logo





ناروایی ضدیت با فرهنگ اسلامی ایران

يکشنبه ۱۳ خرداد ۱۳۹۷ - ۰۳ ژوين ۲۰۱۸

فرهاد قابوسی

در بحث هایی که پس از تغییر رژیم ایران مطرح شدند، برخی به دلایل شخصی و سیاسی، مخالفت با رژیم ایران را به مخالفت با اسلام و ضدیت با فرهنگ اسلامی ایران تبدیل کردند. که ساده ترین و راحت ترین نوع مخالفت سیاسی در فقدان تشخیص میان ساختارهای موقت سیاسی و ساختارهای مداوم فرهنگی بود. کمااینکه مخالفت با اسلام و فرهنگ ایران بعد از اسلام، بواسطه عدم آگاهی فرهنگی متوجه این نیست که با نفی کلی اسلام ایرانی و به تبع آن، در واقع نه فرهنگی در ایران باقی می ماند و نه عُرفی که، بد یا خوب، در زندگی مردم ایران قرون اخیر رواج داشته است. چون فرهنگ اسلامی ایران مجموعه آن رفتارها، اندیشه ها و نوشته های نیک یا بدی است که از اندیشمندان و فرهنگمندان مسلمان ایرانی و شرقی میان مردم و اهل فرهنگ معاصر بجای مانده است.

اشتباه عمده مخالفین کل اسلام اینست که آنان بین اسلام سیاسی و اسلام سنتی و یا عرف اسلامی تفاوت قائل نمی شوند. درحالیکه اولی پدیده ایست تازه وارد که متاثر از نفوذ سیاست خارجی در حوزه اسلام است. ولی دومی پدیده ایست سنتی که آمیخته با عرف غیر دینی مردم منطقه است.

اشتباه دیگر مخالفین کل اسلام اینست که آنان در این مخالفت به اطلاعات سطحی و تبلیغات اطاقهای فکری سیاسی مسیحی و یهودی در تلویزیونها و دیگر رسانه های عمومی غربی تکیه می کنند. درحالیکه اهل تحقیق می دانند که برخلاف تبلیغات یاد شده، حتی مطابق تحقیقات متاخر غربی نیز اسلام روادار ترین ادیان بزرگ تاریخ محسوب می شود (1). لذا در رابطه با تکرار مجعولاتی چون "زمینه قساوت قبیله ای" در باره اسلام وسیله مخالفین کل اسلام، که بیشتر شایسته قساوت های مشهود معاصر یهودی و مسیحی است؛ لازم به تذکر است که به دلیل تاریخی تاخر اسلام نسبت به مسیحیت و یهودیت، اسلام با قبول ضمنی ادیان قبلی حوزه ایجادش رواداری بسیاری نسبت به آنان و معتقدین آنان داشته است. درحالیکه یهودیت مسیحیان و مسلمانان را و مسیحیت اسلام و مسلمین را بعنوان بدعت و از دین برگشته روا ندانسته اند و به عکس اسلام در مورد ادیان مذکور، اسلام را رد کرده اند (1). این حقایق تاریخی در رابطه با رواداری اسلام نشان می دهند که فجایع اسلام سیاسی نمی توانند ربطی به "ذات اسلام" و اسلام سنتی داشته باشند!
گذشته از اینکه رنسانس بعنوان مهمترین پدیده تاریخ فرهنگ که بدون آن به نصّ فرهنگمندان غربی اروپا از خواب توحش قرون وسطی اش بیدار نمی شد، در سایۀ نفوذ اسلام در اروپا ایجاد شد! یعنی دستکم این زمینه فرهنگی عمده (!) اسلام، می بایستی مانع نفی کل اسلام باشد.

کمااینکه در اندلس و الغرب (آلگاروه) اسلامی مسیحیان، یهودیان و مسلمانان (حاکم) قرنها در صلح و آرامش باهم زندگی می کردند؛ اما با تسلط مسیحیان اسپانیایی بر سراسر اسپانیا نه تنها زندگی بر مسلمانان و یهودیان تنگ شد، بلکه «انگیزیسیون»، شکنجه و تفتیش عقاید، فرهنگ، زندگی و حیات فرهنگمندان را نظیر قرون وسطی اروپای مسیحی تهدید و ممنوع کرد! یعنی هرگاه قساوتی عمده در مورد ادیان قابل توجه باشد، قساوتی است که از جانب مسیحیت در سراسر فرهنگ بشری اعمال شده است!

از سوی دیگر اولا مردم عادی نیازمند اعتقاد به اصول مدنی و عرفی عمومی هستند که تاکنون در تاریخ اکثرا بواسطه ادیان بشری تنظیم شده اند؛ و نیز در اکثر موارد زمینۀ (!) ذهنیات غیر متدیین را نیز می سازند. همچنانکه در شرق و خاورمیانه به دلایل مختلف تاکنون بدیل فرهنگی عمومی (و نه خصوصی) از فرهنگ غیر دینی مثلا "دموکراسی" غربی و یا سوسیالیستی موجود نبوده است. و "دموکراسی" غربی نیز محصول شرایط فرهنگی غرب مسیحی بوده است که "پیشرفت" ضد انسانی معاصرش را مدیون تسلط استعماری و استثمار خارجی و داخلی اش می باشد.

ثانیا اصول مدنی عمومی بتدریج بر اساس شرایط مادی و ضروریات عمومی در جامعه مستقر می شوند و نه بوسیله دستورات دولتی و سازمانی از بالا: همچنانکه تاثیر «شیوه تولید آسیایی» در روسیه بر ساختار سوسیالیسم دولتی شوروی نشان داده است.

به همین روال همچنانکه می بینیم از یکسو برخلاف افسانه های کودکانه تبلیغ شده وسیله مبلغین سرمایه داری، "بازار آزاد" تحت تسلط سرمایه داری، خودبخود مولد رفاه عمومی و دموکراسی نبوده! و بعکس مولد نئولیبرالیسم بیشعوری شده است که (به نصّ پیشروانش نظیر وارن بافت) اکنون به جنگ میان ثروتمندان و فقر منجر شده است. از سوی دیگر ساختار های سیاسی و اقتصادی هر کشوری ناشی از شرایط فرهنگی و تاریخی آن کشور بوده و نه اینکه دائمی باشند، بلکه مشمول تحولات و تغییرات اساسی بوده و خواهند بود.
ثالثا اصول عرفی در حوزه ادیان دیگر نیز مزیت و معایبشان کم و بیش به تبع شرایط تاریخی مربوطه مشابه حوزه اسلام است.

رابعا سوای آزمایش شکست خورده سوسیالیسم جهانی مغایر دین، "دموکراسی" سرمایه داری غربی که رواجش مدیون زمینه رفاه استعماری غرب و توام با مظالم بسیار غرب نسبت به کشورهای دیگر جهان و ایجاد فاشیسم و نازیسم بود (ماکس هورکهیمر)، متکی بر حمایت بوسیله دین مسیحی بوده است. کمااینکه "پیروزی" سرمایه داری غربی بر سوسیالیسم جهانی نیز بدون کمک مسیحیت دولتی دموکراسی های غربی و واتیکان میسر نمی بود! لذا از آنجایی که حتی استمرار "دموکراسی" غربی در جامعه غیر قابل اعمال بدون دین مسیحی نبوده است، و به شهادت تاریخ معایب اجتماعی و فرهنگی دین مسیحی بسیار بیشتر از دین اسلام بوده و عملا غیر قابل تعمیم در حوزه اسلام است؛ پس چگونه می توان در فقدان دین صورتی از دموکراسی "عملی" را میان مردم اعمال کرد که متضمن جنبه های مثبت "دموکراسی" غربی باشد.

یاد آوری می کنم که اولا قبل از نفی کلی اسلام و فرهنگ و عرف اسلامی موجود در جامعه می بایستی جانشینی قابل رواج میان عموم مردم برای آن تنظیم و معرفی شود.

ثانیا تاکنون هیچ متفکری و هیچ گروهی چنین برنامه ای را تنظیم و ارائه نکرده است. با این تذکر که طبق تعریف تجربی ـ منطقی «جنبش های اجتماعی» در جامعه شناسی، ضرورتا نه هر جنبش اجتماعی، و من اضافه می کنم، و نه هر برنامه اجتماعی جدیدی، منجر به نتایج مثبت اجتماعی شده و خواهد شد (2). در حالیکه هرگاه قصد اجتناب از پیروی از جنبش های کور اجتماعی است که منجر به نتایج ارتجاعی می شوند، قبل از استعمال طرفداران و مردم بعنوان "خرگوش آزمایشگاهی" می بایستی برنامه و سازمانی (بر اساس تجارب تاریخی) برای آزمایش اجتماعی موجود باشد.

ثالثا هرگاه فرهنگ اسلامی ایران و عرف ایران اسلامی به دلیل قدمت مناسب اعمال در شرایط معاصر نیست؛ پس فرهنگ مثلا پان ایرانیستی متکی بر اساطیر ماقبل اسلام به دلیل قدمت بیشترش نامناسبتر از آنست.

همچنانکه دموکراسی بعنوان یک پدیده فرهنگی قابل صدور و ورود نیست! بلکه می بایستی در متن فرهنگ های موجود رشد یابد. لذا تنها راه ممکن برای هواداران "دموکراسی" غربی تعدیل و تصحیح فرهنگ ایران معاصر و سنت و عرف اسلامی عمومی مردم به صورتی است که حامل دموکراسی باشد. این ضرورت خصوصا ناشی از این حقیقت است که در رابطه با زمینه سرمایه داریِ دموکراسی واقعا موجود غربی بعنوان تنها الگوی موجود دموکراسی، اسلام معاصر نیز نظیر مسیحیت مبتنی بر نظام سرمایه داری است. لذا کسانی که مخالف سوسیالیسم بوده و در پی "دموکراسی" غربی هستند، غیر از دو راه در پیش ندارند: یا می بایستی (در عمل) دین مسیحی را به مردم ایران تحمیل (!) کنند، چونکه مردم دستکم به طور سنتی و عرفی مسلمان هستند. و یا فرهنگ عمومی و اسلام ایرانی را چنان تعدیل و تغییر دهند که تحمل "دموکراسی" را داشته باشد. درحالیکه تناقضات ماهوی دموکراسی واقعا موجود (غربی) در صور دیگر دموکراسی نیز قابل ظهور اند و ماهیت آنها را نیز دگرگون خواهند کرد.

بعنوان نمونه این تناقضات ضد انسانی دموکراسی غربی که از نظر انسانیت می بایستی در تاسیس هر دموکراسی مدل غربی مورد ملاحظه و اجتناب باشد، یاد آوری می کنم که حقوق مدنی (غیر اسلامی) ایران دوره پهلوی کپیه ای از حقوق مدنی دولت بلژیک است که بر اساس نظام مستعمراتی بلژیک تنظیم شده است، نظامی که قساوت رفتارش با مستعمره کنگو در تاریخ تحت عنوان «قساوت در کنگو» ثبت شده است. یعنی در تقلید و تایید دموکراسی غربی می بایستی نه تنها به شرایط مادی و عملی پیاده کردن دموکراسی در ایران توجه شود و ذهنیت خیالی بجای واقعیت ممکن عرضه نگردد. بلکه به عوارض ایجاد فرضی دموکراسی شبه غربی در ایران نیز توجه شود. و گرنه همچنانکه تاریخ نشان داده است: از دل توهمات ذهنی وحشیاتی عملی بر خواهند آمد.

توام با این مشکلات غیر قابل حل مخالفین اسلام ایرانی، مسئله اساسی تر فرهنگی اینست که در صورت حذف اسلام از فرهنگ ایران، فرهنگ ایران که در سایه توسعه طلبی هخامنشیان و ساسانیان عملا منحصر به فرهنگ ایران بعد از اسلام شده است، حذف خواهد شد و زمینه ای از فلسفه و حتی ادبیات در این فرهنگ باقی نخواهند ماند. چون نه تنها بدون فرهنگ اسلامی منعکس در اشعار حافظ (قرآن) و مولوی تا خیام و ناصر خسرو، ادبیاتی غیر از رجزنامه فردوسی ممکن نیست. بلکه همچنانکه زریاب خویی نشان داده است، بدون بینش اسلامی (احتمالا "اسماعیلی") فردوسی، حتی جزئیات اندک معقول «مقدمه» این رجزنامه نیز ممکن نمی بود. چه برسد به اندیشه جهانساز علمی ابن سینا که به نصّ خود او و تحقیق فلاسفه علوم معاصر نظیر چارلز بک ویت مبتنی بر آثار متقابل میان اندیشه اسلامی و بودایی رایج در بخارای معاصر ابن سینا بوده است. اندیشه ای که بنص همین متخصص نیز پایه استدلال علمی ـ منطقی را در جهان بعد از رنسانس ایجاد کرده است (3)!

لذا هرگاه اسلام و لذا ضرورتا زمینه اسلامی فرهنگ ایران نفی شود، زمینه بینش فرهنگی معاصر و خود آن نیز از بین خواهد رفت و همچنانکه در مورد ضدیت با فرهنگ ایران بعد از اسلام می بینیم، به خیالات پادرهوا بدل خواهد شد. همچنانکه بقول اینشتین "انگشت کوچک دست من نمی تواند ادعا کند که خارج از پوست منست" و تاثیر شیوه تولید آسیایی روسیه بر سوسیالیسم شوروی نیز نشان داد.

حواشی و توضیحات:

(1)ـ مثلا بنگرید به:

M.Luetz,(A. Angenend), „Der Skandal der Skandale, Die geheime Geschichte des Christentums“, Harder, 2018.
(2)
Roman Schaffhauser, „Öffentlichkeit und soziale Bewegungen“: (vgl. Raschke 1985:
76ff.
(3)
Ch. I. Beckwith, „Warriors of the Cloisters, The Central Asian Origins of Science in the Medieval World”, Princeton University Press, Princeton and Oxford, 2012.


نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد