«خزانِ عمرِ من امید خواهد
بهاری پُر زِ سرو و بید خواهد»
«صدف کردم کنون آغوش خود را
بیا در آن که مروارید خواهد»
منیر طه
آن سویِ دریا ها
دلم آن سوی دریاها به بنده
سرم فارغ زِ بندِ چون و چنده
گرفتم دل به کف گفتم بیا، این
ندانستم دلش جایی به بنده
ــــــــ
نه گوشم در پیِ اندرز و پنده
نه هوشم پاپیِ زنجیر و بنده
نهادم در کفَش دل را و جان را
نمیدانم کجایش درفکنده
ـــــــــ
تو ای دریای دورِ سرگذشتم
تو ای شوق و سرورِ کوی و دشتم
منَت جز قطرۀ باران نبودم
در آغوشِ تو مروارید گشتم
ـــــــــ
تو را بر هرچه، از سودا بپرهیز
مکن جان را ز شوق و شور لبریز
که تابِ آتشِ تن را ندارم
دریدهپیرهن، با من میامیز
۲۲ اکتبر ۲۰۱۸ – سیام مهر ۱۳۹۷
ونکوور ، بریتیش کلمبیا - کانادا
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد