logo





موسا از آب نیل گذشت.

پنجشنبه ۴ آذر ۱۳۹۵ - ۲۴ نوامبر ۲۰۱۶

جواد پارسای

Javad_Parsay.jpg
سوار موج بود
با چند کودک همبازی
با دست‏های کوچک خود
آب را کنارمی‏زد
با چند کودک همبازی
در قایقی لاستیکی
با چند زن و دو مرد.
می‏دید که از میهن خود دور می‏شود
ولی، نمی‏دانست چرا؟
و نمی‏‏دانست چرا مادر و پدرش همراه او نیستند
با دست‏های کوچک خود آب را کنارمی‏زد
دو زن و دو مرد پارو می‏زدند
قایق بجلو می‏رفت
باد ملایمی همراه آنان بود.
برخی می‏گریستند
و موسا نمی‏دانست، چرا؟
از بودن روی آب شادمان بود.
برخی می‏گفتند:
ما با آرزوهایمان در سفریم
و یکی می‏گفت:
ما آیندۀ خود را همراه می‏بریم
و او نمی‏دانست چرا؟
مادرش گفته بود: «بدون موسا، زندگی سخت است.»
پدرش گفته بود: «آیندۀ او تأمین است.»

ناگهان، کنارۀ دوردست را دیدند.
مادران دست زدند
برخی بگریه افتادند.
و او نمی‏دانست، چرا
ولی، از نگهبانان ساحل می‏ترسید
چند سالی بود که ار همه می‏ترسید.
قایق کناره گرفت
کودکان را نخست پیاده کردند
نگهبانی او را بغل گرفت
خوشحال شد
ولی نمی‏دانست چرا، مادرش اورا بوسید
زمزمۀ مردم را می‏شنید:
کودکی را مرده از آب گرفته اند.
قسمتش نبود.
سرنوشتش همین بود
و او نمی‏دانست چرا؟

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد