بدون تردید ویژگیهای سیاسی و یا فرهنگی عصر و دورهی مغول در شعرها و نوشتههای طنزآمیز عبید زاکانی (فوت ۷۷۲ق.) بیش از هر شاعر و هنرمند دیگری انعکاس مییابد. چون عبید در آثارش بهترین شناسههای سیاسی و فرهنگی را از مغولان به عنوان قومی مهاجم و اشغالگر به دست میدهد. در همین راستا او در رسالهی صدپند ضمن اندرز و نصیحت به مخاطبانش یادآور میشود که هرگز از آشوب و غارت مغولان غافل نباشند. | |
در کتابهای آموزشی ایران دیدگاهی ترویج و تبلیغ میشود که گویا همهی شاعران و نویسندگان پیشینِ زبان فارسی بنا به طبیعت عرفان ایرانی از بام تا شام به تزکیهی نفس اشتغال داشتهاند. آنان شاعران سبک خراسانی یا دورهی بازگشت ادبی را نیز همانند شاعران و نویسندگان عارفمسلک سبک عراقی افرادی به دور از جریان عادی زندگی و حوادث و اتفاقات جامعه برمیشمارند. به طبع چنین برداشتی از ادبیات کلاسیک فارسی، تبعات و پیآمدهای فراوانی را برای خوانندگان امروزی به دنبال خواهد داشت. چون منتقد ادبی بدون خوانشی درست و صحیح از متن، به نقد و بررسی آن دست مییازد و سرآخر هم دیدگاه ناصواب خود را به مخاطب انتقال میدهد. شکی نیست که منتقد زمانهی ما به حتم باید از پس واژهها و عبارات میراث ادبی ایران به نکتههایی جدید و نو راه یابد.
در همین راستا به تازگی یکی از مدعیان نقد و شاعری با نگاهی کهنه و سطحی به آثار جلالالدین محمد بلخی (604-672ق.) یادآور شده است:علیرغم آنکه بلخی در دورهای میزیست که قوم مغول بر فلات ایران و سرزمینهای اطراف آن چیرگی داشت، ولی او همچنان در آثارش نسبت به رفتار سلطهجویانهی مغولان بیتفاوت باقی میماند.
بدون تردید اگر او با نگاهی امروزی و نو غزلیات شمس و مثنوی معنوی را میخواند به باوری غیر از این دست مییافت. تازه منتقدانی از این دست ضمن نظریهپردازیهای سطحی و سادهدلانهی خود همواره و همیشه به گفتههای رسمی و کلیشهای دیگران اکتفا میورزند.
یادآور میشود که در مثنوی معنوی و همچنین غزلیات شمس سایهروشنهای دقیق و درستی از رفتارهای نامردمی قوم اشغالگر مغول به چشم میآید. برای نمونه بازخوانی داستانی از هنجارهای مغولان در مثنوی چندان بیفایده نخواهد بود.
در این داستان مغولی بهانه میآورد که به دنبال مردی مصری است تا شاید بتواند او را دستگیر کند. سپس قرار میگذارد تا همهی مصریان به نزد او بشتابند و او فرد مورد نظر را بشناسد. مصریها هم میپذیرند و هریک برای رفع اتهام به قرارگاه مغول روی میآورند. ولی او همه را بلااستثنا همانجا نگه میدارد و سرآخر با همین ترفند و حقه، همهی مصریان را میکشد:
همچنان کاینجا مغُولِ حیلهدان / گفت میجویم کسی از مصریان
مصریان را جمع آرید این طرف / تا درآید آنکه میباید بکف
هرکه میآمد بگفتا نیست این / هان درآ خواجه در آن گوشه نشین
تا بدین شیوه همه جمع آمدند / گردن ایشان بدین حیله زدند (مثنوی تصحیح نیکلسون: 861- 858/3)
به واقع جلالالدین بلخی در داستان تمثیلی خویش، مغولان را با رفتار حیلهگرانه و کشتارهای جمعی میشناسد. تا جایی که در داستان یادشده همین نقشمایه را به ایشان میسپارد. در فرآیند داستان هم مخاطب و خواننده از رفتار غیر انسانی مغولهای مهاجم به همان شناسههای مورد نظر یعنی حیلهگری و کشتار مردمان، دست مییابد.
بدون تردید ویژگیهای سیاسی و یا فرهنگی عصر و دورهی مغول در شعرها و نوشتههای طنزآمیز عبید زاکانی (فوت ۷۷۲ق.) بیش از هر شاعر و هنرمند دیگری انعکاس مییابد. چون عبید در آثارش بهترین شناسههای سیاسی و فرهنگی را از مغولان به عنوان قومی مهاجم و اشغالگر به دست میدهد. در همین راستا او در رسالهی صدپند ضمن اندرز و نصیحت به مخاطبانش یادآور میشود که هرگز از آشوب و غارت مغولان غافل نباشند.
اما عبید در فصل دوم از رسالهی ده فصلِ خود در خصوص پرهیز و دوری از مغولان، حق مطلب را به بهترین شکل ممکن ادا میکند. همچنان که در این رساله آوردن فصلی مستقل به نام "در ترکان و اصحاب ایشان" را لازم و واجب میشمارد. عبید در همین فصل از نوشتههایش ترکان مغول را در حمله و یورش به شهرها همانند قوم یأجوج و مأجوج میبیند. در این یورشها بنا به روشنگری عبید سرکشان و اوباشانِ جامعه، نقشی از پیشاهنگ و پیشرو را برای سپاه مغول به اجرا میگذاشتند.
ضمن آنکه عبید یادآور میشود که اطرافیان و گماشتگان شاهان مغول همگی در نقشی از خبرچین و جاسوس به کار اشتغال داشتهاند. او با نگاهی جامعهشناسانه اقتصاد مغولها را هم برآمده از تاراج و غارت ایشان میخواند. در نتیجه مملکتداری مغولها چیزی جز گرسنگی و افلاس برای تودههای مردم به همراه نداشته است. چون سوغات و رهآوردِ ایشان از مملکتداری تنها در مصادره و چپاول همیشگی اموال عمومی خلاصه میشد.
عبید همچنین آمدن و پیدایی مغول را در ایران همانند زلزلههایی آنی و فوری میخوانَد. او حتا "نکیر و منکر" را همان دو جارچی و چاوشی میبیند که چماق به دست در دو سوی امیران مغول ایستادهاند. انگار مغولها از چیدمان جهنمی خداوند سامی، برای اِعمال اقتدار خویش روی کرهی زمین سود میجستند.
در تصویرهایی که عبید از هنجارهای مغول ارایه میدهد، او ایلچیهای مغول را بدون استثنا ویرانگر خانههای مردم به حساب میآورد. چون همواره همانند بلاهایی طبیعی و ناگهانی بر مردمان بومی یورش میبردند.
هر چند گفتار عبید در خصوص مغولان در فصل دوم از رسالهی ده فصل در همین جا پایان میپذیرد اما در تصویرهای روشنی که او از ایشان به دست میدهد، چیزی را ناگفته باقی نمیگذارد. چون ویژگیهایی را که او برای ترکان مغول برمیشمارد، بیکم و کاست همان ویژگیهایی است که آنها را در رفتار هر قوم مهاجم و سلطهجوی دیگری هم میتوان سراغ گرفت.
شکی نیست شاهان و امیران فلات ایران نیز در طول سالیان سال ضمن قبول نقشی از مهاجم و سلطهگر همین هنجارهای ضدمردمی را به دفعات برای همسایگان خود به اجرا نهادهاند. همچنان که شهروندان امروزی هند هم در قضاوتهای تاریخی خویش، سیما و چهرهای غیرِ این از نادرشاه افشار و یا سلطان محمود غزنوی به دست نمیدهند.
عبید در باب چهارم از "رسالهی اخلاقالاشراف" برای ابراز نفرت خویش از شاهان ستمپیشهی زمانه به سراغ چنگیزخان (549- 624ق.) میرود و علت اقتدار او را در آن میبیند که بیهیچ عذر و بهانهای به کشتار "هزاران هزار بیگناه" دست مییازید. در همین خصوص خواندن عین عبارتِ عبید لطف و صفای دیگری دارد. او مینویسد: "چنگیزخان که امروز به کوریِ اَعدا در درَکِ اَسفل مقتدا و پیشوای مغولان اولین و آخرین است تا هزاران هزار بیگناه را به تیغ بیدریغ از پای در نیاورد، پادشاهی روی زمین بر او مقرّر نگشت".
گرچه در زمانه و روزگار عبید نشانی از اقتدار چنگیزخان باقی نمانده بود و از مرگ او چیزی بیش از یک قرن میگذشت، ولی جانشینان چنگیزخان اقتدار بیچون و چرای فرزندان خود را از آسیای میانه تا جنوب شرقی اروپای آن روز گسترانیده بودند. آنان مقتدرانه همان سنتهای نامردمی و ضد بشری چنگیزخان را تعقیب و دنبال میکردند.
طبیعی است در آنچه که عبید به گفتن و نوشتن آن پای میفشرد، دیدگاه امیران و شاهان ستمپیشهی معاصرش را نادیده میانگاشت. چون در نگاهی کلی به خواننده و مخاطب خویش یادآور میشد که شاهان و امیران، همگی بدون استثنا به اعتبار کشتار و خونریزی به قدرت دست یافتهاند.
عبید بر بستری از طنز اجتماعی نه فقط رفتار شاهان و امیران مغول را نکوهش میکرد بلکه نگاه و دیدگاه همهی کسانی را نیز که به فرهنگ مهاجم و غیر بومی مغول دل میسپردند، به باد انتقاد میگرفت. چون تمکین از فرهنگ سلطهجو و غیرمردمی خارجی با نگاه آزادانهی عبید چندان همخوانی و همسویی نداشت. همچنان که رویارویی و تقابل با این فرهنگ غیربومی را بر تمامی ساکنان بومی فلات ایران واجب و لازم میشمرد.
او در همین راستا ضمن نکوهش پهلوانان و نظامیان مصالحهگر و تسلیمطلب زمانهاش با طنزی تند مینویسد: "مردان در میدان جهند، ما در کاهدان جهیم". در همین رابطه داستانی را هم نقل میکند. در این داستان، مغولی بر نوجوانی حمله میبرد. جوانک بنا به باورهای ناصوابی که در فرهنگ همگانی جامعه رواج داشت، از مغول میخواهد تا او را نکشد و از او کام بستاند. مغول هم میپذیرد و پس از استفادهی جنسی از نوجوان او را به حال خود رها میکند.
عبید به طنز و تمسخر "تدبیر" حقارتبار جوانک را میستاید. چون جوانک به اتکای همین تدبیر حقارتبار بود که از دست مغول متجاوز رهایی یافت. عبید سپس با بهانهکردن این داستان، زبان نوشتاری بسیاری از نویسندگان همعصر و همدورهی خود را نیز به نقد میکشد. همچنان که در توضیح طنزآمیز رفتار جوان مینویسد: "گویند بعد از آن سی سال عمر در نیکنامی بسر برد". البته شکی نیست که جوانک نیکنامی و عمر سیسالهاش را مدیون تسلیمطلبی در مقابل سرباز مغول میدانست.
عبید همچنین در پایان حکایت خویش از جوانانی که سلطهی خارجی را میپذیرند با عنوان تمسخرآمیزِ "بزرگان" نام میبرد و مینویسد: "ای یاران! معاش و سنت این بزرگان غنیمت دانید. مسکین پدران ما، که عمری در ضلالت بسر بردند و فهم ایشان بدین معانی منتقل (آگاه) نگشت".
بدون تردید بنا به نشانههای روشنی که عبید دانسته و آگاهانه از آنها در نوشتههایش استفاده میبرد، در بازگویی تجاوز جنسی مغولان، تجاوز نظامی ایشان به درون مرزهای مردمان بومی فلات ایران هم بازتاب مییابد. عبید در رسالهی دلگشا نیز نمونهای روشن و گویا از همین نوع حکایت را با مخاطب خویش در میان میگذارد: "زنی و پسرش در صحرایی به دست ترکی افتادند. [ترک/ مغول] هر دو را بگایید و برفت. مادر از پسر پرسید که: اگر ترک را بینی بشناسی؟ گفت: در زمان مجامعت رویش از طرف تو بود و تو او را بهتر بشناسی".
با این نگاه زنان و مردان محدودهی فلات ایران همانند مردم سرزمینهای دیگر همه از تجاوز مغولان سهم میبردند. بدون شک با تجاوز جنسی مغولها به ساکنان بومی، انواع و اقسام تجاوزهای دیگر ایشان کامل میگردید. اما سیما و چهرهی این مغولهای متجاوز همچنان برای مردم عادی ناشناخته باقی میماند. انگار تسلیمطلبی و تجاوزپذیری را برای ادامهی زندگی حقیرانهی خویش لازم میدیدند./
*توضیح: در نقل قولهای این نوشته از کلیات عبید با دو تصحیحِ جداگانه استفاده به عمل آمده است. یکی از آنها نام ماندنی محمدجعفر محجوب را با خود به همراه دارد و تصحیح دیگر نیز یادگاری است از پرویز اتابکی.
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد