logo





بهرام غفاری

در تنگنای نفس

دوشنبه ۶ اسفند ۱۳۹۷ - ۲۵ فوريه ۲۰۱۹

نگرانی زده است خمیه ی خویش
نه که بیرون
درون و وسطِ خانه یِ هر انسانی
می خورد تند و سریع
خاطر جمع
هم فراغش و امانش
می کُند زود چه سرد
فارغ بال
گرمیِ هستیِ خوانش.

اظطراب
سایه بسی انداخته،
گسترده و پست،
شانه و قلبِ همه
لرزان است...
در محنتِ این سنگینی
رنگِ شادی چه بد دررفته ست
چشمها را کم وبیش
عادتِ دیدنِ انواع
فراموش شده ست.

بس که رنگها به سیاهی
بس که هنجار به بی هنجاری
بس که خنده
به همی گریه و آه...
بس که نو غنچه گلی
این کودکِ تُرد
ناگشته جوان
فرسوده شده ست
بس که پاکی
که بگو مهر و وفا
بس که عزت
همه بر تهمت و ذلت
به زمین خورده شده ست
تیره گی، سوگ
و اهریمنِ غم
یکه تازو بُتِ خوش پیکرِ میدان شده ست.

بس که تنگی در این بوم
خرامان است او
بس که سودا
نکوهیده
پریشان
پشیمان است او...
حال ما، البته خراب است هنوز
مانده انبار شده این همه درد
این همه بغض...
و عجیب این بغضِ سمج
می فشارد چه گلوها را سفت
راهِ دیگر نمانده ست!
به پیش...
یا نفس می رود و دیگر نیست
یا که فریادو
که فریادو
و فریااااااااااااااااد
که هیچ باکی نیست.

بهرام غفاری
هفتم اسفند 1396

.

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد