logo





برداشت یک بینده از فیلم «ابد و یک روز »

پنجشنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۵ - ۰۸ دسامبر ۲۰۱۶

ابوالفضل محققی

abolfazl_mohagheghi_0.jpg
«ابد و یک روز» حکمی است در مورد آن دسته از زندانیانی که قرار نیست هیچگاه از زندان خلاصی یابند. یعنی باید بمیرند تا یک روز بعد از مرگشان جنازه آنها از بند زندان خارج شود. حال این سرنوشت در بعدی کوچکتر نصیب یک خانواده شده است که به نوعی تمثل گر سرنوشت یک ملت است.آشفتگی حاکم بر خانواده، که نشات گرفته از آشفتگی اجتماعی است اساس فیلم را می سازد. هیچ چیز در جای خود نیست. گوئی همه چیز در حال فرو ریختن است.از دیوار های خشن سیمانی تا پله های آهنی نا هنجار که سمیه کوچکترین دختر خانواده که نقش وصل کننده، محنت کش، روشنفکر متعهد و فدا شده برای خانواده را دارد، مرتب از آن بالا و پائین می رود. مانند سیزیف که باید رنج روزانه بالا بردن سنگ گران را طاقت بیاورد.

خانه ای بی هویت که هیچ نشانی نه از معماری گذشته در آن می بینی ونه جدید. هویت آن را بیشتر در همان سمبل توالت کثیف مجرا بسته ای می یابی که به زور چماق و طشت های آب کثافت آن را دفع می کنند. دفع کننده نیز کسی نیست جز همان دختر کوچک که از بوی تغفن منقلب می شود! اما می داند که کسی نیست! راهی نیست جز گرفتن بینی، بالا زدن آستین و فرو کردن چوب دستی که بیشتر به چماق نزدیک است در آن سوراخ انباشته از مدفوع و باز کردن آن. توالتی کهنه که باید تعویض شود. توالت فرنگی نماد این تغیر است. که خریداری شده و در وسط حیاط است و باید جای توالت قبلی را بگیرد. اما در آن آشفته بازار و در گیری های خانواده تا آخر فیلم داخل همان حیاط می ماند. حوادث پی در پی ! کشمکش ها ودرگیری ها اجازه چنین تعویض ونو آوری را نمی دهد.

آدم های فیلم نیز خارج ازهمین دایره بسته نیستند.آدم های در حاشیه، تحقیر شده، بی هویت که بیشتر سنگینی گذران زندگی در داخل خانه را بر دوش همان خواهر کوچکی نهاده اند که خود را مسئول همه آن ها می داند. از لیلا خواهر نق زن که می خواهد تن به این زندگی به این سختی ندهد و قانع به آن نیست . اما در نهایت قادر نمی شود موقعیت کاری بالاتری را پیدا کند. گربه های فلجی که به عنوان کار نگهداری آن ها را پذیرفته به خانه آورده و اطاق را پر کرده است در واقع باز گو کننده فلج شدگی خانواده و جامعه ایرانی است. اگر بپذیریم که گربه یکی از نماد های ایرانی است . از در و دیوار بالا می روند اما گرفتار همان چهار دیواری آن خانه بلیشو هستند! و سخن سمیه به لیلا که می دانم آخرش وظیفه نگهداری آن هم به دوش من خواهد افتاد!

سرعت حوادث، تغیر های غیر مترقبه، عجیب، غیر قابل توجیه و توضیح که برخی از منتقدین آن ها را غیرواقعی و نقطه ضعف فیلم می دانند.از نظر من به درستی بیان کننده جا معه بیماری است که در آن سنگ روی سنگ بند نیست و هر روز آن انباشته از این حوادث غیر قابل پیش بینی و غیر قابل توضیح است. مارکز در توجیه داستان های رئالیسم جادوئی خود می گوید! من در کشوری زندگی می کنم که در آن همه چیز در هاله ای از واقعیت و جادو پیچیده است از داستان ها تا طبیعت هر دم متغیر و حوادث و اگر به درستی در یادم مانده باشد از حکومت ها و رئیس جمهور های عجیب که هر روز در صحنه ظاهر می شوند و می روند.

از نظر من تمام داستانی که در این خانه پر جنجال که حتی یک دقیقه سکوت وتعمق در آن نیست نشان دهنده بلائی است که بر خانه«میهن» نازل شده. در این خانه از مادر گرفته تا حتی دختر کوچک روشنفکر به هم دروغ می گویند. سختی گذران زندگی در سطوح مختلف هر کدام را به گونه ای خلاف کار و متقلب کرده است. مادر که شیرازه خانواده است، خود افلیجی بیش نیست که به زور ولچر خود را می کشد و حیاتش با عطسه ای سنگین در خطر می افتد. از مهر مادری همان مانده که پاکت شیشه مخدر پسرش را پنهان کند. نه تنها از سر دلسوزی بل از سر فقر وناچاری. دو خواهر از سر همین ناچاری از خانه رفته اند. اما رفتنی که آزادشان نکرده نه از نظر اقتصادی و نه اجتماعی و نه عاطفی. پسر خواهر بزرگتر که سمبل نوجوان و جوان جامعه است، در این آشفته بازار اجتماعی که لات ها و چاقو کش ها و بسیجی های رژیم میدان دارند! در سیمائی که بیشتر به پیراهن سفید هاو بسیجی های رژیم می ماند بزرگ شده است! تمرین نخستین عربده کشی ودست بلند کردن خود را می کند. چنان بی رحم وخشن که حتی حرمت دائی خانواده را که به گونه ای بزرگ خانواده نیز هست، نگاه نمی دارد.

دائی مشت خورده، خرد شده زمانی که پشت در اطاق پسر خواهر ایستاده واو را صدا می کند، هنوز تصور پسر کوچکی را دارد که او می تواند به حرفش در آورد وعوضش کند.او قادر به درک تغیر اجتماعی نیست ودر حد همان دکان داری ست که نهایت فکرش به باز کردن یک فلافلی به هر قیمت است. اما زمانی که در باز می شود و پسر خواهر که حال بر وبازوئی به هم زده با صورت کارد خورده خارج می شود، او هنوز بزرگ شدن و غدار شدن او را باور نمی کند. او به نسل گذشته متعلق است! تا زمانی که مشت نخورده و نقش زمین نشده آن تغیر و نسل جدید را نمی بیند. تنها ضربه کاری پسر خواهر است که چشمان نا باور او را باز می کند ودست بر چانه از میدان خارج می شود.

برادر وسطی معتادی است، بیماری است، پارازیتی است که به جان خانواده افتاده است وه مه چیز را با خود به نابودی می کشد. .روایتی از جامعه بیمار با خیل معتادان، مواد فروشان که خود هم قربانی اند و هم نابود کننده. برادر وسطی از جمله این قربانی هاست. او بیشتر از هر کدام از اعضای خانواده درد و رنج وعشق خواهر کوچکتر را درک می کند. عمق فاجعه را می بیند.اما قادر به تغیر آن نیست. او حقیقت ازدواج اجباری خواهر! آن لباس مضحک با آن مارک سر دست مد شده در تازه به دوران رسیده های جمهوری اسلامی را که بر تن برادر بزرگ زار می زند، می بیند! و به درستی می گوید که با این لباس جائی را نخواهد گرفت و نهایت نیز زمانی که می خواهد همه حقیقت را برملا کند کشان کشان از صحنه خارج می شود.

اما کوچکترین عضو خانواده برادر کوچکی ست نماد نسل نورسیده وخردسالی که هنوز محصل مدرسه است. پسری که هم با هوش است هم مسئولیت پذیر، هم با معرفت است هم صبور. اگر شرایط خانواده واجتماع اجازه دهد می تواند رشد کند بر بالد ودر این نا به سامانی سامان گر شود. اما همه پیرامون او همه لحظات او زیر تاثیر این جهنمی است که او در آن گرفتار شده. در محیط کوچک کلاس باید جور هم تختی های تنبل را بکشد و تقلب برساند. همراه خواهر و برادر با ترس و لرز مواد مخدر را از اطاق برادر جمع کند. با ترس ولرز به پشت بام همسایه برود تا بسته مواد را پیدا کند. زمانی که پلیس برادرش را دستگیر می کند، در جدال با راست گوئی و دروغ که دوست ندارد و از قبح آن با خبر است تن به دروغ گوئی بدهد و نخستین درس دروغ را در این سرزمین آلوده به دروغ تجربه کند و خشونت را.

به نظر من به عنوان یک بیننده عادی این فیلم آئینه تمام نمای جامعه امروز ایران است. خواهر کوچکی که با سرنوشت تعهد و آگاهی به دنیا آمده تا بار زحمت و مصیبت این خانواده را به دوش بکشد. خواهری که از کوچکترین فرصت استفاده می کند تا چیزی بیاموزد حتی کلاس خیاطی. خواهری که دلسوز همه است. تنها کسی که تلاش می کند برادر کوچک را یاری کند. هوای درس و مشق او را داشته باشد. تنها کسی که پی جوی نمرات و کارنامه تحصیلی اوست.او می داند که تنها همین برادر کوچک می تواند در آینده بار مسئولیت او را بر دوش بگیرد.او می خواهد به هر قیمت که شده ازاین شاخه کوچک و سالم روئیده در لجن زار حراست کند! حتی به بهای دست کشیدن از ازدواج که امکان رفتن او را از این خراب آباد میسر می سازد.او می خواهد و می داند که باید این عضو کوچک، با هوش ، فداکار و مسئولیت پذیر در زیر سایه او رشد کند تا بلکه بتواند این وضع را تغیر دهد. او می داند این برادر کوچک همان طور که در باز کردن چاه گرفته توالت او را یاری می رساند، قادر خواهد بود آن توالت فرنگی مانده در وسط حیاط را نیز نصب کند. برای او مهم نیست که دیگران تا چه میزان اورا یاری می کنند او باید وظیفه وتعهدی که به آن اعتقاد دارد را به انجام برساند.

من نقاد فیلم نیستم از این رو این نوشته در واقع درک و برداشت من است به عنوان یک بیننده! لذت بردم از بازی خوب تک تک بازیگران و کارگردانی خوب.از فیلم نامه و تلاشی که در نمایندن وضعیت دلخراش یک جامعه بیمار و آشفته در قالب یک خانه به کار رفته بود. نقد کلاسیک، سینمائی و روشنفکرانه آن را بر عهده منتقدان سینمائی می گذارم که مسلما بهتر و تخصصی تر می توانند برخورد کنند. فیلمی ساده در گویش و نمایش که برای من قابل درک بود. در جمعی فیلم را دیدم و پهلو دستی من هم نگفت که من هم می توانم با دو روز رفتن به کلاس فلیم نامه نویسی کارگردانی و هنر پیشگی بهتر از این بسازم .

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد