در این نوشتهی کوتاه از بیان اخبار و تحلیل مسایل پرهیز میکنم و به روشن کردن یک قاب سیاسی قابل قبول برای این دیدگاه میپردازم.
۱ – به دلیل اهمیت موضوع، مسأله ای را که معمولاً در نوشتارها و بیانیههایی از اینگونه در آخر میآورند در سر لوحهای این نوشته میآورم:
ضرورت پرهیز همگانی از خشونت و ویرانگری و آسیب رسانی جسمی و جانی به انسانهای دیگر. انسانی که مدعی است برای دموکراسی و آزادی و عدالت و انسانیت و مدنیت مبارزه میکند، مجاز نیست از وسایل و روشهایی برای مبارزه خود استفاده کند که با سرشت هدف او ناسازگار هستند. هرگز نباید فراموش کرد که در هر کشوری کسانی که به نیروهای نظامی و انتظامی میپیوندند معمولا این کار را یا به اجبار و یا به عنوان یک شغل برای امرار معیشت خود انتخاب میکنند. آنها بخشی از مردم کشور هستند و در شرایط بحرانی، مثل جنگ، جان خود را نثار دفاع از امنیت مردم و کشور خود میکنند. پراکندن نفرت نسبت به این نیروها و یا اعمال خشونت در مورد آنها، مغایر حقوق بشر و برخورد متمدنانه است. همانگونه که در انقلاب بهمن پیش آمد، گفتگو با نیروهای نظامی و انتظامی و نشان دادن حس همشهروندی با آنان مؤثر تر از هر چیز به گزینش موضع مناسب به آنها کمک میکند. اگر چه سرنوشت رقم خورده با دست استبداد ما ایرانیان را در بسا جاها روبروی هم قرار میدهد اما هرگز نباید همسرنوشتی خود را در این کشور از یاد ببریم. گرایش به خشونت و ویرانگری و آسیب رسانی جسمی و جانی و از بین بردن ثروتهای کشور، آتش زدن بانکها و بناها، از نگاه جریانهای جمهوریخواه و دموکرات، که دلسوزان مردم خویش هستند، غیر قابل قبول است. در هر عمل سیاسی باید منشور حقوق بشر و مهر و انساندوستی راهنمای ما باشد.
۲ – در مبارزه با استبداد من همیشه از مشی موازی، یعنی تلاش پیگیر برای اصلاحات از یکسو و کوشش پیگیر برای بسیج فکری و فرهنگی مردم جهت مقابله متمدنانه با استبداد از سوی دیگر دفاع کردهام. مطابق این مشی، در انتخابات اخیر پیگیرانه از رأی دادن به آقای روحانی در برابر رقیب شیاد و مرتجع او دفاع کردم و کماکان چنین کاری را درست و بسیار مفید برای کشور میدانم، که نتیجهاش در برجام منعکس است. اکنون با وجه دوم از مشی موازی روبرو هستم، یعنی خیزش مردمی برای فشار بر استبداد. این مشی تردیدی در من ایجاد نمیکند که از خیزش و اعتراض مردم دفاع کنم و آن را بر حق بدانم.
در جریان انقلاب بهمن، در اوخر آذر ماه سال ۵۷، زمانی که در زندان کرمان بودم، علیرغم مواضع انقلابی و چپ خود به این نتیجه رسیدم که این ره انقلاب به ارتجاعستان است. آن زمان من آرزو میکردم که انقلاب متوقف شود و با همان رژیم، لیکن به صورت مشروطه واقعی و با نخست وزیری کسی چون بختیار، سازشی پدید آید تا موج تعصب مذهبی پایان بگیرد و مبارزه راستین پیش برود. چنین حسی را من از نیروی عمدهی آن انقلاب گرفته بودم. نیرویی که هنوز به قدرت نرسیده با پرچم دشمنی با زن و موسیقی و تفکر و تجدد در میدان بود. از این بالاتر نبود که همبندیهای خمینیست ما از آزادی ما دگر اندیشان خرسند نبودند و در بیرون در زندان جز با دشمنی آن فکر روبرو نشدم. اما امروزه، وقتی به نیروی این شورش جاری فکر میکنم، میبینم که نیروی تجدد است. نیرویی نیست که کسی را به خاطر یک لیوان شراب شلاق بزند یا به زور حجاب بر سر کسی بکشد یا دختری را از تماشای مسابقه ورزشی منع کند. این نیرو در اساس نیروی آزادی اجتماعی است.
هراسی که دارم این است که در این مبارزه تعقل و دموکراسی رعایت میشود یا نه. نکند و اینجا و آنجا ماجراجویان یا خود عوامل ولایت فقیه به نام آنها دست به خشونتهایی بزنند تا ایجاد آشوب کنند.
اما، حتی اگر مردم با ساز و آواز هم مبارزه کنند باز تحریکات این جماعت به جای خود است. این وظیفهی ماست که به مردم مبارزهی متمدنانه و احتیاطهای لازم را گوشزد کنیم و مراقب سؤاستفاده از مبارزه آنها باشیم.
شاید گفته شود که رژیمهای دست راستی آمریکا و اسرائیل و غیره از آنها حمایت میکنند. خوب، مگر از جنبش سبز اسلامی هم همینها حمایت نکردند؟ مگر از خود خمینی و جنبش او نیز چنین دولتهایی حمایت نکردند؟ مگر صد برابر امروز میکروفون مصاحبه جلو دهن خمینی نگذاشته بودند؟
آری، ممکن است سؤاستفاده هم بشود. اما استفادهی این حرکت، مادام که به سوی آشوب نلغزد، بیشتر است، چرا که ملاها پنبهی اسکناسها را در گوش خود تپاندند و حتی به موسوی محبوب امامشان هم رحم نمیکنند تا چه رست به دادخواهی گرسنگان.
۲ – در نزدیک به چهار دهه حکومت جمهوری اسلامی، نیروهای مختلف دموکرات و آزادیخواه و اکثریت مردم عادی ایران، با تمام توان کوشیدند آخوندهای تشنهی قدرت و عوامل آنها را به راه درک خواستهای مردم، به راه درک وضعیت جاری جهان، به راه تعامل و تعدیل و اصلاح رهنما شوند. اما، مستبدان نه تنها گوش به این خواستها و رهنماییها ندادند بلکه حتی اصلاح طلبان خودی را نیز طرد و سرکوب و زندانی و در حصر کردند. مستبدان و در رأس آنها ولایت فقیه به رهبری خمینی و خامنهای، نه تنها مدام اصلاح زدایی کردند بلکه چنان سیستم پیچیدهی تو در توی فاسد دزد و خائنی پدید آوردند که در این لحظه خود نیز سر از کار آن در نمی آورند. این سیستم پیچیده که امر هدایت کشور را فلج کرده است دیگر با اصلاحات جنبی چاره نمیشود. اصلاحی که میتواند راه باز کند الغای متمدنانه بدعت ولایت فقیه و نهادهای مربوطهیآن و آزادی کامل انتخابات در همهی زمینهها است. ایران فرصت چندانی ندارد که بخواهد منتظر الطاف آقایان باشد. آنها تا از این دیرتر نشده است باید پیام اعتراضها و شورشها را دریابند.
۳ – شورشی که اکنون جریان دارد، به هرگونه و شکل که آغاز شده باشد و با هرگونه پشتیبانی که در خارج از ایران پیدا کند، انگیزهی اصلی آن مبارزه با ستم به عرش رسیدهی نظام است. این شورشها، اگر که صورت نمیگرفتند شگفتیآور بود. این شورشها میگویند که ایران و مردم ایران زندهاند و از حق خود دفاع میکنند و دیگر تن به تحقیر تحقیر کنندگان ایران و ایرانگرایی نمیدهند. این شورشها سرشت دموکراتیک دارند و بخش عمدهای از این نیروها نیروی جمهوری و دموکراسی در مفهوم مدرن آن هستند. حکومت باید برای جامه عمل پوشاندن به خواستهای برحق شورش، متمدنانه و در چارچوف عرف دموکراتیک جهانی با نیروهای نمایندهی آنان، با نمایندگان این شورشیان، به مذاکره بنشیند. هیچ کس نمیتواند راه گفتگو را ببندد اگر که مردم و کشور خود را دوست داشته باشد. بگذارید دموکراتهای مخالف شما بیایند و با شما در رسانه های شما بحث کنند و هر یک دلایل و خواستهای خود را طرح کنند. بستن راه گفتگو بازکردن راه ستیز است. بستن راه اصلاحات باز کردن راه انقلاب است.
۴– چنانچه ولایت فقیه بکوشد بدون هرگونه تحقق خواستهای شورشیان مردم را با اعمال زور سر جای خود بنشاند، شورش نیز با اعمال فشار و گسترش مبارزه پیش میرود، امروز نه، روز پس از آن و روزهای بسیار دیگر. این شورش را شاید بتوان آماج تهاجم قرار داد اما نمیتوان مقهور و تطمیع و تسلیم کرد. حرف روشن است. تمام جریانهای جمهوریخواه و دموکرات، تمام دموکراتهای طرفدار رژیم گذشته، تمام انقلابیون تند رو، تمام مردم تهیدست، تمام زنانی که آرزوی برداشتن روسری تحمیلی و تماشای یک مسابقه ورزشی را در دل دارند، ولایت فقیه را نمیخواهند. حکومت باید این پیام را بشنود و برای پاسخ مثبت به آن آماده شود. هیچ راه دیگری پیش پای ایران وجود ندارد جز الغای ولایت فقیه و حکومت دینی، تحکیم جمهوری و بسط دموکراسی. ایران باید جزئی از جامعهی جهانی باشد و هیچ ایدئولوژی نمیتواند این کشور را در دایرهی بستهی فرقهای اسیر کند.