در آخرین سپیده صدایم کرد.
رفتم ببینمش
آرام خفته بود
بر تخته سنگِ سردِ غم آلوده
زیر نگاهِ من
که عینِ پریشانی ست.
این سوتر از توالیِ خرمن ها
باد وُ پرنده، حسِ رهایی را
تا انتهای خاطره ها بردند.
اینک تمام پنجره ها بسته ست.
وامانده از هراسِ نبودن ها
چشمِ سپیده، ابری وُ بارانی است.
اردیبهشت 1395
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد