لوح کورش را شاید بتوان از آخرین لوحهای گلی در میانرودان دانست که آن را پادشاهی از خود به یادگار نهاده است. اما پیش از این نمونههایی از آنها را شاهان سومری یا اکدی هم نوشتهاند. متن تمامی این لوحها از نظر موضوع و مضمون شباهتهایی نیز با هم دارند. چون هر یک از نویسندگان آن بدون استثنا رفتارهای خود را به خدایی آسمانی نسبت میدهند و این ادعا را دنبال میکنند که گویا از سوی او برای اجرای برنامههای زمینی خود مأموریت یافتهاند. در عین حال همهی آنان "شاه شاهان" بودند و به گمان خویش بر همهی سرزمینهای منطقه حکم میراندند. | |
هرچند در کتاب عزرای عهد عتیق از کورش به عنوان قدیسی پارسی یاد میکنند ولی او در کتیبهای که از خود در بابل به یادگار نهاد در هیأتی از قدیسان بابلی ظاهر میگردد. چون در همین کتیبه میگوید که "مردوک" خدای بابل به او مأموریت داد تا اقوام منطقه را از اسارت نبونید پادشاه بابل و پسرش بلشزر برهاند. همچنین در کتیبهی یاد شده گفته میشود که مردوک ایزد بابلیان برای دستیابی به منجی مناسب از بابل گرفته تا اکد و سومر، تمامی سرزمینهای منطقه را گشت تا سرآخر توانست به کورش دست یابد. بنا به تصریح لوح یاد شده، مردوک سپس کورش را به نام فراخواند و شهریاری او را با صدایی بلند به همهی جهانیان اعلام کرد. حتا تمامی سربازان قوم ماد را در مقابل او به کرنش واداشت. جدای از این مردوک به کورش دستور داد که راه تصرف بابل را در پیش گیرد. ولی همچنان که در متن کتیبه گفته میشود مردوک در همهی این کشورگشاییها به عنوان دوست و حامی در کنار کورش به سر میبرد. تا آنکه کورش بدون جنگ و خونریزی به شاه بابل چیره شد.
در همین جا از متن، راوی این کتیبه از سوم شخص مفرد به اول شخص مفرد تغییر مییابد و این اول شخص مفرد هم کسی جز خود کورش نیست که مفاخرهآمیز میگوید: "منم کورش، شاه جهان، شاه بزرگ، شاه نیرومند، شاه بابل، شاه سومر و اکد، شاه چهار گوشهی جهان". خلاصهی کلام، کورش در متن کتیبه ضمن بلوفهای شاهانه به تحسین مردوک روی میآورد و اینچنین از او یاد می کند که گویا مردوک بابل را به او بخشیده است. او پس از تحسین مردوک نیز از ستایش خود چیزی نمیکاهد و جار میزند که همراه با فتح بابل همگی پاهای او را بوسیدهاند؛ از مردمان بابل گرفته تا سپاهیان آشور و شوش. همچنین کورش بر خود میبالد که به اکدیان آزادی بخشیده است. چون از دیرباز عبادتگاه آنان را ویران کرده بودند. چنانکه میگوید این او بود که سرآخر توانست تمامی اسیران اکدی را از بابل رهایی بخشد. سوای از این، کورش یادآور میشود که او خدایان (بتها) سومری و اکدی را پس از آزادیشان دوباره به موطن اصلی آنان بازگرداند. گفتنی است که آخرین عبارت کتیبه به دلیل تخریب کمی ناقص باقی میماند: "من ... همچون هدیهای ... خشنودیات تا جاودان بماند... تطبیق این کتیبه قیشتی مردوک پسر ...". گرچه کتیبه در همین جا پایان میپذیرد ولی به روشنی نکتهای را یادآور میگردد که متن آن را به ابتکار "قیشتی مردوک" نوشتهاند. شخصی که به حتم او را باید از روحانیان بلندپایهی بابلی به شمار آورد که به طبع بر عبادتگاه بزرگ بابل هم ریاست داشت.
قیشتی در فرآیند همین کتیبهنویسی به واقع جان خود را از دشمنی خارجی همچون کورش وامیرهاند تا ادامهی کارش در عبادتگاه بابل تضمین شود. اما در فرآیند این تفاهمنامهی خودمانی پیداست که دین بابلیان وجاهت یافت و آزادی پیروان آن در اجرای آداب و رسوم آیینی خود تأمین شد. همچنان که همین آزادی برای اقوام دیگر منطقه نیز تضمین گردید. اما کورش بیش از خود قیشتی از متن این تفاهمنامهی شاهانه سود برد. چون روحانیان بابلی، حضور کورش را به عنوان رهاننده و منجی آسمانی به رسمیت شناختند. حتا چنان تبلیغ شد که مردوک او را به چنین مأموریتی گماشته است. با همین تدبیر بود که کورش همانند رهانندهای از سوی خداوند آسمان قداست یافت. جدای از این مردمان بابل به همراه اقوام دیگر منطقه توانستند ضمن رهایی از زندانهای نبونید در گروه سپاهیان کورش قرار گیرند و به او در تصرف کشورهای غربی بابل یاری برسانند. این اقوام جدای از پیکار در کنار سربازان ایرانی، وظیفه داشتند تا برای تأمین آذوقه و تجهیزات جنگی سپاهیان کورش، تلاش به عمل آورند. در واقع آزادی اقوام منطقه از دست نبونید، زمینههای کافی فراهم دید تا همگی بلااستثنا در لشکرکشی کورش نقش اطلاعاتی و تدارکاتی خود را به نیکی به اجرا بگذارند.
موضوعی که در کتاب عزرای عهد عتیق نیز میتوان خیلی روشن به گوشههایی از آن دست یافت. کتاب عزرا را در واقع باید از ملحقات تورات به شمار آورد. در عین حال موضوع سقوط بابل از قبل در کتابهای اشعیا و ارمیا نیز پیشیینی شده بود. به همین اعتبار این دو کتاب را هم باید از ملحقات کتابهای اصلی و قدیمیتر تورات دانست که نویسندگانش، به حتم از سوی کورش، آنها را پس از فتح بابل نوشتهاند. با این همه تورات مجموعهی کم نظیری از ادبیات آخرزمانی فراهم میبیند که کورش نقش خود را به عنوان رهاننده و منجی در بسیاری از آنها به پیش میبرد. در کتاب عزرا، متن فرمان کورش را برای رهایی یهودیان از زندان به این صورت آوردهاند: "من، کورش پادشاه پارس، اعلام میدارم که خداوند، خدای آسمانها، تمام ممالک جهان را به من بخشیده است و به من امر فرموده است که برای او در شهر اورشلیم که در یهودا است خانهای بسازم. بنا بر این از تمامی یهودیانی که در سرزمین من هستند، کسانی که بخواهند میتوانند به آنجا بازگردند و خانهی خداوند، خدای اسراییل را در اورشلیم بنا کنند".
در تورات نیز کورش همان مأموریتهایی را که به ظاهر مردوک بر دوش او نهاده بود به انجام میرساند. با این تفاوت که او در اینجا از سوی خداوند اسراییل این مأموریت را میپذیرد. به عبارتی روشن همان تفاهمنامهی نانوشتهی کورش با روحانیان بابل را اینجا نیز روحانیان یهود به پیش میبرند تا کورش قداست بپذیرد و فرستادهای یگانه از سوی خداوند به حساب آید. در واقع در پناه قداست کورش روحانیان بابلی یا یهودی نیز مشروعیت مییافتند تا همگی به اشتراک بتوانند به حرفهی پیشین خود بدون هیچ مانعی ادامه دهند.
لوح کورش را شاید بتوان از آخرین لوحهای گلی در میانرودان دانست که آن را پادشاهی از خود به یادگار نهاده است. اما پیش از این نمونههایی از آنها را شاهان سومری یا اکدی هم نوشتهاند. متن تمامی این لوحها از نظر موضوع و مضمون شباهتهایی نیز با هم دارند. چون هر یک از نویسندگان آن بدون استثنا رفتارهای خود را به خدایی آسمانی نسبت میدهند و این ادعا را دنبال میکنند که گویا از سوی او برای اجرای برنامههای زمینی خود مأموریت یافتهاند. در عین حال همهی آنان "شاه شاهان" بودند و به گمان خویش بر همهی سرزمینهای منطقه حکم میراندند.
پس از کورش، پادشاهان هخامنشی نیز کتیبههایی از خود به یادگار گذاشتند. اما اکثر این کتیبهها را بر دل سنگهای حاشیهی کاخهای پادشاهی نوشتهاند. بیشترین این سنگنوشتهها به "داریوش بزرگ" باز میگردد. او هم همانند کورش خود را "شاه شاهان" (شاهنشاه) میخواند و ادعا دارد که بر تمامی جهان و سرزمینهای بزرگ آن حکم میراند. با این تفاوت که او در متن سنگنبشتههای خود، به جای مردوک یا خدای بزرگ یهودیان، تنها اهورامزدا را میستاید. به تعبیر او این اهورامزدا است که داریوش را به فرمانروایی برای همهی سرزمینها برگزیده است. چنانکه پیش از آن در متنهای رسمی، که تا کنون کشف شدهاند، هرگز نام و نشانی از اهورامزدا دیده نمیشود. در واقع با پیدایی داریوش، اهورامزدا نیز چیرگی خود را بر ایزدان دیگر منطقه به اجرا گذاشت تا بر گسترهی این اندیشه، دینی توحیدی و تکصدایی پا بگیرد. پیداست که همین دین یکتامآبانه در چیرگی شاهانی همانند داریوش بر شاهان دیگر تسهیلگری به عمل میآورد. ضمن آنکه در دنیای تکصدایی اهورامزدا هرگز ایزد دیگری را یارای عرض اندام نبوده است. بدون شک چنین چیدمانی از گیتی به شاهان هخامنشی و شاهان بعد از آن یاری میرسانید تا بر گسترهای از تکصدایی شاهانه به جنگ همیشگی با همسایگان دل خوش کنند. آنان بدون استثنا همگی به جهانی یکدست و یککاسه میاندیشیدند. چون در این دنیای یکدست و یککاسه، تنها یک ایزد و یک پادشاه حکمرانی داشت. گفتنی است که در همین فضاسازی مبتکرانه، آسمانها را به اهورامزدا می سپردند تا سرزمینهای روی کرهی خاکی بدون رقیب برای شاه ایران محفوظ باقی بماند.
اما دنیای تکصدایی و توحیدی داریوش تنها برای خود او اعتبار داشت و مردمان زمانه در سرزمینهای منطقه هرگز بر آن گردن نمیگذاشتند. چنانکه او در این خصوص از تجربههای ناصواب و نامردمی کمبوجیه پیرامون تخریب عبادتگاههای اقوام دیگر، به حد کافی سود برد. سرآخر پس از مرگ کورش و پسرش کمبوجیه، بابلیان نیز اوضاع را غنیمت شمردند و به دفعات علیه خواست و ارادهی خودخواهانه و بیپشتوانهی داریوش شورش کردند. ولی داریوش هرگز نتوانست بابلیان را با رؤیاهای دور و بیپشتوانهی خود همراه نماید. حتا مأموریت سرکوبهای داریوش، بعدها به دورهی خشایارشاه احاله گردید.
آنوقت خشایارشاه با بیرحمی تمام به پرستشگاههای بابلیان حمله برد و تمامی پرستشگاههای آنان را به همراه بتهایشان تخریب کرد. خشایارشاه همچنین جدای از اماکن مذهبی همهی برج و باروهای شهر بابل را هم از بین برد. حتا دستور داد تا مجسمهی بزرگ مردوک را نیز در آتش بگدازند. چون شاهان بابلی ضمن بیعت و دست دادن با همین بت به قداستی آسمانی راه مییافتند و به شاهی میرسیدند. در واقع ذوب کردن بت بزرگ مردوک، سوداگران پادشاهی بابل را در دستیابی به آرزویشان ناکام میگذاشت. پیداست که خشایارشاه بنا داشت تا همراه با ذوب کردن مجسمهی مردوک بهانهای مشروع برای حکمرانی بر بابل باقی نگذارد. در همین خصوص سنگنوشتهای نیز از او در تخت جمشید به یادگار مانده است. او خیلی آشکار و روشن در همین سنگنوشته میگوید که بنا به خواست اهورامزدا تمامی پرستشگاههای دیوان را خراب کرده است و به همهی مردم یادآور میشود که هرگز نباید ستایش ایزدی غیر از اهورامزدا را واجب بشمارند. حتا در همین سنگنبشته مینویسد که او بر خرابهی پرستشگاههای تخریب شدهی اقوام دیگر ایستاد و آنوقت شکر و سپاس اهورامزدا را به جا آورد.
لوح کورش قریب صد و چهل سال پیش از این، از سوی "هرمزد رسام" در میانرودان عراق کشف گردید. او که سرپرستی گروهی از کاوشگران موزهی بریتانیا را در "تل بخشی" بابل به عهده داشت، در خرابهی کاخهای تاریخی بابل به این لوح ارزشمند دست یافت. یادآور میشود که در زمان اقتدار شاهان بابل و سومر رسم بر آن بود تا پیش از بنای هر کاخی یادمانی از خود در پی کاخ بر جای بگذارند. این رسم را در ایران هخامنشیان نیز در کاخهای تخت جمشید به کار بستهاند. حتا تا این اواخر شاهان قاجار هم از آن، پیش از بنای کاخهای شاهی سود میبردند. رسمی که اکنون برای همیشه آن را به فراموشی سپردهاند.
در فلات ایران با پیدایی کورش، نظام "شاه شاهان" پا گرفت و جا افتاد. پدیدهای که مورخان رسمی از آن با عنوان نظام شاهنشاهی یاد میکنند. ولی کورش چنین عنوانی را برای خود از شاهان سومری و بابلی وام گرفته بود. مورخان رسمی بر گسترهی چنین دیدگاهی تاریخ پیش از آریاییان را در ایران ناچیز میشمارند. چنانکه از امپراتوری دو هزار و پانصد سالهی ایلامیان در کتابهای درسی ایران هرگز جایگاه روشنی به چشم نمیآید. در واقع همه چیز از گذشته و پیشینهی فلات ایران به نفع شاهنشاهان آریایینژاد هخامنشی مصادره شد. نطامی که دین اهورامزدایی حکومت را برای اقتدار انحصاری خویش پناه گرفته بود. به همین دلیل هم برآمدن طالع نظام شاهنشاهی، بدون جانمایی روشن و دقیقِ این دین رسمی امری ناممکن مینماید. چون در این سامانه، همواره شاهان ظلالله و سایهی خدا به شمار میآیند و همگی از سوی خدایی موهوم بر مردمان زمانه حکم میرانند. بازتاب طبیعی چنین اندیشهای را در نظریهپردازی "ولایی"های زمانهی ما نیز میتوان سراغ گرفت. بر بستر چنین نگاهی است که حاکم و شاه خود را هرگز پاسخگوی مردم نمیبیند. چون تمامی کارها را او به دستور خداوند به انجام برده است. به طبع بازتولید چنین دیدگاههایی سرآخر به پیدایی فاشیسم یا شبهِ فاشیسم حکومتی خواهد انجامید. پدیدهای ضد انسانی که ابتدا درمان و التیام دردهای تودههای گرسنهی جامعه را بشارت میدهد، ولی سرآخر تجربهای خونین و نامردمی از خود بر جای خواهد نهاد که نمونههای فراوان آن، در دنیای معاصر ما کم نیستند. چون دنیای چند صدایی امروز هرگز تاب و توان جهان تکصدایی شاهنشاه (شاه شاهان)های گرد و خاک گرفتهی دورانهای گذشته را نخواهد داشت.
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد