logo





چند کوتاه سروده

برای روح جاودانه ی پروین صدیقی

شنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۵ - ۱۵ اکتبر ۲۰۱۶

خالد بایزیدی(دلیر)

kahled-bayazidi1.jpg
۱-
هیج جای تعجب نیست
که من روزی
درین ازدحام
گم شوم...
من باچشمان خوددیده ام:
هزاران هزارنفر
درین ازدحام
دل ووچشمشان
جسم ووجانشان
روح وونفسشان
یک یک گم شده اند
بدون آن که کسی...
آن رادیده باشد؟؟!!

۲-
قراربراین بود
باآرزوهایم زندگی کنم
اماافسوس
قاتلان آفتاب
هرگز!
نگذاشتند؟؟!!

۳-
پنجاه سال!
ازخزان عمرم می گذرد
امااکنون نیز...
نه زندگی بمن عادت کرده
نه من به او
هردوتایمان
هروقت رووبروی هم می شویم
بیزارازیکدیگر
رویمان راازهم برمی گردانیم

۴-
کبوتران!
دوست داشتن را
فراموش نکرده اند
این کاخ نشینان هستند
که دوست داشتن را
ازخاطرانسانها
زدوده اند؟؟!!

۵-
درزندگی!
هیچ وقت نزیسته ام
برای همین نیز...
من وزندگی
برای همدیگربیگانه ایم؟؟!!

۶-
کاشکی!
ازبدو زایش
می دانستم:
که این زندگی
پیرهنی چرکین است
تاکه من برای همیشه ازتن خود
بیرون می آوردم؟؟!!

۷-
کاشکی!
زندگی توپ فوتبالی می بود
که فقط
باآن بازی می کردم؟؟!!

۸-
امروزهم
همانند فردا
برای بدست آوردن
لقمه ای نان
پشتم خمیده شد
ومن
باعرق جبین ام نوشتم:
آی زندگی کجائید؟
«نان مراکشت»؟؟!!

۹-
سالهای سال است
که من
سیه پوش آرزوهایم هستم
چون همه شان
قبل ازاینکه
پیرشوند
م...
ی..
م...
ی...
ر...
ن...
د...؟؟!!

۱۰-
به پدرم گفتم:
پدرجان!
مواظب ام باش...
روزی فرامی رسد
که من
درکوچه پس خیابانهای سرزمین خویش
گم شوم...
اماتو!
قهقه...می خندیدی ومی گفتی:
مگرمی شود؟
کسی درمیان خواهران وبرادران خویش
گم شود؟؟!!

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد