این یادداشت ارائه دهندۀ اولین کوشش در اندیشیدن و اولین فرضیات بر روی سیاست بین المللی و دفاعی دونالد ترامپ است. زمانی نوشته شد که وزیر امور خارجۀ ایالات متحدۀ، که عهده دار مسئولیت روابط خارجی حکومت خواهد بود هنوز مشخص نشده است [هنگام نگارش این مقاله هنوز ترامپ رکس تیلرسون را به عنوان وزیر خارجۀ آیندۀ آمریکا معرفی نکرده بود. مترجم]. این متن فقط به جنبههایی که به سیاست خارجی و امنیت ربط دارند میپردازد و به سایر مسائل – جز در اشارههائی کوتاه – نظیر مسائل اقتصادی و زیست محیطی یا امور داخلی وارد نمیشود.
رسانهها – و نه فقط آنها – آنچنان پیروزی هیلاری رودهام کلینتون را به شیوه ای کاملاً جانبدارانه و به صورت امری بدیهی تبلیغ کردند که انتخاب شدن ترامپ غافلگیر کننده بود. هر چند بعضی ها نظر سنجیها را مقصر میدانند ولی این حقیقت را نیز فراموش نکنیم که هیلاری کلینتون دو میلیون رأی از ترامپ بیشتر به دست آورد...
با این همه تعجب آور است وقتی میبینیم که نظام سیاسی و رسانهای موجود جایی برای امکان پیروزی کاندیدائی باز نگذاشت که هم حامل یک گفتمان تند بود و هم به واسطۀ نتایج یک بحران شدید که نظام ایالات متحده و ماهیت نظم جهانی را زیر سئوال میبرد، به پیش رانده شد. در روزنامۀ گاردین (۰۹-۱۱-۲۰۱۶) نائومی کلاین (1) این موضوع را خوب توضیح می دهد. «او مینویسد، آنچه باید درک کنیم چنین اینست: بسیاری از مردم رنج میبرند. به علت سیاستهای نئولیبرالی مقررات زدائی، خصوصی سازی، و مبادلۀ آزاد بنگاهها، سطح زندگیشان ناگهان به سوی خرابی رفت. کار خود را از دست دادند، مستمری بازنشستگی خود را از دست دادند، ایمنی بسیاری که از وحشت این بربادرفتنها میکاست را از دست دادند. آیندۀ فرزندان خود را از وضع متزلزل کنونی خودشان نیز بدتر میبینند. در عین حال شاهد برآمد طبقۀ داووس هستند: طبقهای از بانکداران درهم تنیده، میلیاردرهایِ تکنولوژی، رهبرانی که در این نوع بهره برداری بسیار مهارت دارند و در کنار همۀ اینها، زنان مشهور و بسیار طنّاز هالیوودی. موفقیت جشنی است که آنها [توده های انبوه مردم] را به آن دعوت نکردند و اینان در درون خود می دانند که افزایش ثروت و قدرت در جای دیگر مستقیماً به افزایش بدهیها و فقر آنها گره میخورد. برای کسانی که معتقدند ایمنی و موقعیت اجتماعیشان جزو حقوقی است که از بدو تولد به آنها تعلق دارد – بویژه برای سفید پوستها – این محرومیتها قابل قبول نیستند. دونالد ترامپ مستقیماً این رنج دیدهها را مخاطب قرار داده است.
تأکید بر ناسیونالیسم و دنیای یکپارچه
تا محرک اساسی پیروزی انتخاباتی دونالد ترامپ را درک نکنیم نمیتوانیم تصورّی از اینکه سیاست خارجی و دفاعی ترامپ چه خواهد بود – یا ممکن است چه باشد – داشته باشیم. بنابراین باید از محدودۀ جدلی خارج شده، عملکرد منطقها را بسنجیم. تشخیص این منطقها واقعاً مشکل خواهد بود زیرا دونالد ترامپ فرمول بندیهای بیمعنی و اظهارات ضد و نقیض بسیار دارد. او برخی از پروندهها را کنار گذاشت (مثلاً آفریقا و بسیاری از مسائل مربوط به قارههای دیگر...). به تناسب منافع انتخاباتیِ مورد انتظارش، از سخنرانیهای ضد نظام و کاملاً عوام فریبانه فروگذار نکرد. بدین ترتیب، سیاست اعلام شدهاش به دشواری قابل تشخیص بود ... چیزی که درها را به سوی یک وضعیت بینالمللی بیسابقه باز میکند.
با این همه، در ورای انتقادات قابل درک دربارۀ یک زبان سیاسی بیثبات، تشخیص دادن برخی خطوط مشخصه و نوعی انسجام [در گفتمان او]، غیر ممکن نیست و حتی ضرورت هم دارد. تعداد کمی از شعارهای شناخته شدۀ پر معنی و مهم در کارزار انتخاباتی روحیه و معانی سیاسی را در کلیت خود متبلور کردند. ابتدا، «آمریکا را دوباره عظمت بخشیم» ... اصطلاحی است که از سال 1979، دورۀ ریگان، بهعاریت گرفته شد. به دنبال آن، «نخست آمریکا یا اول آمریکا»، که میبایست - مطابق با سخنان ترامپ - موضوع اصلی و اولویت حکومت او باشد. این شعار متعلق به سال 1920 است ... و بالاخره، در یک سخنرانی مرجع، دربارۀ امنیت (2)، سه کلمه را در مرکز سیاست خارجی خود قرار میدهد که آنها را بسیار مهم (حیاتی) مینامد: صلح از طریق قدرت.
به این فورمولها باید خارج از توضیحات بی شماری نگاه کرد که آنها را به یک انزواگرائی نوین وابسته میکند که به سیاست خارجی و دفاع و به ماهیت مجموعۀ سیاست بینالمللی ایالات متحده مربوط میشود. واقعیت بسیار پیچیدهتر است. از نظر بسیاری از مفسران، انزواگرائی سیاستی است که با هیچ تعهد روشن به نفع دخالت مستقیم بینالمللی و یک دخالت نظامی تحت نام وظیفهای مسیحایی و «ارزش های آمریکایی» همراه نباشد. بدین ترتیب، فرمول «نخست آمریکا»، برعکس، تداعی کنندۀ طرحی است تنگ نظرانه یا فشرده از منافع آمریکا در دنیا، در زمینۀ سیاست خارجی و منافع امنیتی آن. این برداشت ساده انگارانه، امکان دیدن واقعیت را نمیدهد. این برداشت در درون تضاد میان ادغام جهانی از یک طرف و ناسیونالیسم/انزواگرائی از طرف دیگر نمیگنجد. واقعیت امّا، عبارت است از روندی متضاد همراه با مؤلفههای تکیه بر ناسیونالیسم در جهانی ادغام شده.
در واقع ترامپ یک مداخله گر «مسیحایی» نیست که مصمم به افزایش جنگهای خارجی باشد – به این بازخواهیم گشت- ولی هیچگاه هم نگفت که ایالات متحده به مرزهای خودش عقب خواهد نشست یا آنکه «ایالات متحده از امور جهانی کناره گیری میکند»(3). بر این امر باید دقّت کرد. در یک فرمول بندی چشمگیر، (4) تأکید کرد که: «هنگامی که انتخاب دیگری نباشد در به کارگرفتن نیروی نظامی درنگ نخواهم کرد. ولی، اگر آمریکا درگیر جنگ شود، باید فقط برای بردن بجنگد.» این فرمول بندی مربوط به سخنرانی واشینگتن، اشارۀ روشنی است به جنگ های بیپایان «Endless wars» به اغتشاش و ناکامیهایی که از عهدۀ هیلاری کلینتون و باراک اوباما خارج بود. در یک سخنرانی مختص به تروریسم و مسایل امنیت بینالمللی که در اوهایو ایراد کرد، دونالد ترامپ در گفتن اینکه «بالا گرفتن کار دولت اسلامی نتیجۀ مستقیم تصمیمات سیاسی پرزیدنت اوباما و وزیر امور خارجۀ او کلینتون است» (5) درنگ نمیکند. در سخنرانی فیلادلفیای خود نیز، دونالد ترامپ به سادگی میتواند لیبی ویران شده، سوریۀ در گیر فاجعۀ جنگ داخلی، مصر گرفتار در چنگال تروریسم و عراق آشوب زده را افشا کند. او حتی هیلاری کلینتون را متهم میکند که بهعلت عدم مداخله، در لیبی دست داعش را در کارش بازگذاشت. اما او میبایست یک یاد آوری نیز از مسئولیت سنگین جرج بوش در این واقعیت غم انگیز میکرد – کاری که نمیکند- که به هر صورت در مورد عراق و جنگ 2003 که لحظهای تعیین کننده در به هم ریختن تعادل منطقه و توسعۀ جهادگرائی کنونی بود نقش داشت. ترامپ شدیداً دربارۀ جنگهای باراک اوباما و هیلاری کلینتون افشاگری میکند ولی خودش را نیز به صورت یک کلانتر «شِریف» (رئیس پلیس) دو دل و نامصمم نشان نمیدهد. به همین خاطر، نیویورک تایمز از این نگران است که میبیند تعدادی از کرسیهای پرمسئولیت اطراف رئیس جمهور منتخب بالاخره توسط نظامیها، افسران درجۀ بالا، اشغال خواهند شد و این امر به حکومت جدید چهرهای به وضوح خشنتر از حکومت باراک اوباما خواهد داد.
ترامپ با تأکیدی بیشتر از اوباما و حکومتش، به یک دشمن اشاره میکند که باید با آن جنگید: داعش، و فقط داعش زیرا از نظر او واشینگتن نباید روسیه را که به مرحلۀ قابلیت همکاری رسیده است، منطقاً به صورت تهدیدی برای امنیت جهانی بنگرد. ترامپ سازمان دولت اسلامی را با اسلام و مسلمانان همانند میکند - یا آنها را مستقیماً به هم وابسته می داند- و بعضی وقتها بدون هیچ تأملی، بدون هیچ تفکیکی. او طی مصاحبه بزرگی با واشینگتن پست (2-03-2016) میگوید «مسئله ای جدّیِ جدّی با مسلمانان وجود دارد، و باید به آن پرداخت...». شکی نیست که مایکل فلین که بعد از انتخابات به عنوان مشاور امنیت ملّی گماشته شد، کسی است که میتواند به او در این «پرداختن» کمک کند. فلین ضدیت اعلام شده و بسیار تندی با اسلام دارد. او ژنرال و رئیس سابق ادارۀ اطلاعات نظامی (DIA) است که در جنگهای افغانستان و خاورمیانه تجربیاتی غنی کسب کرد. البته میتوان سئوال کرد و ظنین شد که یک سیاست شدیداً ضد اسلام نیز قادر است در خدمت اوج گرفتن بیشتر جهاد گرائی و پان اسلامیسم سیاسی و بنیادی قرار گیرد. درست مثل اینکه بخواهیم وجود یک دشمن را که این گونه مشخص کرده ایم تداوم ببخشیم.
بدین ترتیب، انتخاب بنیادی ترامپ یک عقب نشینی انزواگرایانه به این معنی نیست که ایالات متحده در مقابل درگیری جهانی و اِعمال قهر نظامی، داوطلبانه و یا از ترس و اجبار به نوعی انصراف تن در دهد. موضوع بر سر چیز دیگری است: موضوع بر سر طرح امپریالیستی نوینی است بر مبنای باز سازی یک قدرت نظامی «بلا منازع»، قدرتی که قادر باشد به تنهائی خودش را بر همه تحمیل کند، بدون قیود اتحادهای اولیه. ما در مقابل نوعی تکروی قرار داریم که نزدیک به مکتبی است که در سال های نخست ریاست جمهوری جرج دبلیو بوش تدوین شد.
نزدیکی سیاسی- استراتژیکی روشنی با شیوۀ حکومت بوش به چشم میآید که استراتژی خودش را بعد از 11 سپتامبر و در شرایط موجودِ در ده سال پس از برچیدن دیوار برلن و فروپاشی اتحاد شوروی تنظیم میکرد: کوشش برای برقراری روابط استراتژیک نوین با روسیه، (همراه با نزدیکی بوش- پوتین)، افزایش چشمگیر بودجۀ دفاعی، ادارۀ غیر مستقیم ناتو، کاهش نقش آن و تبدیل این اتحادیه به ذخیرۀ امکانات نظامی اضافی یا «جعبه ابزار». جعبه ابزاری که ایالات متحدۀ بر حسب نیازش درعملیات نظامی که خودش، احتمالاً در رأس ائتلافهای ویژۀ غیر رسمی فرماندهی میکند، از آن جعبه، ابزار بیرون میآورد. در آن زمان [دورۀ زمامداری جورج دبلیو بوش]، مسألۀ نوسازی و تقویت زرّادخانۀ هستهای نیز مطرح بود؛ همراه با مناظره بر سر «عادی و بی اهمیت» جلوه دادن سلاح هستهای، یعنی بر سر استراتژی خطرناک امکان استفادۀ از این سلاح در یک درگیری ... تحولی که منتهی به از بین بردن مرز بین یک جنگ هسته ای و یک جنگ متعارف میشود. میتوان گفت که نتیجۀ این عادی جلوه دادن سلاح هستهای، زیر سؤال بردن تئوری بازدارندگی به معنی «دقیق» (8) آن خواهد بود. رابطهای نیز با مبحث دیگری وجود دارد که در همان زمان رواج داشت که عبارت است از بجا بودن یا مقتضی بودن نظام جلوگیری از اشاعۀ سلاح هستهای، و تعهد ایالات متحده نسبت به قرار داد جلوگیری از پخش آن (TNP). امروز با انتخاب شدن دونالد ترامپ، تمامی این مسائل، تمامی این «نشانه ها» که مشخص کنندۀ یک سیاست معینی هستند را باز می یابیم.
احیای مجدد قدرت نظامی آمریکا، تعریف یکجانبه گرائی استراتژیکی، زیر سئوال بردن سازمان ملل متحد، کنار گذاشتن قیود رسمی وابسته به قراردادها و تعهدهای بینالمللی ... مجموعۀ این گزینههای مکتب بوش دوباره به خوبی در بیانات ترامپ پیدا میشوند. در همان آغاز ریاست جمهوری بوش، اروپائیها مشخصات نگران کنندهای در جهتیابیهای سیاست آمریکا می دیدند. امروز بیوقفه همان نگرانیها در اروپا، با پیروزی دونالد ترامپ در انتخابات ریاست جمهوری، به چشم میخورد.
همه اینها اجازه میدهد که دورانداختن توافقات چندجانبه و معاهدات و سازمانهای بین المللی را که دونالد ترامپ بارها تأکید کرده است، درک کنیم. این به معنی رد کردن ادارۀ جمعی، قیود و مخارج آن است. موضوع بر سر انزواگرایی (9) نیست. بلکه ادامۀ مستقیم «نخست آمریکا» است، یعنی اصرار بر سر قدرتی است که منافع و خواست های خود را بر مبنای تقدم خشن روابط قدرت بر دنیا تحمیل میکند.
«رتبه بندی مجدد» [تعریف مجدد اولویت های] سیاست خارجی ایالات متحده
بدین ترتیب، مطابق نظرات ترامپ، نظام جهانی عبارتست از استیلای خشن و «بیپروای» سیاست های زور که همراه با بیشرمیِ توافقات و رقابتهای میان قویترینها بر ضعفا اعمال میشود. بلافاصله بعد از انتخاب شدن، به نظر می رسد که دونالد ترامپ، به دور از سخنان جنجالی و زنندۀ کارزار انتخاباتی، قصد برقرارکردن روابط «عادی» با ژاپن، و حتّی، در وهلۀ اوّل، با چین دارد.... ولی این شکل کلاسیک دیپلماسی میان بازیگران بزرگ البته هیچ یک از مشکلات استراتژیک و اقتصادی موجود را حل نمیکند. از جمله مشکلات مربوط به مسائل بسیار مهم رقابتها و درگیریها بر سر تجارت و سرمایه گذاری در سطح بینالمللی و به ویژه در آسیا. از جمله در مورد سرنوشت «محور» استراتژیک اوباما و تقّدمی که از این طریق برای چالش حاصل از قدرت چین و لزوم برقرار کردن روابط با این قدرت بزرگ به نفع منافع مشترک قائل است. تنش سیاسی شدید بین آمریکا و چین که پس از گفتگوی تلفنی پر سر و صدای ترامپ - تسای اینگ-ونگ، رئیس جمهور تایوان، بهوجود آمد روشن کنندۀ جنبههای پیچیدۀ سیاست خارجی ریاست جمهوری جدیداً انتخاب شدۀ آمریکاست.
طبعاً کسی نمیتواند این افسانه را باور کند که ترامپ گوشی تلفن را برداشت تا به تماس تلفنی دوستانۀ خانم تسای جواب بدهد. گفتگوی تلفنی مورد بحث یک انتخاب سیاسی است که عملی کردن آن با دقّت آماده شد. به هر صورت چگونه میتوان تصور کرد که رئیس جمهور تایوان جسارت کرده و بدون اطلاع قبلی از ممکن بودن این گفتگو، به ترامپ تلفن کرده و آرزوئی بکند ... یا پیشنهادی بدهد. سؤالی که مطرح میشود بر سر معنای واقعی این مبادلۀ تلفنی است. در این جا چه چیزی آشکار میشود؟
قبل از هر چیز، تأکید بر اینکه در واشنگتن، حکومت آینده تصمیم به شناسائی جمهوری چین و بدین ترتیب برقراری روابط رسمی با تایوان خواهد گرفت، در اینجا مناسبتی ندارد. دونالد ترامپ این را نگفت. در دیپلوماسی، حتّی برای ترامپ، کلمات اهمیت دارند. در مصاحبهای با فوکس نیوز، دونالد ترامپ اظهار داشت که «من به خوبی سیاست چین واحد را درک میکنم ولی نمی دانم چرا ما باید خودمان را با این سیاست چین واحد تطبیق بدهیم، جز این که با چین بر سر مسائل دیگر، از جمله تجارت به توافقی برسیم».(۱۰)
بدین ترتیب، ترامپ بر سر روابط با چین، همچنان که بر سر سرنوشتِ موافقتنامۀ وین دربارۀ مسئلۀ هستهایِ ایران یا موضوعات دیگر ... شرط میگذارد. او نرخ مزایده را بالا میبرد. او به خودش اجازه میدهد مشاجرات لفظی ایجاد کند و همراه با فشار مستقیم و تهدید، به آن دامن بزند. میتوان درک کرد که ترامپ میکوشد امتیازات تجاری، و نه فقط تجاری، به دست بیاورد. در مصاحبهاش با فوکس نیوز، حتی به جزئیات چندین شکایت خود از پکن نیز میپردازد: کاهش ارزش پول [چین] برای حمایت از تولیدات داخلی، حضور گستردۀ «استحکامات و تجهیزات نظامی» در دریای چین، اغماض نسبت به کرۀ شمالی. و بالاخره میگوید «من نمیخواهم که چین به من بگوید من چه کار باید بکنم.» ولی آیا پنجۀ آهنین اقتصاد تنها انگیزۀ چیزی است که نوعی فتنه انگیزی به نظر میآید که البته چندان خوشایند مقامات چینی نیست؟ در واقع سیاست چین واحد از نظر پکن شرطی است که بدون رعایت آن مبادلهای نمیتواند صورت بگیرد زیرا در رابطه با حق حاکمیت بوده و بسیار حساس و غیر قابل بحث است.
بنا بر دلایلی که در عین حال سیاسی و استراتژیک هستند، ترامپ عدم اطمینان و تنش بسیار زیاد در روابط چین و آمریکا وارد میکند. او از سیاست خارجی آمریکا، روحیهای نوین، تهاجمیتر و یا ستیزهجوتر نشان میدهد. او می خواهد شکل دیگری بازی کند، نه با قواعد سنتی. به عبارت دقیقتر، این روحیۀ نوین احتمالاً ضمیمۀ آن چیزی است که برخی از ناظران آمریکائی آن را «رتبهبندی» استراتژیک می نامند. علاوه بر این، تایوان مشتری ممتازی برای فروش اسلحه است. بخصوص در شرایط بالاگرفتن تنشها... بنابراین مذاکرات تلفنی ترامپ - تسای آشکار کنندۀ یک تغییر در لحن، در عمل و در هدف به نظر میرسد. وزیر دفاع او ژنرال ماتیس، این امر را به شیوۀ خودش، در یک کنفرانس طولانی و پر معنی که چندین ماه قبل از انتخابات در «مرکز برای استراتژی و مطالعات بین المللی» (11) برگزار شد، تأیید کرد. ماتیس روابط چین و آمریکا را بررسی نمیکند. او به ویژه آنچه را که به نظر او تشکیل دهندۀ تهدید – مقدم – ایرانی است توضیح میدهد و در عین حال دربارۀ توافق وین بر روی هستهای، قضاوتی فوق العاده معتدل میکند. توافقی که از نظر او «مزایائی هم دارد» و «کاملاً بیاساس نیست»... در حقیقت آنچه ماتیس از باراک اوباما خرده میگیرد کمتر دربارۀ امضای این توافق است تا سیاست عمومی او. از نظر او این سیاست فاقد اقتدار، انسجام استراتژیک و توجه به متحدان است. با این وجود «محور» استراتژیک اوباما در جهت آسیا و کشورهای دوست واشنگتن حاوی نقشهای بود - که شکست خورد – به شکل محاصره یا بازدارندگی «containement» چین. به شکلی دیگر، ترامپ و منطق زور او از حکومت گذشته کاملاْ نبریدهاند. آیا دونالد ترامپ کوشش خواهد کرد آنچه را که حکومت گذشته موفق به انجام آن نشد، از طریق دیگری محقق سازد؟
میتوان تصور کرد که این «رتبه بندی مجدد» [تعریف مجدد اولویت های] سیاست خارجی آمریکا، عملاً در جستجوی تحکیم پیوندهای استراژیک میان متحدان همراه با تأکید بر قدرتی به وضوح مداخله گرتر و یا صریح تردر برابر دیگران است. این در واقع به قیمت بالا گرفتن جدال لفظی میان چین و آمریکا است که چندان هم دیپلماتیک و بیخطر هم نیست. زیرا موضوع بر سر رقابت سیاسی بسیار شدید و یک درگیری بالقوه بین دو قدرت بسیار بزرگ و دارای امکانات هستهای در ناحیهای مملو از ناسیونالیسم و خصومتهای پنهان و آشکار است. بدیهی است که از خود سئوال کنیم که دونالد ترامپ تا کجا قادر است در این عملکرد خطرناکِ افزایش فشار پیشروی کند؟ آیا میتوان با قدرتی نظیر چین بدون مجازات شدن بازی کرد؟ مهم این است که اراذۀ مهارکردن رخدادها و منافع مشترک بالاخره غالب میشوند بدون آنکه آسیبهای نامعقول بر روابط و امنیت بینالمللی وارد آیند.
دوّمین دگردیسی استراتژیک
در یک رویکرد سیاسی که اغلب به ضعف یا نامصمم بودن تعبیر میشد، باراک اوباما، بعد از جرج بوش، مؤلفههای نوع دیگری از هژمونی را تعریف کرد که بیشتر بر مذاکره استوار بوده و شکل دیگری از کاربرد نیروی مسلح را ایجاب میکرد. این استراتژی حاوی کنار گذاشتن عملیات جنگی وسیع بود، همراه با آنچه «رد پای سبک» یا «light footprint» در صحنۀ مخاصمات نامیده می شود و برای پیش رفتن در این جهت، عملیاتی که ترجیح داده میشدند عبارتند از: درگیر کردن نیروهای ویژه، استفاده از پهبادها، توسعه ظرفیت های سایبری ... جنگ لیبی برای رسانهها فرصتی شد برای معرفی کردن این آموزۀ (دکترین) جدید (این فرمول نیز ابداع آنهاست) که عبارتست از «leading from behind» یا رهبری از پشت سر، که به ایالات متحده امکان میدهد که بر حسب انتخاب خودش، همه چیز را متمرکز نکند و تمامی نیروهای خود را درگیر نسازد... این نوع دیگر هژمونی همراه با طرح نظامی ویژه به معنی پایان دخالتهای نظامی آمریکا نیست (آن را در خاور میانه و بخصوص در عراق دیدیم). هدف، مداخله به شکلی دیگر بود، با انواع دیگری از وسایل ... و با هزینۀ کمتر.
با ترامپ، شاهد یک دگردیسی یا تغییراستراتژی دیگر هستیم. از نظر دونالد ترامپ، اوباما و کلینتون ایالات متحده و قدرت دفاعی آن را تضعیف کردهاند. بنابراین، تعریف مجدد سلطهای یک جانبه از قدرتی تقویت شده و تقسیم ناپذیر، بجز برای مخارجش، در دستور روز قرار دارد... ترامپ این موضوع را در جزئّیاتش، در ماه آوریل در واشینگتن و در ماه سپتامبر در فیلادلفیا اعلام کرد به طوری که هیچ شکّی بر ارادۀ او در توسعۀ عامدانۀ وسیلۀ نظامی باقی نماند: بازسازی دفاع، افزایش بودجه، مدرنیزه کردن و بازسازی زرّادخانۀ هستهای، تقویت نیروی زمینی، نیروی دریایی و نیروی هوایی. او همچنین اوباما را متهّم می کند که پروژۀ دفاع ضد موشکی را از محتوایش خالی کرده است. او می گوید «برتری نظامی ما باید بلامنازع باشد، و وقتی میگویم بلامنازع منظورم از طرف هرکس و همه کس است.»
در سخنرانی فیلادلفیای خود، ترامپ با صراحت از همۀ کشورهای عضو ناتو میخواهد که صورتحساب خود را به سرعت بپردازند – و تأکید میکند - کاری که انجام نمیدهند زیرا فقط پنج کشور عضو ناتو، (از جمله ایالات متّحده) به حدّ اقل الزامی 2% تولید ناخالص ملّی برای مخارج دفاعی رسیدهاند. و اعلام می دارد (چیزی که در بازنویسی علنی سخنرانی او وجود ندارد) «احترامی برای رهبری ما قائل نیستند». و بالاخره تأکید میکند: «من، با احترام از کشورهائی نظیر آلمان، ژاپن، کرۀ جنوبی و عربستان سعودی تقاضا میکنم که به خاطر امنیت خارق العادهای که برایشان تأمین کردهایم، بیشتر بپردازند.» برای ترامپ، متحدین را وادار به پرداخت کردن، به صورت یکی از منابع ضروری برای تأمین مالیِ افزایش چشمگیر بودجۀ دفاعی است که اجرای پروژههایش الزامی میکند. او این را محور برجستۀ سیاست خود میکند؛ با انگیزۀ احترامی که باید برای آمریکا قائل باشند (از فرمول خودش استفاده میکنیم) ... چیزی که به نوعی تملقگوئی از میهن پرستی است که در عین حال به تقویت دفاع، تأمین بودجۀ مخارج نظامی و حتی اشتغال ... و البته تأکید بر روی رهبری قدرتمند و کاهش نقش یک چارچوب چند جانبه، پیوند داده میشود.
در چارچوب همین شیوۀ تفکر است که دونالد ترامپ اعلام کرد که واقعاً خود را برای دفاع جمعی، اصل بنیادی ناتو که در مادّۀ 5 معاهدۀ واشینگتن نوشته شده است، مقیّد نمیبیند. به خاطر بیاوریم که در این مادّه تصریح شده است که: «اعضا توافق دارند که حمله مسلحّانه علیه یک یا چند عضو، که در اروپا یا در آمریکای شمالی اتفاق بیافتد، همانند حمله به همۀ اعضا تعبیر خواهد شد...». بدین ترتیب، این مادّۀ 5 یک درگیری نظامی کشورهای عضو، و از جمله ایالات متحّده را در صورت مخاصمۀ مسلحانه ای که مستقیماً متوجۀ اتحادیۀ آتلانتیک باشد، ایجاب میکند. معهذا، ترامپ این اصل را نسبی کرده و خصوصیت خودبهخودی بودن آن را برای متحدانی که مسئولیت مالی خود را رعایت نکردند به حدّاقل میرساند، امری که (در نوعی قاعدۀ «pay to play» - پول بده و بازی کن) به معنی معلّق کردن یک جانبۀ بیمۀ جمعی و به خصوص آمریکائی، به خاطر عدم کفایت مشارکت مالی و ... می باشد. روشن است که چنین تهدیدی اعتبار چندانی ندارد. در موقعیت یک مخاصمه، اهمیت داوهای استراتژیک در مقابل روسیه، احتمالاً از وزنۀ مسائل مالی فراتر خواهد رفت. در شرایط بحرانی، مداخلۀ نظامی اتحادیّه و به ویژه واشینگتن، مطمئناً به سهمیۀ مالی این یا آن وابستگی نخواهد داشت. در عوض، این گزینش حکومت آمریکا تأییدی است بر ارادۀ حکومت آمریکا در نسبیت دادن (مشروط کردن) به نقش ناتو، که ینس استولنبرگ را دلواپس کرده و او را واداشته است که با دیپلماسی بسیار نگرانی خود را ابرازکند. این دقیقاً همان تأیید نقش بالا دست تصمیم یکجانبۀ آمریکائی است. ولی باید توجه داشت که دونالد ترامپ مشروط بودن خودش را نیز مشروط میکند زیرا در عین حال پیشنهادی نیز برای بهبود مأموریتها و ساختار ناتو میدهد که به نظر او نهادی است از رده خارج شده. از نظر ترامپ، در نهایت چارچوب ناتو باقی می ماند؛ چارچوبی قابل تغییر ولی از لحاظ استراتژیک مناسب! در هر صورت، به خاطر میآوریم که در گذشته، فاصله گرفتنهای جرج بوش از این سازمان در مقابل منافعی که این نهاد از طریق سازماندادن بیوقفۀ بالادستی سیاسی ایالات متحدّه بر اروپائیها تنظیم میکرد، به تدریج برندگی خود را از دست داد. آیا امروز نیز چنین خواهد شد؟
در حالی که سیاست ولادیمیر پوتین، بخصوص در اوکراین، تاکنون به صورت چالشی مستقیم [فوری] برای امنیت در نظر گرفته میشد، این فاصله گرفتن ترامپ از ناتو و اصل راهبردی آن، در درون اتحادیّۀ اروپا به تشدید نگرانیهای کشورهای بالتیک و به خصوص لهستان یاری خواهد رسانید. این کشورها میگویند که از ضعیف شدن مداخلۀ استراتژیک ایالات متحّده در اروپا بیمناکند. این باجخواهی (چگونه میتوان این فشار برای تقسیم بار مالی دفاع مشترک را به نوع دیگری تعریف نمود) احتمالاً بیاثر، به نفع واشینگتن، باقی نخواهد ماند.
میتوان تصور کرد که اصرار ترامپ بر لزوم بازسازی یک قدرت نظامی، مانند یک استدلالِ وطن دوستانه و غرور ملّی، نقشی فعّال در پیروزی انتخاباتی او داشته است. اما ترامپ متهم به گستاخی و بیانات توهین آمیز نسبت به سربازان سابق شد (13). برخورد او موجب شد که بگویند این مرد برای اینکه «فرماندۀ کلّ» آینده شود، ساخته نشده است. معهذا، سربازان قدیمی، (18.8 میلیون نفر در سال 2015) در اکثریت بسیار بزرگی (به نسبت 2 به 1) به او رأی دادند. در جامعهای که از جنگ «خسته» شده است و در آن بسیاری از سربازان قدیمی احساس میکنند که رها شده و یا کنار گذاشته شدهاند (14)، ترامپ در ثبت این داو استراتژیک و ایدئولوژیک در کارزار انتخاباتی خود تردید نکرد. در سخنرانی واشینگتن خود تأکید میکند که «یک ملت بزرگ از سربازان خود نیز تیمار میکند». او اضافه میکند «تعهد ما نسبت به آنها مطلق است. حکومت ترامپ، برای خدمت به این مردان و زنان، هر جا که خدمت میکنند، بهترین تجهیزات و حمایت دنیا را خواهد داد، و هنگامی که به عنوان سرباز قدیمی به زندگی شهروندی باز میگردند، بهترین پرستاری دنیا را خواهند داشت.»
بدین ترتیب، ترامپ توانست به هیبت کسی ظاهر شود که در عین حال هم ظرفیت دفاع از آنهائی را دارد که عملاً جنگیدند، یعنی سربازان، و هم قادر به افشای کسانی - مستقیماً کلینتون و اوباما - است که مسئولیت قبول کردند و آنها را رهبری کردند: «بعد از از دست دادن هزارها زندگی و خرج کردن میلیاردها دلار – تأکید میکند - اکنون، در خاورمیانه، در شرایطی قرار داریم که از همۀ آنچه قبلاً وجود داشت بدتر است. من هر کسی را که بتواند بینش استراتژیک سیاست خارجی اوباما / کلینتون را توضیح بدهد، به چالش میطلبم. فاجعهای عام و کامل بود.»
نا روشنی های بازدارندگی هسته ای
دونالد ترامپ به «عدم ثبات» و داشتن «رفتاری غیرقابل پیش بینی» متهم شد، به ویژه در رابطه با بازدارندگی هستهای. بارها از او به خاطر «بلاهتهای (گاف های) مکرر» انتقاد شد زیرا در رابطه با سلاحهای هستهای مکرراْ گفته است «اگر ما داریم چرا از آنها استفاده نکنیم؟». این اظهارات را با عنوان انعکاس یک نادانی و حتی یک عدم مسیولیت وسیعاً تفسیر کردند. چگونه میتوان تصور کرد که ما قادر به استفاده از این سلاح باشیم؟ برای بسیاری از افراد، از جمله هیلاری کلینتون، ترامپ کسی نیست که ادارۀ بسیار حساس بازدارندگی [هسته ای] به او سپرده شود.
شاید رئیس جمهور منتخب بر پیچیدگیها و ظرافتهای واقعی بازدارندگی مسلّط نباشد. ولی برای این امر متخصصینی وجود دارند: هم برای او و هم برای همه آنهایی که قبل از او بالاترین مقام را اشغال کردند. وانگهی سخنرانی نمونه او که در فیلادلفیا ایراد کرد به همراهی مشاوران متخصصی تهیه شد که در مقام های مهمی قرار داشتند؛ نظیر ژوزف اشنیتز سابقاْ بازرس کلّ وزارت دفاع (2005-2002) و یکی از کادرهای عالیرتبه گروه پرنس و بلاک واتر: شرکت خصوصی نظامی ای که به این گروه وابسته است و شهرت بدی دارد. چندین خانوادهٔ عراقی این جمعیت را متهم به قتلهای فراقانونی و جنایت جنگی کردهاند. این سخنرانی فیلادلفیا همچنین با کمک مؤسسهای (Heritage foundation ) تنظم شد که نهادی سیاسی است فوق لیبرال و بسیار کنسرواتور (مرتجع) و تخصصش به ویژه در مسایل مربوط به دفاع است. رونالد ریگان و جرج بوش برای آماده کردن برنامههای سیاسی خود به مطالعات همین مؤسسه تکیه کردند. در دوران جنگ سرد این مؤسسه از نظر سیاسی و نظامی از جریان های ضد کمونیستی و سازمانهایی که علیه رژیمهای متحد اتحاد شوروی در جنگ بودند حمایت میکرد؛ به عنوان مثال سازمان هایی نظیر کنتراسهای نیکاراگوئه و یا اونیتای ژوناس ساویمبی.
بنابراین ترامپ افراد «کاردان» - ولی بسیار مرتجع - کم نداشت تا سرآغازی منطقی به سیاست خارجی و دفاعی خود بدهد. باقی می ماند فرمول هایی که دونالد ترامپ درباره سلاح های هستهای انتخاب کرد: این انتخاب موجب میشود که چند سئوال مطرح کنیم. آیا ترامپ در بلند پروازیهای یک «قدرت نظامی بلامنازع» خود، وسوسۀ این را دارد (آن گونه که در زمان جرج بوش وجود داشت) که به سلاحهای هستهای به صورت سلاحهایی واقعاً قابل استفاده بنگرد؟ از همه گذشته، او تنها کسی نیست – و نظیر او زیادند - که در تاریخ پیچیدۀ تئوریهای بازدارندگی به این نظریۀ (فوق العاده هولناک) مشروعیت میبخشد که این سلاح ها میتوانند «سلاحهایی قابل استفاده باشند»، یعنی سلاحهائی که میتوان در میدان جنگ به کارگرفت به این شرط که قدرت، دقّت و ظرفیت نفوذ آنها برای این کار تعیین شده باشند. ولی این فرمول بندی ترامپ را به شکل دیگری نیز می توان تفسیر نمود؛ به این شکل که او ترجیح می دهد از مفهومی عامیانه تر یا دقیق تر از «بازدارندگی» استفاده کند که مطابق آن سلاحهای هستهای برعکس سلاحهائی هستند که مورد استفاده قرار نمیگیرند زیرا قدرت آنها چندان است که خود به خود مانع تجاوز میشوند. در اینجا یک ناروشنی باقی میماند. یک ناروشنی که شاید با نادانی ترامپ یا تعدادِ زیاد و تفاوتهایِ اظهاراتش مربوط نباشد.
بنابراین موضوع بر سر چیست؟ آیا بر سر تعریف خود بازدارندگی نیست که تا آن حد رقیب را به شک بیاندازد که (این بحثی ویژۀ متخصصین است) که نقشههایش و قاطعیتش در هم بریزد؟ حتی اینجا نیز مسئلۀ عدم صلاحیت ترامپ مطرح نیست ... زیرا او خودش اعلام میکند که غیر قابل پیش بینی بودن (غافلگیری) تاکتیکی است لازم. مسألۀ در درون خود طبیعت سیاستی است که انتخاب شده است. این سیاست، در نهایت، چه در مورد مسئلۀ هستهای و چه در مورد مسائل دیگر، گزینههائی را پوشش میدهد که توسط رئیس جمهورهای سابق، چه دموکرات و چه جمهوری خواه، اختیار شدند، حتی اگر سبک و رویکرد سیاسیش – اگر اجازه داشته باشیم در محدودۀ زمان کمی که از انتخابات می گذرد به قضاوت بنشینیم – از او یک فوق محافظه کار نامتعارف ولی منسجمتر از آنچه به او نسبت می دهند، میسازد. مسلماً او یک دیوانه یا دلقک سیاسی، آن گونه که بعضی خواستند به خاطر اظهارات غالبا متناقض و توهین آمیزش او را چنین معرفی کنند نیست. موضوع از این جدّی تر [وخیم تر] است.
ترامپ سخنرانی فیلادلفیای خود را تحت عنوان «A speech of military readiness » ایراد کرد که میتوان آن را چنین ترجمه کرد: «گفتاری در اراده، یا سرمایهگذاری در دفاع» [ترجمۀ کلمه به کلمه چنین است: «گفتاری دربارۀ آمادگی نظامی». مترجم]. او در این گفتار بر آنچه از نظر او به «بنیادهای یک استراتژی امنیت ملّی» ربط دارد تأکید میکند. موضوع این گفتار در واقع وضعیت سیاسی عمومی است. ولی آنچه او به عنوان رویکرد استراتژی و نظامی ترسیم میکند بسیار نگران کننده است. دونالد ترامپ هیچ چیز را حذف نمیکند: نه سلاحهای هستهای تاکتیکی (سلاحهائی که از نظر تئوری میتوان در میدان جنگ بکار برد)، نه امکان وارد آوردن اولّین ضربه یا ضربۀ احتیاطی و نه حتی احتمال یک بمباران هستهای را در اروپا. او تأکید میکند که قصد ندارد خودش را از هیچ امکانی محروم نماید. میگوید که اگر کرۀ جنوبی و ژاپن سهم خود را برای تأمین هزینۀ حضور نظامیان آمریکا در کشورشان افزایش ندهند، او نیروهای خود را از این دو کشور بیرون خواهد کشید. در غیر این صورت آماده است موافقت کند که توکیو و سئول به سلاح هستهای مجهز شوند. بویژه برای آنکه در مقابل کرۀ شمالی ضمانت داشته باشند (16). در این نیز منطقی وجود دارد ولی انتهایش به زیر سؤال بردن نظام عدم پخش (تکثیر) سلاح هستهای و قراردادهای مربوط به آن میرسد و ترامپ آشکارا مسئولیت آن را بهعهده میگیرد. حتی اگر این انتخاب را که برای آیندۀ روابط بینالمللی تأسف بار است، در لفافۀ جمله پردازیهایی میپوشاند که نشان دهندۀ مشکل بودن مشروعیت بخشیدن به چنین انتخابی است.
بدین ترتیب، نقشههای استراتژیک و نظامی دونالد ترامپ بسیار نگران کننده هستند. این نقشهها برای سربازان قدیمی، مجتمع های صنعتی- نظامی آمریکا و «جمعیت» نظامیان آمریکا که وسیعاً به او رأی دادند بسیار اغوا کنندهاند. بورس نیز اشتباه نکرد زیرا درست بعد از انتخابات، ارزش سهام گروههای اصلی صنایع و تجهیزات دفاع آمریکا شدیداً افزایش یافت.
ایران : یک «kill deal» بسیار مشکل
ترامپ به تندی مخالفت خود را با توافق وین بر سر مسئلۀ هستهای که در ژوئیۀ 2015 بین ایران و 1+5 انعقاد یافت، ابراز داشت. بدون اظهار نظر دربارۀ محتوای این توافق، او حتّی از «احمقانهترین توافق همۀ زمانها» صحبت کرد که به نظر او به ایران «مطلقاً» امکان تسلط بر سلاح هسته ای را میدهد. این گونه مخالفت کردن، در جریان کارزار انتخاباتی، به او اجازه می داد حکومت اوباما را متهم کند که در مقابل همه چیز کوتاه آمده و به ایران که به علت تحریمها ضعیف شده است، امکان می دهد که در ردیف قدرتهای بزرگ هستهای قرار گیرد. به علاوه، این خصومت کاملاً با خصومتهای مقامات تلاویو و سمپاتی های آمریکائی به اسرائیل همگرایی داشت.
این لفّاظی و اتّهام زنی خشن و خالی از ابهام برای کشتن یا فسخ توافق - «to kill the deal» فرمولی بود که مورد استفاده قرار گرفت ولی، با پیشنهادهای تعدیل کننده همراه بود. ترامپ و مشاورانش (بهعنوان مثال ولید فارِس) در مورد ملغی کردن توافق پافشاری نکردند برای آنکه، در عوض تعهد کنند که در مقابل هرگونه نقض این توافق و نقشۀ اجرائی آن شدیداً واکنش نشان خواهند داد. چیزی که بسیار متفاو ت است ... توجه کنیم که این ژست گیری حاوی هیچ گونه توضیح دقیقی دربارۀ ماهیت نقضهای مورد نظر نیست. آن هم در شرایطی که، دقیقاً، ایران در مجموع، توافقها را اجرا کردهاست. بالاخره توجه کنیم که تهدیدهای ترامپ به روشنی ارادۀ مذاکره کردن برای یک «توافق بهتر» را همراه دارد.
چه در این پروندۀ هستهای ایران و چه در پروندههائی دیگر، یک موضعگیری سیاسی عمومی مشاهده می کنیم که برای نشان دادن گسست قطعی و بسیار صریح از سیاست اوباما- کلینتون است. در عین حال چند «راه خروج» هم در نظر گرفته میشود که با مصالحه نزدیک ترند تا با برخورد رو در رو (18). ولی هنوز نمیتوان برآورد کرد که از این پروندۀ مهم با مدیریت حکومت ترامپ و دولتش چه نتیجهای حاصل میشود که به عنوان نمونهای با اندازههای طبیعی برای اوضاع واقعی و اعتبار رئیس جمهور جدید و گروهش در زمینۀ سیاست بین المللی و دفاع به کار آید. به همین ترتیب برای سازمان ملل که مستقیماً با توافق وین و اجرای آن ارتباط دارد. سازمان مللی که یک خانم فوق ارتجاعی و تازهکار در زمینۀ سیاست خارجی (19) با عنوان سفیر ایالات متحدّه توسط ترامپ برای آن منصوب شد.
بدیهی است که این مسئلۀ هستهای نظامی ایران به مهارت یا احتیاطی بیش از آنچه که به ترامپ نسبت می دهند احتیاج دارد. در واقع آنچه مطرح است محدود به یک مصالحه بر سر هستهای همراه با تحریمهائی کمتر یا بیشتر نیست. موضوع بر سر کلِّ روابط بین واشنگتن و ایران است و همچنین اعتبار بینالمللی امضای ایالات متحدّه و بیشتر از آن اوضاع روابط بینالمللی و استراتژیک در خاور میانه.
اگر ترامپ به فسخ توافق وین مبادرت ورزد، مشکل است که ایران مذاکرات دیگری را قبول کند. در واقع چگونه ممکن است ایران به مذاکرات جدیدی دربارۀ توافقی تن بدهد که با آن همه مشکلات به دست آمد؟ آیا فقط به این خاطر که موضع رسمی آمریکا تغییر کرد؟ نتیجۀ چنین تصمیمی مطمئناً تنشهای بینالمللی جدید، خطر افزایش تنش و احیای مجدد برنامۀ هستهای ایران و همچنین اختلافات در خود ایالات متحده و نیز مابین ایالات متحده و اروپا بر سر مسائل سیاسی و همچنین به خاطر آیندۀ سرمایهگذاریهای غرب در ایران خواهد بود. و بالاخره، نتایج آن می تواند برای توازن نیروهای داخلی ایران بسیار سنگین باشد زیرا فوقمرتجعین، فرصت اوضاع بحرانی را برای زیر سئوال بردن سمتگیریهای اصلاحطلبانۀ روحانی از دست نخواهند داد. و این امر نمیتواند بر روی روابط بینالمللی بیتأثیر باشد.
حتّی برای ترامپ و آمریکایش که قرار است عظمت خود را بازیابی کند،... این بازی بسیار دشوار خواهد بود. به ویژه آنکه توافق وین و نقشۀ عملی آن، یک مصالحۀ سادۀ دو جانبه بین واشنگتن و تهران نیست. نتیجۀ دیپلماسی چند جانبهای است که به واسطۀ یک فعالیت پیچیده و تعهّدات بزرگ جمعی حاصل شده است. در واقع توافق وین در قطعنامهای توسط شورای امنیت سازمان ملل متحّد (20) تأیید شدهاست. این قطعنامه در مادّۀ 1 اعلام میدارد «برنامۀ جامع اقدام مشترک (برجام) [Joint Comprehensive Plan of Action (JCPOA)] را تأیید کرده و با فوریت دعوت به اجرای کامل آن، مطابق با زمان بندی ای که پیش بینی کردهاست مینماید». اجرای این برنامه باید زیر نظر آژانس بینالمللی انرژی اتمی (AIEA) انجام پذیرد. سرانجام، قطعنامه تعهد [پای بندی] دولتهای عضو شورای پیمان عدم اشاعۀ هسته ای (TNP) را، به اینکه ایران باید به مفاد توافق عمل کند، اعلام می دارد. در نتیجه اگر حکومت ترامپ، به این بهانه که نمیخواهد ایران یک قدرت هستهای بشود، قرارداد وین را رد کند و بدین ترتیب TNP را زیر پا بگذارد، در این صورت دولت ایالات متحده [دولت ترامپ] باید برای حفظ اعتبار خودش، از هرگونه موضعگیری بین المللی که ممکن است بهعلل مالی یا به هر علت دیگری همین TNP را به خطر بیاندازد، خودداری نماید.
در واقع، این معاهده تنها وسیلۀ حقوقی و سیاسی موجود است که چهارچوبی برای توسعۀ کنونی سلاح هستهای در جهان به وجود میآورد. در شرایط کنونی جهان امروز که زیرسلطۀ ظالمانۀ منطق قدرت است، میتوان شکنندگیِ چندجانبگی و معاهدات بین المللی را برآورد کرد. نه TNPپیمان عدم اشاعۀ هسته ای و نه قراداد وین از خطرات این آسیب پذیری مصون نیستند. بنابراین، حفظ یک نظام بین المللی که در آن حقوق و مسئولیت جمعی هنوز معنی داشته باشد، دارای اولویت و فوریت است. اگر ترامپ این ضرورت را به دور اندازد یا سعی کند که از اهمیت آن بکاهد، ... نتایج بین المللی حاصل از آن میتوانند دردناک باشند. در انتها، دولت آیندۀ آمریکا نمیتواند، به هر حال، فراموش کند که ایران و ایالات متحده در عراق و در سوریه با یک دشمن مشترک، یعنی داعش، مقابله میکنند. اکنون دیگر منافع مشترک، کمی بیشتر از آنچه که میتوان تصور کرد، بهم نزدیک اند. ترامپ هنوز برآورد کاملی از پیچیدگی روابط بین المللی و تضادهای متعددی که در انتخابهایش وجود دارد نکرده است. او گفتمانی برای انتخاب شدن خودش برگزیده است. هنوزنمی دانیم چه شیوۀ عملی برای حکومت کردن برخواهد گزید. اما فعلاً دامنه و بُردِ داوها را بر آورد میکنیم.
ترامپ، چندان از اوباما دور نیست
تا آنجا که امروز میتوان به قضاوت نشست، دونالد ترامپ، در مجموع خود را در یک موضع استراتژیک متفاوت و کمتر مداخلهگرانه نسبت به هیلاری کلینتون و نومحافظه کاران «néocons» سنتی (21)، یعنی آنهائی که جنگهای بوش را قبول یا تغذیه کردند، به عنوان مثال جان مک کین، قرار داده است. جان مک کِین جزء نومحافظه کاران «néocons» کلاسیک است که برایشان همکاری کردن یا تمایل داشتن به روسیه به خودی خود خطائی بزرگ است. جان مک کیِن کاندیدای قدیمی در انتخابات، 2008 امروز سناتور و رئیس کمیسیون سرویسهای ارتش در سنای آمریکا میباشد. ترامپ مجبور است بر روی چنین شخصیت استخوان داری حساب کند (او حاصل یک شجرۀ طولانی خانوادگی نظامیان است). مک کیِن طی کارزار انتخاباتی ترامپ از او به خاطر قبول کردن برخی از اعمال شکنجه و لغزش کلامی اش در مورد خانوادۀ یک سرباز مسلمان ارتش آمریکا، شدیداً انتقاد کرد. اجماع جمهوریخواهان بر سر سیاستهای ترامپ هنوز صورت نگرفته است ....
دونالد ترامپ، از همان ماه اوت 2016، در سخنرانی اوهایو تصدیق میکند که استراتژی ملّت سازی «nation building» و رژیم عوض کردن «regime change» شکست خورده است. این به وضوح طرد انتخاب نوع بوش در دخالت نظامی وسیع برای اعمال تغییر رژیم از طریق زور است. به نوعی نیز تأیید شیوۀ کنونی – شیوۀ باراک اوباما- است که در فرمول تصویری No boots on the ground بدون چکمۀ نظامی بر زمین) خلاصه شده است. ولی خلاصی از افغانستان، سوریه، عراق و لیبی چندان آسان به نظر نمی آید. حتی اگر نوعی هماهنگی با مسکو – که ترامپ به دنبال آن است – قادر باشد کارها را از راه کمک به ایجاد برخی پیشرفت های سیاسی، به خصوص در مورد سوریه، تسهیل نماید. پیچیدگی بیش از حد این منازعات و پیوندهایی که آنها با یکدیگر دارند، جائی برای وضعیتی ساده انگارانه نمیگذارد. ولی روشن است که ترامپ با احتیاط کاری باراک اوباما چندان فاصله ندارد. با این همه او سمت مخالف ریاست جمهور قبلی را بر می گزیند و سخنرانی او در سال ۲۰۰۹ در قاهره (۲۲) را به عنوان «نحس» ترین سخنانی که رئیس جمهور اوباما خطاب به جهان مسلمانان ایراد کرد، محکوم میکند. حال آنکه این سخنان، در تضاد با نظریۀ برخورد تمدنها، نشاندهندۀ آغازی نوین با این جهان و بخصوض جهان عرب بود که توسط جنگ های تغییر رژیم «regime change» جرج بوش ضربه دیده بود ... ولی جهانی است که امروز عمیقاً از اوباما سرخورده است. جای اطمینان نیست که دونالد ترامپ آماده باشد بهتر از آنها کاری بکند.
قبل از هر چیز، ترامپ ایدئولوگ نیست و نظریۀ برخورد تمدنها دیگر برایش پیش شرط ایدئولوژیک یا چهارچوب آئینی نخواهد بود. ولی در عمل، آنچه این نظریۀ ارتجاعی را تغذیه میکند و همیشه با آن همراه است کماکان عمل خواهد کرد و هم اکنون نیز تماماً در کار است : خارجیستیزی، نژادپرستی، ملّیگرایی ... و تمامی آن رفتارهای بسیار مشخصی که به نظر میرسد از اجزای عملکرد سیاسی منطبق بر نظرات ترامپ باشند. در همین راستا، در سخنرانی اوهایو، ترامپ تا آنجا پیش می رود که بگوید: « خارجی ها (= مهاجرین و پناهنده ها)، همان گونه که در فرانسه دیدیم، علاوه بر تروریسم گذشته، با خودشان رفتارهای ضد یهودی به همراه میآورند (...) روشنتر، هیلاری کلینتون میخواهد آنگلا مرکلِ آمریکا باشد، و شما میدانید که این مهاجرت وسیع برای آلمان و مردم آلمان چه فاجعهای بود: جنایت تا سطوحی که هیچ کس تصور نمیکرد و آرزوی آن را نداشت گسترش پیدا کرد. ما به اندازۀ کافی در کشور خود مشکل داریم، احتیاجی به اضافه کردن یکی دیگر به آنها نداریم». از اینجا نظریۀ برپا داشتن یک دیوار در مرز مکزیک بیرون میآید. ولی ترامپ به طور محسوسی در مقابل این ایده که در ابتدا ابعادی فرعونی داشت و بسیار ضد مکزیکیها بود، عقب نشست. این پیشنهاد تا کنون به طور محسوسی تغییر کرد تا آنجا که بالاخره به صورت یک حصار ارائه شد که بخشی از آن (فقط بخشی از آن) هماکنون ساخته شده است.
اما مطبوعات آمریکا و نهادهای مطبوعاتی دیگر، امروز به ما اطلاع می دهند که عملکرد این کاسبکار میلیاردر چگونه است. در واقع، ترامپ تاکنون یک دیوار ... در اسکاتلند برپا کرده است. دقیق تر بگوئیم، در مرز یک زمین گلف که به اعضایِ کلوب گلف «Trump International Golf Links» و یک مجموعۀ هتل متعلق به گروه خودش اختصاص دارد. این امکانات رفاهی در شمال شرقی اسکاتلند، نزدیک دریا، بر روی ساحلی وحشی و در ناحیهای که از نظر بوم شناسی (écologie) بسیار آسیب پذیر است. او دیواری بنا کرد که متشکل از حصار و درخت است تا دیدگاه ساکنین محلی را که حاضر نشدند خانۀ خود را بفروشند تا ترامپ بر روی این زمینها 18 چاهک سبز «green» خصوصی خود را بگسترد، سد کند. او حتّی صورت حساب هم برایشان فرستاد! ترامپ - که حتّی به برخی از ساکنان محلّی فحاشی کرد – در سال 2008 اجازۀ حکومت محلّی آن دورۀ اسکاتلند را به دست آورد ولی مواضع مقامات محلّی را زیر پا گذاشت(23). می توان گفت که در این سطح از مسئولیت، سیاست، به تناسب موقعیت و قیود، همیشه گرایش بر چیره شدن دارد ... اما چنین عملکردهای عجیب و تکان دهنده ای پیامدهای بدی وعده می دهند. اظهارات هتّاکانۀ رئیس جمهور منتخب، پس از درگذشت فیدل کاسترو، وسیعاً تصدیق کنندۀ این احساسِ پرخاشگریِ مهار نشده و عدم رعایت نزاکت [بی آزرمی] است.
ترامپ و مسئلۀ فلسطین: خطرات و نادانستهها
تقریباً یک هفته قبل از رأی گیری برای ریاست جمهوری، گروه همراهان ترامپ، وعدۀ کمک قابل ملاحظهای به نفع اسرائیل داد که فراتر از سطح معمولی قرار دارد ... ولی توجه کنیم که به پروژۀ زیر سؤال بردن توافق وین توجهی نکرد.
مشغلۀ مهمی بود زیرا – به برکت اوباما – تعهدات واشنگتن در مقابل اسرائیل قبلاً به سطحی بیسابقه رسیده بود. تفاهم نامۀ بین اوباما و نتانیاهو که پیش بینی کمک 38 میلیارد دلاری در مدت ده ساله می کرد، توسط ترامپ به عنوان «اولین قدم خوب» مورد ارزیابی قرار گرفت که با وجود این نباید به صورت یک حد (24) به آن نگاه کرد. مشاورینش اطمینان دادند که حکومت آینده، سفارت خود را به اورشلیم تغییر مکان خواهد داد و به خود اجازه نخواهد داد که «بگویند اسرائیل در کجای کنارۀ غربی رود اردن باید ساختمان سازی کند» ... فرمولی پیچیده و مبهم که معادل اجازۀ مستعمره سازی بدون اعتراض و بدون یادآوری اصول سنتّی (بی خاصیت) حقوق بین المللی است.
لازم بود دونالد ترامپ بسیار کوشش کند تا کمی هم از آرای یهودیان را به دست بیاورد چرا که او در دفاع از اسرائیل همیشه رادیکال نبود و تا حدی بالا رفتن لحن ضد یهودیت و نژادپرستی در کارزار انتخاباتی او موجب برانگیختن نگرانی در رأی دهندگان یهودی شده بود. روزنامۀ تایمز اسرائیل (The Times of Israël)(25) یادآوری می کند که در سال گذشته «ترامپ گفته بود که در روند صلح بین اسرائیل و فلسطین بیطرف خواهد ماند و تعهد نمیکند که اورشلیم را به عنوان پایتخت اسرائیل به رسمیت بشناسد». روزنامه همچنین تأکید میکند که در ماه مارس گذشته «ترامپ با ایدۀ کاهش کمک بهاسرائیل بازی میکرد». از این رو برای دونالد ترامپ نشاندادن یک موضع سیاسی متمایل به اسرائیل اهمیت (انتخاباتی) تعیینکنندۀ کامل پیدا کرد از جمله با تأکید به ارادهاش در توسعۀ مبارزه به ضد BDS (بایکوت - جلوگیری از سرمایه گذاری - تحریم)
علی رغم اصرار اطرافیانش به اینکه « آقای ترامپ، وقتی ارادۀ خود را برای جا به جائی سفارت آمریکا به اورشلیم اعلام می دارد، جدی است » ... یا هر قول و قراری از این نوع، هنوز نمیدانیم حقیقتاً سیاست دولت ترامپ چه خواهد بود. ولی، در این مورد هم خطرات و خرابیهایی که یک کارزار انتخاباتی وقیحانه و خشن به بار می آورد را باید سنجید. بخصوص که واکنشهای راستها و دولت اسرائیل هم در سطح کارزار انتخاباتی ترامپ قرار داشتند. با همان ارادۀ استفادۀ ابزاری. برخی از مسئولان سیاسی و وزرا، به ویژه آنهائی که نشان راست افراطی برخود دارند (بهعنوان مثال آویگدور لیبرمن، وزیر دفاع یا نفتلی بِنِت وزیر آموزش) به سوی اظهارات ترامپ و پیروزی انتخاباتی او شتافتند تا تصویب و مشروعیت بخشیدن بر سلب مالکیت ارضی و سیاسی مردم فلسطین را واقعیتی ناگزیر بنمایانند. حاصل آن به کار گرفتن فرمولی اسفناک است نظیر «دوران دولت فلسطینی پایان یافته است». انگار انتخاب دونالد ترامپ به ریاست جمهوری به اسرائیل اجازه می دهد از هرگونه بازخواست و نیز مصوبات سازمان ملل گریخته، بدین ترتیب برای مستعمره سازی و مشروعیت بخشیدن به پیش قراول های استقرار مستعمرات، چراغ سبز دریافت کند. وقتی فرمول نوت گینگرلیخت (Newt Gingrlicht) (26)، فوق محافظه کار مشهور به نزدیک بودن با ترامپ، به خاطر میآوریم که میگفت: مردم فلسطین «مردمی اختراع» شده هستند، در شرایطی که «روند صلح» دیگر وجود ندارد، خطرات فوری و همچنین خطر تنش ها در دنیای عرب و خطر برخوردهای رو در رو در سرزمین های اشغالی و حتّی در خود اسرائیل را درک می کنیم.
شاید با درک واقعیت این خطرها بود که دونالد ترامپ بالاخره از راستهای اسرائیل خواست که «سرخوشی خود را آرام کنند» (27) ولی، در عین حال اعلام داشت که قصد دارد یک ابتکار مذاکرات نیز براه اندارد ... و اصرار کرد که نه ابتکار اضافی دیگر بلکه، ابتکاری که بتواند به نتیجه برسد ... چگونه و با چه شرایطی؟ با توجه به اظهارات اطرافیانش که تأکید داشتند که «شهرکهای» مستعمراتی موانعی در راه صلح نیستند، و اینکه یک راه حل با دو دولت تقدّم ندارد،... میتوانیم بپرسیم که چه پیشنهادی ممکن است از داخل کلاه بیرون بیاید. بخصوص که از نظر ترامپ و مشاورانش، هر گونه راه حلّی باید وابسته باشد به «تمایل طرفین به مذاکره برای رفتن به سوی یک توافق.»... امری که بحث را به این نتیجه که بارها توسط مقامات اسرائیلی تکرار شده است میکشاند که راه ممکن و قابل قبولی خارج از یک مذاکرۀ دو جانبه وجود ندارد ... یعنی کنارگذاشتن حقوق بین المللی، مسئولیت جمعی و چهارچوب چند جانبۀ سازمان ملل.
اینجا نیز ترامپ باید از لفّاظیهای دوران انتخابات فاصله بگیرد تا بتواند گزینه ای اتخاذ کند. این گزینه ها چه خواهند بود؟ آیا قراردادن مسئلۀ فلسطین با گزینههای اساسی خشن، در مرکز داوهای بینالمللی برای دولتش و متناسب بودن مجموعۀ سیاستش چندان ساده است؟ آن هم در شرایطی که موضوعات فوری دیگری خاورمیانه را به خود مشغول میدارد؟ آیا این دولت موفّق خواهد شد بیشتر از باراک اوباما و هیلاری کلینتون، لااقل بخشی از دنیای عرب، مردم و دولتها را از طریق حمایت از سیاست اسرائیلی آپارتاید، اشغال نظامی و مستعمره سازی سرزمینهای فلسطینی، علیه خود بشوراند؟ با این وجود همه چیز امکانپذیر به نظر میرسد زیرا همگرائی ایدئولوژیک ارتجاعی بین دونالد ترامپ و رهبران تلاویو بسیار قوی به نظر می رسند. ولی آیا امکان و حاشیۀ مانوور نیز به همان اندازه پرقدرت است؟
لفّاظی های انتخاباتی و اصل واقعیت
ترامپ باید خودش را با قانون اساسی، با حزب جمهوری خواه تکه تکه شده، با کنگره، با دادگاه عالی، با مطبوعات، با فرهنگ سیاسی آمریکائی که از لیبرالیسم اجتماعی و آزادیهای فردی ساخته شده است ... تطبیق دهد. ... با اینهمه محدودیتهای واقعی و ... نظری. بدین ترتیب او همۀ قدرت را در دست ندارد. ولی او قدرت بسیاری خواهد داشت. حتّی اگر همان طور که می دانیم سیستم نهادی دولت آمریکا متعادل تر از سیستم فرانسه است. (سیستم فرانسه با سنگینی بیش از اندازۀ قوۀ مجریه، بخصوص ریاست جمهور، بر روی تمامی زندگی سیاسی مشخص می شود.
دستهای ترامپ نیز در دنیای بحرانها، روآمدن قدرتهای نوین، جنگ اقتصادی، رقابت و تلافی جوئی تجاری ... کاملاً آزاد نخواهند بود. هم اکنون، هم ناتو و هم سازمان ملل، با کلماتی تنظیم شده، به رئیس جمهور منتخب، که هنوز کارها را به دست نگرفته است، قواعد نظم کنونی جهان را یادآوری کرده اند. نظمی به غایت پیچیده که در آن قدرتهای غربی دیگر نمیتوانند ادعای یک سرکردگی بدون تقسیم و بدون مسئله داشته باشند. آنها دیگر قادر نیستند روابط بین المللی را به میل خودشان مهار کنند. حتّی اوّلین قدرت جهانی قادر نیست برنامههای جهانی را به تنهائی تعیین کند.
آنهایی که انتخاب دونالد ترامپ را با خروج انگلیس از اتحادیه اروپا (Brexit) مقایسه کردند حق دارند. ترامپ خودش نیز این را تأیید کرد: «این یک برکسیت (Brexit) بیشتر خواهد بود، بیشتر، بیشتر…) این دو صحنه درواقع حاصل حد و مرزهای سیاسی است که امروز در اقتصاد غرب به واسطۀ تمامی سیاستهائی که اجرا شد به آنها رسیدهایم. انتخاب ترامپ که با شعار «آمریکا که باید عظمت خود را بازیابد» حاصل شد، درواقع بیان یک ضعف (نسبی) و ترجمان کوششی نوین برای وفق یافتن سیاسی و استراتژیک است. هدف آن نیز عبارت است از دنبال کردن توأمان یک منطق قدرت، یک نظام سلطه جویانه، تولید ثروت و کسب سود. آن هم در یک مناسبات طبقاتی و یک نظام بینالمللی که اجازه این کار را بدهد. اینست آنچه که قادر است در ورای زیادهرویها، لفّاظیها، تحقیرِ بیشِ و کم مشخّصِ عملکرد دیپلوماسی و آنچه که از نظر سیاسی قابل قبول است، به دوران ریاست جمهوری ترامپ انسجام بخشد.
بدین ترتیب، به احتمال زیاد، ترامپ بیشتر پراگماتیک خواهد بود تا ایدئولوژیک و معاملات «deals» وابسته به عمل را بر جزم های «dogmes» وابسته به رعایتکردن اصول (28) ترجیح خواهد داد. به محض انتخاب شدن، از برنامهاش چند شاخص فلج کنندهتر نظیر اخراج یازده میلیون مهاجر را حذف کرد و می خواهد فقط سه میلیون از آنها را اخراج کند ... یعنی نه بیشتر از آنچه که اوباما در فاصلۀ 2009 و 2015 انجام داد. ترامپ، مرزهای پیرامونی نوعی رئالیسم که مناسب اهل کسب و کار و البته ماهیت کنونی روابط بین المللی است را نیز رسم کرد... بازسازی یک قدرت وسیع و یک جانبه، رهاشده از محدودیتهای جمعی و حقوقی تا آنجا که ممکن است (هنگامی که ممکن است)، برای اینکه به حکومتش قدرت کافی دهد، یا دوباره بدهد، تا به مذاکره و با روسیه یا چین، ترکیه یا هر بازیگر دیگر کنار بیاید و مناطق نفوذ، فضاها، منابع را در نوعی تعادل (که ممکن است موقّتی باشد) در درون رقابتها، منافع و اهداف استراتژیک، تقسیم کند. منطق ترامپ عبارت از نظامی جهانی است که بیش از هر زمان دیگری بر بنیان تناسب قوا و به کاربردن نیروها قرار دارد. نظامی که در آن باید برای سلطه، ابتکار عمل را به دست گرفت.
برخی از مفسران و کارشناسان در این تحول، مشخصاً، پایان یک نظم جهانی را میبینند: نظمی که به دنبال جنگ سرد حاکم شد. البته برای دانستن این که ترامپ و گروهش، در دوران این حکومت چهار ساله که آغاز شده است، چه چیزهائی را حقیقتاً قادرند تغییر بدهند، تخریب کنند، بسازند.... هنوز زود است. ولی میتوان حدس زد که افسانۀ آمریکای حامل یک آرمان دموکراتیک و یک پیام جهانی، یک قدرت مثبت «ضروری»، این اسطوره که از زمان جنگهای جرج بوش، فرسوده و متزلزل شده اکنون بازهم کمی بیشتر به اعماق فرو میرود. ایالات متّحده در حال از دست دادن همراهانی است که متشکل از ارزشهای ایدئولوژیک قابل احترام ولی کاملاً غصبی بودند. به این ضمیمۀ اخلاقی که برای تسهیلات استراتژیک بود دیگر نیاز بسیار کمتری وجود دارد. آن هم در نوعی واقع گرائی «realisme» که این مزیت را دارد که روشن تر آنچه را که در یک نظام جهانی نئوامپریالیستی میگذرد و در آن پرقدرتترینها قدرت و ثروت را بین خودشان تقسیم میکنند، نشان بدهد.
در چه دنیائی میخواهیم زندگی کنیم
ترامپ قادر شد استعداد نهانی این سیاستهای خطرناک حاصل از این بحران ماهیتی (essentielle) را دریابد و وحشت و انتظاراتی را که از آن نتیجه می شود در اطراف چند گزینۀ قوی و نمادین متبلور نماید که عبارتند از« 4P » : حفاظت «Protection»، وطن پرستی «Patriotisme»، قدرت «Puissance»، و حتّی صلح «Paix»، مفهومی که او قادر شد آن را علیه کلینتون و اوباما، از طریق افشا و محکوم کردن سیاستی که آفرینندۀ فجایع، جنگ ها، و آشوب در جهان عرب و خاور میانه شد برگرداند.
رضایتی را نیز که در روسیه ابراز شده است میتوان درک کرد. نه تنها هیلاری کلینتون که به عنوان یک مداخله گر خالص و خشن شناخته شده در انتخابات شکست خورد، علاوه بر این، به نظر میرسد که دونالد ترامپ قصد دارد از پارامترهای یک نظام جهانی و اروپائی که بعد از در هم پاشیدن بلوک شرق، به ناتو اجازه داد که تا مرزهای فدراسیون روسیه گسترش یابد، دوری گزیند. این به نفع پروژۀ ولادیمیر پوتین برای بازسازی و تثبیت قدرت روسیه است. بحران وجودی اتحادیۀ اروپا، برکسیت [خروج بریتانیا از اتحادیۀ اروپا]، اختلافات اروپائیها، جریانات پوپولسیتی و متمایل به روسیه در بلغارستان، مولداوی، مجارستان ... همۀ اینها با همگرایی خود به بلندپروازیهای روسیه اعتبار میبخشند. به همین خاطر نیز هست که نظام جهانی که از پایان جنگ سرد بیرون آمده است فرسوده میشود. این سرکردگی غرب است که در یک روند سلسله مراتب جدید و تقسیم مجدد جهانی قدرت بر جایگاه محکومیت نشسته است. برخی سخن از «اتفاقات انقلابی» در مقابل نظام جهانی که در خطر است سرمی دهند. از زمان فروریختن دیوار برلن و تشدید بحران در سال های 90، نظام جهانی در دگردیسی و بحران دائمی است. به تدریج که خواست ها و داوهای منتج از نارضائی اجتماعی، نابرابریها، عدم امنیت برای مردم ... افزایش مییابند،... خواست هائی که بیجواب ماندند، در شرایط صعود نئولیبرالیستی و اقتدارگرائی غم انگیز ... تضادها منفجر میشوند، مناقشات سخت تر میشوند ... و آشتی ناپذیری قدرتها و رقابتها شدت مییابند. آیا ترامپ بازیگری خواهد بود که مجبور به تطبیق خود با نوع جدیدی از تنظیم و مقررات باشد، یا موجب تشدید و بالاگرفتن خطرناک مناقشات. یا همزمان هر دوی اینها؟
آیا رهبران اتحادیۀ اروپا اهمّیت این چالش را سنجیدهاند؟ برای چندمین بار آنها تعهد کردند که ساختمان اروپا را به پیش ببرند و این بار نیز راه اندازی یک برنامۀ عمومیِ استراتژی اتحادیۀ اروپا را در زمینۀ امنیت و دفاع، که وجود داشت، تعریف کردند. بنابراین میتوان گفت که جواب اروپا، به نوعی، محدود به چهارچوبی است که توسط ترامپ تعریف میشود. فشار واشنگتن و ناتو برای افزایش مخارج نظامی (30) بر کشورهای عضو اتحادیۀ اتلانتیک بیشتر خواهد شد ولی تازگی ندارد. اتحادیۀ اروپا درگیر مسائل خودش است و ظرفیت مشخص کردن یک دیدگاه مخصوص خودش را ندارد؛ نه برای آیندۀ نزدیک و نه برای آینده، یعنی دورتر از ریاست جمهوری ترامپ. معهذا فضائی که باید تصرف شود عظیم است. اتحادیه و هر دولت عضو آن در مقابل خود داوهائی دارند نظیر امنیت بین المللی و اروپائی، همکاری و مشارکت برای توسعه، چند جانبگی و مسئولیت جمعی ... بخصوص مطلقاً لازم است چیزی برپا شود نظیر یک «اجبار» دیپلوماتیک برای مذاکره در بارۀ منافع مشترک در چهارچوب اصل مقدّم برابری، استقلال و همکاری.
وضعیتی که با انتخاب ترامپ آغاز شد باید حداقل دریچه ای برای بازنگری بنیادی روابط با روسیه بگشاید. باید اجازۀ بدهد که برای مسائلی نظیر خلع سلاح هستهای، معنی داشتن – یا بهتر است بگوئیم در شرایط کنونی بینالمللی بیمعنی بودن – بازدارندگی، استقرار یک منطقۀ غیر هستهای در خاورمیانه، شرایط حل منازعات، به ویژه در دنیای عرب و بخصوص حل مسئلۀ فلسطین، طرحهائی جایگزین تهیه شود. همچنین آیا فرصت آن فرا نرسیده که بررسی عمیقی در بارۀ ماهیت رابطۀ ماورای اتلانتیک، لزوم فوری فراتر رفتن از انقیاد استراتژیک، سیاسی و فرهنگی این اروپائی که هیچ آیندهای جز با قطع رابطۀ روشن از سیاستهایی که تاکنون در آن جاری بوده اند نخواهد داشت، صورت بگیرد؟
انتخاب دونالد ترامپ این سئوال را در مقابل اروپائیان میگذارد که چه هستند و چه میخواهند باشند. آیا قادرند این سئوال را مطرح کنند؟
بالاخره، تصور کنیم که دونالد ترامپ فرضاً همۀ آن چیزهائی را که اعلام کرده است عملی کند... حاصل اجتناب ناپذیر آن زیر و رو شدن عظیم نظم جهانی، جابهجائی عمومی جغرافیای سیاسی (géopolitique) با ابعاد بزرگ خواهد بود. آنچه مجموعه نظرات ترامپ را ترسیم می کند، در واقع عبارت است از پایان آنچه که «دنیای آزاد» مینامیم، یعنی، این دنیای سرمایه داری متمرکز بر غرب که براساس چند مفهوم سیاسی و مضمونی و ایدئولوژیک ساخته شده است: پیوند استراتژیک اروپا-آتلانتیک، اقتصاد بازار، مبادلۀ آزاد، نظام پارلمانی و دولت حقوقی [قانونی]، مراجع دموکراتیک و حقوق بشر ...
دنیائی که براساس یک مدل نئولیبرال بنا شده و تا دیروز غالب بود، نهادها و اسطورۀ بنیادیش به واسطۀ یک بحران عمومی نظام، فرسوده و منسوخ شده اند. ترامپ به خودش اجازه داد که از شکنجه (31) و قتلهای هدفمند مشخص برای مبارزه با تروریسم، اعادۀ حیثیّت کند. او استفان بانون را به عنوان مشاور استراتژیک خانۀ سفید تعیین کرد حال آنکه او فردی از راست افراطی است که توسط کوکلوکس کلان ها، طرفداران برتری نژادی سفید پوستان و نئونازیها استقبال شد. او بیشرمانه از ترس و کینه استفادۀ ابزاری کرد. برای تبلیغات انتخاباتیش از مأیوسان اجتماعی، تنفر و انتقام جوئی تغذیه کرد. او میخواهد وزرا و همکارانی را به کار به گمارد که بحث برانگیزند (البته نه همگی) و در میان آنها افرادی به نهایت مرتجع قرار دارند که به شدت مخالف سقط جنین، مخالف ازدواج همجنس گرایان، مخالف کنترل حمل اسلحه، مخالف برنامۀ بهداشت عمومی اوباما «Obama Care»، مخالف سازمان ملل، مخالف توافقات پاریس بر سر تغییرات آب و هوا ... یعنی فوق لیبرال، فوق امنیتی، اغلب نژاد پرست، ضد یهود، ضد اسلام، ضد مهاجر ... هستند. ترامپ میتوانست بدتر از این بکند و بر پایۀ استدلالهای ترسناک، پایههای یک نظام جهانی وحشیتر از آنچه امروز وجود دارد را قراردهد. به علاوه ما شاهد عقب رفتن پرمعنای نهادها هستیم، هر چند این چیز جدیدی نیست. بهعنوان مثال زیر سئوال بردن مکرّر دادگاه جنائی بین المللی که اعتبارش واقعاً نیز مورد سؤال است. ترامپ و اطرافیانش میتوانند به این فرو ریختنها شتاب بدهند، به تمامی این انحرافات و همین طور به این جهان. جهانی که به پایان میرسد. به هر حال بحث باید در این سطح از طرح مسأله قرارگیرد.
اما یک مسئله باقی می ماند. ترامپ به مثابۀ ریاست جمهور منتخب، همان ترامپ کاندیدا نیست. و حتی یک اظهار نظر وجود ندارد که در آن از عدم اطمینان آشکار و بزرگ در دنیای آینده، دنیای ترامپ و عواقبی که برای ما به ارمغان می آورد خبری نباشدخوب درک میکنیم که دونالد ترامپ، به عنوان یک واقع بین و پراگماتیک، باید آنچه را که برایش به صورت برنامه و استدلالهای انتخاباتی به کار میرفت با جدیّت با واقعیت ها و قیود نظام، با تضادهای نظم و بینظمی بینالمللی کنونی، تطبیق بدهد. اما طبیعتا تردیدی به این صورت باقی میماند که نمیدانیم عقربۀ (curseur) این انطباق اجتنابناپذیر کجا قرار خواهد گرفت؟
طبیعتاً سیاست ترامپ هنوز قابل خواندن نیست. غیر از این هم نمی تواند باشد زیرا این سرمایه دار حقیقتاً آموزۀ استراتژیک پرداخته شده ای که قابل ارائه باشد، دارای یک دید روشن بینالمللی، دارای یک پروژه سیاسی که شایستۀ این نام باشد نیست و بجز نوعی منطق یا مجموعه ای منسجم که بر ارزشهای فوق محافظه کارانه بنیان گرفته است، چیزی ندارد. منطقی که وجود آن انکارناپذیر است و البته در محتوا و دامنۀ خود ناتوان از شکل دادن به دستگاه اندیشه و سیاست لازم برای مقابله با بحران کنونی نظام سرمایهداری و بحران تمدن می باشد. بنابراین زمان آن رسیده است که در بناکردن مفاهیم نوین برای نظمی جهانی مشارکت کنیم که قادر باشد، به ویژه، مفهوم مرکزی قدرت را زیر سؤال ببرد و به چالش بطلبد. قدرت به حرکت درآورنده سیاست و ایدئولوژی است [قدرت موتوری سیاسی و ایدئولوژیک است]. قدرت در سرمایهداری هم وسیله است و هم هدف. یک چنین رویکرد نقادانه باید به ما اجازه بدهد که یک تفکر بنیادی بر سر مسأله اساسی مطرح کنیم: در چه دنیایی می خواهیم زندگی کنیم؟
نوشتۀ ژاک فتح
ترجمۀ بهمن آزاد
دی 1395
پانوشت ها
۱) نائومی کلاین روزنامه نگار کانادایی، فعال سیاسی مترقی و آلترموندیالیست [دیگرْجهانی]، مؤلف آثار متعدد از جمله «استراتژی برخورد La stratégie du choc » (۲۰۰۴) و «همه چیز میتواند تغییر کندTout peut changer » (۲۰۱۴ )
۲) سخنرانی فیلادلفیا، ۷ سپتامبر ۲۰۱۶
۳) نگاه کنید به «le réflexe isolationniste, François Reynart, L’Obs, n° 2716, 24 11 2016»
۴) سخنرانی واشنگتن ۲۷ ۰۴ ۲۰۱۶
۵) سخنرانی در دانشگاه دولتی یونکزتاون (Youngstown) در اوهایو، ۱۵ ۰۸ ۲۰۱۶
۶) مارک لندلر و هلن کوپر،«انتصاب ژنرال ها به پست های عالی هراس از تجاوز را دامن می زند» نیویورک تایمز 23 نوامبر 2016
7) ترامپ گفت که گزارشی ظرف 30 روز برای ریشه کن کردن داعش خواهد خواست. علی رغم تفسیرهای متعدد، او اظهار نکرد آیا قصد دست یافتن به هدف را ظرف 30 روز دارد. نگاه کنید به سخنرانیش در فیلادلفیا، (2016 09 07)
8) یعنی زیر سئوال بردن اصولی که استفاده از سلاح هستهای را به دلیل اهمیت اقدامات تلافی جویانه، برای طرف مقابل ممنوع میکند.
9) بهیاد بیاوریم که جرج بوش و باراک اوباما نیز در آغاز ریاست جمهوری خویش انزوا طلب isolatationniste خوانده شدند.
10) نگاه کنید به « Trump draws rebute after saying U.S. isn’t bound to One China Policy, Emily Rauhana, The Washington Post, 12 12 2016:
11) کنفرانس در CSIS 22 04 2016
12) از او به خاطر رد کردن دخالت نظامی در سوریه، در سال 2013، انتقاد شد. او توافق روس- آمریکا برای از بین بردن سلاحهای شیمیائی رژیم سوریه را به دخالت نظامی ترجیح داد. حال آن که اسد متهم بود که از «خط قرمز» استفاده از این سلاح ها در برخورد مسلحانۀ داخلی عبور کرده است.
13) نگاه کنید به :
« Trump’s PTSD comments were dangerous : veterans », Jeremy Angenend, USA Today, 06 10 2016 et « Why many veterans are sticking with Trump, even after he insulted a Gold Star family, The Washington Post, Thomas Gibbons-Neff and Dan Lamothe, 22 08 2016.
14)
« Veterans feelings abandoned, stand by Donald Trump », Nicholas Confessore, The New York Times, 02 11 2016.
15) آنچه در حال حاضر باقی میماند، موضع رسمی ناتو و دولت آمریکا است، علی رغم برخی تردیدهای باراک اوباما که بالاخره این انتخاب ها را حذف نکرد.
16)
« Transcript: Donald Trump Expounds on His Foreign Policy Views », Interview par David Sanger et Maggie Haberman, New York Times, 26 03 2016.
17) یعنی 5 عضو دائمی شورای امنیت سازمان ملل به اضافۀ آلمان
18) میتوان فکر کرد که در مورد کوبا است. ترامپ «شرایطی» گذاشت ... برداشتن محاصره احتمالاً مشکلتر خواهد بود، ولی زیر سئوال بردن روابط دیپاماتیک که به تازگی برقرار شده است نیز به دلائل سیاسی و اقتصادی مشکل است.
19) موضوع دربارۀ خانم نیکی هاله Nikki Haley، فرماندار ایالت کارولینای جنوبی است. او را به این خاطر میشناسند که قانونی امضا کرد که هدفش ضدّیت با کارزار عدم سرمایهگذاری در اسرائیل به علت سیاستهایش در اشغال و مستعمره سازی فلسطین است.
20) تصویب نامۀ 2231 (2015) متعلق به ژوئیه 2015.
21) برخی از آنها که بسیار وابستگی با جنگها و سیاستهای نئوامپریالیستی ایالات متحدّه دارند اعلام کردند که به هیلاری کلینتون رأی داده اند. افراد کم اهمیتی نیستند: جرج اچ بوش (پدر)، ریچارد آرمیتیج، بنت اسکاوکرافت ...
22) سخنرانی باراک اوباما در قاهره 04 06 2009
23) نگاه کنید به :
« The Wall Trump built – in Scotland », Katrin Bennhold, New York Times, 25 11 2016.
24) نگاه کنید به
« Trump advisers unfurl Israël plan in last gasp bid for jewish vote », Ron Kampas, The Times of Israël, 02 11 2016.
25) همانجا.
26) «Newt Gingricht» یک عضو سرشناس حزب جمهوری خواه است، او در سال های 1995 تا 1998 رئیس مجلس نمایندگان بود.
27) The Times of Israël 16 11 2016
28) می دانیم که ترامپ در سال 1998 عمداً تحریم کوبا را زیرپا گذاشت برای آن که در آنجا امکانی برای سرمایه گذاری در ساختمان به دست آورد.
29) نگاه کنید مثلاً به :
Dominique Moïsi, Les Échos, 10 11 2016 « La victoire de Trump est celle de l’Amérique qui se ferme »
30) برای آنکه در هر کشور به سطح 2 درصد تولید ناخالص ملّی برسند. هدفی که بارها در درون نهادهای ناتو تکرار شد.
31) او به تازگی دربارۀ استفاده از شکنجه عقب نشینی کرد. نه به خاطر مسائل اخلاقی در سیاست بلکه به این دلیل که «مؤثر» نیست.
32) یادداشت کنیم که استفان بانون که ماریون مارشال لوپن [نوۀ ژان ماری لوپن و عضو حزب راست افراطی «جبهۀ ملی» فرانسه. مترجم] قصد همکاری با او را دارد، می خواهد در فرانسه نسخۀ فرانسوی سایت اینترنتی خود «Breibart News» را راه اندازی کند.