logo





«هرمنوتيك» قرآنى و «پرتستانيسم» اسلامى(٣)

در خودكامگى اسلام، پروتستانيسم (رفرماسيون دينى)جايى ندارد:

شنبه ۲۵ دی ۱۳۹۵ - ۱۴ ژانويه ۲۰۱۷

نيكروز اعظمى

nikrouz-azami2.jpg
در توضيح و نشان دادن ناسازگارى اسلام با نوع رفرم پروتستانيستى يا هر نوع ديگرى از رفرم، مقدماً بايد به رويداد "پروتستانيسم" بعنوان پيامد ارزشهاى دينىِ اروپائيان نظر افكنيم و بطور فشرده و در حد معقول روشن كنيم كه چگونه و بر بستر كدام خواست يا در پاسخگويى به كدام خواسته، پرتستانيسم توانسته به موضوعى در حال گذار براى جامعه اروپا مطرح شود.

جنبش فكرى هومانيسم و رفرماسيون در اروپا اگر چه زمينه هاى مشترك در محور قرار دادن فردِ آدمى به مثابه صاحب حق اختيار طبيعى خود، دارند اما در اساس دو جنبش با تمايزات مشخص از نقطه نظر دينى و غير دينى هستند. هدف جنبش هومانيستى در هم شكستن استيلاء معنوى اسكولاستيك قرون وسطى بود كه بر خردگرايى و روش علمى و نيز با سنت فكرى يونان باستان اتكا و پيوند داشت. هومانيسم از جنبه عقل گرايى و مركز قرار دادن انسان بعنوان مظهر تشخيص عقلى به امو و دورخيز برداشتن استعدادهاى نهفته آدمى در رابطه با جهان هستى و نيز تأثير گذارى اش بر كليسا و پيدايش رفرماسيون و جنبه هاى فلسفى، سياسى، شعر، هنر و فرهنگ، پيوند ناگسستنى داشت. خردگرايى هومانيستى، به دليل محور قرار دادن انسان در شناخت از هستى و متناسب با آن، بهنجار و ساختمند كردن روشها و شيوه زندگى بدون تأثر از نيروى ويژه پنهان تحت لواى وحى يا امثالهم، بتبع در مقابل حاكميت كليسا در دوره تفتيش عقايد قرار گرفت و از اين لحاظ با مضمون رساله پروتاگوراس سوفسطائى در باب خدايان كه انسان را محور همه چيز مى دانست، رشته هاى پيوندى داشته و هم از اينرو انكار خدا تلقى شده و از آتن تبعيد شد. هومانيسم انسان محور است و حق اختيار انسان در انتخاب روشهاى زندگى را تحت تأثير هيچ نيروى ويژه اى اعم از دينى و غيردينى نمى داند و قيمومت انسان را نمى پذيرد و چنين انتخابى را به خودِ انسان واگذار مى كند. از اين جنبه هومانيسم مى توانسته با پروتستانيسم نزديكى داشته باشد آنگاه كه بخشودگى گناه آدمى از طريق به صليب كشيده شدن عيسى مسيح سرشت ذاتى اين دين مى شود و به واسطه همين بخشودگى آدمى ست كه جنبش لوترى كه مبتنى به ارتباط بى واسطه ميان آدم مسيحى (در تفرد خويش) با خداى خو (حق اختيار فرد) است مى تواند پا بگيرد. جنبه نزديكى و سازگارى و پيوند ميان پروتستانيسم(رفرماسيون) و هومانيسم در اينست كه، فرد بر خويش و نوع نگره اش به موضوعات و امور اختيار تام و كمال دارد. در هومانيسم اين اختيار از طريق آزاد شدن آدمى از هر نوع قيد و بند و تكيه بر استعداد مبتنى بر عقل خويش تحقق مى پذيرد و در پروتستانيسم حق اختيار آدمى در مواجهه با خدا به منظور غفران گناهش نمودار مى شود. اين حق اختيار در پرتستانيسم كه هومانيسم نيز با آن سازگارى داشت و منجر به رفرماسيون شد محصول مسيحيت بدون شريعت بود كه "پولس رسول" آن را از دل يهوديت بيرون كشيد و بنيادش نهاد.

اديان توحيدى و تك خدايى پيروان خود را براى رستگار شدن، توأمان با وعد و وعيد و تهديد ترغيب به اجراى دستورات الهى كرده اند. هر چند در اين خصوص ميانشان تمايز آشكار وجود دارد اما سخن مشتركشان در راستاى اجراى تمام و كمال دستورات الهى از سوى آدمى، يكى ست. در دين يهود بر خلاف مسيحيت اين امر داراى جنبه شريعت است. شريعت از نظر مفهومى امريست كه براى مؤمنان لازم الجرا است و اين امر تعيين كننده نوع رابطه ميان خدا و آدمى ست كه شارع آن پيامبر است كه از جانب خدا برگزيده شده. يهوديت دينى شريعت محور است. ترس داشتن از خدا و پرستش او اصل ايمان مومن يهودى ست و در اين مورد در بند دوم ده فرمان آمده است " تو را معبود ديگرى جز من نباشد". مى دانيم كه در جهان كهن هركس در پايبندى به قوم دينى خويش تعريف مى شد و نه بر حسب فرديت اش. دين يهود نيز از ديرباز به همين منوال بود و فرد يهود فرديت اش در قوم دينى اش بر او مكشوف مى شود. تورات كتاب آسمانى بر پايه نبوت حضرت موسى به معناى شريعت تنظيم شده است. از نظر يهوديت خداى تورات تنها خدايى ست كه وجود دارد(تشنيه ٦: ٤ و ٥). از نظر يهود خدا عادل است و در نتيجه عدل گستر. در دين يهود خدا مقدس و فرد يهودى كه عامل اجراى دستورات چنين خدايى است نيز مقدس شمرده مى شود و يعنى عدل خداوندى شامل حال فرد يهودى مى شود. بنابراين يك يهودى فقط در دين و خداى خويش كه از نظر وى به جز اين خدا، خداى ديگرى وجود ندارد هويت خويش را كسب مى كند، هويتى كه هراندازه از اختيار مستقل مبراست و اختيارش در همان چهارچوب دينش معنا پيدا مى كند و در چهارچوب همان قوم دينى هويت دارد. پولس، اين نوع رابطه ميان خدا و آدمى را در دين يهود كه مبتنى بر پادش خدا به آدمى است و اين پاداش همان مقدس شدن آدمى است كه آدمىِ يهودى در صورت اجراى فرامين الهى از سوى خدايش كسب مى كند و گناهش بخشيده مى شود، را از هم مى گسلاند و ايمان به مسيح را اصل و محق مى شمرد و بدينوسيله مسيحيت را بنياد مى گذارد كه شريعت محور نيست. در واقع پولس ايمان به مسيح را به جاى اجراى شريعت در يهوديت مكفى دانسته و بدينصورت مسيحيت را از دل يهوديت بيرون كشيد كه در آن، كليسا ميانجى ميان انسان و خدا شد و شرط بخشودگى مؤمنان موكول به اهتمامِ اجراىِ اوامرِ كليسا از سوى آنها گرديد. لوتر و جنبش لوترى با بيان اينكه هر مسيحى به تنهايى مى تواند با خداى خود مربوط شود و از او طلب بخشش كند، بر عليه ميانجيگرى كليسا ميان انسان و خدا شوريد و قيمومت كليسا و سمت خود آفريده آن را نفى كرد و آن را متباين با بينش مسيحى در مورد گناهكارى انسان و آمرزگى خدا دانست.

اسلام كه آخرين دين در جرگه اديان سامى به حساب مى آيد در واقع با تأثر از يهوديت و مسيحيت، و بر خلاف مسيحيت كه به جاى شريعت ايمان به عيسى را به پيروانش آشكار كرده، به شريعت آميخته شد و رابطه انسان با خدايش را رابطه اى همچون رب و عبد تنظيم كرد كه بر اين اساس، انسان مطلقاً خاطى، گناهكار و بنده است و حق اختيار و اراده بر سرنوشت خويش خارج از دستورات و احكام الهى/اسلامى ندارد. در حالى كه، همانگونه كه نشان داديم در مسيحيت رابطه ميان آدمى و خدا رابطه ايست بر اساس گناهكارى آدمى و بخشش خدايى، و همين بخشش خدايى پيامد ضرورىِ امكان اختيار آدمى را در اينكه آدمى در تفرد خويش توانايى اين را دارد كه با خداى خويش مربوط شود، فراهم مى آورد و پرتستانيسم مسيحيت بنياد نهاده مى شود و ميانجيگرى كليسا ميان آدمى و خدا از هم مى گسلد و رفرماسيون به اهتمام جنبش هومانيستى كه اين دومى انسان محور بود، موجب عصر روشنگرى اروپا مى شود. ما ١٤٠٠ سال در اسلام هيچگاه جنبش هومانيستى نداشتيم و نمى توانستيم بر حسب ويژگى خودكامه اسلام، رفرماسيون اسلامى داشته باشيم. انقلاب مشروطيت كه از آن به عنوان "بيدارى ايرانيان" ياد مى شود وجه عمده تمايلات نخبگان و روشنفكرانش در صدق دادن عقل و نقل و ادغام اين دو بوده است. ميرزا فتحعلى آخوندزاده برجسته ترين روشنفكر سكولار و منتقد ما در عصر جديد است كه بدون توجه به ذات خودكامه اسلام در صدد "پرتستانيسم اسلامى" مبتنى بر بينش باطنى اسماعيليان، برآمده بود.

آزادى در اروپا از آزاد شدن فرد از قيمومت مذهب منشأ گرفت:

جوانه زدن و شگفتن رفرماسيون دينى و پيدايش پرتستانيسم در اروپا نتيجه منطقى بازگشت به ذات مسيحيت بوده است، آنگاه كه عيسى ايثار مى كند و به صليب كشيده مى شود تا گناه آدمى بخشوده گردد. تجسد در مسيحيت كه عيسى در ذات پدر و پسر و روح القدس حلول مى كند از بيخ و بن با وحى اسلام متمايز است كه وحى اسلام دستورالعمل است و در همان ابتداى نازل شدن با صداى نافذِ "اِقرأ"، فرمانروايى اش را به انسان در حكم بندگى، صادر مى كند؛ در اسلام بر خلاف مسيحيت كه گناه انسان با به صليب كشيده شدن عيسى بخشوده شد، انسان همواره گناهكار است و در حال كفاره دادن. "اقراء باسم ربك الذى خلق" يعنى بخوان بنام پروردگارت كه جهان را آفريد، "خلق الانسن من علق" يعنى همان كس كه انسان را از خون بسته اى خلق كرد، "اقرأ و ربك الا كرم" يعنى بخوان كه خداوند از همه كس و همه چيز بزرگوارتر است، "الذى علم بالقلم" يعنى او كسى ست كه به وسيله قلم تعليم نمود، "علم الانسن ما لم يعلم" يعنى او به انسان كه آنچه نمى دانست آموخت. اينها را جبرئيل كه در كوه حرا بر محمد ظاهر گشت، گفت و ناپديد شد و اگر اين دستور العمل ها كه همگى در ستايش از خدايى است كه نه در زمان واقع است و نه در مكان (تنزيه) و در عين حال بر همه جا و همه كس نظارت دارد(واجب الوجود) را در كنار آيهء قرآنى مربوط به "رب" و "عبد" قرار دهيم به آسانى مى توان قيمومت انسان را به خدا با واسطه گرى پيامبر، بر روى زمين دريافت. و بر خلاف مسيحيتِ بنياد نهاده شدهء پولسى كه شريعت نيست و لوتر پرتستانيسمى كه بى ميانجى ميان آدمى و خداى مسيحى ست، اسلام دينى مبتنى بر شريعت و غير قابل اصلاح است. مهمترين و اساسى ترين تمايز ميان اين دو دين يعنى مسيحيت پرتستان و اسلام، بر سر بود و نبود آزادى فرد، اختيار و واسطه است؛ فرد مسيحىِ پرتستان بدون واسطه كليسا مى تواند با خداى خود مرتبط باشد در حاليكه در اسلام واسطهء پيامبرانه براى هدايت انسان اصل است چونكه انسان همواره از نظر اسلام گناهكار محسوب مى شود و همچنين محتاج به هدايت شدن است.

رفرماسيون دينى(پرتستانيسم) ناظر بر تفرد فرد و بى ميانجى بود كه فرد، مستقلن با خدايش ارتباط برقرار كرده و هيچ واسطه اى او را به اين كار مجبور نمى كند. معناى اين بيواسطه گى يعنى آزاد بودن فرد مسيحىِ پرتستان شده در رابطه مستقيمش با خدا. نتيجتاً اينكه، آنچه باعث محقق شدن رفرماسيون دينى در اروپا شد، جايگاه فرد در هومانيسم و پرتستانيسم بود كه فرد را از صغارت و اسارت رهانيد. بنابراين رفرماسيون در مسيحيت، بازگشت به مسيحيتى بوده است كه با به صليب كشيده شدن عيسى گناه انسان بخشوده شد و همين دليلى بود كه لوتر را مجاب كرد تا واسطه و ميانجى ميان آدمى و خدايش (كليسا) را باطل كرده و آدمى را از قيود كليسا آزاد سازد و نيز كرده و كردارش را به خودش وانهد. در اسلام آنگونه كه مختصراً به زوايايى از آن اشاره كرديم و آنها فطرت اسلام هستند، بگونه ايست كه نمى تواند مبدل به "اسلام رحمانى" شود، اينكه برخى "روشنفكران" اسلامى و "نوانديشان دينى" به چنين اسلامى دل خوش اند امرى سواست.

پايان

نيكروز اعظمى
Niki_olad@hotmail.com

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد