logo





در كُنام كه نشستى كه در تقليب حقيقت اينگونه سرمستى؟

زورنامه نگارى كه براى قتل حقيقت، زور مى زند

پنجشنبه ۷ بهمن ۱۳۹۵ - ۲۶ ژانويه ۲۰۱۷

نيكروز اعظمى

nikrouz-azami03.jpg
مسعود بهنود را مى گويم، زورنامه نگارى كه زور مى زند تا حقيقت را به قتلگاه مصلحت برد. حداقل سه نمونه ى آشكار شده ى مواضع كجراه مسعود بهنود در اين يك دو سال اخير راجع به موضوعات مختلف، بازگو كننده ى مشت نمونه خروار مدعاى ما در راستاى تقليب حقيقت از سوى وى مى باشد. هر سه مورد را به اختصار مى كاويم.

اول در مورد روشنفكرى:

كامبيز حسينى مجرى برنامه پولتيك با مسعود بهنود مصاحبه اى انجام داد كه در آن مصاحبه ايشان در خصوص برخى موضوعات مطرح شده از جمله روشنفكر در فرهنگ شيعى سخنانى گفت. پيآورد موضوع روشنفكر يا روشنفكرى از اين مصاحبه، نقد تعدادى افراد از جمله نقد راقم اين سطور نسبت به سخن ايشان بود. بهنود در اين رابطه در آنزمان نوشت: "من طبعا در مقامی نیستم که معیار روشنفکری تعیین کنم، آن هم در شهری که این معنا چنان مخدوش و مغشوش است که اصلا پیدا نیست از چه کسان می گوییم. نه من که هیچ کس دیگری بزرگ تر از من هم نمی تواند برای روشنفکری قید بسازد. بلکه من گزارشی در آن مصاحبه خدمتتان دادم و از قضا تصور می کنم که معترضان بددهان معنای سخنم را در یافته اند، پذیرشش سخت است"، از نامه منتشر شده در ايران گلوبال خطاب به ف.م.سخن.

در همين مصاحبه كامبيز حسينى از وى پرسيد: "آقاى خاتمى روشنفكر ايرانى بود يا عربستان؟ بهنود پاسخ داد: آقاى خاتمى روشنفكر ايرانى ست به دليل اينكه اصولاً روشنفكر ايرانى بدون فرهنگ شيعى معنى ندارد". در همان زمان يار غارش مهاجرانى به كمك او شتافت و در يك نوشته واقعاً بى سر و ته با عنوان "روشنفكر ايرانى و فرهنگ شيعى"خطاب به معترضين، سخن وى را "انديشيده و سنجيده" دانست. كارى به اين نداريم كه اين دو، بنا را بر اين نهادند كه شارح سخن يكديگر و پشت بند و تكيه گاه هم باشند تا معترضين نافرمان و حرف نشنو خصوصاً غيرديندار و سكولار را در جايشان بنشانند، كردارى كه در اين آخرين نمونه از تحريف حقايق يا تاريخ از سوى آنان بر حسب گفته فرج سركوهى در مقاله اخيرش با عنوان "دُمِ بهنودی مهاجرانی، رازِ قتل غفار حسینی، سعید امامی و ۶۵ هزار پوند ناقابل عربی"، صورت گرفته است. اما آنجا كه تقليبِ حقيقتى مطرح از سوى بهنود چهره مى نمايد نمى توان در موردش سكوت كرد و اجازه داد سخن آلوده به زهر كين در تحريف حقايق را - حقايقى كه برملا شدنش مى تواند نورى به برخى زواياى تاريكخانه اشباح اين "جمهور" دينى باشد - بر اذهان به حدى فرو كند و بباوراند كه مو لاى درزش نرود. من در همان زمان در مقاله اى با عنوان "آقاى مسعود بهنود انشاالله گربه است" نوشتم: "اگر مسعود بهنود راست مى گويد كه نمى توان براى روشنفكرى قيد ساخت، با صراحت لهجه اعلام كند كه اعضاء اطاق فكر اصلاح طلبان اسلامى خارج از كشور از جمله عبدالكريم سروش و عطاالله مهاجرانى كه خود را روشنفكر دينى مى نامند به دليل قيد دينى بر روشنفكرى شان، روشنفكر به قيد دين هستند".

در مقاله ى مذكور اينگونه توضيح كردم: "مسعود بهنود از يك سو "قيد" بر روشنفكر يا روشنفكرى را نفى مى كند اما از سوى ديگر و همزمان خويش را در حد و سطحى نمى بيند كه "معيار روشنفكرى تعيين" كند. در حالى كه، وقتى مضمون و معناى "قيد" را بر روشنفكر محمول نمى داند عملاً "معيار روشنفكرى" تعين كرده است". اما او در معما ساختن از سيماى روشنفكر و متعاقباً صغرى كبرى چيدن در اين مورد و موارد ديگر در پى چيست كه همواره فضا را مسموم و مغشوش مى خواهد؟ هر نيت پنهان كه در پس كله اش باشد در هر صورت بايست آن را به شگردهايى در ملا تحقق بخشد. از طريق رسوخ در شگردهايش مى توان آن نيت را بازشناخت. در هر صورت شگردها در تقليب حقيقت آشكارند و آن تحريف حقايق و سلاخى كردن آنها در فضاى سياسى و روشنفكرى ايران كه ما چهار نمونه آن را در حال بررسيدنيم

در ادامه همان مقاله نوشتم: "مسعود بهنود در پاسخ به پرسش كاميز حسينى، خاتمى را "روشنفكر ايرانى" اعلام مى دارد. بنابراين وقتى ايشان در پاسخ به مقاله اى كه مى گويد در "مقامى نيست كه معيار روشنفكرى تعين" كند، در واقع سفسطه مى كند تا طرف منتقد را سرجايش بنشاند كه چه حرف ها، من و تو كى و در كدام "مقامى" هستيم كه بخواهيم "معيار روشنفكرى تعيين" كنيم منتها "به در مى گويد كه ديوار بشنود". گذشته از اين، وقتى ايشان "روشنفكر ايرانى" بدون فرهنگ شيعى را بى "معنى" مى داند، خود ارائه توضيحى از "معيار روشنفكرى" است. همانطور كه گفته شد، ايشان خود را در "مقامى" نمى يابد تا از "معيار روشنفكرى" سخن بگويد اما مى گويد و برايش"معيار تعيين" مى كند آنگاه كه اعلام مى كند "خاتمى روشنفكر" است و يا وجه تسميه روشنفكرى را در بى "قيد" ى آن مى داند. وى از اين شگرد كارش به واقع مى خواهد جو را مغشوش و صلاحيت ديگران را از تبيين روشنفكرى و تعريف جامع آن بى كفايت جلوه دهد به همين خاطر چند سطر فوقانىِ اين نوشته كه سخن ايشان است راجع به موضوع روشنفكرى، تضادى آشكار دارند، گو اينكه در پاسخ به پرسش كامبيز حسينى مبنى بر اينكه "آقاى خاتمى روشنفكر ايرانى بوده يا عربستان؟" با "قيد" شيعى روشنفكرى، مى گويد " خاتمى روشنفكر ايرانى است" يعنى از يك سو "قيد" را از روشنفكرى نفى مى كند اما همزمان "شيعى" را بر "روشنفكرى" مى چسباند. به همين خاطر ما هم به آقاى بهنود مى گوييم شيعى روشنفكرى، "انشاالله گربه است"، اما روشنفكرى معيارش هم بالحاظ تعريف و هم بالحاظ آزمون تاريخى اش در غرب ، مشخص و معلوم است. براستى روشنفكر كيست و روشنفكرى چيست كه آقاى بهنود از تعريف و توضيح جامع آن از سوى ديگران مى هراسد اما خود تعريفى از آن ارائه مى دهد؟

دوم در مورد قتل عام سال ٦٧:

دومين موردى كه در اين ماه هاى اخير مسعود بهنود عناد خويش را به حقيقت آشكار كرد و عنان اسب مصلحت را به دست گرفت تا مبادا از سمت هدايت شده ى طرح "نقشه راه" اسلامگرايان اصلاح طلب كه خواهان تداومِ ادغام دين و دولت هستند منحرف شود، چنين بود: فريدون احمدى در مقاله اى با عنوان "کشتار سال ۶۷؛ پای دین در میان است، درست وسط ماجرا،" از مسعود بهنود چنين نقل قول مى كند: "آن کسی که از پخش این نوار استفاده می کند، آن کسانی هستند که آمده اند بساط اصلاح طلبی را جمع کنند." منظور از نوار، همان نوار افشاگرىِ آيت الله منظرى در قبال كشتار سال ٦٧ است كه اخيراً از سوى فرزند ايشان منتشر شد و تأثيرش آنچنان بود كه حكومت دينى/اسلامى ايران را براى برون رفت از مخمصه آن، سراسيمه كرد و نيز اصلاح طلبانش را واداشت تا به طُرق گوناگون براى آمران و مباشران و مجريانِ فاجعه قتل عام شريك جرم بتراشند و از اينرو به عمد و آگاهانه با عمده كردن نقش گروه هاى مسلح همچون مجاهدين از بار گناه حاكميت اسلامى بكاهند تا مبادا "نظام" به خطر افتد. مسعود بهنود حاضر است زواياى يك رويداد و حقيقت هولناك پنهان بماند اما به مواضع تيره و كورشده اصلاطلبان حكومت در قبال قتل عام ٦٧ كه پاى برخى شان هم در ميان است و نيز همينها بر دينى بودن "جمهور"شان جد و جهد مى ورزند، شفاف سازى نشود تا اصلاح امور از طريق اسلامِ معتدل" شده در امتزاج با قدرت سياسى و دولت، تعميم يافته و پايدار بماند.

سوم در مورد صيغه كردن فروغ فرخزاد به ابراهيم گلستان:

مى دانيم كه صيغه يك قرارداد اسلامى ست كه ميان مرد و زن مسلمان جارى مى شود بدين معنى كه يك مرد با داشتن حتى چند زن مى تواند به دفعات زنان مجرد را صيغه خود كند. اين فقط از مرد مسلمان كه دچار بيمارى جنسى باشد بر مى آيد تا با اينهمه زنان رابطه جنسى يكطرفه برقرار نمايد. اين يكى، از چندين و چند گره هاى كور اسلامى ست بر ضد پرنسيب هاى اخلاق انسانى. مسعود بهنود، شاعر نامى كشورمان فروغ فرخزاد را، زنى كه بى پروا و آشكارا از عاطفه جنسى زن در جامعه مردسالار با فرهنگ عقب مانده اسلامى به دفاع برخواست و قطعن نمى توانسته خفت و خوارى صيغه اسلامى را تحمل كند، با فن زبانى و شگرد مختص به خود او را به صيغه ابراهيم گلستان در مى آورد و حقيقت رابطه ميان اين دو را مسخ مى كند. ببينيم شكوه ميرزادگى در اين رابطه در مقاله خود منتشر در كيهان لندن، به ما چه مى گويد: "اما در چنین زمانه‌ای ناگهان شخصی مدعی می‌شود که: «ابراهیم گلستان در تاریخ ۹ شهریور ۱۳۴۲ خورشیدی، فروغ فرخزاد را صیغه کرده است»* این شخص مسعود بهنود است، روزنامه‌نویس نام‌آوری که به هر چه شهرت داشته باشد نه کسی او را «شاهدی عادل» می‌داند و نه حتی بیشتر سخنان او را در ارتباط با مسایل مختلف سیاسی و اجتماعی باور دارد". و در همين نوشته مى گويد: "ولی این که پس از ۵۰ سال به خودش اجازه دهد که یکی از بزرگترین شعرای ایران را برای آقای گلستان صیغه کند واقعاً شرم‌آور است. شرم‌آور است که در نقش یک عاقد قلابی، اتهام زشتی چون «صیغه شدن» را به زنی زده که نه تنها این وصله‌ها به او نمی‌چسبد، بلکه دیگر نیست تا از خودش دفاع کند". و بالاخره شكوه ميرزادگى اين پرسش را طرح مى كند: "آیا در آخر هفته‌هایی که بهنود در لندن «به خدمت» استادش گلستان می‌رسد این سخنان را از خود گلستان شنیده؟ و یا وقتی خبر شده که خانه‌ی گلستان در خطر مصادره است، و یا شنیده که گلستان قصد سر زدن به ایران را دارد خواسته «آب تربت»ی بر سر گلستان بریزد و به مقامات جمهوری اسلامی نشان دهد که این آقا بدون صیغه با فروغ ارتباط نداشته است؟

نيكروز اعظمى
Niki_olad@hotmail.com

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد