پژمرده و پلاسيده
دور از آفتاب زادگاهتان
خسبيده در دخمههاي نمور
تبعيديانِ ناخواسته!
انديشه هاي زنگزده از رطوبت تان را
از ما دريغ كنيد
تا شايد نور
از لابلاي انگشتان چروكيده و پيرتان
بگذرد.
تا نوزادانِ به خشت افتاده از همخوابگي هاي عقيم تان را
شايد
شايد
فرصتي اندك شود
تا اولين فريادهاي زندگي از گلويشان به درآيد.
با شمايم
شاعرانِ بي شعر
خطابه خوانان مجلس هاي ختم
عجوزه گان پيرشده پيش از زمان
پستان هاي خالي از شيرتان را
از كودكانِ زاييده در برهوتِ غربت
دريغ فرماييد!
تا شايد
شايد
نمِ باراني
بچكد در گلوگاهشان.
آنك
راهجويانِ أنديشه هاي نو
با مشعلِ كلامي چند در دست
از راه مي رسند
تا اجساد بيجانِ شمايان را،
متوليان بناهاي ويرانه به سال ها
كليدداران حجره ي هجاهاي توخالي و تكراري
وارثان ناحق فروغ و شاملو و نيما
از معابر پر رفت و آمد زندگي بروبند
و كاسه آبي حتا
در بدرقه تان بر زمين نپاشند.
تا رفتنتان را بازگشتي نباشد
باشد كه چنين باد!
نجمه موسوی- پیمبری
پاریس- ده نوامبر 2016
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد