logo





فرجام شمس تبریز (۵)

يکشنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۵ - ۱۳ نوامبر ۲۰۱۶

محمد بینش (م ــ زیبا روز )

bineshe-zibarouz3-s.jpg
غیبت یا قتل؟

افلاکی افسانه ای در بارۀ کشته شدن شمس و همدستی علاء الدین با قاتلان می آورد که در ابتدا نامۀ سلطان ولد و رسالۀ سپهسالار هیچ اشاره ای به آن نیست .ولی از پژوهشگران معاصر،گلپینارلی که آرامگاه مولانا در قونیه را کاویده بدون دلیل علمی آن را تایید کرده است. بعضی از مولوی شناسان هم مانند پرفسور آنا ماری شیمل نظر وی را پذیرفته اند . در این نوشتار برای دوری از درازی سخن، نخست به نقل سخن از "مناقب العارفین" ــ که محل رجوع افسانه گرایان است ــ بسنده و تناقضات آن آشکار می گردد. پس از آن نظر گلپینارلی را مورد بررسی قرار می دهیم :

افلاکی از قول پسرمولانا آورده است که حضرت شمس پیوسته از حق می طلبید که با یکی از اولیاء مستوراو همصحبتی داشته باشد . خداوند الهام کرد :در عوض بر آورده شدن حاجت، شکرانه چه می دهی؟شمس گفت سرم را حاضرم در این راه فداکنم . پس آرزویش بر آورده شد و در برابر جانش را هدیه داد. افلاکی موضوع را چنین ادامه می دهد:

".....[شمس ] مگر شبی در بندگی مولانا نشسته بود در خلوت؛شخصی از بیرون آهسته اشارت کردتا بیرون آید،فی الحال برخاست و بحضرت مولانا گفت به کشتنم می خواهند، بعد از توقف بسیار، پدرم فرمود: الا لهُ الخلقُ و الامر ، مصلحت است، و گویند هفت کس نا کس حسود عنود، دست یکدگر کرده بودند و ملحد وار درکمین ایستاده، چون فرصت یافتند، کاردی راندند، و همچنین مولانا شمس الدین چنان نعره بزدکه آن جماعت بیهوش گشتند و چون بخود آمدند، غیر از چند قطره خون هیچ ندیدند و از آن روز تا غایت نشانی و اثری از آن سلطان معنی صورت نبست" (1) احتیاج به هوش فراوانی نیست تا ناراستی این صحنه آشکار شود و دیگر پژوهندگان بی غرض هم بارها در دروغ بودن آن قلم زده اند . از جمله آن که چنین موضوع مهمی چطور در "ابتدانامه" ،که شاعرش همین سلطان ولد است آورده نشده . و یا چگونه مولانای عاشق و بی قرار، وقتی شمس می گوید برای کشتنم می خواهند، او را رها کرده و می گوید مصلحت است ؟ و..و...تازه بنا بر این روایت دیگر لازم نیست مقبره ای هم از شمس در جوار آرامگاه مولانا وجود داشته باشد. البته گلپینارلی هم این افسانه را نمی پذیرد اما افسانه دیگر را به نوعی باور کرده است تابه اعتقادش خللی وارد نیاید: " همچنان بعضی اصحاب متفق اند، که چون مولانا شمس از آن جماعت که زخم خورد ناپیداشد،بعضی روایت کردندکه در جنب مولانای بزرگ [سلطان العلما پدر مولانا] مدفون است. و همچنان حضرت شیخ ما سلطان العارفین، "چلبی عارف" [ رهبرمولویه در زمان افلاکی، که پسر سلطان ولد ونوه مولانا بود] ازحضرت والدۀ خود فاطمه خاتون روایت کرد که چون حضرت مولانا شمس الدین بدرجۀ شهادت مشرّف گشته، آن دونان مغفل او را در چاهی انداخته بودند، حضرت سلطان ولد شبی مولانا شمس الدین را در خواب دید که من فلان جای خفته ام . نیمشب یاران محرم را جمع کرده و وجود مبارک او را بیرون کردند و به گلاب و مشک و عبیر معطر گردانیدند و در مدرسۀ مولانا در پهلوی بانی آن امیر بدرالین گهرتاش دفن کردند و این سری ست که هر کسی را بر این وقوفی نیست رضوان الله علیهم اجمعین " (2)

گلپینارلی این روایت افسانه آلود را پذیرفته است و می نویسد با آقای محمد ئوندر مدیر موزۀ مولانا به زیرزمینی که در زاویه ای بنام "مقام شمس" رفته و دیده اند که یک مقبره بیشتر آنجا وجود ندارد. اوحدس می زند که همان یک مقبره از آن شمس تبریزی ست نه از آن بدرالدین گهرتاش، بانی مدرسۀ مولانا. زیرا پیش از این کشف، چنین می پنداشتند که جسد شمس را بر طبق افسانۀ افلاکی به نقل از فاطمه خاتون که عروس مولانا بوده مخفیانه در کنار جسد گهرتاش دفن کرده اند . گلپینارلی می افزاید هیچ معلوم نیست این گهرتاش را که 14 سال پس از شهادت شمس در خارج از قونیه کشته اند،در مدرسه او دفن کرده باشند بنا براین آن مقبره متعلق به شمس تبریزی ست و تازه آن چاه را هم که گفته اند جسد وی را پس از کارد زدن در آن انداخته بودند،در آن زاویه کشف شده که از دوران سلاجقه باقی مانده است . (3)


دکتر محمدامین ریاحی پژوهشگر تاریخ، در همین باره می نویسد:
در تابستان 1345 که آن شادروان در قونيه سرگرم تحقيق در نسخ خطي کتابخانه آرامگاه مولانا بود و فهرست کتابخانه را براي چاپ آماده مي کرد،روزهاي خوشي با آن دانشمند وارسته فرشته خوي گذرانيدم. يک روز از او خواستم که مرا به زيارت مقام شمس و ديدن آن چاه نويافته ببرد. با ديدن بي ميلي او تردید خود را درباره روايات افلاکي، و بي اساس بودن وجود مزار شمس بيان کردم و گفتم: «از نوشته شما هم برمي آيد که خود به آن هم اطمينان نداريد که شمس در قونيه آرميده باشد.» با خنده شيرين معني دار عارفانه اي گفت: «چه کارداري؟ کارمندان جوان اينجا حدسي زدند،من هم نخواستم دلشان را بشکنم. اين حدسها چيزي از مقام شمس نمي کاهد؛ اما بر جلال و شکوه آرامگاه مولانا مي افزايد!» (4)

گمان دکتر ریاحی پر بی راه نیست چراکه گلپینارلی در کتابش می افزاید:

"تلفیق دو روایت منقول در مناقب العارفین غیر ممکن نیست: شمس با مولانا در خلوت نشسته بوده، به بیرونش می خوانند، دیگر کسی نمی بیندش . همانطور که محتمل است که قربانی یک سوء قصد شده باشد، احتمال این هم هست که چون بار اول روانۀ دیار شام شده باشد. همین احتمال است که مولانا را دو بار به شام کشانده است . اما از سوی دیگر سلطان ولد واقع قضیه را شنیده، جسد را از چاه در آورده و به خاک سپرده است و مدتی واقعه را از مولانا پنهان نگهداشته و به همین دلیل هم او را از مسافرت به شام باز نداشته است . مسلما آیه ای که مولانا تلاوت کرده، نعره شمس، بیهوش شدن سوء قصد کنندگان و چند قطره خون ، عناصر افسانه ای ست که تخیلات صوفیانه به این ماجرا افزوده است" (5) اما باز هم مشکل عدم اشاره بازیگر نخست این نمایشنامه پلیسی در ابتدانامه اش برجاست سلطان ولد که سال ها پس از مرگ مولانا ابیات آن را سرود، دلیلی نداشت که فاجعه قتل را پنهان بدارد . بنابراین نظرات معتقدان به قتل شمس به حدس و گمان می انجامد . حال اجمالا به سخنان پژوهندگان قائل به غیبت شمس نظری می افکنیم . نخست از ابتدانامه که بیش از هرمنبعی محل وثوق است آغاز می کنیم :

باز چون شمس دین بدانست این
که شدند آن گروه پر از کین
گفت شه با ولد که دیدی باز
چون شدند از شقا همه دمساز؟
خواهم این بار آنچنان رفتن
که نداندکسی کجایم من
چون بمانم دراز گویند این
که و را دشمنی بکشت یقین

رسالۀ سپهسالار، هم این شکوه ها را و هم غیبت ناگهانی شمس را تایید می کند . اما همان گونه که شمس پیش بینی کرده بود بعید نمی نمود که دشمنانش برای فرونشاندن امید مولانا شایعۀ قتل وی را پس از آن غیبت رواج داده باشند ،چنانکه زمانی مولانا آزرده خاطر سروده بود

که گفت که روح ِ عشق انگیز بمرد؟
جبریل امین ز خنجر تیز بمرد؟
آن کس که چو ابلیس در استیز بمرد
می پندارد که شمس تبریز بمرد .


پس امید را از دست نداد و دوبار به دمشق سفر کرد. شاید یار غمخوار را بیابد ولی دست خالی بازگشت و دمی بی سرود و سماع نبود .چون سال ها سپری گشت و یار بر نیامد، یکی از غم انگیزنرین غزل ها را سرود:


قدر غم گر چشم سر بگریستی
روز و شب ها تا سحر بگریستی
آسمان گر واقفستی ز این فراق
انجم و شمس و قمر بگریستی
این اجل کرّ است و ناله نشنود
ورنه با خون جگر بگریستی
دل ندارد هیچ این جلاد مرگ
ور دلش بودی حجر بگریستی
هین خمش کن نیست یک صاحب نظر
ور بدی صاحب نظر بگریستی
شمس تبریزی برفت و کو کسی
تا بر آن فخر بشر بگریستی


ادامه دارد
https://maheshifteh.wordpress.com/
زیرنویس :
1 : افلاکی ، شمس الدین احمد ــ ج2 ، ص 684
2 : همان ، ص 700
3 : نک، گلپینارلی، عبدالباقی ــ مولانا جلال الدین ، ص 147
4 : ریاحی، محمدامین ــ مقاله :آرامگاه شمس تبریزی کجاست" کلک 1375 ، ص 28
5 : مولانا جلال الدین،ص 148

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد