواد غذایی استفاده به عمل آوریم. به گمان این گروه از نویسندگان، ایران و ونزوئلا هر دو شیوههای مشترکی از تحریم را پشت سر میگذارند. در نتیجه لازم است که تجربههای سیاسی یا اقتصادی همدیگر را در این راه مغتنم بشمارند.
از سویی سیاستهای عوامانه و عوامفریبانهی سیاستمداران هر دو کشور ایران و نزوئلا بهانهی کافی و وافی برای نزدیکی آنان فراهم دیده است. در همین راستا قریب دو دهه همواره قراردادهای مشترکی بین دو کشور به امضا رسیده است تا زمینههای لازم برای حضور اقتصادی ایران در ونزوئلا آماده گردد. به خصوص دولت محمود احمدینژاد تمامی مساعی خود را در همین راه به کار بست. چنانکه اجرای پروژههای ساخت و ساز، اتومبیلسازی و تولید سیمان فصلهای مشترکی برای همکاری هر دو کشور آماده کرد و طی این مدت، ایران توان صنعتی خود را در این خصوص به کار گرفت و به یاری ونزوئلا شتافت. ابتکار رو به فزونی این همکاریهای مشترک، بیش از همه به نام چاوز و احمدینژاد نوشته شده است. گویا هر دو در این فرآیند با عملکرد به ظاهر متحدانهی خود پدیدهای موهوم به نام "امپریالیسم امریکا" را نشانه گرفته بودند. چون هر دو به دلیل سطحینگری در مسایل سیاسی یا اقتصادی هرگز درک و فهم درستی از کارکرد "امپریالیسم امریکا" به دست نمیدادند. اما در گسترهی سیاست دو کشور، ستیز و چالش همیشگی با امریکا بهانه قرار میگرفت تا خیلی آسان کاستیهای اقتصادی و سیاسی خود را به پای سیاستمداران امریکایی بنویسند. جدای از این همراه با رویکردی روانشناسانه ضمن نشانه گرفتن دشمنی جهانی و توانمند همانند امریکا، احساس قدرت مینمودند. انگار در شطرنج پیچیدهی سیاست جهانی جایگاهی سرنوشتساز را پر میکردند. چاوز و احمدینژاد با به کارگیری روانشناسی لایههای محروم و واماندهی جامعه همین سیاست تبلیغی را به پیش میبردند. همچنان که در رسانههای دولتی هر دو کشور، از بام تا شام فحش و ناسزا نثار امریکا و سیاستمداران آن میشد تا همین لایههای وامانده و بیخبر از دنیای امروز چنان بپندارند که در کشورشان کسانی پیدا شدهاند که دارند با غولهایی نظامی و اقتصادی میجنگند. بدون شک حقارت سیاستمداران هر دو کشور با تبلیغاتی از این نوع ترمیم میگردید.
همچنین آنگاه که احمدینژاد و چاوز بر اریکهی قدرت نبودند، وارثان عوامگرای ایشان هم ادامهی سیاستهایی از این نوع را بدون کم و کاست مغتنم شمردند. آنوقت ناتوانی و ناکارآمدی خود را در گسترهی سیاست به پای دشمنی موهوم و فرامرزی نوشتند تا بر توانمندی خود در سیاست و کشورداری اصرار بورزند. اینک حسن روحانی و نیکلاس مادورو هر دو ضمن الگوبرداری از گذشته به اشتراک چنین سیاستی را در عرصهی جهانی تعقیب و دنبال میکنند. در سایهی همین سیاستهای عوامانه، تشنج و چالش به فضای سیاست هر دو کشور راه مییابد و در فضای همین چالشهای آشوبگرایانه است که اجرای برنامههای تحریم اقتصادی و تهدید نظامی از سوی امریکاییها به فضای حیاتی هر دو کشور راه مییابد. بدون شک و تردید امریکا از قبل برای حضور خود در آبهای ساحلی هر دو کشور به دنبال بهانههای لازم میگشت و این بهانهها از سوی سیاستمداران جنجالی این کشورها در اختیار امریکا گذاشته شد.
در همین راستا این نیکلاس مادورو بود که زمینههای کافی فراهم دید تا از میان جار و جنجال توخالی او آدمی همانند گوایدو سر بر آورد. به حتم انتخابات آزاد و آزادانه و مشارکت فعال و کارآمد مردم در هرم قدرت میتوانست چنین بهانهای را از دست رقیب داخلی او بازستاند. ولی نیکلاس مادورو همراه با سیاستهای خودانگارانهاش برای پیدایی گوایدو زمینههای لازم را آماده کرد.
انتخاباتهای هدایت شده سیاستی است که همواره دیکتاتورها از عملیاتی شدن آن به نتیجهی مورد نظر خود راه یافتهاند. در این نوع از انتخابات همیشه کسانی از صندوق رأی سر بر میآورند که حکومت از پیش در چرخهی گزینشی خود آنان را بر گزیده است. در کشورهایی که به دموکراسی تظاهر میشود جدای از انتخابات مجلس، در انتخاب رییس جمهور هم شگردهایی از همین انتخاباتهای هدایت شده را واجب میشمارند. یکی از شیوههای متداول آن در دو دههی اخیر همان شیوهای است که پوتین و دوستان محفلی او به قدر کافی از اجرای آن سود بردهاند. در این شیوه و شگردِ عوامانه، به حتم جای پوتین را همان کسی پر خواهد کرد که در پهنهی سیاست به سلیقهی او ارج میگذارد. همچنان که در ونزوئلا نیز چاوز کنار میرود ولی از خاکستر مردهی او، جنازهاش به شکل و هیأت نیکلاس مادورو سر بر میآورد.
جدای از این، در انتخاباتهای هدایت شده، تودههای مردم به همراه نهادهای مدنی هرگز به کار دولتمردان نمیآیند. آنان نهادهای مدنی را همراه با جار و جنجال تبلیغی خود از حضور آزادانه و کارآمد در جامعه کنار میزنند تا راهکارهای نامردمی خود را در همین فضای غیر دموکراتیک برای مردم به اجرا بگذارند. بیدلیل نیست که در موضوع ونزوئلا دولتهایی همانند چین، روسیه، کوبا، کره شمالی و ایران در کنار هم قرار میگیرند. به حتم به این لیست میتوان نام کشورهای دیگری را هم افزود که همگی انتخاباتهای هدایت شده و غیر دموکراتیک را برای شهروندان خود قدر میدانند تا نگاه و سلیقهی واحدی همواره بر اریکهی قدرت پا بر جا باقی بماند. برخی از این کشورها حتا لباس عاریتی سوسیالیسم را بر تن کردهاند. اما در سوسیالیسم خودانگارانهی آنان تنها گروههای ویژهای از "رفقا" به گشت و گذار در ساختار حکومت مشغول هستند. آنوقت این رفقای خودمانی هستند که در پناه نگاه وارفته و جاماندهی تودههای ناآگاه جامعه، به نهادهای مدنی یورش میبرند تا ضمن کنار زدن حضور آزادانهی مردم از سیاست، نهادهای ساختگی خود را بر جای نهادهای مردمی بنشانند. هرچند بنا به تجربهای جهانی تضمین دموکراسی بدون نقشآفرینی و حضور آزادانهی نهادههای مدنی ناممکن مینماید اما از سوی حکومتهای غیر دموکراتیک همواره گونههایی از نهادهای ساختگی و تصنعی پا میگیرد تا به اتکای آنها بتوانند تشکلیابی آزادانهی مردم را در فضای سیاسی کشور پس برانند. چهبسا همین تشکلهای دولتی در صورت اضطرار نقش مخرب و نامردمی خود را به عنوان چماقدار و سرکوبگر برای حکومت به اجرا خواهند گذاشت. ونزوئلا از چنین ماجراهایی بر کنار نیست همچنان که جمهوری اسلامی نیز در الگویی از چین، کرهی شمالی یا روسیه تهماندههایی رنگ و رو باخته از همین سیاست خودانگارانه را به کار میگیرد.
در عین حال بین برخی از این کشورها که به اردوگاه سیاسی یا اقتصادی نه چندان متجانس روسیه و چین هواداری نشان میدهند، این نظریه پا گرفته است که برای فایق آمدن بر سیاستهای تکقطبی امریکا در عرصهی جهانی، همراهی با روسیه و چین لازم به نظر میرسد. گویا با چنین راهکاری به حتم خواهند توانست از دام دنیای تکقطبی امریکا وارهند. به همین دلیل این گروه از کشورها دوستی راهبردی خود را با چین و روسیه لازم میبینند. اما چین و روسیه سرانجام از همین آب گلآلود به ماهی دلخواه خود دست مییابند تا در صورت خطر، ضمن بدهبستانی سیاسی نوچههای ساده دل خود را در دام امریکا رها کنند. متأسفانه همین نظریهپردازی ناصواب، سیاستمداران جمهوری اسلامی را به شوق میآورد. حتا لایههایی از گروههای اپوزیسیون فرامرزی جمهوری اسلامی هم از سر عجز و جبن سیاسی، به امامزادههای بیاعجازی همانند آنچه که گفته شد دخیل بستهاند.
از سویی سیاست مهار رفتار سلطهجویانهی امپریالیسم امریکا یا نیروهای همانند آن، هرچند از قانونمندی واحدی پیروی نمیکند، ولی در کشورهایی از نوع ایران یا ونزوئلا کم نیستند نیروهایی از گروههای چپ که به قانونمندی تمام و کامل آن باور دارند. در این فرآیند نظریه و تئوری را برجای قانون مینشانند تا بر جهانشمولی آن اصرار بورزند. در ونزوئلا هم بخشهایی از افلاس و ناتوانی تفکر سیاسی حکومت را باید به پای پیدایی چنین نظریههایی نوشت. نظریههایی که قرار است که آن را ضمن الگویی از پیش طراحی شده و همگانی در همهی کشورها به کار ببندند.
راهکار نه چندان قانونمند "سمتگیری سوسیالیستی" هم از زمرهی همین نظریهها شمرده میشود که هرگز از الگو و آوند واحد و تجربه شدهای سود نمیجوید. ولی طرفداران عجول و وهماندیش آن ضمن کلیبافیهای اقتصادی یا سیاسی خود، همیشه بر توانمندی بیچون و چرای آن در همهی جماعتهای انسانی پای فشردهاند. در ونزوئلا نیز همیشه سیاستگذاران حکومت، بر اجرای برنامههای عملگرایانهای اصرار ورزیدهاند که هرگز به کارآمدی آن در دنیای امروزی آگاهی و وقوف کامل نداشتهاند. نظریهپردازان این برنامههای قالبی ضمن الگوسازی از گذشتهای نه چندان دور، چین و روسیه را بر جای اتحاد شوروی مینشانند تا جهت سمتگیری سوسیالیستی موهوم به یاریشان بشتابند. ولی چین و روسیه ضمن تحسین چنین راهکارهایی همیشه به نایافتههای خود از ثروتهای فرامرزی در همین کشورها دست یافتهاند. ضمن آنکه دولتمداران ونزوئلا همیشه تعریفی خودمانی از امپریالیسم به دست میدهند که در این تعریف خودمانی تضادهای درونی جهان امپریالیستی را در جایی به حساب نمیآورند. تا جایی که روسیه و چین هم میتوانند به یاری کشورهایی بشتابند که در توهم خود سمتگیری سوسیالیستی را تعقیب و دنبال میکنند.
در همین سمتگیری است که خیلی راحت شیرازهی امور سیاسی و اقتصادی کشور از هم میپاشد تا راهکارهای غیر علمی و پنداربافانهی دولتمداران کشور را به جای آن بنشانند. هزینههای اقتصادی چنین ماجراجوییهایی به طبع سرانجام به خود مردم و لایههای زیرین جامعه تحمیل میشود. چنانکه کارگزاران حکومت در نهایت تصمیم میگیرند تا همراه با توزیع و تقسیم انواع و اقسام یارانه و بستههای حمایتی، کاستیها و آسیبهای پیش آمده را ترمیم نمایند. در پناه همین خیالبافیهای ملیخولیایی است که تنها ثروت مردم را به تاراج میبرند بدون اینکه گرهای کارساز از مشکلات مردم گشوده شود. ضمن آنکه برای ترمیم رفتارهای ناصواب سیاسی خود همواره راهکاری را مناسب میبینند که مردم از مشارکت فعال در تعیین سرنوشت خود باز بمانند.
نظریهی "راه رشد غیر سرمایهداری" اولیانفسکی هم از گروه همین نظریههای غیر تجربی به حساب میآید که زمانی نظریهپردازان اتحاد شوروی اجرای آن را به تمامی احزاب کشورهای توسعه نیافته دیکته میکردند. این نظریه نیز همانند نظریههای دیگری از این دست هرگز نتوانست در جایی از جهان به بار بنشیند. ولی با این همه کم نیستند احزابی که همچنان به برآوردن آن در دنیایی امروزی پای میفشارند. فکری عاریتی و غیر تجربی که آشکارا از مشارکت داوطلبانهی تودههای مردم در توسعهی پایدار جا میماند. گفتنی است که نظریهی راه رشد غیر سرمایهداری، سازهای نظری و غیر تجربی است که فکر و اندیشهی بومی را وامیگذارد تا راهکارهای غیر عالمانهی نظریهپردازان دولتهای سوداگر بیگانه را ارج بگذارد.
موضعگیری احزاب چپ ایران هم در خصوص بحران ونزوئلا از همین آبشخور فکری جا نمیماند. همچنان که حزب تودهی ایران ضمن اعلامیهای با عنوان "دستها از ونزوئلا کوتاه" مأموریت خود را در این خصوص تمام شده دید. به واقع رهبری حزب به این نکتهی عملیاتی دست یافته است که هرگز لازم نیست تا کسی بفهمد که در ونزوئلا بر سر مردم چه آوردهاند. چنانکه مداخلات خصمانهی امریکا در سیاست ونزوئلا بهانه قرار میگیرد تا از حضور زمامداران خودخواندهی ونزوئلا بر اریکهی قدرت توجیه به عمل آید.
در میان دیگر گروههای چپ، حزب چپ ایران هم ضمن اعلامیهای هر دو گروه متخاصم ونزوئلا را به گفت و گو فراخواند. همان راهکاری که مادورو نیز آن را پیش روی مخالفان خود میگذارد. اما گروههای دیگر چپ، چارهی کار را در سکوتی مداوم میجویند. چون به این نکته دست یافتهاند که طرفداری یکسویه از مادورو و دوستان خودمانی او میتواند به شخصیت حزبی ایشان لطمه وارد کند. با همین راهکار غیر خردمندانه به طبع عملکرد ناصواب سیاستمداران هوادار امریکا هم توجیه میپذیرد. چون سرانجام آنان حق خواهند داشت تا رؤیای نامیمون خود را بر اریکهی قدرت بنشانند. حتا در همین راستا به طبع نیروهای دست راستی که در امریکای لاتین تحت حمایت دولت امریکا قدرت را مصادره کردهاند، به یاریشان خواهند شتافت.
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد