logo





شفاف چون علیرضا رضایی

جمعه ۱۶ آذر ۱۳۹۷ - ۰۷ دسامبر ۲۰۱۸

مهستی شاهرخی



هیچ مرگی مانند مرگِ کمدینی که مردم بسیاری همچون ترا در روزهای سیاه خندانیده است دردناک نیست. خندانیدن به کار روزگاری وارونه از چشمی شوخ آن گاه دردناکتر میشود که آن شخص جوان هم باشد. این درد در آن زمان بیشتر می شود که مرگ زود و نابهنگام فرا رسد. غروبِ علیرضا رضایی طنزنویس و مرگش از این گونه بود.

علیرضا رضایی کمدینی پر کار بود که با شیرینی حضورِ خود در روزهای تلخ، بسیاری از ایرانیان را خنداند و هنگامی که صدای شوخش ناگهان چون شمعی در برابرِ باد خاموشی گرفت، بغضی در گلوی ما گره خورد چرا که دریافته بودیم او دیگر نیست تا خارج از جسم ضعیف و بیمار و قلبِ شکننده و چشمانِ مهربانش بی دریغ ما را بخنداند و اکنون قلبِ زخمی اش برای همیشه از حرکت بازایستاده است.

دردناکتر اینجاست که علیرضا رضایی سهمِ ما از شادی و خنده بود و حالا دیگر برای همیشه از این دنیا رفته است و به گفته دوستی در میان انبوه سوگواری ها، ناگهان ما سهمیه خنده مان را هم برای همیشه از دست داده ایم و اکنون بایست به سوگِ خنده هایمان بنشینیم و نمی دانیم با جای خالی او، و با خبر جگرخراش مرگِ یک کمدین چه کنیم؟

علیرضا رضایی از نسلی است که در دامنِ انقلاب اسلامی بزرگ شده است و کودکی اش انباشته از آژیرها و تبلیغات جنگ در مدارس است. نسلی چهل و چند ساله که از یک سو با فشار دینی و مغزشویی روبرو بوده است و از سوی دیگر در خانواده ای مذهبی – نظامی فشاری مضاعف را تحمل کرده است. در چنین فضای دیکتاتوری به توان دو، علیرضا رضایی رشد کرده و بالیده است.
علیرضا رضایی مانند بسیاری از هم نسلانش در عصر حاضر با رشد تکنولوژی و وسایل ارتباطی از طریق اینترنت با گستردگی دنیای خارج از مرزها در ارتباط بود و مدرن ماند. او این تضاد آشکار و این دیالکتیک را در طنزهایش به شکل بارزی در برابر هم قرار می داد: با امام زمان از طریق اسکایپه تماس برقرار می کرد یا در لباس یک معمم از انرژی فیبر نوری از ظهور امام زمان حرف می زد! علیرضا رضایی از طریق همین وسایل مدرن ارتباطی، تحجر ماقبل قرون وسطایی و عصر بیابانگردی اعراب را مدام به مضحکه می گرفت. با پیژامه به سبک ملایان مقابل دوربین می نشست و از «دین مُبین اِسمال» نکات ظریف تر از مو میگرفت که این خود حکایتی است خنده دار از دورانِ ما ایرانیانِ قرن بیست و یکم که «گذشته مان شبیه آینده مان» است.

۱- توانایی علیرضا رضایی در زلالی و شفافیت اوست. در پنهان نشدنش هایش در پشت اسم مستعارها و ماسک های محافظه کاری!
۲- توانایی علیرضا رضایی در صداقت و صراحت بی مانند اوست که روشنگرانه است، شفافیتی که به هیچ وجه مصلحت بینانه یا دو پهلو نیست.
۳- توانایی علیرضا رضایی در بیان ناگفته هایی است که برای ایرانیان به صورت تابو درامده است. تابوهایی که به صورت طنز و نمایش کمدی به سخره گرفته می شود.
۴- علیرضا رضایی بالقوه توانش را داشت که مضحکه ساختِ جمهوری اسلامی (نظامی) دین مّدار و سنت گرای ایرانیان امروز را در برابر چشمان همه قرار میداد و می خنداند.
۵- توانایی علیرضا رضایی درآزاد اندیشی و وابسته نبودنش به هیچ حزب و دار و دسته و جناحی است. نوعی از آزادگی اندیشه که خاص اوست و آرامش بخش روانِ بشر. آزاد اندیشی علیرضا رضایی در سری ویدیوهای ”شفاف سازی” نمایانگر گستردگی دیدگاه و جهان بینی و آزادگی فکری اوست.
۶- دفاع مداوم علیرضا رضایی از آزادی بیان و از کلماتش و یا شیوه بیان او گه گاه با مونتاژهای سینمایی از صحنه هایی شیرین و دلنشین از جری لوییز و یا لورل و هاردی کمدین های بزرگ تاریخ سینما همراه میشد و همین نشاندهنده این بود که علیرضا رضایی بیش از هر چیز به «دنیای جهانی نمایش» تعلق داشت.
۷- مهرِعمیق علیرضا رضایی به ایران زمین و زادگاهش در گفتار و نوشتارش به خوبی پدیدار شده است و جگرخراش است.

علیرضا رضایی زیر سلطه جمهوری اسلامی همچون مردم ایران در خلال چهل سال گذشته فراز و نشیب های بسیاری را پیمود و پستی و بلندی های زیادی را زیر پا گذاشت. بارها امیدوار شد و بر هر آب باریکه ای امید و آرزو بست و سپس بارها نومید شد و هر بار با سلاح شوخ طبعی و طنز خود را از مهلکه رهانید.

علیرضا رضایی از ابتدا پی برده بود که نوشتن و نمایش ویژگی ها و علایق او هستند پس تا توانست نوشت و بازی کرد. نوشتن به زبان طنز و بازی در نمایش های کمدی به روحیه ای خلاق نیاز داشت و او برخلاف جسم بیمارش روحی بسیار خلاق داشت که مدام رشد و تکامل پیدا می کرد. وبلاگ نویسی و آزادنویسی تمرینی موفق بود که علیرضا رضایی از این آزمون چنان سربلند بیرون آمده بود که بسیاری می پنداشتند او در داخل ایران زندگی نمی کند.
هنگامی که گزارش هایی از تظاهرات جنبش سبز در خرداد ۱۳۸۸ را با همان طنز ویژه و با نمک خود نوشت متوجه شدیم که حقیقتاً در داخل ماجراست و بعدترها بود که فهمیدیم علیرضا رضایی اسم مستعار نبوده است. علیرضا رضایی نیاز فوری به یک فضای آزاد برای بیان عقایدش داشت و برای همین از کشور خارج شد و به فرانسه آمد. در فضای آزاد و باز فرانسه و مهد آزادی ساکن شهر لیل شد و به بازاندیشی گذشته و تجربه های سیاسی و انتخاباتی و نقد باورهای دینی پرداخت و خواست به زبانِ خوشِ طنز و نمایش که در خمیره اش بود دانسته های خود را با مخاطبانِ از طریق رسانه های وسیع در میان بگذارد.
اما در همین دوران تبعید و در جمع تبعیدیان بود که پی برد ”آزادی بیان” در جمع ایرانیان شعاری بیش نیست و اکثر تلویزیون ها و رادیو های خارج از کشور وابسته هستند و محدودیت هایی دارند که به او تریبون نخواهند داد و این حقیقت برای او ضربه ای شوم و مهلک بود.
دراین دوره علیرضا رضایی مصمم تر ازهمیشه، در اوج افسردگی به روشنگری پراخت و سری ویدیوهای کم خرج و ساده خود را که با کم ترین امکانات تکنیکی تهیه کرد و به روی کانال یوتوب قرار داد و به همگان عرضه کرد. ”شفاف سازی” را به شکلی بسیار هوشمندانه تلاشی پیگیر برعلیه تعلیمات دینی و احادیث اسلامی و روایات و تفسیرهای دینی و گسترش خرافه ساخت تا پادزهری باشد بر انبوه تبلیغات و مغزشویی فاشیزیم اسلامی!
دورانِ تبعید پر کارترین دوره تولیدی برای علیرضا رضایی است او که به شکلی دستخوش افسردگی بود بیشترین آثار خود را به صورت شوهای کمدی آموزشی انتقادی جلوی یک شومینه متروک به صورت ویدیویی ساده ضبط کرد و در اعتراض به تریبون نداشتن، به جای میکروفون ریش تراشی را به دست گرفت تا صدای خود را منعکس کند.
در این ویدیوها که نقد دین و خرافه از ریشه است، به شکل کاریکاتورگونه ای روایات و متن ها به بازی گرفته می شود و برای عموم قابل فهم است. این ویدیوها می تواند بعدها به شکلی سیستماتیک در برنامه تقدس زدایی از این سیستم شوم به کار گرفته شود تا به مغزشویی ها جوانان پایان داده شود. می توان آنها را بارها و بارها دید و یا می توان برای داخل کشورهای اسلامی فارسی زبان در منطقه فرستاد و یا در کلاس های مقدماتی روشنگری افراد به کار برد. دیدن این ویدیوها برای درک درستی از اسلام و دین برای عموم الزامی است.
علیرضا رضایی، جوانی که مانند بسیاری از فرزندان ایران زمین در جوانی و نومیدی در غربت جان باخت؛ حسرت بازگشت بر دلش ماند و حسرت بازگشت جسدش به خاک میهن نیز از او دریغ شد. علیرضا رضایی پرنس و از خانواده پهلوی نبود اما همانقدر و چه بسا بیشتر خاک میهنش را دوست میداشت و با زبان طنزگونه خود حاضر بود که جسدش خوراک مور و ملخ ها و جک و جانورانِ بیابان های ایران شود اما بر خلاف اعتقاداتش در غربت و با رعایت کامل آداب و مناسک اسلامی دفن نشود. نوشتند که جسد علیرضا پهلوی را سوزاندند و خاکسترش را به امواج کاسپین سپردند. ایرانیان در تبعید ساکن پاریس از زمان هدایت تاکنون بنابه توانایی مالی خود در گورستان های مختلف شهر دفن شده اند.
ژانویه گذشته مرگِ ناگهانی کاظم معین زاده ، گورستان پرلاشز شاهد یکی از بی سابقه ترین و خود جوش ترین مراسم خاکسپاری ایرانیان بود که نشاندهنده محبوبیت کاظم در میان همه گروه های اوپوزیسیون ایران و همچنین انبوهی از فرانسویان بود که بی سابقه بود. کاظم را در کنار مادرش به خاک سپردند. اما کسانی مثل بهمن امینی مدیر انتشارات خاوران که در لیون فوت کرد و یا علیرضا رضایی که در لیل درگذشت؛ هر دو ازگورستان پرلاشز دور بودند و از سوی دیگر مخارج به خاکسپاری در پرلاشز بسیار هنگفت است و از همه مهم تر این که علیرضا رضایی دلش میخواسته است که در ایران دفن شود و به هیچ گروه و دسته ای از اوپوزسیون خارج از کشور تعلق نداشت. امینی را رفقایش با حفظ احترامات و رعایت وصیتش تا پایان بدرقه کردند و جسمِ علیرضا را گویی داعش به خاک سپرد.

چه شد که سرنوشتِ جوانان برومند ایران زمین این گونه شوم شد؟ علیرضاهای شادان ایران چرا در جوانی پیر می شوند و می میرند؟ چرا درغربت یکی پس از دیگری از افسردگی دق می کنند و می میرند؟ گناهشان چیست که در غربت این گونه غریب و ناگهانی می میرند و حتا به اندازه یک گور از آن خاک پهناور مامِ وطن سهم نمی برند؟ چرا یک گور هم از آنان دریغ میشود؟ جای تعجب است که گروه هنرمندان ایرانی که گه گاه به مناسبت هایی نگران میشوند و امضا جمع می کنند و چهل سال پس از انقلاب خواهان بازگشت بهروز وثوقی به کشور میشوند تاکنون در چنین مواردی هرگز کلامی در همبستگی و همدردی با یکی از هنرمندان عالم نمایش که خواهان بازگشت جسدش به کشور بوده هنوز حمایت و یا حداقل تسلیت خود را در فقدانِ این هنرمند اعلام نکرده اند!

مرگ زودرس و جسمانی علیرضا رضایی، پایان او نیست چرا که با خاموشی نابهنگامش، ناگهان گودال بزرگی در غیبتش در این غربت پیدا شد. چرا که علیرضا رضایی شبیه هیچکس نبود، او فردی بود خود ساخته و بیش از هر کس شبیه خودش!

علیرضا رضایی شفاف بود و چون ملتِ ایران شیفته شادی: «نه غزه، نه لبنان، بزن بریم وّلنتاین»!
روانش شاد!



نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد