logo





نشانه‌گذاری جنگل در "گورکن‌ها"ی صادق چوبک

چهار شنبه ۲۱ تير ۱۳۹۶ - ۱۲ ژوييه ۲۰۱۷

س. سیفی

sadegh-chubak.jpg
صادق چوبک در نوشتن داستان‌هایش تنها به آموزه‌های آکادمیک اکتفا نمی‌ورزد بل‌که او برای نوشتن این داستان‌ها عشق به مردم را نیز در دل می‌پروراند. بنا بر این در کالبد داستان‌های چوبک خرد و عاطفه توأم به هم می‌آمیزند تا بر دامان خویش فرزانگی را به بار بنشانند.

تصویری که چوبک در فضای داستان‌هایش از جامعه به دست می‌دهد فضایی گندیده و متعفن را به نمایش می‌گذارد که بوهای تعفن این گندیدگی مشام همگی را آزار می‌دهد. انسان‌های داستان چوبک هم هرچند از زیستن در این فضای پلشت و آلوده رنج می‌برند ولی تلاش‌شان برای رهایی و نجات سرآخر راه به جایی نمی‌برد و به یأس می‌انجامد. از سویی بسیاری از شخصیت‌های داستانی چوبک همواره با آژان و ژاندارم سر و کار دارند. هرجا که بخواهی سایه‌ای از آژان‌های دولتی به صف می‌شوند تا به دفاع از سنت‌های طبقه‌ی حاکم، طبقات محکوم را به عقب‌نشینی از خواست‌های فردی و گروهی‌شان مجبور نمایند. به همین دلیل هم پلیس در اکثر داستان‌های چوبک جایگاه ویژه‌ای دارد. طبیعی است که منطق پلیس منطق همان طبقه‌ای است که بر توده‌های عادی مردم حکم می‌راند. در نتیجه پلیس حضور ناخواسته و آسیب‌زای خود را بر مردم تحمیل می‌کند. همان‌گونه که طبقه‌ی حکومتگر جایگاه سنتی‌اش را بر مردمان گرد و خاک گرفته‌ی زمانه‌ی چوبک تحمیل می‌نمود.

در داستان‌ گورکن‌ها نیز نمونه‌ای روشن از آنچه که در اکثر داستان‌های چوبک به چشم می‌آید، عیان می‌گردد. محل واقعه‌ی گورکن‌ها روستایی است که ساکنان روستاییِ آن تنها از فقر و فلاکت رنج نمی‌برند بل‌که باورهای واپس‌گرایانه و خرافی مردمان آن به گسترش این فقر و تنگدستی یاری می‌رساند. روستاییان در سایه‌ی همین خرافات است که بر پذیرش نظم موجود گردن می‌گذارند. نظمی که در آن ژاندارم‌های روستا از بام تا شام به نگهبانی از خط قرمز‌های حکومت اشتغال دارند. تا مالک، همچنان مالک باقی بماند و زارع و رعیت هم هیچ‌گاه از ظلم و ستمی که بر او روا می‌دارند دم بر نیاورد. اما به طور طبیعی ماندگاری مالک و ارباب در این نظم کهنه، جاماندگی جامعه را از دنیای امروز به همراه خواهد داشت. جامعه‌ای که سرآخر نخواهد توانست پوست بترکاند و تولدی دیگر را برای خویش رقم بزند. با این رویکرد هرچند واماندگی و فرسودگی از سر و کول همه‌ی ساکنان روستا بالا می‌رود، ولی مردم از سر جبر و زور با همین واماندگی و فرسودگی خوی گرفته‌اند و حتا خواسته و ناخواسته به آن دل می‌سپارند.

قهرمان اصلی داستان گورکن‌ها دخترکی است که به او تجاوز کرده‌اند. او فرزندی را در شکم خود می‌پروراند که کسی به پدریِ او گردن نمی‌گذارد. خدیجه مادر فرزند در کوچه‌های روستا دوره‌گردی می‌کند و کودکان ده نیز در بازی و رسمی کودکانه او را از سویی به سویی دیگر می‌تارانند. او به ناچار شب‌ها را در طویله‌ی یکی از خرکچی‌های روستا سر می‌کند و سرآخر نیز در همین طویله فرزندش را به دنیا می‌آورد. سپس فرزندش را در آغوش می‌گیرد تا از حیاط پاسگاه بگذرد و با پشت سر نهادن پل روستا خودش را به جنگل برساند. اما ژاندارم‌های پاسگاه امانش نمی‌دهند. هرچند او با ژاندارم و پاسگاه کاری ندارد، ولی آن‌ها همگی با او کار دارند. چنانکه ژاندارم‌ها به دنبالش راه می‌افتند و او را در دل جنگل می‌یابند. سرآخر خدیجه و فرزندِ در گودال افتاده‌اش را از جنگل به پاسگاه می‌کشانند تا لابد آنان را به جای دیگرانی که در کل داستان پنهان مانده‌اند به محکمه بسپارند.

پس از بازداشت خدیجه، دیگر برای نویسنده‌ی داستان گورکن‌ها حرفی جهت گفتن باقی نمی‌ماند. او همه چیز را گفته است و در کمال ناباوری در همینجا است که داستان گورکن‌ها نیز پایان می‌پذیرد، بدون آنکه در متن داستان نام و نشانی از گورکن‌ها دیده شود.

در تصویرهایی که نویسنده ضمن فضاسازی داستان به دست می‌دهد بچه‌های دهکده خدیجه را دوره می‌کنند و آواز سر می‌دهند که: "هو، هو، بچه‌ی حروم‌زاده داره، هو، هو، ... ". اما کسی از رفتار این بچه‌ها جلوگیری نمی‌کند بل‌که همگی با رفتار خود غیر مستقیم به هنجارهایی از این دست یاری می‌رسانند. چون کنش‌هایی همانند آنچه گفته شد برایشان به باوری عمومی و ماندنی بدل شده‌اند. حتا همگی آرزو دارند که خدیجه به همراه فرزندش بمیرد تا هر دو از بی‌آبرویی رهایی یابند. به واقع آبرودارها همان‌هایی هستند که در خفا خدیجه را بی‌آبرو کرده‌اند. عده‌ای هم انتظار دارند که خدیجه نام مردی را که فرزند از اوست، افشا نماید تا ایشان از او بخواهند که آب توبه روی سر خدیجه بریزد و او را به همسری بپذیرد. مردم روستا از کوچک و بزرگ همگی برای خدیجه نام و صفت جنده را مناسب یافته‌اند و از حضور او در فضای روستا حس بی‌غیرتی در همه بالا گرفته است. گروهی نیز مدعی‌اند که حضور ناخواسته‌ی خدیجه درد و مرض خداوند را برای ایشان و دام‌هایشان در پی خواهد داشت.

"مش غلام‌رضا مالک سیاکلاه" از آن‌هایی است خیرخواهانه ترفندی را به کار می‌گیرد تا هرچه سریع‌تر به ماجرا پایان ببخشد. او خدیجه را برای شخم زدن به گاو آهن می‌بندد تا شاید بچه‌اش سقط شود. ولی خدیجه به خون‌ریزی می‌افتد. سپس همه دورش جمع می‌شوند با این امید که بچه‌اش افتاده است، اما نشانی از بچه‌ی سقط شده نمی‌یابند. ژاندارم‌ها نیز حضورشان را در محل حادثه اعلام می‌کنند. ولی همه‌ی روستاییان در حضور ژاندارم‌ها از کار خداپسندانه‌ی مش غلام‌رضا تعریف و تمجید سر می‌دهند. تا آنجا که ژاندارم‌ها هم راه خودشان را می‌گیرند و به پاسگاه باز می‌گردند. آخر مش غلام‌رضای مالک را همه به نیکی می‌شناسند!

گفته شد که خدیجه شب‌ها را بر بستری از پِهِن خرهای طویله سر می‌کرد. او در خفا از روزنه‌ی دیوار خودش را به درون طویله می‌کشانید. آنوقت تاریکی طویله را تحمل می‌نمود تا چشمانش با خرها و محیط پیرامون آشنا شوند. ولی صاحبخانه که از موضوع بو برده بود با سکنای شبانه‌ی خدیجه در طویله‌ مخالفت می‌کرد. چون او نمی‌خواست که حرامزاده‌ای در طویله‌‌اش به دنیا بیاید. حتا بیماری خرش را نیز نتیجه‌ی حضور خدیجه در طویله می‌دانست. همسر صاحبخانه با خواست شوهرش به چالش برمی‌خاست. او بود که موقع درد زایمان سراغ خدیجه را گرفت، تا آنکه در همین طویله نوزاد خدیجه پا به دنیا گذاشت.

تصویری که چوبک از زایمان خدیجه به دست می‌دهد خواندنی است: "دختر با شوق دردناکی دست‌های پیرزن را چسبید و او را با زور جوانیِ دخترانه‌اش به سوی خود کشید. دست‌ها تو هم قلاب شد و درد دختر تو تن پیرزن راه یافت و میخ گداخته‌ای تو نخاع دختر دوید و از جا کنده شد و در دم، بی‌جنبش رو بستر پِهِن افتاد و پاهایش از هم باز شد. لاشه‌ی دختر شل شد و لخت شد تو دست‌های پیرزن وِل ماند و درد و نگاه زخم خورده‌ی دختر مُرد و تلاش و پیچ و تاب و ترس و تنهایی همراه بچه و جفت و شُرشُر خون بیرون ریخت و نعره‌ی بچه، سیاهی خونین را شست". پیرزن در طویله به تنهایی نقشی از ماماهای سنتی را برای خدیجه و فرزندش به اجرا گذاشته بود.
خدیجه که از هوش رفته بود، ساعتی پس از این ماجرا به هوش آمد و وقتی از سلامت فرزندش آگاه شد او رابغل کرد و راه جنگل را در پیش گرفت.

در طول این مدت خوراک روزانه‌ی خدیجه از لقمه نانی فراهم می‌گردید که نانوای ده همواره به دستان بی‌رمقش می‌سپرد. خدیجه در فرار از آزار همیشگی کودکان ده، غریبانه خودش را به سمت نانوایی می‌کشانید تا بتواند به نان اهدایی نانوا دست یابد. نانوا هم همیشه از او می‌خواست که نام پدرِ بچه را خیلی خودمانی با او درمیان بگذارد تا ضمن پا در میانی موضوع را به نفع خدیجه حل و فصل کند.

هر از چندگاهی تصویری از گاسم (قاسم) پدر فرزند در ذهن خدیجه نقش می‌بست. او در رؤیا قاسم را خطاب قرار می‌داد و به او می‌گفت دوست دارد تا بچه‌خری بزاید. زندگی شبانه با خر چنین آرزویی را در او قوت می‌بخشید. گاهی نیز آرزوی داشتن بچه‌خرسی را در دل می‌پرورانید. چون خدیجه بچه‌خرسی را به دفعات در میدان ده دیده بود، که صاحبش او را با خود همراه می‌برد. چنانکه در رؤیاهایش به قاسم می‌گفت: "گاسم یه بچه‌خرس بزام. مثه همین که تو بازار بود. چقده قشنگ بود. اگه مال من بود با هم می‌رفتیم می‌زدیم به جنگل". انگار تنها جنگل و بچه‌خرس‌اند که می‌توانند امنیت و آرامش خدیجه را تأمین نمایند. خدیجه در همین رؤیاها به شوخی با گاسم دل خوش می‌کرد. او حتا بچه‌خرس را به جان قاسم می‌انداخت تا او را بخورد. می‌خواست با این ترفند قاسم نیز به گرفتن خدیجه رضایت دهد. اما معمای مجهول خودش را سرآخر این‌گونه حل می‌کرد که اگر چنانچه قاسم او را به زنی نگرفت باز هم به بچه‌خرس نمی‌گوید که قاسم را بخورد. چون خدیجه قاسم گم‌شده‌اش را از ته دل دوست داشت.

صحنه‌ی پایانی داستان با کارزار و پیکاری نابرابر بین خدیجه و مأموران پاسگاه ادامه می‌یابد. چون او جهت پناه‌ گرفتن در جنگل فرزندش را بغل می‌گیرد و برای پرهیز از نگاه کنجکاوانه‌ی ژاندارم پاسگاه خود را به سمت دیگری از خیابان می‌کشاند. ولی مأمور پاسگاه که به قیافه‌ و ظاهر این عابر شبانه مشکوک می‌شود، به او دستور ایست می‌دهد. از سویی خدیجه به دستور او توجهی نداشت تا سرآخر "دیوار سنگی پل او را در آغوش کشید و سپس پل خالی ماند و جنگل او را بلعید".

این بار مأموران پاسگاه از ریز و درشت همگی به صف شدند و با چراغ قوه راه جنگل را در پیش گرفتند. آنان خیلی زود به خدیجه دست یافتند اما از همان آغاز می‌خواستند بدانند که در آغوشش چه چیزی را حمل می‌کرد. چنانکه ضمن تفتیش محل، در کنار خدیجه به گودالی دست یافتند که بچه از آن نمایان بود. فرمانده‌ی گروه، همه‌ی افراد خودش را به همراه خدیجه و فرزند راهی پاسگاه کرد و پس از آن "تو گودال شاشید و چراغ قوه را روشن کرد و به شاش خودش نگاه کرد". با همین عبارت کوتاه‌ داستان گورکن‌ها نیز پایان می‌پذیرد. انگار تنها همین شاش‌ کردن است که حس اطمینان و آرامش را در پلیس و ژاندارم برمی‌انگیزد. شاید هم فرمانده‌ی پلیس از کم و کیف حادثه ترسیده بود و این ترس و واهمه‌ حس ادرار را در او تشدید می‌کرد. همچنان که در نهایت با شاشیدن در گودال جنگل به آرامش لازم دست می‌یابد.

گورکن‌های داستان صادق چوبک، همگی در متن آن گم شده‌اند و به ظاهر نشان روشنی از آن‌ها در حوادث داستان دیده نمی‌شود. با این نگاه گره اصلی داستان همچنان ناگشوده باقی می‌ماند. در نتیجه مخاطب انتظار دارد تا نویسنده حوادث دیگری از داستان را با خواننده در میان بگذارد. حوادثی که در فرآیند آن ماجراهای داستان به گونه‌ای طبیعی پایان ‌بپذیرد. ولی راوی به بُرشی کوتاه از زندگانی خدیجه رضایت می‌دهد تا شاید ذهن کنجکاو خواننده، ناگفته‌ها را آن‌گونه که خود می‌خواهد تعقیب و دنبال کند. همین رویکرد در بسیاری از داستان‌های کوتاه چوبک به عینه تکرار می‌شود. یعنی این گروه از داستان‌های چوبک دانسته و حساب شده فاقد نقطه‌ی اوج هستند و گره‌گشایی لازم از داستان صورت نمی‌پذیرد. داستان عدل چوبک را نیز باید از همین گروه داستان‌ها به حساب آورد. همان چیزی که در گورکن‌ها نیز به درستی تکرار می‌گردد. به واقع خواننده باید نقطه‌ی اوج داستان را در نامگذاری آن بجوید. ترفندی که به سهم خود رمزگشایی از ساختار داستان را تسهیل می‌بخشد.

به واقع‌ گورکن‌های داستان چوبک همان‌هایی هستند که بر بستر نظمی غیرعادلانه زندگانیِ ناخواسته‌ای را به خدیجه تحمیل نموده‌اند و حتا از آن بدتر ادامه‌ی زندگی خودشان را در مرگ و نیستی خدیجه و فرزند او می‌بینند. نظم یاد شده طرفدار آبرویی است که در ارتباط‌های اجتماعی خود، تابوی آن را به کار می‌گیرد. با این رویکرد بی‌آبرویی‌ها همه باید از چشم مردم پنهان و مخفی باقی بمانند تا لابد آبروی آبرومندان جامعه بازی گرفته نشود.

از سویی در داستان کوتاه گورکن‌ها نگاه واحدی با رمان دختر رعیت به‌آذین تعقیب و دنبال می‌گردد. چون هر دو ضمن همپوشانی لازم نظم ارباب و رعیتی و بر بستر آن باورهای روستایی مردمان زمانه‌ی خودشان را به چالش می‌گیرند. چنانکه در نگاه به‌آذین و یا صادق چوبک گردانندگان همین نظام واپس‌گرا همیشه در نقشی از گورکنانِ فرزندان روستا، پا به میدان می‌گذارند. با این رویکرد هرچند مالکان از خُرد و کلان به حریم روستاییان تجاوز می‌کنند، اما در نهایت این روستاییان هستند که بی‌آبرو باقی می‌مانند. حتا در این عرصه مالکان تنها نیستند بل‌که ژاندارم‌های طبقه‌ی مسلط نیز به کمک ایشان می‌آیند و در حفظ و بقای سنت‌های ناروای جامعه به آنان یاری می‌رسانند. بر بستر همین نظم عقب مانده است که خرافات و عقب‌ماندگی فرهنگی نیز زمینه‌های کافی فراهم می‌بیند تا روستایی به راحتی آب به آسیاب دشمنان خودش بریزد.

در داستان کوتاه گورکن‌ها جانمایی درست و دقیقی نیز از جنگل صورت می‌پذیرد. چون انسان رانده شده از اینجا و آنجا سرآخر چاره‌ی کار را در آن می‌بیند که در جنگل پناه بگیرد. اما نظم بی‌حساب و کتاب ژاندارم‌ها حضور او را در جنگل نیز با اقتدار بی‌چون و چرای خویش در تقابل و تضاد می‌بیند. ژاندارم می‌خواهد چیرگی‌اش را بر جنگل نیز برای همه به نمایش بگذارد. چنانکه به حضور حتا منفعلانه یا دفاعی خدیجه در جنگل هم رضایت نمی‌دهد. آزمونی که کنشگران سیاسی کشور نیز از زمان مشروطه تا زمان حاضر آن را به دفعات آزموده‌اند.

جنگل در گویش امروزی مردم از نشانه‌‌گذاری ویژه‌ای سود می‌جوید. چنانکه در محاوره‌ی عمومی از جنگل به عنوان جایی یاد می‌شود که در آن هیچ نشانی از قانون و مدنیت نمی‌بینند. با این همه آنوقت که روستاها و شهرهای امروزی از قانون تهی می‌گردند و نشانی از جامعه‌ی مدنی در آن‌ها به چشم نمی‌آید، جنگل نیز برای انسان قداست می‌یابد. چنانکه انسان‌های جامانده از قانون‌های شهری، امروزه نیز همواره می‌خواهند به اصل و ذات خویش بازگردند و دوباره در فضای جنگل پناه بگیرند. بی‌دلیل نیست که برای خدیجه بچه‌خرسِ داستان نقشمایه‌ای از فرزند او را به نمایش می‌گذارد. چون او آرزویی را در دل می‌پروراند تا در پناه بچه‌خرس و فضای طبیعی جنگل بتواند از خباثت‌ها و ناهنجاری‌های انسان‌های جامعه در امان بماند. اما انسانی که آشکارا در سنگر قانون به خباثت و بی‌قانونی دست می‌یازد همین آرزو را هم از او دریغ می‌ورزد. تا آنجا که برای تجاوز به حریم انسان، قداست طبیعی جنگل را نیز نادیده می‌انگارد. در نگاه چوبک آنان به اتکای قدرت نامشروع و نامردمی خویش همان گورکن‌هایی شمرده می‌شوند که کشتار انسان‌ و نابودی محیط زیست او را انتظار می‌کشند. اما نویسنده‌ی گورکن‌ها ضمن چیدمان درستی که از فضاسازی و شخصیت‌های داستان به دست می‌دهد، چنین جهانی را از پایه و اساس برنمی‌تابد./




نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد