برای خيزشِ شگفت انگيزِ مردمِ در بندِ ايران
رضا بی شتاب
تباهی چو سی ساله شد در زمان
برون جَست از سايه نسلِ جوان
خروشی برآمد ز ژرفای ژرف
به لرزه درآورده خوابِ دَدان
چنين گفت کِای اهرمن نابکار:
گرفتم کنون من سرِ دست جان
زمان و زمين را به هم بر زنم
ز بيدادِ شيخان فغان ای فغان
جوانانِ جانبازِ اين ميهنيم
ز ابريشم وُ آتشِ جاودان
همه اخترِ خاکی و کيميا
چکيده ز چشمِ ترِ آسمان
سريرِ ستم را به زير آوريم
شگالان برانيم ازين آشيان
نگهبانِ بوم وُ بر وُ شرزه ايم
گلِ لاله ی سرخِ صد بوستان
مشو خيره وُ خونِ ايران مريز
مکن چهره ی عاشقان ارغوان
به سودای قدرت مَدِر سينه ها
رخِ داغداران مکن زعفران
به پايانِ کارت هم انديشه کن
نيابی پناهی تو در يک مکان
به گرداب وُ چنبر در اُفتی تو خوار
سرانجامِ ظالم چنين بی گمان...
چه جز پستی و نيستی تحفه تان
به گرگ وُ به کفتار وُ سگ ميزبان
بسی سوخت سرمايه وُ کِشت وُ کار
به دستِ شما هرزگان وُ بدان
نشستی تو بر خوان و بر تختِ خون
به درياجنون می کِشی بادبان
چه بسيار پتياره و بدسگال
که در گورشان گم شده داستان
درنگی کن و دادخواهان نگر
چنين خيزشی بت شکن شد کلان...
به فرمانِ مفتی وُ ديوِ پليد
مصمم به کُشتن شده پاسبان
به تعزيرِ آزادی آمد مُريد
مُسلّح به گُرز وُ به تيغ اين سگان
پُر از کين وُ بيداد وُ نامردمي
شد آماده دژخيمِ خون جان ستان
به دزد وُ به مزدور داده تَبَر
که تا بشکند هر درخت استخوان
سپاهِ سياهی وُ سالوس وُ ترس
مهيا و جلادِ جان ترجمان
به دستورِ شيادِ شدّاد خو
گرفتند وُ کُشتند؛ هم اين وُ آن...
دگرباره آمد „ندا“ ها پديد:
که انسان! تن از بندگی وارهان
به شور وُ شرر شعله ور شو دلا
سرودِ رهايی به باران رسان
تو گر خسته ی خصمِ اين خانه ايي
به پا خيز وُ آتش فکن در جهان
کنون هر کران ديده ها سوی تو
وزان گشته فرياد تا کهکشان
شگفت آمد از اين دليرانِ گُشن
دگرگونه شد واژه ی پهلوان
ازين پس سرآغازِ هر چامه ايد
گُلِ روشنيد وُ روان گُلسِتان
سيه نامِگانِ ستمکاره را
به چالش کشيديد وُ شورش عيان
هلا روزِ آزادی وُ رَستن ست
ز ايرانزمين اين رسد ارمغان
خرد ورز و دانا و گُرديم ما
پيامی سِتُرگ ست در هر بيان
دگر بيش ازين در سکوت وُ سکون
نمانيم وُ آمد گَهِ امتحان
خموشی و تمکين و تشويش را
به انديشه در هم نوردد زبان
دگر رنگِ ظلمت نگيرد دلي
به شادی غزل خوان شود هر دهان
روان گشته با روشنی پيکِ ما
به ميدان ببين رزممان را نشان
همه رشته ی ظلم وُ تزوير وُ زور
ز هم بگسلانيم دشمن بِدان
خجسته يکی جنبش آغاز شد
فروزنده باد آشکار وُ نهان
نظامی چنين خودسر وُ خود پرست
بميرد بپوسد همه در خزان
بخوان درسِ عبرت ز تاريخِ ما
گريزان به زاری شَوی از ميان
۲۰۰۹-۰۶-۲۷
ــــــــــــــــــــــــــ
گُشن= با سکون روی شين و نون، به معنای جوان
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد