پوپكى در باغ
صبح ها، به اطلسى ها مى گفت،
شبنم از چهره خود برآريد
باز به آوازِ خورشيدِ رها بسپاريد
اطلسى اى تشنه، لرزان
كه از لبش خونابه مى نوشيد
هيچ نشنيد
سهره اى در تب، به پوپك، تلخ مى خنديد
برق داسى در هوا مى چرخيد .
فرخ ازبرى _ مونستر
٢٦ يونى ٢٠١٧
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد