محمود متحد یک سالی است که دیگر در میان ما نیست، با این همه من مایلم یادی از او کنم و قدر و زحمت او را به دنیای نشر و به من، پاس دارم. محمود متحد را من در انتشارات آگاه شناختم، به عنوان ویراستار آن نشر، و بعد به نام یک مترجم که کتابهای با ارزشی از انگلیسی به فارسی ترجمه کرده بود و آنها را انتشارات آگاه و ناشران دیگر در آورده بودند. او یکی از آدمهای کشف ناشده ای بود که در من اثر بسیار گذاشت و به من نشان داد که در این دنیای نشر که به ظاهر بی در و پیکر می نماید انسانهای شریف فراوانند. انسانی بود متواضع و شاید به خاطر این تواضعش بود که او را جز همکارانش و کسانی که با او کار کرده اند (یعنی کتابشان را ویراسته است)، کسان زیادی او را نمی شناختند. دلیل دیگر کم شناختگی او همین حرفه ویراستاری بود، که واقعاً خادمان بی نام و نشر فرهنگ اند.
باری، من تا وقتی با محمود متحد روبرو نشدم او را نمی شناختم، نه به عنوان یک روشنفکر چپ، و نه حتی ویراستار که شغلش در آن انتشارات بود، والبته یک مترجم قابل، به شهادت کتابهایی که خود مستقلاً یا به عنوان مترجم همکار با دیگران منتشر کرده بود. (آخرین کتابش از گرامشی بود که به اتفاق چهار مترجم معروف دیگر ترجمه کرده بود). کتاب چاپ شدهای داشتم که میخواستم چاپ دومی از آن عرضه کنم و درپی ناشر مناسب بودم. می دانستم که برای انتشار این کتاب ناشری بهتر از «آگاه» پیدا نمیکنم. کتابی بود از و. ب. باتومور به عنوان منتقدان جامعه که راجع به وضع انتقاد اجتماعی در آمریکای شمالی بود. کسانی که آثار باتومور را خواندهاند می دانند که او متخصص جمعه شناسی کشورهای در حال توسعه است و مدتی از عمر خود را در هند گذرانده بود و به واسطه ترجمه چند اثر از او، خواننده ایرانی او را می شناخت (این شناخت در سالهای اخیر به واسطه ترجمه آثار سترگ او، چون فرهنگنامه مارکسیستی و ....) بیشتر شد. از دیرباز، و از قبل از انقلاب، انتشارات آگاه به عنوان یک انتشارات منظم و متخصص در انتشار کتابهایی خاص علوم اجتماعی و سیاسی معروف بود. تردیدی نیست که تا ناشری ویراستارهای قوی نداشته باشد، نمی تواند در زمینه کاری خویش موفقیتی کسب کند. (و این بعداً برایم بیشتر ثابت شد.) تا پیش مدیر انتشارات رفتم و کتاب خودم را معرفی کردم، پذیرفت. ولی به من گفت که کتاب باید توسط ویراستار آن انتشارات خوانده شود و اگر نیاز به ویرایش داشت، ویرایش گردد. این چیزی بود که من از خدا می خواستم. گفتم بسیار خوب، و کتاب را به دست ویراستار آن انتشارات که بعد با نام و شیوه کارش آشنا شدم سپردم. کار ویرایش چندان طول نکشید ولی وقتی ویراستار کتاب را به من داد تا بخوانم و اگر نظری دارم به او بگویم، واقعاً حظ کردم. «ترجمه» این قاصر را از سر تا ته با متن اصلی مقایسه کرده بود و نکاتی را گوشه پرینت کتاب نوشته بود که حکایت از ورزیدگی و احاطهاش بر موضوع و زبان انگلیسی میکرد. (این پرینت را من هنوز دارم.) ممکن است برخی بگویند که مگر وظیفه ویراستاران این نیست که ترجمه را با متن مقابله کنند و خطاهای مترجم را بنویسند و به رؤیت او برسانند؟ من میگویم نه، هر ویراستاری این کار را نمیکند، و من از کار این به اصطلاح ویراستاران خاطرههای تلخ دارم. ناشران خوب ویراستاران خوب دارند و ناشران بد معلوم است که ویراستار ندارند
یک روز به تصادف او را کنار خانه مان دیدم، با خانمش و چندتن از آشنایانش که گویا مهمان خانه ای بودند، و از آن بیرون آمده بودند... بغلش کردم و او را بوسیدم، آنگاه به خانمش گفتم، شوی شما دُری یگانه است. و سخنانی دیگر در ستایش او، و چون عکس العملی نشان نداد، دریافتم که او به این تعریفها نیازی ندارد و خود به مقام خویش واقف است. ارتباطم را با او حفظ کردم، ولی او دیگر در انتشارات آگاه کار نمی کرد. بی شک نبودن او خسرانی برای آن انتشارات بود. به هر حال تا آمدم محمود متحد را بیشتر بشناسم، شنیدم که به قول معروف، خواجه مُرد. واقعاً آه از نهادم بر آمد. کوتاه می کنم: دوستان و همکارانش در نشر آگاه مجلسی برای ختم او برپا کردند. تصویر آن مجلس را ضمیمه این وجیزه می کنم و اشکهایم را فرو میخورم.