logo





طلوع يك دوستي
آلبر كامو، نويسنده، رنه شار، شاعر

چهار شنبه ۶ تير ۱۳۹۷ - ۲۷ ژوين ۲۰۱۸

محسن حسام

Mohsen-hesam02.jpg
آلبر كامو در ششم نوامبر 1913 در الجزاير (موندوي Mondovi ) به دنيا آمد، از مادري اسپانيائي الاصل به نام كاترين سنت (Catherine Sintes) و از پدري به نام لوسين كامو (Lucien Camus) كه متعلق به يك خانواده آلزاسي بود و در الجزاير مستقر شده بود. پدرش در جنگ اول در نبرد La Marne زخمي شد. دست آخر در بيمارستان سن بريو (Saint-Brieuc) درگذشت. كامو بعد از پايان بردن تحصيلات اوليه مي‌بايستي، همچون شاگردي كه بورس به او تعلق گرفته بود، به تحصيل ادامه مي‌داد؛ دانشكدة ادبيات الجزاير زير نظر پروفسور ژان گرونيه (Jean Grenier) تحصيلات عالي فلسفه جهت دريافت ديپلم، روزنامه‌نگاري، كار تآتر، كنفرانس، انتشار نمايشنامة كاليگولا (Caligula) در 24 سالگي. آغاز جنگ جهاني دوم. ازدواج با فراسين فور (Francine Faure). حاصل اين ازدواج دو فرزند: ژان (Jean) و كاترين (Catherine). اقامت در پاريس. كامو در سال 1940 بيگانه(L’Etranger) را به پايان مي‌برد. يك سال بعد افسانه سيزيف (Le Mythe de Sisyphe). همكاري با انتشارات گاليمار (Gallimard). فراهم آوردن مجموعه‌اي در قلمرو هنر و ادبيات تحت عنوان اميد (Espoir). آلبر كامو در ارتباط با نهضت مقاومت فرانسه مسئوليت روزنامة نبرد (Le Combat) را به عهده مي‌گيرد. وي در سال 1947 روزنامة نبرد را ترك مي‌كند. كامو در سال‌هايي كه در پيش رو دارد و تا زماني كه در حادثة اتومبيل جانش را از دست مي‌دهد (1960)، تعدادي كتاب منتشر مي‌كند: رمان، نمايشنامه، هم‌چنين مقالاتي در حيطة مسائل فلسفي از جمله: بيگانه، افسانة سيزيف، نامه به يك دوست آلماني، طاعون.
رمان طاعون جايزة ويژة نقد را از آن خود مي‌كند. اين اثر، در فاصلة ماه‌هاي ژوئيه و سپتامبر به تعداد 96000 نسخه به فروش مي‌رود. نويسنده از استقبالي كه مخاطبان فرانسوي زبان از رمان طاعون به عمل مي‌آورند، غافلگير مي‌شود. در اين جا لازم است اشاره كنم كه گابريل گارسيا ماكز خالق «صد سال تنهايي» در مصاحبه‌اي گفته است كه از زمان «طاعون» آلبر كامو تأثير گرفته است تا بدان حد كه هر بار پيش از آنكه نوشتن رماني را آغاز كند، يك بار ديگر رمان طاعون را مرور مي‌كرده است. همانگونه كه گوستاو فلوبر پيش از نوشتن اثري تازه به خواندن «كانديد» ولتر مي‌پرداخته است؛ همانگونه كه ارنست همينگوي يك بار ديگر «كانديد» ولتر را مي‌خوانده است، پيش از آنكه نگارش رمان تازه‌اش را شروع كند.
از ديگر آثار كامو مي‌توان انسان شورشي (L’Homme révolté)، تبعيد و پادشاهي (L’Exil et le Royaume)، تابستان (L’Eté)، سقوط (La Chute)، روزشمار وقايع تاريخي (Actuelles) در رابطه با سال‌هاي 1948-1944.
نمايشنامه‌ها: كاليگولا، سوءتفاهم، عادل‌ها، حكومت نظامي؛ نمايشنامه‌اي بر اساس رمان طاعون با همكاري هنرمند معروف تآتر فرانسه ژان لويي بارو. اين نمايش در واقع نوك تيز حمله را متوجة رژيم فاشيستي ژنرال فرانكو در جنگ داخلي اسپانيا كرده بود.
همچنين نمايشي بر اساس رمان تسخيرشدگان داستايوسكي.
سال 1957 جايزة نوبل (Nobel) ادبيات به آلبر كامو تعلق مي‌گيرد.
آخرين كتاب ناتمام آلبر كامو «اولين انسان» نام داشت كه پس از مرگ وي به همت دخترش كاترين منتشر شد.

نامة آلبر كامو به رنه شار

رنه عزيز
از من خواسته‌اند كه همراه اين چيزها نامه‌اي برايتان ارسال دارم. همانطور كه مي‌بيني پاي اين درخواست امضاي مادام آن هورگن (Anne Hourgon) ديده مي‌شود. من شوهرش را مي‌شناختم، پروفسور در الجزاير بود و من با او رابطة دوستانه داشتم. همسرش را كمتر مي‌شناسم. اين زوج از هم جدا شده‌اند. به نظرم مادام آن هورگن قدري خوش‌گذران است. البته براي من نه خوب بودنش، نه بد بودنش چندان اهميتي ندارد. او دختر پل دژاردن (Paul Desjardins) است. مادان آن هورگن سعي مي‌كند كه در سفرش آن كار را دوباره انجام بدهد؛ آن مصاحبة معروف پونتيني (Pontigny) را مي‌گويم.
تا به حال طبق چيزهايي كه به من گفته‌اند چيز خارق‌العاده‌اي از آب درنيامده است.
اما آمدن هايدگر (Martin Heidegger) (مارتن هايدگر فيلسوف معروف آلماني كه در زمان اقتدار هيتلر و اعوان و انصارش از مدافعان رژيم نازي‌ها بود.) و اين از قرار معلوم موفقيتي براي آن هورگن به حساب مي‌آيد. خلاصه كنم، شما كاملاً آزاديد كه بگوئيد آري يا نه. اگر مايل هستيد اطلاعات بيشتري كسب كنيد، مي‌توانيد از آنها بخواهيد.
رنه عزيز،
پيش از حركت به شما تلفن كردم، اما موفق نشدم با شما حرف بزنم، ولي به جاي شما شخص ديگري پاي تلفن بود و جواب مي‌داد. من با ژان و كاترين به درة شامونيكس (Chamonix) آمدم. در واقع فرانسين براي معالجه در يك دورة دي‌ون(Divonne) شركت كرد كه به نظرم مفيد آمد.
من دوباره شروع به كار كردم، هر چند به سختي. اين احساس به من دست داده است كه كم كم دارم از تونلي خارج مي‌شوم.
در ماه اوت به تنهايي به ايتاليا خواهم رفت. سعي خواهم كرد كه نوول‌هايم را به انجام برسانم (منظور كامو مجموعة تبعيد و پادشاهي است.) ولي در ماه سپتامبر در پاريس خواهم بود. و حالا زندگي من دارد مرتب و منظم مي‌شود.
رنه عزيز
بايد بيشتر همديگر را ملاقات كنيم. مي‌دانم كه براي من فرصت چنداني باقي نخواهد ماند (حداكثر چند سالي) كه با شما تجديد ديدار كنم. اما بدانيد كه محبت قلبي من نسبت به شما همچنان باقي خواهد ماند.
اين جا، مرتب مي‌بارد. اگر پنج روز را حساب كني، سه روزش بارندگي است. البته من چندان از اين قضيه شكايت ندارم؛ بالعكس، خوشحالم كه توانستن از پاريس بگريزم و نيرو و توانم را جمع كنم براي كار كردن، نوشتن.
رنه عزيز
يك كلمه از شما به من گرما و شادي مي‌بخشد. در هر صورت عميق‌ترين احترامات فائقه را همراه اين نامه براي شما ارسال مي‌دارم.
آلبر كامو، هشتم ماه ژوئيه 1955


انتشار مكاتبات آلبر كامو ـ رنه شار 1959-1946 توجه بسياري از مخاطبان فرانسوي زبان را به خود جلب كرد. آشنايي اين دو هنرمند به دوستي عميقي انجاميد، تا بدان حد كه آلبر كامو در بارة غناي شعر رنه شار و تأثيري كه اشعار اين شاعر بر شعراي هم‌عصر خود گذاشته است، مقالات زياد نگاشت. اين مكاتبات گوياي رابطة عميق اين دو هنرمند معاصر فرانسه است. فرانسوي‌ها در همة متون از رنه شار به عنوان شاعر و عضو نهضت مقاومت (résistant) نام مي‌برند.
لازم به يادآوري است كه اين دوستي تا واپسين لحظات زندگي آلبر كامو ادامه داشت. شايد براي مخاطبان فارسي‌زبان جالب باشد بدانند كه اين دوستي از چه زماني آغاز شد و چه تأثير خلاقانه‌اي بر روند كار اين دو هنرمند گذاشت. رنه شار يكي از نادر هنرمنداني بود كه از همان آغاز شكل گرفتن نهضت مقاومت فرانسه از جمله اعضاء فعال آن بود. شار رابطه‌اي عميق و ناگسستني با تعداد زيادي از رفقاي نهضت مقاومت داشت.
اين مقاله اختصاص به همين رابطه دارد. البته از زبان شاعرانة رنه شار، توأم با نوعي سير و سلوك شاعرانگي. رنه شار براي مخاطب وقوع خاطره‌اي را بازگو مي‌كند كه زماني نه چندان دراز از مرگ آلبر كامو گذشته است. بايد توجه داشت كه رنه شار مقاله‌نويس به مفهوم متعارف امروزي نيست. وي براي بازگو كردن خاطره، شيوة خاص خودش را به كار مي‌برد. زباني كه به شعر پهلو مي‌زند، زمان‌ها را در هم مي‌آميزد. همچنان كه از مضمون واحد سخن مي‌گويد، بي هيچ پيش‌زمينه‌اي مضمون ديگري را ساز مي‌كند؛ واقعيت و رؤيا درآميختگي شاعرانه‌اي جاي جاي نوشته‌اش بازتاب پيدا مي‌كند. رنه شار گاهي با عطف به گذشته زبان گزارش را برمي‌گزيند، گاهي زبان استعاره را. ضروري است خواننده به هنگام قرائت اين نوشته به اين نكات توجه كامل مبذول دارد. دقايق و لحظاتي كه رنه شار بعد از ملاقات با آلبر كامو و رفقاي نهضت مقاومت مي‌گذراند، رگه‌هايي از اين دست ناشي از فوران ذهن شاعر است بي آنكه تصنعي در بيان و اغراقي در طرح يك چهره (آلبر كامو) در كار باشد.

چطور توانستم با نام كامو آشنا شوم؟

شخصي رمان بيگانه را براي من آورده بود. ولي من چندان رغبتي به خواندن آن نشان نمي‌دادم. دوره‌اي هست، وقتي كه مخاطبان واقعي نمي‌توانند به مطالعة آن چيزهايي بپردازند كه به عنوان يك رويداد محسوب مي شوند. رمان را خواندم. نمي‌توانم بگويم آنطور كه انتظارش را داشتم مطالعة اين كتاب آنچنان تأثير ژرف و عميقي در من گذاشته باشد. شايد به اين خاطر بود كه نمي‌خواستم بهايي به آن رمان بدهم. بعدها، بعد از ليبراسيون (Libération) ـ آزادسازي فرانسه از قواي نازي‌ها ـ نامه‌اي از آلبر كامو دريافت داشتم كه از من يك جلد از مجموعة اشعارم را بنام «برگ‌هاي هيپنوز» (Les Feuillets d’Hypnos) خواسته بود، اثري كه دستنويس آن، چند هفته بود نزد مؤسسة انتشاراتي گاليمار بود. ظاهراً كامو براي فراهم آوردن كلكسيون خود به آن احتياج داشت. من اين كلكسيون را نمي‌شناختم. كامو بر آن بود تا مجموعه‌اي از آثار شاعران و نويسندگان معاصر فراهم كند. از من خواسته بود كه به او اعتماد كنم و مجموعة اشعارم را در مدت معيني براي او ارسال كنم. من پيشتر مقاله‌هايش را در روزنامة نبرد خوانده بودم و از صداقت و صراحت كلامش خوشم مي‌آمد. مي‌دانستم كه كامو و من اهداف مشتركي را دنبال مي‌كنيم. شناخت من از او در همين حد بود. كامو با من در انتشارات گاليمار قرار گذاشت. با او ملاقت كردم.
مدتي گذشت تا توانستم آثار كامو را بخوانم براي شناخت صداي انساني او و دستي كه در كار نويسندگي داشت. من چندان با رمان معاصر مإنوس نبودم. در خود آمادگي لازم را براي مطالعة رمان معاصر نمي‌ديدم. شناخت من بيشتر در رابطه با مقالات بود. تمايلي به مطالعة سوژه‌هايي كه او برمي‌گزيد، نداشتم، تمام آن چيزهايي كه به نحوي و به شكلي غيرمتعارف طرح مي‌كرد.
من به كامو پيشنهاد كردم كه به ليل سور سورگ (L’Isle sur Sorgue) بيايد. يك روز صبح رسيد. من براي آوردنش به ايستگاه راه‌آهن آوينيون (Avignon) رفتم. پائيز 1946 بود. هنوز جنگ به پايان نرسيده بود. شايد هم اشتباه مي‌كنم 1947 بود. (در مكاتبات كامو ـ شار در نامة شمارة 10 سال 1947 ثبت شده است.)
هر چند كه آهنگ جنگ در زمان مقاومت كماكان ادامه داشت (منظور شار فعاليت‌هاي زيرزميني اعضاء مقاومت بر ضد نازي‌هاست.) رابطة مابين افراد به واسطة آلبر كامو انجام مي‌گرفت. مي‌خواهم بگويم در صورت نياز اعضاء براي ارتباط‌گيري، شايد اغلب ديدار بود تا بحث و گفت و گو و تبادل نظر، شايد هم براي استنشاق هواي تازه بود.
من و كامو همديگر را در هتل «اروپا» در آوينيون ملاقات كرديم؛ هتلي قديمي كه مجاور خندق بود و من در آنجا رفقاي زيادي داشتم. من آلبر كامو را به يك يك رفقا معرفي كردم. كامو فوراً و خيلي زود با همه رابطة گرم و صميمي برقرار كرد. با يك نوع بشاشت و شوخ و شنگي مخصوص به خود به سخنان آنها گوش مي‌داد و به نرمي پاسخ مي‌داد. بي‌پيرايه بود. حتي سعي نمي‌كرد كه توجة آنها را به اين واقعيت جلب كند كه او، آلبر كامو، نويسندة مشهور است. به سادگي با آنها اختلاط مي‌كرد. به زيبايي لطف و محبت تمام. زماني كه رفقا حرف مي‌زدند، سكوت مي‌كرد. خاموشي‌اش هيچگونه ضديتي در شرح جزئيات رويدادها و تشريح اشياء و طبيعت آن نداشت. (لازم است در اينجا توضيح داده شود كه اشارة رنه شار به رمان بيگانة آلبر كامو است كه قهرمان آن «مورسو» آدمي است كه اغلب به جاي پاسخ دادن به آدم‌ها، خاموشي مي‌گزيند در عين حالي كه به دقت، جزء به جزء به شرح ماوقع و رويدادها مي‌پردازد؛ عليرغم سكوت و خاموشي در محاوره با اشخاص رمان، اما همچون راوي مخاطب كتاب را با شرح جزئيات، توصيف و بيان
اشياء و طبيعت و آدم‌ها به خود جذب مي‌كند. كم حرف و بي حوصله است. به آدم‌هاي پيرامونش بي‌اعتنا است. به زعم رنه شار، راوي ـ مورسو ـ جزئيات حادثه‌اي از پيش اتفاق افتاده را، نه يك بار، بلكه براي چندمين بار تكرار مي‌كند، كم حرف در محاوره، پر حرف در روايت، بي‌حوصله، بي‌توجه و كم طاقت در رابطه با پرگويي و پرچانگي اشخاص، پرشور و بي‌دغدغه در شرح كوچكترين حركات نمايش اشخاص رمان. بويژه، گفت و شنودها كه از نظر مورسو، اغلب اوقات تكرار آنها بي فايده و فاقد هرگونه مفهومي است. مورسو از يك سو در كاربرد كلمات از خود خست به خرج مي‌دهد. از سوي ديگر با وام گرفتن از كلمات فراوان به ارائه تصاوير دقيق از طبيعت مي‌پردازد. در خاتمه مي‌توان گفت كه مورسو قهرمان رمان بيگانه مشاهده‌گري است بزرگ. هيچ چيز از ديد چشمان تيزبينش پنهان نمي‌ماند.)
رنه شار اينطور ادامه مي‌دهد: براي آنكه ما آن چيزي را كه زندگي مي‌كنيم، زماني كه آن را حكايت مي‌كنيم، هنوز نمي‌دانيم كه آن حادثة وحشتناك چگونه اتفاق افتاده است. به عبارت ديگر چون كه ما آنرا زيسته‌ايم، بعد از آنكه آنرا گزارش مي‌كنيم، شادمانيم كه همه چيز پايان يافته است؛ همچون جزئي كه جزء ديگر را بپوشاند؛ همچون ژالة صبحگاهي كه برگ‌ها را بپوشاند. در همين جاست كه آن حادثه به نظر آدم به يك امر روزمره تبديل مي‌شود. ـ رنه شار بازمي‌گردد به مكان اول، جايي كه آلبر كامو را رفقاي نهضت مقاومت دوره كرده‌اند ـ غذا صرف شد. سپس به طرف ليل عازم شديم. كوهپايه در ديدرسمان بود. من رايحة عطر كوهستان را استنشاق مي‌كردم. لو لوبرون (Le Lubéron)، آلپي‌ها (Les Alpilles)، لو وانتو (Le Ventoux) كه تپه‌هاي ليل را احاطه كرده بود، حسي را كه در من بود، در چشم‌هاي كامو ديدم، حسي كه خاموشي‌‌ي عميق كوهستان را به آدم منتقل مي‌كرد. كامو با سرزمينش رابطه داشت، با آفتابي كه توأمان در امتداد درخت‌ها و سبزه رنگ‌ها مي‌آميخت با بيشمار درختان سبز و رنگ‌ها و رطوبت؛ خاك الجزاير، مكاني كه كامو به آن دلبستگي داشت. (همانطور كه مخاطب ملاحظه مي‌كند، ذهنيت شاعرانة رنه شار از خط نگاه آلبر كامو پر مي‌كشد تا دوردست‌ها، سرزميني كه آلبر كامو در آن پرورش يافت.)
زماني بود كه ما همه چيز را با علاقه و ميل طبيعي تقسيم مي‌كرديم، با وقار توأم با نوعي سادگي، با ظرافت حركات دست‌ها، در حد وزن و مقياس مطلوب بدون هيچ تصنعي، بدون قيد و شرط رازداري، بي‌شائبه و با صراحت به وقت گفت و گو، و انتقال آراء و عقايد. كامو خيلي سريع اعتماد مخاطب را به خود جلب مي‌كرد. در آنجا تعداد زيادي از رفقاي نهضت مقاومت به استقبال آلبر كامو آمدند. از او پذيرايي كردند. حضورش را جشن گرفتند. رفتارش به گونه‌اي بود كه آدم حس نمي‌كرد كه اين مرد، «كامو» بيگانه‌اي است در ميان ديگران، بي‌آنكه حس كني مصدع ديگران است، بيگانه (منظور مورسو قهرمان رمان كامو است.) كسي كه در جمع ديگران حاضر است، بدون آن كه سخن بگويد، بدون آنكه اولين كسي باشد كه لب به سخن گفتن بگشايد، بدون آنكه علاقمند باشد كه زياد بداند. اشخاص تمايل دارند بدانند كه «مورسو» چگونه آدمي است؟ مورسو كه نمي‌خواهد و اصلاً اصراري ندارد در بارة اشخاص زيادي بداند. (مورسو مشاهده‌گر است، مشاهده‌گري بي‌طرف، خونسرد. هرگز دچار احساسات نمي‌شود. بي هيچ توجه‌اي و واكنشي در رابطه با كشمكش اشخاص رمان در مناسبات اجتماعي.) آلبر كامو چند روزي نزد ما اقامت مي‌كند. بعد خانه‌اي اجاره مي‌كند. خانه پالرم (Palerme) نام دارد. پالرم نامي است كه زبان انسان در تلفظ آن ناتوان بود؛ خانه‌اي است بزرگ در دهكده كه صاحب آن به تازه‌گي در يك حادثة اتوموبيل كشته شده بود. بيوة او خانه را اجاره داده بود. اين پالرم نه پالرن دقيقاً يكي از «دوك»هاي پالرن بود، از اهالي شهر ليل مالك سرگ بود. دودمان پالرن نابود شده بود. نامي كه تلفظ كردن آن آسان نبود، دشوار و ثقيل بود، از اين رو مي‌بايستي به جاي حرف «ن» حرف «م» را جايگزين آن كرد. تلفظش بيشتر يادآور زبان اهالي مديترانه بود.
آلبر كامو آن خانه را به مدت سه سال اجاره كرد. من و خانواده‌ام، همراه با كامو و خانواده‌اش لحظات لذت‌بخشي را گذرانديم. به علاوه اين امكان را براي من و كامو فراهم آورد كه افكار و عقايدمان را به همديگر منتقل كنيم. اين ملاقات‌ها به من و كامو كمك كرد كه سعي كنيم نقش مثبت و سازنده‌اي را در ايجاد يك رابطة خلاق به عهده بگيريم و در فرصتي كه به دست آمده بود، هر چه بيشتر از يكديگر بياموزيم. بدون آنكه تقليدي در كار بوده باشد. بعدها، وقتي كه خاطرات آن دوره را با هم مرور مي‌كرديم، به ياد آورديم كه براي كامو و من، هر يك به تنهايي، اين بدرستي يك شانس بود كه توانسته بوديم با افكار و عقايد هم آشنا شويم و در بهترين حالت از يكديگر بياموزيم، با عهد و پيمان طولاني و با وقوف به ميزان عدم آگاهي هر يك از ما در رابطه با مسائلي كه طرح مي‌شد.

رنه شار
ژانويه 1965



نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد