logo





آنتوان چخوف

یک درس بیرحمانه

ترجمه علی اصغرراشدان

چهار شنبه ۵ آبان ۱۳۹۵ - ۲۶ اکتبر ۲۰۱۶

Anton-Chekhov.jpg
Anton Cechov
Eine grausame Lektion

از معلم تازه سرخانه بچه هام خواستم بیایداطاق کارم که تسویه حساب کنیم.
گفتم « بشین، یولیاواسیلیفناتاتسویه حساب کنیم. حتماپول داری، اماترجیح میدهی شخصادرخواست کنی...ماباماهی سی روبل توافق کردیم...»
« چهل روبل...»
« نه، سی تا...من تودفترم نوشته م...من همیشه به معلم های سرخانه سی روبل داده م...حالا، دوماه اینجازندگی کردی...»
« دوماه وپنج روز...»
« دقیقادوماه...تودفترم اینطورنوشته م...حقوقت میشودشصت روبل...نه روزیکشنبه داریم. یکشنبه هابه کولیادرس ندادی ورفتی راهپیمائی...وسه روزجمعه...»
صورت یولیاواسیلیفناگل انداخت وآستینش رابرچید، اماهیچ جیزی نگفت!
« سه روزجمعه...درنتیجه دوازده روبل کسرمیشود...کولیاچهارروزمریض بودوتدریسی درکارنبود...سه روزتمام دندان دردداشتی وخانمم اجازه دادبعدازظهرهاازتدریس صرفنظرکنی...دوازده وهفت، میشودنونزده، کسرمیشود.میماند...هوم...چهل ویک روبل.درست است ؟»
چشم چپ یولیاواسیلیفناقرمزوپراشک شد. چانه ش شروع به لرزیدن کرد . عصبی سرفه کرد، منفجرمیشد، امایک کلام نگفت!
« درسال نویک فنجان ونعلبکی شکستی، میشوددوروبل...فنجان بیشترمیارزد، ازعتیقه های خانوادگیست...ازنظرمن، بالاخره خیلی فاجعه نیست. کولیا، دراثرسهل انگاری شما ازدرخت بالارفت وژاکتش پاره شد...ده تاکسرمیشود...دراثربی توجهی شمادخترخدمتکارهم کفشهای واریارادزدیده. بایدمراقب همه اینهامی بودی. به خاطرهمین حقوق میگیری. ایضاپنج تاکسرمیشود...دهم ژانویه شخصاازمن ده روبل قرض کردی...»
یولیاواسیلیفناپچپچه کرد « من هیچوقت پول قرض نکرده م .»
« امامن تودفترم نوشته م .»
«پس...خیلی خب .»
« بیست وهفت منهای چهل ویک،میماندچهارده...»
ازاین لیست طولانی هردوچشمش پراشک شدند...ازبینی قشنگ دختربیچاره عرق چکه کرد!باصدائی لرزان گفت :
« من فقط یک بارچیزی قرض کرده م، فقط ازخانومتان سه روبل قرض کرده م...نه بیشتر .»
« بله؟عجب!من تودفترم ننوشتمش. ازچهارده روبلت کسرمیشود،میماندیازده روبل...پولت اینجاست دوست عزیز: سه،سه،سه ویک،یک...ورش دار! »
یازده روبل بهش دادم...برداشت وباانگشتهای لرزان توکیفش گذاشت .
وپچپچه کرد«مرسی .»
ازجاپریدم ودراطاق قدم زدم. خشمم راکنترل کردم. پرسیدم :
«مرسی؟برای چه ؟»
« به خاطرپول .»
«لعنت برشیطان، من فریبت داده م. غارتت کرده م! پولت رادزدیده م! مرسی ؟به حاطرچه؟»
« جاهای دیگرهیچ جیزبه من نمیدادند .»
« هیچ چیزنمیدادند؟ خشمگین نمیشدی! من باتوشوخی کرده م. درس وحشتناکی بهت داده م...تمام هشتادروبل رابهت داده م ! آنجا، توپاکت است، برات آماده است. مگرمیشودیک آدم اینقدرترسوباشد؟ چرااعتراض نمی کنی؟ چراساکت میمانی؟ دراین زمانه بایدموهای آدم دندان باشد! آدم میتوانداینهمه بی عرضه باشد؟ »
زیباخندید، درصورتش خواندم: آدم میتواند!
به خاطر درس وحشتناکی که بهش دادم، ازش معذرت خواستم. شگفتزده تمام هشتادروبل رابرداشت؛ به شکلی خجالتی به فکرفرورفت وخارج شد...رفتنش رانگاه کردم وباخودفکرکردم: دراین زمانه چه ساده میتوان قدرتمندبود!....»

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد