این نوشته بر بنیان تاثّرات سوبژکتیو و میدانی نویسنده قرار دارد و نه بر پایهی آمار رپرزنتاتیو آسیبشناختی. برای پیشگیری از عمومیت دادنهاست که تجارب شخصی آگاهانه به طور خام و با ضمیر اول شخص مفرد تشریح می شوند.
-یکم -
یادم است مادامی که در ایران در صفوف رهبری جنبش دانشجویی و عضو هیئت رییسهی انجمن دانشگاه تهران بودم، چنین بود که حزب اللهیون و همینطور «بچه مسلمانها»ی شورای عمومی انجمن یعنی جناح مقابل ما دانشجویان رفرمیست در فراکسیون چپ عادت داشتند هر بار که میآمدند نطقی کنند یا بیانیه و نامهی سرگشادهای بدهند یا اظهارنظری سیاسی در جمع و میتینگی ارائه دهند اول یک دور تسبیح سلام و صلوات به «رهبر معظم انقلاب» و «روح پرفتوح امام» و «روان پاک شهدای جبههی حق علیه باطل» و تف و لعنت مکفی به انواع و اقسام «دژمن» مخصوصا «امریکای جهانخوار و رژیم غاصب صهیونیستی» و «منافقین کوردل» حواله دهند و از «شرق و غرب» اعلام برائت کنند، بعد دو کلمه حرفشان را بزنند. معمولا نطقهای شورای عمومی این طیف تشکیل میشد از سه چهار دقیقه مقدمه با وصفی که رفت و یکی دو دقیقه سخن اصلی. در سالهای نخستین آشناییام با فضای ایرانیان سیاسی خارج از کشور در نهایت شگفتزدگی طنزآلود متوجه شدم که بعضی از مارکسیستها هم عادتی مشابه با حزب اللهیون شیعه دارند، حال با تکیه بر الفاظ ایدئولوژیک دیگری به جا مانده از سی چهل سال پیش چون «امپریالیسم»، «حکومت دجّال آخوندی» (که دجّال خود از تعابیر مذهبی شیعیان است)، «سرمایه داری کثیف»، «آرمان رهایی خلقهای تحت ستم» و مانند آن. یکی دو سال گذشته متوجه شدم که این عادت و انتظار در میان بخشی از فعالان قومی و بخش قابل توجهی از پانهای رنگارنگ، چه پان ایرانیستها و مونارشیستها باشند که در هر بحث و نظری با ربط و بی ربط یک دل سیر هم به کمونیستها و انقلابیون 57 ناسزا میگویند و به ما فرزندان بیخبر و بیتقصیر متولد پس از انقلاب سرکوفت بزنند که حقمان همین ملاهای بوگندوست وقتی قدر نعمت ندانستیم و خوشی زیر دلمان زد و انقلاب کردیم (؟!) چه پان کورد و پان تورک و پان عربیست ها که از ستم حکومت اسلامی علیه همهی مردم ایران گرفته تا ستم مضاعف علیه جامعهی پیرامونی و زنان و اقلیتهای مذهبی و زبانی، از تبعیض اجتماعی و شکاف طبقاتی و اعتیاد و فحشا تا فساد اداری و اختلاس و حیوانآزاری و خودسوزی زنان کورد و ازدواج دختران خردسال همه را به «ستم تاریخی قوم فارس و شووینیسم و آسیمیلهی قوم غالب» ربط می دهند و انقراض کامل «قوم فارس» و «ایرانیان کثیف صیغه زاده و قمه زن اسیدپاش قاچاقچی» و ترکیدن و نابودی «وطن جعلی و تازه تاسیس شان ایران» را درخواست میکنند و اگر بخواهید از کوره درشان ببرید کافیست پس از اظهارنظرهای آنچنانیشان دربارهی چنین و چنان بودن ما «قوم فارس» بخواهید از باورتان به برابری همه ی اقوام ایرانی و مخالفتتان با هرگونه نژادپرستی بیتقصیریتان در «ستم تاریخی» بگویید تا بریزند سرت و بگویند ها؟ به «ملت ما» گفتی «قوم»؟ «فارس کثیف صیغهزاده»! نابود باد «قوم کثیف ایرانی»!.
-دوم –
من که از 20 سال پیش و آغاز کنش اجتماعی-سیاسیام همواره مانند بسیاری از جوانان بالیده در دهههای شصت و هفتاد بیشتر با فردیت و با اومانیسم احساس نزدیکی دارم و نخستین تلاش و کنش سیاسی ناکاممان نه انقلاب که رفرم بود، نه تنها تعلق خاصی به «ایدئولوژی»ها نداشته و ندارم، بلکه از مخربترین و جنایتکارترین ایدئولوژیهای قرن معاصر که اسلام است و نژادپرستی و قبیلهپرستی بیزارم. محرک و معیار من در مبارزهها یا در موضعگیریها و نقد و نوشتهها از 20 سال پیش تا کنون اینها بوده است: عدالت اجتماعی، آزادی فردی و سیاسی، برابری و رفاه و فرهنگ و آبادانی برای همه ی مردم ایران و برای همه ی مردم منطقه و جهان. عمدهی نوشتههای انتقادی هشت سال گذشتهی حضورم در وبلاگ شخصی و بعد شبکههای اجتماعی و رادیوتلویزیونهای آزاد اپوزیسیون و روزنامههای آنلاین حول این محورها بوده است: نقد به استبداد و فساد، نقد به اپوزیسیون دست ساز جمهوری اسلامی، نقد به ابتذال فرهنگی و کارکرد رسانه ها و بولواریسم، نقد به نژادپرستی قومیّتمحوری و دگرستیزی، نقد به جنگ و خشونت. به دلیل توازن ویژهی موضوعات یادشده در اندیشه و قلم من، مرا به طور روزافزون به عنوان یک «منتقد» اجتماعی شناخته اند.
-سوم –
در جایگاه یک «منتقد» آزاد و مستقل از هر وابستگی حزبی و ایدئولوژیک، در هشت سال گذشتهی فعالیت اجتماعی و نوشتاریام به طیف گستردهای از موضوعات به طور مفصل (در شکل مقاله و مصاحبه تلویزیونی و رادیویی) یا گذری (در قالب پست فیسبوکی) پرداختهام. مقالاتی از من موفق شد در مواجهه با بستر بارور اجتماعی جریانساز شود مانند «طبقهی نوین، آقازادهها و سلبریتیها و لایفاستایل نوکیسگی» (کیهان لندن) و بحثهایی که من و دوستانم در یادداشتها و مصاحبههای متعدد در نقد استحالهی نظاممند فضای اپوزیسیونِ برانداز توسط اصلاحطلبان صادراتی و کمپینهای سطحی و انحرافی همچون «آزادیهای یواشکی» مطرح کردیم توانست حساسیتزایی لازم را در سطح نسبتا گستردهای ایجاد کند و موج نوینی از نگاه موشکافانه و نقادانه را به فرایند جدی اپوزیسیونسازی توسط جمهوری اسلامی دامن زند. به موازات این نقدهای کلان، نقدهای اجتماعی پراکندهای بسته به موقعیت و رویدادها با تمرکز بر نقد نژادپرستی و مذهبزدگی و خشونت و پسرفتهای فرهنگی داشتهام. گاه شرکت در مراسم مذهبیِ حکومتی چون اربعین و عاشورا را در مردمی که مدعیاند سیاسی و وابسته به نظام نیستند نقد کردهام، گاه تماشای مراسم اعدام را. گاه دربارهی زنستیزی در فضای روشنفکری ایران همچون شایعات اخیر پیرامون فروغ و گلستان نوشتهام گاه در مورد استفادهی ابزاری از زن و زنانگی در پروپاگاندای جنگ توسط روژآوا. گاه رفتار و موضعی را در طیف چپ نقد کردهام و گاه در طیف راست. گاه رگههای نژادپرستی را میان پانایرانیستها نقد کردهام و گاه میان پانهای کورد و تورک و عرب.
در فضای ایرانی البته این یک ناهنجاری رایج و عادی ست که وقتی کسی اندیشهای از خود دارد و نظری ارائه میدهد همیشه کسی هست که جایش را آن نظر تنگ کند به طوریکه خود را محق بداند به فرد دارای نظر حمله کند. سعی کند هر طور شده او را یا مرعوب کند و وادار کند که نظرش را «پس بگیرد» و یا به کفایت به او زخم بزند که بار بعد نوشتن از یادش برود. آگاهانه از کلمهی مخالفت کردن استفاده نمیکنم چون برای واکنشهای هیستریک و اغلب توام با توهینهای راسیستی و سکسیستی به شخص دارای نظر به ویژه اگر زن باشد و جوان باشد و بدجلوه هم نباشد تنها «حمله» و «ترور» است که مناسب است. این موضوع اثبات شدهایست که جامعهی جهانی ما ایرانیان بسیار بیمار و پر از ناهنجاریست. هنوز حتی بسیاری از تحصیلکرده ها و فرهیختگان ما هم تفاوت میان «نقد به پدیده و نظر» و «حمله به شخص و شخصیت» را نمیدانند همانطور که تفاوتی میان «موافقت» و «ستایش» یا میان «مخالفت» و «نفرت»، چه رسد به واپسماندگان اجتماعی و فرهنگی و آنها که در اثر تبعیض و عدم وجود عدالت اجتماعی در لایههای فرودست جامعه و با کمترین امکانات توسعهی روانی و مدنی و فرهنگی بالیدهاند.
بر بنیان تجربهی شخصی حضور فعال هشت سالهام در شبکههای اجتماعی، امروز به اطمینان و در کمال تاسف میتوانم بگویم که از همهی گروهها و طیفهای برشمرده آن که در زمینهی تحمل نقد و رواداری بدترین نمره را گرفته گروه پان کوردهای جدیدالظهور بوده است، افرادی به غایت واپسمانده از نظر سواد و برخورد اجتماعی که وابستگی سازمانی آنها هرچند به اظهار خودشان میان حدکا و حدک و کومله در نوسان است اما به باور بعضی از دوستان خوب کورد من در رده کادرهای بالای حزبی، افراد خودسر و مشکوکی هستند که ممکن است توسط پژاک تغذیه شوند تا حدکا و کومله را به عنوان ایراندوستترین احزاب قدیمی کوردی نزد ایرانیان غیرکورد منفور کنند. امیدوار باشیم که چنین باشد و تئوریِ وجود روزافزونِ یک سیاست موازی و دوگانه در این احزاب درست نباشد. حملات این دسته از پانکوردهای متنفر از ایران و ایرانیان شاید از این نظر در سطح خطرناک و متفاوتیست که نه به صورت فردی و چند نفری، بلکه به صورت گروههای بزرگ و سازمانیافته عمل میکنند، در آخرین مورد ترور در روزهای گذشته بیش از 50 مهاجم پرنفرت و هتاک در کمتر از 48 ساعت به فیسبوک شخصی من برای ارعاب هجوم آوردند. دوستانی دارم که صفحات شخصیشان را در نتیجهی ریپورتهای گروهی و همزمان این گروههای فشار به ماشین فیسبوک پس از پُست یا اظهار نظری مخالف «مقدسات» اینها کلا از دست داده اند، به ظاهر اما تلاششان برای انهدامِ صفحهی قدیمی و خوشنام فیسبوک من تا این لحظه ناکام مانده است. ویژگی دیگر گروه مورد اشاره پس از سازمانیافتگی این است که به طور فوقتصوری آگرسیو ظاهر میشوند و توهینهای به شدت راسیستی و سکسیستی میکنند (علیه «فارس کثیف صیغه زاده» که حق ندارد سراغ «موضوعات گندهتر از دهان»اش برود که «به یک خانم به ظاهر محترم و زیبا در حال خوشگذرانی در ناف سوییس، یک دختر شیکپوش خوشگذران که به خاطر عشق یکی دیگر یکهو سیاسی شده است و قلمش را هم ضمنا از همو دارد» ربطی ندارد. و همزمان به حریم روابط شخصی و خانوادگی منتقد (یا همان فارس کثیف و دخترک شیک پوش) تجاوز و تلاش میکنند با مانیپولاسیونهای جنسی و روانی و فشار و ارعاب سیاسی نزدیکان منتقد «خاطی» را علیه او برانگیزند و به «پس گرفتن حرفش» و «پاک کردن همهی مطالب انتقادی» وادارند. «ارعاب» توسط «گروه های فشار» روش کلاسیک همهی نظامهای تمامیتخواه و فاشیستیست، جالب این است که گروهی «هنوز» به ملک و قدرت نرسیده در فضای آزاد دهکدهی جهانی آغاز به فشار بر «غیرخودی» کند و بخواهد آزادی بیان را با همهی ابزارهای ممکن از جمله ارعاب گروههای فشار محدود، و «سانسور» و «حذف مخالف» را نهادینه کند. تنها طیفی که از نظر حملهی گروهی به حریم فیسبوک شخصی من با کمی فاصله پس از حملات پانکوردیِ شرح داده شده قرار میگیرد طیف ایرانیان چپ نسل انقلاب است، نحلهی موسوم به «توده ای-اکثریتی». به عنوان نمونه در پُست کوتاهی پس از مرگ فیدل کاسترو که به نقد حضور او در تهران و تحسین خمینی پرداخته شده بود، افرادی از این نحله در گروهی چهار پنج نفری به صفحهی شخصی من حمله کردند و با بیاعتنایی پس از یکی دو روز خسته شدند و رفتند. گذشته از این در همان اعمال فشار گروهی این مثلا چپهای مهاجر بر منتقدی که خلاف آرمان و اعتقاد آنها نظری داشته است، کمتر وارد هتاکی شخصی و اهانتهای آنچنانی و ترور روانی میشوند و به تقابل ایدئولوژیک و سعی در تحمیل عقیدهی خود اکتفا میکنند. شاید چون در فضای مدنیتر و شهریتری رشد یافتهاند و از آنجا که 30 سال است که در آلمان و سایر کشورهای «سرمایهداری» اروپا زندگی میکنند میدانند که ترور و ارعاب در اینجا جرم است!
-چهارم –
در تمام سالهای کنشگری و اندیشهورزی خود، چه در جنبش دانشجویی و چه در تبعید خودخواسته، از میان همهی جنبشهای مبارزاتی ایران و منطقه همدلی بیشتر من با جنبش کوردهای ایرانی و دو حزب اصلی و قدیمی آن حزب دموکرات کردستان ایران و حزب کومله بوده است. هفت سال پیش در نامهی سرگشادهای که به صورت یادداشت فیسبوکی به یک رفیق خوب آن زمانم یک پیشمرگه کومله منتشر شد نوشتم: جمهوری اسلامی مردم ما را از کلمهی «کومله» که نام عام همهی مبارزان کورد بود ترسانده است. نام «کومله» را بردن میتوانست مترادف با معاند و مفسد فیالارض تلقی شود با مجازات اعدام پس از شکنجه و زندان. اما پیشمرگه هم درست مثل ما یک مخالف استبداد اسلامیست. ما را از هم ترسانده اند تا از هم دورمان کنند. تا ضعیف شویم.... و تا چند ماه پیش یعنی تقریبا هفت سال پس از آن نوشته، که در مقر اتحادیهی اروپا در بروکسل فرصت گفتگو با مصطفی هجری، دبیرکل حزب دموکرات را در میان دو جلسه بدست آورده بودم وقتی او نگرانی مرا از رواج پروپاگاندای منفی شکاف اتنیکی و ایران ستیزی و فارس ستیزی به جای هویت طلبی مثبت توسط بخشی از فعالین کورد شنید اطمینان داد که ایران ستیزی سیاست حدکا نبوده و نیست و اینها نیروهای ناآگاهی هستند که خودسرانه عمل می کنند. امیدواری عمیق دوستان ایراندوستم را منتقل کردم که حزبهای کورد ایرانی کار فرهنگی و آموزشی در راستای ارتقا درک سیاسی بدنهی خود و کنترل رشد تمایلات راسیستی و ایرانیستیزانه انجام دهند، چرا که خاورمیانه همین امروز هم به طور ویرانگر و فزاینده در آتش نفرتهای مذهبی و اتنیکی میسوزد. شکاف و نفرت میان مردم تنها به سود جمهوری اسلامی و دول اقتدارگرای دیگر در منطقه است.
-پنجم –
باز میگردیم به نقطهی عزیمت. امروز در دنیای اینترنت و شبکههای اجتماعی بسر میبریم. نوشتن «استاتوس» و «پُست» فیسبوکی در دههی گذشته تاریخچه و سیر تحول خود را طی کرده است، از 2004 که فیسبوک تاسیس شد و ابتدا پلتفورمی برای حلقههای کوچک دوستان و همکلاسیهای دانشگاه بود، تا سه چهار سال پس از آن که به سرعت یک جامعهی کاربری چند میلیونی فارسی زبان در کنار میلیونها کاربر دیگر در آن ایجاد شده بود. کارکرد فیسبوک و استاتوسهای فیسبوکی برای کاربران ایرانی از محفل بستهی خصوصی تا کافه نادری و تریبون آزاد و میتینگ سیاسی متغیر است. فیسبوک آن آزادی بیان و فضای متمرکزِ تبادل نظر و تبادل عواطف و آثار ادبی را ممکن ساخته بود که محدودیتهای درون ایران و تکثّر و پراکندگی ایرانیان در سراسر جهان بدون این ابزار آن را ممکن نمیکرد. به قول فرهنگ محاوره «شما یادتان نمیاد» ما نخستین کاربران ایرانی فیسبوک مهمترین ابزارمان نوتیفیکیشن یا یادداشت بود که در آن داستان و شعر و مقالهی سیاسی و نقد ادبی مینوشتیم، و آلبومهای عکس که آنها را موضوعی تفکیک و طبقهبندی میکردیم. در چند سال گذشته به ویژه با آمدن رقیب نغزگو و تیترنویسی چون توییتر فیسبوک نیز بی اینکه از ما کاربران نظر بخواهد کار با ابزارهای سنگین و رنگینی چون نوتیفیکیشن و آلبوم را دشوار کرده تا افراد فوری و مختصر و مفید نوشته و عکس (هر چه کمتر بهتر) و هرچه دارند را در یک «پست» جمع و جور کنند. باز هم شما یادتان نمیآید، زمانی فیسبوک ایرانی فضای امنتر، فرهیختهتر و پررونقتری داشت، پس از 88 به تدریج با بیدروپیکرتر شدن فیسبوک و ورود ارتش سایبری و آمدن کاربرانی که از میانگین رشد فرهنگی و مدنی پایینتری برخوردار بودند اول این که بسیاری از کاربران قدیمی یا دلزده شدند و فیسبوک خود را خصوصی و بسته کردند یا برای همیشه از فیسبوک به توییتر و اینستاگرام و یا به هیچ کجای بیخبری نقل مکان کردند. آنها که ماندند از پوستکلفتان بودند، ما از سرسختان و سختپوستان دنیای کاربری هستیم! گذشته از عادت به فیسبوک که درد مشترک همهی ماست، استقامت میخواهد ماندن و باز این تریبون را استفاده کردن با وجود همهی مزاحمتها و هرزنامهها و درخواست چتهای افراد ناشناس، و با وجود همهی سرقت مطالب و عکسهای خصوصی و ایجاد پروفایلهای جعلی با آنها، و با وجود همهی آزارها و شانتاژهای زنان و مردان تنگنظر و حسود و نامتعادل از میان طیف خودخواندهی به اصطلاح اکتیویست و خبرنگار و فمینیست دگردیسی یافته از طیف پرشمار سمپات حزب توده و فداییِ به اروپا پناه آورده در سه دهه پیش، و با وجود همهی حملات هتاکانه و ترورهای روانی گلههایی از موجودات مجازی با پروفایلهایی از سنندج تا سلیمانیه و از اربیل تا کمپهای پناهندگی سوئد و هلند، ترورکنندگان و ارعابگرانی که بیش از هر چیز یک چیز هستند: واپسمانده.
-ششم –
باز هم بازگشت به نقطهی آغاز... من از مفصلنویسان به شمار میروم. یکی از دلایلی که ترغیب دوستانم به حضور در توییتر را تا کنون بر من بیتاثیر گذاشته همین است: فکر اینکه چگونه می شود در یک خط یا 140 حرف حرفی زد که سر و ته داشته باشد. جوکنویسی و تیترنویسی البته در این قالب آسان است، اما نقد و اظهارنظر و نوشتهی ادبی طنز و داستان، برای من خیر. مفصلنویسی در دوران سرسریخوانی و تیترخوانی و بیحوصلهخوانی صد البته یک نقیصه است، شکی نیست. با این وصف انتظار مضحک و کاملا نابجاییست از کسی که پستی در فیسبوک خود میگذارد، که پیش از آن اول یک دور تسبیح مرده باد و زنده باد و اعلام مودّت به این و اعلام برائت از آن بگوید تا بعد «حق» داشته باشد نظر آزادش را در موردی که توجهاش را جلب کرده است بنویسد! این دقیقا همان انتظاریست که تعدادی پان کورد این روزها طلبکارانه و با رکیکترین و خشنترین ادبیات نسبت به من مطرح کردهاند وقتی نقد من نسبت به شکافزایی و نفرت اتنیکی و دگرستیزی روزافزون و تلاش همهجانبه و سیستماتیکشان در نفی هویت و میراث فرهنگی باقی ایرانیان گویا درست نقطهی حساس آنها را هدف گرفت! و آنان را به حملات هیستریک و تکاپویی کم نظیر علیه شخص من واداشت. گذشته از اینکه چرا نظر شخصی من به عنوان یک ایرانی از میلیونها ایرانی و یک منتقد آزاد و غیروابسته به هر حزب و سازمان برای این گروه سازمانیافته تا این اندازه مهم است! باید گفت گذشته از اینکه عبور از مرزهای خود و ورود به مرزهای آزادی بیان دیگری در حریم صفحه ی فیسبوک شخصی او و تلاش بر حذف صدای منتقد وقاحتیست که تنها از سیستمها و گروههای فاشیستی برمیآید، اولا عطف به نکتهی پنجم اینها به وضوح کمترین تصوری از عرف و حدود و کارکرد یک استاتوس در شبکههای اجتماعی ندارند، و ثانیا هر نقدی «حق» هر انسانی ست صرفنظر از اینکه چقدر ذینفع است یا چقدر سرسپردگی و تعلق خاطر به آن نحله یا موضوع مورد نقد دارد، چه برسد به اینکه زبان مادری اش چیست، زن است یا مرد، جوان است یا پیر، زشت است یا زیبا، یا چقدر «شیک پوش» است!
-هفتم –
با همان منطق تمامیتخواه پانکوردهایی که نقد به سیاستهای نادرست و خطرناک خود را مایلند در همه ی فضاهای حتی آزاد حقیقی و مجازی اگر شده با هر روش زنندهای از جمله ترور روانی و ارعاب گروهی «قدغن» و «تابو» اعلام کنند مگر طرف «خودی» باشد و دوستیاش را به اثبات رسانده باشد، باز من به استناد اینکه در هفت سال گذشتهی فعالیت اجتماعی و نوشتاری خود که ثبت شده و قابل ارجاع است از «دوستان» «ملت کورد» هستم و نه از «دژمنان». با دوست این کنید با دشمن چه ها کنید؟
آزاده سلیمانی، دسامبر 2016 ، زوریخ