پیشکش به بی آلایشی رفیق نا دیده ام لقمان تدیّن نژاد
نه از باغ در یاد دارم
و نه از باد
ونه از رگبار!
امّا،
درختانِ را که افتادند
نه هرگز از یاد برده ام؛
وعلفها را
که به هر وَزِشِ باد،سرخمیدند!
در این جنگل، اینک و با اینهمه درختان
و سرسبز، از آندست که هیچ چشم یاد ندارد دید،
علف ها بس و به فور روییده اند.
منم چشم در راه ِ اسب ِ کَهَر
تا کی از راه رسد
و به زیر ران کِشَم
تا بِتازَم ، تازیدنی تازان،
و شراری گردم بر جان ِ خشکیده ام،
تا شاید به آتشی گرم کنم تن زمهریری خویش را
و دودم برشود از روزنی.
کجاست اسبِ کهر؟
بیش دیر مکن که پوسید این جان، این تن.
-------------------------------------------
بیستم ماه فوریه ی 2019-مریلند