جنگ اسرائیل علیه غزه در زمستان 2008-2009 احساساتی بس سترگ و بسیجی نیرومند در سراسر جهان پدید آورد. این جنگ موجب شد بحث های تندی بر سر حقانیت آن تجاوز، جنایات رخ داده، آینده صلح و حتی امکان آن میان فلسطینیان و اسرائیلی ها درگیرد. در این میانه، پرسشی نیز مطرح شد. راستی چرا فلسطین؟ چرا فلسطین این همه هیجان واضطراب، دشنام و تظاهرات بر می انگیزد؟ هر چه باشد، کره خاکی جنگ هائی مرگبارتر، چه در دارفور و چه در کنگو به خود دیده است؛ با تهاجماتی همان قدر ویرانگر در تبت، در چچنی و در بیرمانی مواجه شده است؛ شاهد نادیده گرفتن شرم آگین حق آزادی نظیر سرنوشت مردم موسوم به نجس ها در هند، نوبی ها در کنیا و بومیان سرخ پوست کشورهای مختلف آمریکای لاتین است.
بنابراین چه عاملی پشت این تمرکز توجه به فلسطین پنهان است؟ برای عده ای، پاسخ بی چون و چرا روشن است. از نگاه آنان، حضور یهودیان و نفرت علیه آنان نیروی محرکه این توجه ناسالم است. انتقاد از دولت اسرائیل و سیاست آن کشور پوششی برای ابراز یهود ستیزی همیشگی است.
حتی بی آن که این دیدگاه تقلیل دهنده را تایید کنیم، طرح سوال «چرا فلسطین؟» حقانیت دارد. حتی میتوان گفت که این پرسش سودمند هم است زیرا امکان می دهد در مورد جایگاه مرکزی کنونی این کشمکش در سطح جهان بیاندیشیم. همان جایگاهی که ویتنام در سال های دهه 1970-1960 و آفریقای جنوبی در سال های دهه 1980-1970 به خود اختصاص داده بودند.
اینک، فلسطین جای آن ها را گرفته است. به چه دلیلی؟ چرا که در این ابتدای قرن بیست و یکم، فلسطین لحظه خاصی از تاریخ روابط بین المللی را متبلور می کند. فلسطین آخرین «واقعیت» استعماری است که از تقسیم امپراتوری ها بوجود آمده و نمادی است از استمرار وجود روابط غیرعادلانه میان شمال و جنوب و همچنین اراده پایان بخشیدن بر آن. نظیر نمونه های ویتنام و آفریقای جنوبی. فلسطین الگوی بی عدالتی است که هرگز جبران نشده است. مداخله ایالات متحده بمثابه قدرت عمده جهانی و درگیری اسرائیل بمنزله قدرت اصلی منطقه ای بر اهمیت جایگاه آن می افزاید.
پس زمینه
اهمیت استراتژیکی فلسطین ( و خاورمیانه) که طولانی شدن غیر طبیعی رقابت هائی را که در مرکزش قرار داشت، توضیح می دهد، و حالت «مقدس» این سرزمین، زمینه رودرروئی را فراهم می کند، حتی اگر این عوامل ریشه های نخستین اهمیتی نیست که امروز این منازعه برخوردار است.
شرق که در چهارراه سه قاره قرار دارد، گذرگاه بخش بزرگی از بازرگانی جهانی است. از قرن نوزدهم، تسلط بر این منطقه از نگاه حکومت لندن اساسی بود. انگلستان قصد داشت از طریق کانال سوئز، راه هندوستان، جواهر امپراتوری اش را محافظت کند. علاوه بر آن، در قرن بیستم، این منطقه غنی ترین ذخیره نفت در جهان شد.
حتی پیش از درگیری های میان دو امپراتوری روس و عثمانی، مناقشه بر سر فلسطین سر گرفته بود. این رودرروئی تا دوران تحرکات پیش از جنگ دوم جهانی ادامه یافت ، به هنگام جنگ سرد شدت گرفت و در برابر«نظم جدید جهانی» که خود حاصل فروریزی اتحاد شوروی است ایستادگی کرد، و همچنان ادامه دارد بی آن که روزنه ای از نور در آن سوی تاریکی به چشم بخورد. هانری کوی، وزیر جمهوری سوم فرانسه [1970-1884، چند بار وزیر در سال های 1924 تا 1940]، مدعی بود که هیچ مشکلی توان مقاومت در برابر فقدان راه حل را ندارد، فلسطین یک مثال برعکس دردناکی است.
از سال 1967، بروز جنگ هائی که برخی تا آستانه رودرروئی های میان دو بلوک هم پیش رفتند، خاورمیانه را پیش صحنه حوادث کرده است. جنگ ژوئن در 1967، جنگ فرسایشی میان مصر و اسرائیل (1970-1968)، جنگ اکتبر موسوم به رمضان یا کیپور (1973)، جنگ داخلی در لبنان در سال 1975 با شرکت فلسطینی ها و اشغال جنوب لبنان به دست ارتش اسرائیل، تهاجم اسرائیل به لبنان (1982)، انتفاضه نخست (1993-1987)، انتفاضه دوم از سپتامبر 2000 همراه باموج سوءقصدهای انتحاری، جنگ با حزب الله (2006)، تهاجم اسرائیل به غزه (2009-2008) و تازه اگرسخنی از آتش سوزی های متعدد در خلیج [فارس] به میان نیاوریم، هیچ کشمکش دیگری چنین جائی و آن هم در زمانی این قدر طولانی در برنامه های خبری به خود اختصاص نداده است.
بعد دیگر این درگیری ها، «مقدس» بودن فلسطین است. طی قرون، نام بیت المقدس (و یا اروشلیم)، بیت لحم و الخلیل (هبرون) در حافظه پیروان سه مذهب بزرگ یکتاپرست طنین انداخته است. اگر چه جنگ های صلیبی پوششی برای جاه طلبی های دیگر بود، ولی این جنگ ها در طول صدها سال، مردان و زنان دو کرانه مدیترانه را به سلطه خود درآورد. یهودیان مذهبی به فلسطین میرفتند تا در آنجا مرده و به خاک سپرده شوند. هنگامی که از قرن دوازدهم، این سرزمین ها بصورتی دائمی تحت تسلط قدرت های اسلامی در آمدند، جماعت قابل ملاحظه ای از مسیحیان (وحتی یهودیان) در آن جا زندگی می کردند و فلسطین زیارتگاه یهودیان و مسیحیان باقی ماند. در آن زمان، برای مسافرت نیازی به ویزا و هیچ مدرک شناسائی نبود ولی ملاحظات ایمنی وسفر دریائی یا زمینی طولانی آن ها را پر مخاطره می کرد.
در قرون هیجدهم و نوزدهم ، تپه های بیت المقدس و باغ های زیتون فلسطین جاذبه ای بود برای داستان پردازان و نقاشان فرانسوی و انگلیسی. هر نامی، هر سنگی یادآور پیدایش مذهبی یا کتابی مقدس، گذر موسی از صحرای سینا، موعظه عیسی مسیح در کوهستان بود، حتی برای مسافرانی که ایمان ژرفی هم ندارند. از دیرباز، مدیترانه عمدتا دریائی است برای تبادلات انسانی و فرهنگی تا نفاق. و روحیه جنگ های صلیبی همیشه بر «دریای میانه» نمی وزید...
باوجود این، موردی را نادیده گرفته اند. و آن وجود اندیشمندان پروتستان بود که صحنه هائی از کتاب مقدس و بویژه قیامت را بصورت نمایش اجرا می کردند، «بازگشت» یهودیان به فلسطین و سپس تغییر مذهب آنان را مرحله ضروری برای آمدن منجی می پنداشتند. اعتقاد به بازگشت مسیح تاثیری ذاتی بر سیاست بریتانیا داشت همان طوری که اکنون بر سیاست آمریکا دارد.
بر عکس، با افول نسبی جاذبه ادیان، ایدئولوژی نوینی ظهور کرد که ناسیونالیسم بود.در پایان قرن نوزدهم، سازمان جهانی صهیونیستی تاسیس شد که ایجاد دولت یهود در فلسطین را مطالبه می کرد. و همان زمان، یک جنبش تجدید حیات عربی موسوم به «نهضت» آرزوی استقلال اعراب را در مقابل امپراتوری عثمانی و همچنین قدرت های اروپائی متبلور می کرد.
هنگامی که نیروهای متفقین در سال 1918 بیت المقدس را «مجددا فتح» کردند، موجی از اعتراض در جهان اسلامی راه افتاد. این «تسخیر» فروپاشی امپراتوری عثمانی، آخرین امپراتوری بزرگ مسلمان را تایید کرد. اغلب فراموش می کنند که امپراتوری عثمانی پیشرفته ترین قدرت قاره اروپا در قرون پانزدهم و شانزدهم بود. و همراه با آن، فروپاشی خلافت، نماد اتحاد امت (والبته تا حدی اتحاد قلابی) و نیز «عقب ماندگی» که جهان عرب و بطور کلی جهان توسعه نیافته در آن فرو می رفت، نیزصحه گذاشت . با این پیروزی، اوج تسلط اروپا بر کره خاکی شکل گرفت.
تسخیر بیت المقدس را که از جاه طلبی های صرفا «ژئوپولیتیکی» پیروی می کرد، می توان انتقام شکست جنگ های صلیبی تلقی کرد. مگر یک ژنرال فرانسوی پس از فتح دمشق در سال 1920، بر مزار صلاح الدین حاضر نشده و گویا چنین نگفت: «صلاح الدین، ما بازگشته ایم»؟
بریتانیا که در سال 1922 قیمومت فلسطین را در جامعه ملل کسب کرده بود، ماموریت یافت تا «معاهده بالفور» (2 نوامبر 1917) را نیز به اجرا در آورد که لندن را متعهد می کرد تا برای ایجاد یک «موطن ملی برای یهودیان» نظری مساعد داشته باشد. رویاروئی شکل امروزی خود را یافت ولی فلسطین همچنان جاذبه اش را برای زائران یهودی، مسلمان و مسیحی حفظ کرد. آنان برای ادای مراسم مذهبی و زیارت به آنجا میرفتند. بعد «مقدس» این سرزمین هرگز زدوده نشد حتی هنگامی که در گیری ها شکل ملی به خود گرفت. حتی اگر آن را مبارزه قوم یهود برای بازگشت به موطن خود (حتی با درگیری با امپراتوری بریتانیا در اوائل سال های دهه 1940) فرض کنیم یا بمثابه مبارزه فلسطینیان علیه بریتانیا و مهاجرت صهیونیستی. این بعد از مسئله با در نظر گرفتن زمان، همواره با شدت کم و بیش به مهاجرت این یا آن یاری رسانده و آنان را بسیج کرده است. نه ویتنام و نه آفریقای جنوبی هرگز چنین میراث فرهنگی و مذهبی را در حافظه ناخودآگاه جمعی جنبش ها و افرادی که برای آرمانشان دل بستند، به حرکت در نیاوردند.
نسل کشی یهودیان
آزار یهودیان و نسل کشی آنان به هنگام جنگ جهانی دوم بمنزله نقطه تلاقی مذهب، سیاست و تاریخ برتاریخ فلسطین تاثیر گذاشته است و البته این تاثیر در هر دوره ای متفاوت بود. پیش از سال های دهه 1920، جنبش مهاجرت یهودیان به فلسطین محدود بود و صهیونیسم در میان یهودیان جهان اقلیتی را در بر گرفته و با شکست روبرو شد. دو عامل حرکت چرخ تاریخ را دگرگون ساخت: بسته شدن مرزهای آمریکا (و تا حدودی اروپای غربی) به روی مهاجرین و سیر نازی ها به سوی قدرت و تشدید یهود ستیزی در آلمان و اروپای شرقی. از آن جائی که مرزهای کشورهای دیگر به روی یهودیان بسته شده بود، شمار مهاجرت یهودیان به فلسطین رو به فزونی گذاشت.
دوره 1936 تا 1939 نقطه عطفی مهم در سرزمین مقدس است. شورش فلسطینیان سرکوب شد؛ جنبش صهیونیستی پس از این که با مهاجرت شمار زیادی از یهودیان اروپا تقویت شد، با تشکیل میلیشیای نیرومندی تحول یی شوو (جامعه یهودی در فلسطین) را به تقریبا یک دولت با نهادهایش، اقتصاد، احزاب و ارتشش و ... تکمیل کرد. این زمان، تاریخ واقعی تولد دولت اسرائیل و دگرگونی «مسئله یهود» است. زیرا در قرن نوزدهم، یهودیت با نفی ناسیونالیسم اروپائی مترادف بود؛ صهیونیسم با تکیه به مستعمره سازی در فلسطین یهودیان یی شوو را به یک جامعه ملی متحول ساخت که شماری از اروپائیان با آن هویت یافته و در بستر آن راه خود را درد می یافتند. این عاطفه را از همان سال های دهه 1920، میتوان در میان روشنفکران و روزنامه نگارانی که محصول موفقیت طرح استعماری بودند، مشاهده کرد. (در این باره کتاب ژوزف کاسل، سرزمین عشق را بخوانید، 1927)
نسل کشی یهودیان در دوران جنگ جهانی دوم، نقش عمده ای در تصویب طرح تقسیم فلسطین در مجمع عمومی سازمان ملل متحد (29 نوامبر 1947) نداشت. گرچه آشکارا عطوفت افکار عمومی شمال را نسبت به دولت جدید بر انگیخت اما هنوز جایگاه مرکزی را که در سال های دهه 1960 کسب کرد، بدست نیاورده بود. دلیل آن این بود که رهبران اسرائیل می خواستند چهره یهودیان رزمنده را متجسم کنند، درست برخلاف کسانی که «گذاشتند تا آنان را به قربانگاه هدایت کنند»؛ از سوی دیگر یهودیان را به همان صورتی قربانیان نازیسم به شمار آوردند که اسرای سیاسی و کولی ها را.
سه عامل، یعنی محاکمه آیشمن در 1962، جنگ ژوئن در 1967 و «برملا شدن» همدستی با نازی ها در فرانسه و اروپا بعد تازه ای به نسل کشی بخششید و به شکلی بارز بر برداشت از مناقشه اسرائیل فلسطین و همچنین جهانی شدن آن تاثیر گذاشت.
دگر گونی چارچوب بین المللی
موقعیت جدید فلسطین
در چنین پیش زمینه تاریخی، استراتژیکی و مذهبی بود که فلسطین در سال های 1990 ، بویژه پس از آغار انتفاضه دوم (نوامبر 2000) در صحنه جهانی مطرح شد. این کشمکش جایگاه تازه ای یافته و بعدی پیدا کرد که به یقین در سال های دهه 1970 و 1980 نداشت، هنگامی که در بهترین حالت جنبش فلسطین را مبارزه ای شبیه به مبارزات دیگر و در بدترین حالت توسعه ساده جنبش ملی گرای عرب و غیرقابل مراوده تلقی می کردند. بسیج چند گروه چپ افراطی در اروپا به طرفداری از فلسطین پس از سال 1967 که وزنه مسئله یهود و «برملا شدن» مختصات نسل کشی در اروپا و مسئولیت دولت های اروپائی در تکوین آن(ترجمه کتاب رابرت پاکستون «فرانسه ویشی به زبان فرانسه در سال 1973) ، برد مسئله فلسطین را محدود می کرد، که عمدتا در همبستگی جهانی ضد امپریالیستی و رویای بزرگ انقلاب جهانی مفهوم می یافت. از نگاه ژان ژنه در «یک اسیر دلباخته» فلسطین در مرکز «یک انقلاب پر شکوه به شکل دسته گل های آتشین که از بانکی به بانک دیگر، از اپرائی به اپرای دیگر، از یک زندان به کاخ دادگستری می جهد» قرار داشت.
بعد ها، اوضاع تغییر کرد، فلسطین نظیر ویتنام و افریقای جنوبی در گذشته، از واقعیت روابط بین المللی پرده بر می دارد. سلطه غرب بر جهان و افزایش اعتراضات نسبت به آن، مهر خود را بر روابط بین المللی کوبیده است. دوران دو قرنی که مشخصه بارزش فتوحات اروپا در جهان بود، به پایانش نزدیک می شود.
صحنه بین المللی در اثر فروپاشی شوروی دچار دگرگونی شد و این واقعه به اندیشه هائی که میخواست مبارزه بر حول فلسطین و اسرائیل را در جبهه جنگ سرد ثبت کند، پایان داد. به هر حال حتی اگر از سال 1967 «اردوگاه سوسیالیستی» از اعراب و ایالات متحده از اسرائیل حمایت می کرد، جایگاه مناقشه در جدول شرق-غرب همواره تنگ بود. مختصه چشمگیر دوران پس از 1990 همچنین جا افتادن ایالات متحده به عنوان تنها ابر قدرت بود. فرانسیس فوکویاما حتی از «پایان تاریخ» و پیروزی برگشت ناپذیر الگوی دموکراسی لیبرال سخن می راند.
بیست سال بعد،با گرفتاری آمریکا در عراق (و نیز افغانستان) و بحران اقتصادی و مالی، پویائی جهانی تحت تاثیر تنگ نفسی غرب قرار گرفته است. جایگاه نظم پیشین بین المللی با تثبیت موقعیت چین، برزیل، هند، و شماری از کشورهای تحت سلطه در گذشته و نیز در بستر مبارزات دگر جهان خواهی (آلترموندیالیست) و جنبش های اعتراضی موقعیت پیشین خود را از دست داده است. این «رستاخیر» علیه نظام کهنه فقط شامل زمینه سیاسی یا اقتصادی نشده بلکه فرهنگ و تاریخ را نیز در بر می گیرد.روایت تاریخ زیر سوال رفته است، روایتی که تا کنون اروپا و ایالات متحده در آن مقام برتری را اشغال می کردند، در حالی که کشورهای جهان سوم به نوعی به اطاق انتظار انتقال یافته بودند. به موازات آن، ایده «جدال تمدن ها» و «تهدید اسلامی» در اذهان جای گرفت.
از سوی دیگرتصاویر خاورمیانه صحنه های تلویزیون های جهان را پر کرد. در اروپا و دیگر نقاط جهان، از طریق این خبر رسانی ها به بیشترین اطلاعات در مورد این درگیری ها دست یافتیم. اگر چه چون و چرا و محتوای این اخبار از کنترل ما خارج است، اما هر یک از ما، هزار و یک گزارش را دیده یا شنیده و یا تحلیل کرده ایم. انقلاب تکنولوژیکی اواخر 1980 و ابداع سیستم دیجیتالی و تاسیس فرستنده های تلویزیونی خبری زنده به بینندگان امکان می دهد تا رویداد ها را بصورت مستقیم دنبال کنند. تاسیس فرستنده هائی که مشهورترین شان الجزیره است، انحصار کانال آمریکائی سی ان ان بر اخبار جنگ اول خلیج فارس (1991-1990) را شکست و استفاده افراد حاضر در صحنه از تلفن های همراه یا دوربین ویدئو عمومیت یافت و در نتیجه از زمان فروپاشی شوروی و ناپدیدی «اردوگاه سوسیالیستی»، برای اولین بار می توان شاهد روایت های متفاوت از رویدادهای جهانی بود. روایت های تلویزیون الجزیره و فرستنده های تلویزیونی جنوب نفوذ گسترده ای دارند بویژه که این رسانه ها از معیار های حرفه ای غربی سود می برند.
دست آخر، بخش مهمی از مهاجران عرب و مسلمان در ایالات متحده، آمریکای لاتین و اروپا که فلسطین را به مثابه «استعاره» ای از وضعیت خود تلقی می کنند، و نیز نقش جوامع یهودی در جهان که اکثریت شان به اسرائیل و سیاست آن تعلق خاطر دارند، به جهانی شدن مشاجره می افزاید.
فلسطین ابعاد متعددی را در ماجرا وارد می کند. در این میان، سه عامل موقعیت مرکزی آن را بهتر توضیح می دهد: بازگوئی تاریخ استیلای استعماری که مدت ها انکار شده بود؛ استمرار بی عدالتی و نقض دائمی حقوق بین المللی؛ سیاست «یک بام و دوهوا» ئی که شماری از روشنفکران و حکومت های غربی در برداشت از مناقشه بکار می برند. فلسطین که نقطه تلاقی شرق و غرب، جنوب و شمال است، هم نماد تاریخ کهن است و هم نماد تکوین جهان نوین.
مدت های مدید، تاریخ مسلط اصطکاک خاورمیانه ای در «معجزه ای » خلاصه می شد که از ایجاد دولت یهودی در فلسطین و بازگشت این ملت به سرزمین خویش که دو هزار سال پیش از آن اخراج شده بود سرچشمه می گرفت. و آن را به این صورت بیان می کردند که «ملتی بدون سرزمین برای سرزمینی بدون مردم»، که صحرا را به مزرعه بدل خواهد ساخت و نماد آن نیزسوسیالیسم کیبوتص ها بود. جنگ 1949- 1948 را جنگ داوود با جالوت تلقی کردند . با این ادعا که تعداد کمتر سربازان و با تجهیزات بدتر که برخی از آنان بازماندگان نسل کشی یهودیان در اروپا بودند، در برابر ارتش های ائتلافی عربی مقاومت کردند. هیچکس به معنی واقعی کلمه، اخراج صدها هزار فلسطینی را ندیده بود ( به کتاب دومینیک ویدال، «اسرائیل چگونه فلسطینی ها را اخراج کرد» (1949-1947) – انتشارت آتلیه، پاریس- 2007 Comment Israël expulsa les Palestiniens (1947-1949), مراجعه کنید) .
چند دهه ضروری بود و بویژه به خاطربررسی و کار مورخین نوین اسرائیلی، تا آن چه را که در جنگ 1949-1948 بر سر فلسطینیان آورده بودند و نیز اخراج گسترده آنان فراتر از کشورهای عرب به گوش همگان برسد. این بازگشت سرخورده همراه با جنبشی که در همه مستعمرات پیشین به چشم می خورد، مقارن شد تا تاریخی را بازنویسی کند که تا آن زمان در چنگال تفاسیر غربی محبوس بود. آن چه در فلسطین تعیین کننده است، همچنین بررسی تاریخ جهانی در قرن های نوزدهم و بیستم و سیاست استعماری و پیامدهای آن بر جهان است.
بعد دوم، تداوم بی عدالتی سیاسی است که نظایر آن در نقاط دیگر جهان کم و بیش تا حدودی جبران شده است. اکثریت بزرگی از خلق هائی که در سال های 1990-1970 به استقلال رسیدند - و آخرین نمونه هایش آفریقای جنوبی، نامیبی، تیمور شرقی هستند – موید این حقیقت است که مستعمره سازی از کره خاک زدوده شده است. فلسطین بیانگر این امر است که به مدت طولانی مهر استعمار بر تاریخ معاصر خورده است. و این که پایان سیاسی آن نه بمنزله مرگ ساده آن بوده و نه این که بی عدالتی هائی که محصول استعمار ست، زدوده شده اند. صفحه ای از تاریخ باقی است که نمیتوان آنرا به سادگی ورق زد. بر خلاف سرخ پوستان آمریکا یا بومیان استرالیا و زلاند نو، فلسطینی ها هم اکنون حضوری قوی و گستره در سرزمین ملی شان دارند و فقط به خاطر حضورشان است که بر حول موجودیت آنان فشاری وارد می شود که بدون در نظرگرفتن جوانب مبارزه آنان، به این سادگی ها زدودنی نیست.
سرانجام، عامل سوم، پدیده «یک بام و دو هوا» است که در ایالات متحده و اروپا اعمال می کند ( و این امر تنها به دولت های آنان محدود نشده و شامل گروهی از روشنفکران این کشورها نیز می شود). غالبا شنیده می شود که تحلیل اختلافات اسرائیل – فلسطین از قواعد دیگری پیروی می کند و این که داوری در مورد اسرائیل باید از قوانین مشخص دیگری تبعیت کند. این امر تا حدودی درست است ، اما نه درجهتی که عده ای تلاش می کنند به آن بدهند. آیا نمونه اشغال دیگری را سراغ دارید که سازمان ملل به مدت بیش از چهل سال آن را محکوم کرده باشد و وضع همچنان ادامه داشته باشد؟ کدام نمونه دیگری را سراغ دارید که اشغالگر یا نیروی فاتح بتواند 500 هزار مستعمره نشین را در سرزمین های اشغالی ساکن کند – امری که در حقوق، «جنایت جنگی» خوانده می شود – بدون اینکه جامعه بین المللی کوچکترین مجازاتی اعمال کند؟ کدام نمونه دیگری وجود دارد که قدرتی تهاجمی نظیر تجاوز به غزه در دسامبر 2008 به راه اندازد و به روشنی اعلام کند که از روش های «نامتناسب» استفاده کرده است ، قدرتی که مرتکب جنایات جنگی و جنایت علیه بشریت شده است؟ لحظه ای فرض کنیم که دولت صربستان خود را دولت صربی ها اعلام کند، فکر می کنید که جامعه بین المللی در مقابل اخراج همه اقلیت های قومی این دولت، چه واکنشی نشان می دهد؟ در حالی که اسرائیل خود را «دولت یهود» می خواند و در عمل 15 در صد از جمعیت خود را (بدون محاسبه اعراب بیت المقدس) کنار می گذارد، در حالی که به این افراد حق رای هم داده است.
در این رهگذر توضیح مهمی ضروری است. اگر کشمکش های دیگر حتی مرگبارترین شان از چنین توجهی برخوردار نیستند، چه جنگ کنگو و میلیون ها کشته اش را در نظر بگیریم ، چه مناقشه سریلانکا را – بخاطر این است که آنان در «چهارراه» روابط میان شمال و جنوب که از اوایل قرن نوزدهم در مرکز تاریخ است، قرار ندارند.
درست است که تعدادی از دولت های عربی (یا غیر عربی) که در حرف از فلسطین دفاع می کنند، در کشتار آنان تردیدی نکرده اند و درست است که این رژیم ها دیکتاتوری یا خودکامه اند و قصد آنان در سوءاستفاده از قضیه فلسطین منحرف ساختن افکار داخلی این کشورها از اصلاحات داخلی ضروری است. آنان در وضعیتی نیستند که خود را قهرمان قضیه فلسطین معرفی کنند. اما درستی قضیه فلسطین به «کیفیت» مدافعانش بستگی ندارد. کلیه حکومت های آفریقائی که برخی قابل مراوده هم نبودند، آپارتاید را محکوم می کردند. در اصل ماجرا تفاوتی نمیکند. فلسطین نمونه یک بی عدالتی فاحش است و این بی عدالتی احساسی است که جنبش های همبستگی در سراسر جهان دارند.
در واقعیت، غرب با استفاده از نسل کشی از تعمیم قواعد تحلیل بین المللی رایج و همه گیر به این مناقشه خودداری می کند. در هر جای دیگر از حقوق بین المللی، حقوق انسانی، حق مطبوعات و روزنامه نگاران در خبر رسانی آزاد جنگ ها و لزوم متناسب بودن عملیات دفاع می کنند. از زیاده روی های صربی ها نسبت به اهالی کوسووو که اغلب واقعی و نیز گاهی ساختگی بود، برای توجیه مداخله نظامی ناتو در صربستان استفاده کردند. بدرستی رفتار روسیه نسبت به چچن ها را محکوم کردند و این درست است که عملیات تروریستی شورشیان در مسکو یا نقاط دیگر اعمال ارتش سرخ سابق را تبرئه نمی کند. اما، هنگامی که «چهارمین (یا سومین) ارتش جهان» به باریکه زمین غزه که بیش از یک و نیم میلیون نفر را روی هم انباشته اند، حمله می کند، مدرسه ها را بمباران کرده، صدها غیرنظامی را کشته و همه ساختار جامعه را ویران می کند، و در مقابل، حکومت های غربی و برخی روشنفکران در مورد آن چه از مصادیق جنایت جنگی و جنایت علیه بشریت است، توجیه و بهانه می تراشند، چه باید گفت؟
جدال تمدن ها یا داو سیاسی؟
این قرائت سیاسی در مقابل قرائت دیگری طرح می شود که فلسطین را در مرکز رویاروئی میان جهان یهودی-مسیحی و جهان اسلامی قرار می دهد یا آن را بهانه ساده می انگارد برای یهود ستیزی ابدی. بینش «جنگ تمدن ها» را میتوان در هر دو طرف دعوا مشاهده کرد. نوعی از خبر رسانی نادرست که تازگی هم ندارد، شایسته یادآوری است. برخی محافل در دوران جنگ سرد، جنگ ویتنام و حتی مبارزات در آفریقای جنوبی را پیش درآمد ناجوری برای جدال شرق و غرب ارزیابی می کردند. نلسون ماندلا را که اکنون به عرش می برند، تروریست می نامیدند وحتی عفو بین المللی حاضر نبود او را «زندانی عقیدتی» بشناسد چرا که از مبارزه مسلحانه پشتیبانی می کرد. در آن زمان، هراس از کمونیسم ترمزی در مقابل همبستگی شمرده شد، ولی با شدتی کمتر از آن چه در مورد اسلام سیاسی وجود دارد.
از این پس دو مترسک برپا کرده اند. ترس از «بازگشت» اسلام و ظهور مجدد یهود ستیزی
موقعیتی که حماس (و همچنین حزب الله) در مقاومت به خود اختصاص داده اند، بسیاری از خیرخواهان را در غرب فلج کرده است. چنین بر می آید که همبستگی با ویتنام با وجود نقش مرکزی کمونیسم، آسان تر از همبستگی با فلسطین بود که بخش قابل توجهی از آن به جنبش اسلام گرا تعلق خاطر دارند. میتوان پاسخی کوبنده داد که در تاریخ، مذهب الهام بخش تعدادی از جنبش های ضداستعماری بود. مهدی (محمد ابن عبداله رهبر مذهبی سودان) که بدون تردید «ارتجاعی» بود، بنام مذهب در سودان و در اواخر قرن نوزدهم علیه حضور بریتانیا شورش کرد. آیا فقط به این دلیل که پادشاهی بریتانیا کشوری دموکراتیک و منسوب به عصر روشنگری بود، می توان این شورش «ارتجاعی» را نکوهش کرد؟ بدون ورود در بحث پیچیدگی و گونه گونی تشکلات اسلامیست،آیا می توان به یقین معتقد بود که اگر آنان به پیروزی برسند، حکومت هائی بر پا خواهند کرد که از رژیم های «لائیک» الجزایر، عراق و سوریه و حتی مصر، سرکوبگر تر باشند؟ حق مقاومت در برابر ستم بیگانه حقی جهانشمول است که همه خلق ها به رسمیت می شناسند. غرب چه حقی دارد که آن را برای برخی بپذیرد و برای بقیه رد کند. و چه بسا «مذهب» پوششی باشد که در شرایط کنونی، جنبش های مقاومت علیه بی عدالتی به عاریت گرفته باشد.
این واقعیت نباید مانع از هشیاری نسبت به آینده شود، بدین معنی که چشم ها را نبسته و از کسانی حمایت کرد که خواهان ایجاد جامعه فلسطینی دموکراتیک تر و عادلانه تر در آینده باشند. تنها اراده پایان بخشیدن به بی عدالتی همان طوری که در طول تاریخ به اثبات رسیده، برای بنیاد جامعه ای دموکراتیک کافی نیست.
وزنه شوآ (هولوکاست) در غرب بسیار است. گروهی از جمله در حیطه اسلامی گمان دارند که صاف و ساده از نسل کشی ابزاری ساخته و برای فریب بکار می برند، و یا حتی این که هولوکاست وجود خارجی ندارد و یا فکر می کنند که شایسته جایگاهی نیست که تاریخ نگاری برایش قائل شده است. شماری از نیروها در شمال معتقدند که نسل کشی واقعه بارز تاریخ اروپا ست و هر تشبثی برای تقلیل اهمیت آن محکوم کردنی است. آیا می شود اختلافات را به کناری نهاد؟
توم سگو مورخ اسرائیلی دو درس متضادی را که جامعه اسرائیل می تواند از نسل کشی یهودیان بگیرد، چنین خلاصه می کند: 1- هیچکس حق ندارد «ضروریات اخلاقی نظیر احترام به حقوق بشر را به اسرائیلی ها یادآوری کند»، چرا که یهودیان رنج فراوان کشیده و حکومت های خارجی از یاری رسانی به آنان ناتوان بودند؛ 2- برعکس می توان فکر کرد که نسل کشی «اخطاری است به همه برای حفظ دموکراسی و مبارزه با نژاد پرستی و دفاع از حقوق بشر» و در نتیجه امروز دفاع از فلسطینی ها... با وجود این، واکنش ها و حساسیت ها در شمال و جنوب از یک قماش نیستند، چه در مورد روش های مبارزه، تروریسم، مشروعیت اسرائیل، ومحتوای راه حل سیاسی و غیره.
در این نبرد، مبارزه با یهودستیزی اهمیت دارد. این مبارزه در بستر یکسان سازی که در دو سو، میان اسرائیل و یهودیان شاهدش هستیم، دشوارتر شده است. هنگامی که ریشار پراسکیه، رئیس شورای نمایندگی نهادهای یهودی در فرانسه (کریف) درباره تهاجم اسرائیل به غزه اعلام می کند: «من به شما اطمینان می دهم که 95 در صد از جامعه یهودی فرانسه با سیاست اسرائیل و تصمیمات ارتش اسرائیل توافق دارند»، ژان فرانسوآ کان روزنامه نگار فرانسوی حق دارد بگوید که گوینده چنین جمله ای را باید به جرم یهود ستیزی در دادگاه ها به محاکمه کشید. هنگامی که واعظان مسلمان با نکوهش از یهودیان و تسلط آن بر جهان سخن می رانند و به پروتکل حکمای صهیون استناد می کنند، با آنان نیز باید رفتار مشابهی کرد. مبارزه با ملغمه ها و همه اشکال نژاد پرستی چه نسبت به یهودیان و چه عرب ها و مبازره با تفکر «جدال تمدن ها»، یکی از داوهای سال های آینده است.
کسانی معتقدند که تنها راه حل، تاسیس دولت فلسطین در کنار دولت اسرائیل است. افراد دیگری تاکید می کنند که مستعمره سازی گسترده در کرانه باختری و بیت المقدس چنین راه حلی را توهم آمیز کرده و معتقدند که باید دولت دوملتی ایجاد کرد که دو ملیت عرب فلسطینی و یهودی اسرائیلی درآن از حقوق برابر بهره مند باشند. اما گروه سومی نیز وجود دارد که نمونه آفریقای جنوبی را پیشنهاد می کنند یعنی ایجاد دولتی از همه شهروندان که در آن هر مرد و زن دارای یک رای باشد. بدون توجه به نوع راه حل، مشکل بتوان تصور کرد که بدون توافق اکثریت جمعیت کنونی سرزمین تاریخی فلسطین، راه حلی وجود داشته باشد. باید یادآوری کرد که پایان آپارتاید بدین دلیل میسر شد که کنگره ملی آفریقا (ان سی ا) توانست طرحی پیشنهاد کند که همه شهروندان آفریقای جنوبی (سیاهان، دورگه ها و سفیدان) را شامل شده و آنان را در مبارزه متحد کند.
http://blog.mondediplo.net/2009-03-23-De-quoi-la-Palestine-est-elle-le-nom
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد