مقاله زیر یکی از مقالاتی است که به سال ۲۰۰۱ میلادی(۱۳۷۹ خورشیدی) در کتاب "شاعران و پاسخ زمانه" (نشر باران ، سوئد) انتشار یافته است.
در قیل و قالی که این روزها پیرامون زنده یاد فروغ فرخزاد برپا شده و کنش و واکنش افراد مختلفی را به همراه داشته، بیهوده ندیدم نوشته ی پانزده - شانزده ساله خود را در اینترنت در دسترس قرار دهم و به سهم خود در برابر افکار عمومی از فروغ بگویم و برجستگی هایش را بیشتر نمایان سازم. بویژه که اکنون فروغ توجه بسیاری را به خود جلب کرده است.
باری. در این سر و صدای به راه افتاده که گویا جنجال پرستان را خوش آمده هم بیوگرافی خانم فرزانه میلانی درباره فروغ آتش بیار معرکه بوده و هم آن سازی که جناب بهنود در رابطه با پیوند فروغ و گلستان نواخته است.
نفراتی به خانم میلانی معترض بوده اند که چرا به نکته بینی مکشوف ایشان ارجاع داده نشده و برخی نیز به بهنود انتقاد داشته که چرا با روایت از صیغه شدن فروغ یاد روشن وی را مُکدر ساخته است.
این نکته ها یکبار دیگر نخستین انگیزه مطلب اینجانب را تائید می کند که امر "فروغ شناسی" در راه است و روزی باید به درسی از ادبیات دانشگاهی ما بدل گردد. منتها با این که در این مطلب فروغ فرخزاد و مسئله ی فاصله" از دوگانگی روانی فروغ سخن رفته اما بر این برداشت زیر تاکید شده که سروده ها و نگاشته هایش یگانه معیار ارزیابی حضور فرهنگی و زیبایی شناسانه وی را تشکیل می دهند.
مهدی استعدادی شاد
فرانکفورت دسامبر ۲۰۱۶
فروغ فرخزاد و مسئلهى فاصله
با رشد زنباورى (فمينيسم) ايرانى، بعيد نخواهد بود اگر كه در آتيه بازنگرى نكات "فروغ شناسى" معمول و رايج گردد.
يعنى بازنگرى آن چه از سوى منتقدان مرد درباره ى شعر فرخزاد نگاشته شده است: از تشريحات محمد حقوقى و بررسی هاى رضا براهنى گرفته تا كتاب " از گمشدگى تا رهايى" محمود نيكبخت. اين متون يك نسل را البته سروده هايى تكميل مى كند كه شاعران مرد دو نسل پياپى در رثاى فروغ انتشار داده اند : از شعرهاى شاملو و اخوان ثالث گرفته تا ستايش سروده هاى شاعران امروزى.
سواى اين نكته ها، تخصص " فروغ شناسى" با گفته هاى مردانى جمع مى شود كه درباره ى زندگى و آثار فرخزاد بر زبان آمده است : از اشاره هاى گلستان به سكوت خويش در مورد فروغ و از ارجاعات اجمالى رويايى به همسرايى با او و نيز يادنامه ى احمدرضا احمدى درباره ى فروغ در كتاب " حكايت آشنايى با..."، تا تجليل محسن مخلمباف كه در بررسى فيلمسازى آن شاعره، آرزوى داشتن خواهرى چون فروغ را ابراز كرده است.۱
اين طيف وسيع كه فقط مجال اشاره اى گذرا به نمونه هاى جسته و گريخته اش بود، به شناختى پيكره و بنياد مى بخشد كه از آن همچون يك درس و رشته ى دانشگاهى با عنوان "فروغ شناسى" نام برديم. اين شناخت بايستى سرانجام روزى از فضاى جنبش روشنفكرى به دانشگاه ها و مدارس عالى سرايت كند و موضوع درس دانشجويان و ماده ى تدريسى ادبيات فارسى و فرهنگ مدرن ما شود.
اما "فروغ شناسى" كه با حادثه ى تصادف فروغ و مرگ زودرس او شروع می گردد، امكان رابطه گيرى تازه اى با سرايش او را نيز فراهم كرده است.
كافى است اين مصرع هاى شعر "وهم سبز" او را با صداى بلند بشنويم: «... مگر تمامى اين راه هاى پيچاپيچ در آن دهان سرد مكنده / به نقطه تلاقى و پايان نمى رسند؟» در همين ارتباط حس شنوايى ما با تلفظ شعر است كه تمثيل هايى براى سرانجام محتوم هستى، يعنى مرگ، رديف مى شوند.
در شعر ياد شده می توان رد پاهايى از شرح حال فروغ يافت. شعرى كه روايت "يك رفتن" است. رفتن به سوى يك حفره - غار - و رفتن به سوى نيستى و ترس جانكاهى از نبودن. آن هم در فرجام يك تصادف و در ميانه ى عمرى كه زياد فرحبخش نيست و به خاطر وجود فاصله به يك بغرنجى بدل شده است.
در حاشيه اين رفتن و سوق به سوى نيستى كه امرى فراگير است، امكانى ضعيف ( مثل كورسويى در ظلمت تمام) پديدار مى شود. يعنى آن چه نخست وسوسه ى ماندن است و سپس به نياز كسب جاودانگى بدل مى گردد.
اين نياز است كه به تلاش براى ادامه و تداوم زندگى مشروعيت می بخشد. آثار فروغ (به رغم لحن غمبار و افسرده در شعرهاى جا افتاده و پسين وی) با تلقى ياد شده از امر حيات بايستى برباليده باشند. آثارى كه تصادف فروغ، رشته ى ارتباط زنده ى آن را با جهان اطراف گسسته است .
اتفاقى كه نهال رشد طبيعى او را سوزانده است . اما انگار وى اين واقعه را از پيش حس كرده است : «... صداى پايم از انكار راه برمى خاست / و يأسم از صبورى روحم وسيع تر شده بود / و آن بهار، و آن وهم سبز رنگ / كه بر دريچه گذر داشت، با دلم مى گفت : / - نگاه كن / تو هيچ گاه پيش نرفتى / تو فرو رفتى .»
شعر "وهم سبز" او بيان كشمكش شاعرى افسرده و طلبِ يافتن و نياز آرامش است زيرا از يك سو مى آورد : « تمام روز در آيينه گريه مى كردم /... / تنم به پيله ى تنهاييم نمى گنجيد.»
از سوى ديگر از " خانه هاى روشن شكاك" و از "زنان ساده ى كامل " مى خواهد كه پناهاش دهند.
يادآورى همين نكته هاى افسردگى و سرگردانى و نياز پناه يافتن، آستانه اى است كه به مهمترين اثر بيوگرافيك او، يعنى شعر بلند "ايمان بياوريم به آغاز فصل سرد"، چشم اندازى مى گشايد .
از اين منظر به مسئله ى فاصله مى رسيم كه در شعر او چون انگيزه ى اصلى و محركى نامريى (ناشى از تشتت در ارتباطات او و بحران فراگير روابط اجتماعى) عمل كرده است.
بنابراين توجه به خاستگاه انگيزه و محرك سرايش او، كه از حس فاصله اى برمی خاست كه منتج از تجربه هاى ناكام دوست يابى و شرايط بيزاركننده ى جامعه ايرانى آن زمان بود، براى دريافت عمق و معناى شعرش لازم و ضرورى است .
.
از زندگى نامه ى نانوشته او و نيز از ميان سطرهاى كسانى كه به شعر و زندگى او پرداخته اند، به تلاش هاى مكرر او در يافتن يار و ياور مى توان پى برد.
فروغ پس از ازدواج ناموفق خود با پرويز شاپور تا آشنايى با گلستان، مى بايستى در پى طرح دوستى با شاعران زمانه از رحمانى تا كسرايى و از نادرپور تا... بوده باشد. برخى از اين نزديك ها مى بايستى چون تأثيرگيرى و الگوبردارى از شاعران در شعر فروغ جا باز كرده باشند. اما فروغ، همواره، به خاطر دست نيافتن به "معشوق ايده آل"، از كمند اين تأثيرات و سرمشق ها برگذشته تا سرانجام به زبان و بيان ويژه ى خود برسد. بى آن كه اين توفيق ادبى او با رابطه اى موفق در زندگى همراه شده باشد.
به واقع شايد آن توفيق ادبى و نياز شاعر شدن بوده كه فروغ را از ارتباطى به آشنايى با ديگرى مى كشانده است و حس فاصله با ديگرى، غريزه سرايش او را به فعليت مى رسانده است .
.
از سوى ديگر جامعه ى ايرانى دستخوش مدرنيزاسيون در شالوده ى توليد و بى بهره از مدرنيته ى فرهنگى، فروغ را از يك سو با اضمحلال ارزش هاى رفتارى گذشته و از سوى ديگر با طبقه ى نوكيسه اى روبرو مى ساخته كه از الزامات فرهنگى - هنرى طبقه ى بورژوا و تمول و ثروت اجتماعى تهى بوده است .
اين امر بغرنج و نیز رو در رويى با آن است كه فروغ را در شعرهايى نظير "اى مرز پر گهر" به كنايه و تسخرزنى مى كشاند تا شبكه ى جعلى ارتباطات روزمره آدميان را برملا سازد. او در مضمونى نظير "شهر پر از شايعه است" فقط طعنه هاى ديگران نسبت به زندگى شخصى خود را افشا نمى كند، بلكه فراتر از آن از جامعه اى سخن مى گويد كه شايعه جاى خبر را در شبكه ى ارتباطات انسانى مى گيرد و به جاى عقل و خرد ارتباطى، بى خردى و جهل افسارگسيخته را باز توليد مى كند .
شعر "ايمان بياوريم به آغاز فصل سرد"، پيش از هر تجزبه و تحليل ديگرى، گواهينامه ى زيبايى شناختى است از برآورد بحران ارتباطات اجتماعى فرد در ايران زمانه ى خويش. يعنى آن چه كه به صورت نياز عشق، و ناكامى ها و دستيابى ها به وصال معشوق به مضمون ادبى و محتواى پوئتيك (شاعرانگى) بدل مى گردد .
مخاطب در شرح حال فروغ، كه تركيبى از متن هايى چون شعر ياد شده است و نيز از متن هاى نانوشته اى كه در اقوال هم نسل هاى او جارى است، با دخترى آشنا مى شود كه با داشتن مادرى سنتى زير مهميز پدرسالارى بالغ مى شود.
پدر ارتشى، بنوعی تكرار حاكميت در خانه اى است كه در بيرونش رضا شاه بر تخت نظام سلطنت حكم مى راند. پدر، فرمانبر از نظام سلطنتى و از شاهى كه مريد روح زمانه ى رشد صنعتى و به اصطلاح مدرنيزاسيون غربى است و حاكميتش براى آزادى هاى مدرنيته ارزشى قائل نيست، فرزند خود را تربيت مى كند.
آن چه بعدها فروغ فرخزاد شاعر را مى سازد و بر ذهنش حك مى شود و در عصيان و حسرت و افسردگى توامان مجموع مى شود، ريشه در واكنش او به نقش پدرش دارد.
اين حس شاعرانه ى او است كه بعدها در سرايشش به طور آشكارا يا بگونه ضمنى به كمبود تجدد فرهنگى (مدرنيته) در كارزار مدرنيزاسيون كشور اشاره مى دهد. اين امر بخشى از دليل واكنش ها و تلاش هاى عصيانزده ى او است كه گاهى به جنون و عدم تعادل روانى و پريشان حالى مى رسد .
اما فروغ فقط به اين كنش ها و واكنش هاى هدفمند كه در تجددخواهى شعرى تجلى می يابد، خلاصه نمی شود . او صاحب تمايل منفعلى نيز هست كه از نياز به پدر معنوى برمى آيد.
تلاش فروغ در درازاى زندگى كوتاهش، به نوعى تلاش براى دستيابى به كمبود پدر معنوى يا دست كم تعديل آن از طريق رسيدن به معشوقه ى مرد و فرزند پسر است .
موتور تحرك فروغ همين تناقض به وجود آمده از يك عصيانزدگى فعال، از يك سو و انفعالزدگى حسرتطلب از سوى ديگر است. اين تناقض تحريك كننده براى فروغ دستاورد سرايشى خاصى را به ارمغان آورده و در همين سرايش است كه مى شود اين دوگانگى رفتارى را باز شناخت.
اين نكته را مى شود به كل آثار اساسى فروغ تعميم داد. يعنى آن چه مثلا در شعر "اى مرز پر گهر" آمده كه يكى از درخشانترين نقدها به مسئله ى مدرنيزاسيون بدون تجدد فرهنگى است . مسئله اى كه تئودور آدورنوى فيلسوف آن را به بارزترين وجهى همچون يك پرسشواره در تحول تاريخ معاصر مطرح كرده است.
آن نکته در ضمن سندى براى هزل نوكيسه ها و پديده ى تازه به دوران رسيدگى سال هاى چهل و پنجاه ما است. يا آن چه مثلا در شعر "گل سرخ" و "ايمان بياوريم به آغاز فصل سرد" آمده و اين حضور توامان عصيان و افسردگى يا فعل و انفعال را خاطر نشان مى سازد.
براى آن كه حالت ياد شده را در اين شعرها مشخص كنم، اول به طور اجمالى به "گل سرخ" اشاره اى مىكنم. در اين شعر اگر روايت و مضمون آن نشانه هايى از عصيان باشند، يعنى وقتى زنى در شعرى از همخوابه شدن مى سرايد و اين شورشى براى اخلاق مردانه حاكم بر جامعه ى ماست، در مصرع " او مرا برد به باغ گل سرخ"، يعنى در همراه شدن ولى صاحب قدم نبودن، نشانه ى انفعال او مشخص مى شود. اين تناقض در شاعرى است كه نخست نگاهى مثبت به جهان دارد و منتظر بهبودى و ظهور مُنجى است، ولى در سرانجام كش و قوس هاى حضور خود به لحن حسرت طلبى مى رسد. يعنى آن چه بر شعر فروغ سايه افكنده است .
همين تناقض رفتارى فروغ كه به صورت كنش و عصيان و انفعال و حسرت چهره مى نمايد و به نوعى جانمايه ى تحرك او را مى سازد، شرح حال او را جلو مى برد . شرح حالى مملو از حسرت و ترس كه مابه ازاهاى مختلفى در زندگى فروغ مى يابد: از ازدواجى ناموفق كه در ضمن كنايه اى به ساختار و به وضعيت خانواده در جامعه ى مدرن است، تا ترس جا ماندن از تحولات تاريخ معاصر ما .
تاريخ معاصر ما، پس از فروپاشى سلسله قاجار و دوران مشروطه، در مقاطعى كوتاه امكان مشاركت مردم در صحنه ى سياست و جامعه را در بر داشته است. اما اين مشاركت به طور عمده شامل مردان بوده است و شايد هم به همين خاطر سوژه ى ترقى بيشتر به رشد صنعت و تكنيك توجه كرده است .
سرايش فروغ و اعلام حضورش، هم به نوعى عصيان عليه اين وضع موجود نامطلوب از ديدگاه زن و نگرش زنانه است و هم ضرورت تلاش بيشتر هواخواهان مدرنيته ى فرهنگى.
بر زمينه ى آن عصيان، فروغ دست به آزمايش ها و ماجراجويی هاى متفاوتى در زندگى عملى مى زند و در يك حالت تركيب "حرف و عمل" (وحدت تئورى و پراتيك) تاوان هاى گرانى مى پردازد. از تجربه ى تنهايى و تعليق گرفته تا پريشانى و بحران عاطفى و سرانجام با جنون دست و پنجه نرم كردن.
اين البته مسايلى است كه به رغم اشاره ها، هرگز در " فروغ شناسى" به مثابه پرسشواره هاى اساسى مطرح نگشته اند. غالبا اين موضوع ها را در نگاه به زندگى فروغ، واپس زده و مسكوت گذاشته اند. حتا منتقدان در همدستى و يا دست كم در افسونگرى فرهنگ عامه، مسئله ى جنونزدگى فروغ را مد نظر قرار نداده و آن را به مثابه مسئله ى فرهنگى - اجتماعى بررسى نكرده اند. در همنوايى با روحيه ى عمومى كه " ديوانگى" را واپس مىزند و آن را به چارچوب تيمارستانى خلاصه مى كند، آنان از اين مسئله ى اساسى در شرح حال و زندگى او گذشته اند. اين همان شيوه ى بررسى است كه بر اساس آن ميشل فوكوى فرانسوى در دهه هاى اخير يكى از ژرف ترين انتقادها را به ساختار قدرت و حاكميت در دنياى پيشرفته كرده است. از اين زاويه نگرش به شرح حال فروغ است كه راديكال ترين نكته بينى ها در برخورد با بحران ارتباطات مى تواند به دست آيد و جامعه ما را در برابر پرسش هاى متعددى قرار دهد .
اما در كنار اين پرسش هاى اجتماعى، فروغ به دنبال رسيدن به پاسخ هايى براى حضور فردى خويش هم بوده است. "ايمان بياوريم به آغاز فصل سرد" در واقع طرح سؤال فرد از خود و تلاش پاسخ به آن است. اين جا مخاطب با زندگ ىنامه ى شاعرى روبرو است كه به گذشته مى نگرد. اين شيوه ى نگاه در شعر مدرن فارسى و آن زندگى نامه سرايى ها را بارها و بارها عناصرى چون نيما در منظومه ى "افسانه" يا سپهرى در شعر بلند "صداى پاى آب" به خدمت گرفته اند. فروغ در " ايمان بياوريم..." شناخت و حس خود را چون زلزله نگارى به حركت درم ىآورد تا ارتعاشات را لمس كرده و تكان هاى اجتماعى آتى را در فضايى تاريخى ثبت نمايد . .
در "زندگى نامه سرودهاى" او نخست با تعيّنات چندگانه اى روبرو مى شويم كه به ترتيب فرديت، جنسيت و برآورد از زمانه ى حيات خويش را بسيار موجز و مختصر اعلام مى دارد: «و اين منم / زنى تنها / در آستانه ى فصلى سرد». اولين حرف اين شعر، يعنى واو (حرف ربط) نخستين، همچون پل پيوند با تمام شاعران آن مرز و بوم است كه با عشق و براى آن زيسته اند و به عاشقانه سرايى برآمده اند.
اما آن چه بعد از آن حرف ربط (واو) مى آيد، كارنامه ى سرايش فروغ را برجسته تر از قبل پيش چشممان مى گشايد. زيرا اين تحولى است كه او در مضمون و سوژه ى عاشقانه سرايى، نسبت به تاريخ شعر عاشقانه در زبان فارسى ايجاد و اجرا مى كند. شعر عاشقانه اى كه در تاريخ پيدايش خود و در اشاره هاى ضمنى و پنهانى اش نخست بازتاب عشق مرد به مرد و سپس طلب معشوقه ى خيالى و زنى بى جسم و بى حضورى خود بنياد بود. اين نوع شعر در چارچوب سرايش فروغ، مخاطب را با موجودى جسم و جاندار روبرو م ىكند . اين موجود، مردى است براى طلب زنانه ى راوى شعر .
" ايمان بياوريم به آغاز فصل سرد" فروغ، نه تنها كارنامه اى از اين طلب ناكام زنانه در وصال معشوق را به دست می دهد و پرونده ى عاشقانه سرايى وى را با نگاه سنجشگرانه به نياز عشق تكميل مى كند، بلكه همچنين در ساختار خود امر فاصله را به صورت تكه - تكه سرايى او مشهود مى سازد. در هيچ شعرى از فروغ به اندازه ى "ايمان بياوريم..."، امر فاصله ( سطرهاى سفيد) به پيوسته و گسسته سازى روايت سرايش اهميت و اعتبار نبخشيده است. چيزى بيش از بيست و هشت بار سطر سفيد درميان اعترافنامه ى اتوبيوگرافى فروغ جا باز مى كند تا خواننده را متوجه متن شهادت او نسبت به حال و هواى درونى و محيط و زمانه ى او كند. شعر "ايمان بياوريم به آغاز فصل سرد" هر بار با اين فاصله هاى سفيد روى كاغذ، شرايط را براى تغيير موضوع اشاره مهيا مى كند. چنان چه پس از تعيّنات سه گانه ى فردى ( اين منم)، جنسى (زنى تنها) و زمانى (در آستانه فصلى سرد) با اولين سطر سفيد و فاصله، آن اشاره ى " زمان گذشت" (عينيتى قراردادى) را به اشاره ى دومى و رجوع نسبت به عينيت ملموس (در كوچه باد مى آيد ) مى رساند. فاصله ى چهارمى كه با سطر آغازين "در آستانه فصلى سرد" تا سطر پايانى "چگونه مى شود به مرد گفت كه او زنده نيست..." م ىآيد، خواننده را با معناى اصلى فاصله در شعر فروغ روبرو مى كند كه گلايه از نبود موجودى براى پر كردن جان و جسم معشوق مطلوب او است. چنين است كه در اين شعر، " فاصله" هم اشاره هاى "زمان گذشت" و "در كوچه باد مى آيد" را تكرار مى كند و هم اشاره به نبود "اى يار، اى يگانه ترين يار" را چند بار آه مى كشد و حسرتش را بيان مى دارد. بدين ترتيب زندگى نامه ى او به سرانجامى دردناك مى رسد كه از سطرهاى سفيد ( فاصله ها) پريده يا برگذشته است .
سراينده ى "ايمان بياوريم به آغاز فصل سرد"، در پايان متن، خود را به دست اميدوارى آتى مى سپارد : « شايد حقيقت آن دو دست جوان... /... / و سال ديگر، وقتى بهار / با آسمان پشت پنجره همخوابه مى شود / و در تنش فوران مى كند / فواره هاى سبز ساقه هاى سبكبار / شكوفه خواهد داد اى يار ... ». اين شعر را چون زندگى نامه سروده اى بايد خواند كه بر وجود فاصله شهادت مى دهد.
بدين ترتيب فروغ يكى از اصلى ترين تجربه هاى موجود انسانى در مدرنيته را با زيستن در شعر خود اعلام مى دارد. تجربه اى را كه پيش از اين در متنى چون "بوف كور" هدايت نيز مشاهده كرده ايم. يعنى آن چه به صورت عدم وصلت راوى و زن اثيرى در رمان هدايت ذكرش رفته است. دستاورد شعر فروغ نزديكى به نثر هدايت است كه در نگارش هنرمندانه ى بوف كور و شاعرانگى درون ماندگارش يكى از قله هاى ادبى زبان فارسى را برپا داشته است. او در مضمون مشابه و پرداختن به عشق و عاشقانه سرايى با هدايت همراه مىشود و در بطن شعر خود خبر از يك تحول زيباي ىشناسيك و هنرى مى دهد. اين خبر چيزى جز اعلام قدرت نثر و شعر منثور براى بيان شاعرانگى نيست كه در ادب كلاسيك فقط در انحصار نظم بود . فروغ با تجرب هى فاصله - در كليه ى ابعاد خود - به اين تحول ادبى مهم رسيده است .