سیمین ، از پشت نیمکت مدرسه به خانه ی شوهر میرود ، در حالی که نمیداند، برای چه شوهر میکند. شرحی که خانم بهبهانی (در چند کلمه) از عقد و ازدواج نخست اش می دهد، به بُرِش هایی از یک فیلم سینمایی میمانَد :
«آیینه ای بود و شمعدانی و انگشتری و لباس سفیدی و مهمانهایی و عاقدی و سرانجام لفظی که آن را " بله » " میگویند و هیچ چیز از " نَه " کم نداشت»
–------------------
زنده یاد سیمین بهبهانی را، عموماً به عنوان شاعر میشناسیم.شاعر ی که با تصرف در افاعیل ِ قالب ِ قدیم ِ غزل ِ فارسی و آفرینش وزن های نو در آن قالب (بیش از هفتاد وزن ) به «نیمای غزل» معروف شده است.
گرچه ، جادوی کلام شاعرانه ی او ، دیگرْ آفرینش ها و توانمندیهای ادبی اش را در سایه قرار داده است. با وجود این ، سیمین بهبهانی تنها در شعر و غزل خلاصه نمیشود.
خانم بهبهانی ( در کنار هنر شاعری و تجربههایی چند، در ترجمه و قصه نویسی [۱] ) ناقد ِ ادبی چیره دستی هم بود . افزون بر این( به تقریب)۳۰۰ ترانه نیز، در کارنامه ی هنری اش دارد . و این، البته همه ی ماجرا نیست.خانم بهبهانی ، انسان بزرگواری بودکه مِهر ِِِ بی دریغ و «فروتنی هایش ، به ما، درس زیستن میدهد».
سیمین بهبهانی در خانوادهای اهل فرهنگ و ادب، زاده شد و بالید . پدر بزرگ ِ پدری او( « حاج میرزا خلیل طبیب») معروف به «علامه ملاعلی رازی خلیلی تهرانی» است. عموی او ، « حاج میرزا حسین، فرزند حاج میرزا خلیل تهرانی، فقیه و مرجع تقلید ِ …[ عالیقدری بود،که در فقه، اصول فقه و رجال، آثار بسیاری بر جای گذاشت . او در کنار آخوندْ محمد کاظم خراسانی و آخوند ملا عبدالله مازندرانی ] یکی از ارکان ثلاثه ی مشروطه در عتبات عالیات بود». [۲]
عباس خلیلی (پدر سیمین بهبهانی ) شاعر و نویسنده و مدیر روزنامه ی « اقدام» ، به دو زبان فارسی و عربی شعر می سرود و حدود ۱۱۰۰ بیت از شاهنامه را به عربی ترجمه کرده است. عباس خلیلی ، افزون بر این ،چندین رمان در کارنامه ی ادبی خود دارد.
سیمین بهبهانی ، در مورد پدرش میگوید:
« پدرم عباس خلیلی است، با حدود پنجاه جلد تألیف و ترجمه و مقالات بسیار، در روزنامه ی" اقدام" ،که به مدیریت خود او منتشر میشد، و مبارزاتی پنجاه ساله، با هفده بار، زندان و تبعید.
و آن طور که دیگران می گویند، دانشی چشمگیر در ادب ایران و عرب داشت .»
پدر سیمین بهبهانی ، در آثار خود ( " روزگار سیاه" ،" انتقام" ، " انسان و اسرار شب" ) گذران ِ اسفبار و دردناکِ زن ایرانی را به دیده کشانده است.
خانم بهبهانی ، در این باره میگوید :
« بی گمان ،من شهامت، حق طلبی ، آزاد اندیشی و بی باکی را از پدرم آموختهام ( اگر توانسته باشم) . هنوز ، با به یاد آوردن قامت افراخته و استوارش ( به هنگامی که او را از میان جمعیتی که قصدکشتن اش را داشتند، نجات داده بودند و به شهربانی آورده بودند) احساس سربلندی میکنم. او نه تنها برای احقاق حق زنان کوشید ، بل که حق طلبی، سرلوحه ی برنامه ی زندگیاش بود».
مادر سیمین بهبهانی (خانم فخر عظما ارغون)از جمله زنان پیشرو زمان خود بود. مشارکت در تأسیس جمعیت فمینیستی ِ " نسوان وطنخواه » ( به اهتمام خانم ِ محترم اسکندری و برخی زنان پیشگام آن سالها ) ، فعالیت در "کانون بانوان "، تأسیس « نامه ی بانوان» ( در سال ۱۳۱۴ ) و سردبیری روزنامه ی « آینده ی ایران »( به مدیریت - شوهر دومش - عادل خلعتبری )، حکایتگر ِ حضور فعال و چشمگیر ِ او، در عرصه های فرهنگی و اجتماعی است.
خانم فخر عظما ، فارسی ، عربی و فقه و اصول را ، در مکتبخانه ی خصوصی خواْند و در تداومش ، با متون کهن نظم و نثر فارسی، آشنایی و الفتی ریشه دار به هم زد ؛ زبان فرانسه را نزد بانویی سوئیسی فراگرفت و دانش آموزی در مدرسه ی ژاندارک و مدرسه ی آمریکایی را با موفقیت و کسب پایان نامه ی تحصیلی، به انجام رساند. خانم فخر عظما، افزون بر این ، موسیقی سنتی ایران را نزد بانویی کلیمی به نام « جان مشاق» آموخت و تار نواز ِ ماهری از کار در آمد.
خانم بهبهانی ، درباره آشنایی و ازدواج پدر و مادرش میگوید:
«مادرم شاعر شده بود و شعر زیبایی را برای پدرم فرستاد تا در روزنامه چاپ کند:
مُلک را از خون ِ خائن لالهگون باید نمود
جاری از هر سوی ِ کشور، جوی خون باید نمود
آقای خلیلی که این شعر را پسندیده بود وقتی فهمیده بود شاعر ،یک خانم است تعجب کرده و ندیده عاشق مادرم شده بود.» [۳]
خانم بهبهانی ( در پیوند با « رنج زنان ایران و مصائب مادرش» ) میگوید:
«من و مادرم، ما همه یک درد مشترک داریم : قرنها زیستنْ زیر سلطه ی جامعه ی مرد سالار و پدر سالار. از این درد، در شعرهایم نالیده ام. اما مادرم ، در مراحلی دیگر، از دیگرْ زنان ْْ،خوشیخت تر بود ، زیرا از دانش گسترده یی بهره داشت. نقاشی و گلدوزی و موسیقی و دو زبان انگلیسی و فرانسه را به خوبی می د انست.از دیگرْ دانستنی ها، از هیئت و نجوم گرفته تا فقه و اصول، آگاهی کافی داشت. [من ،] قرآن ، زبان غربی و زبان فرانسه را در کودکی از او آموختهام ، همچنین شاعری را. دفتری از اشعار او باقی است و اگر عمری باشد به انتشارش خواهم پرداخت.
سپس ، می افزاید : [ مادرم]،شگفت انگیز زنی بود. در خانوادهای مرفه به دنیا آمد و برای تربیت اش، بیش از دو پسر ِ خانواده کوشش کرده بودند. اما ، لبه ی تیز فقر و ناداری را [ هم] در طول زندگی ،گاه، تا مغز استخوان حس کرد.بسیار بلند نظر و مقاوم بود .هرگز از درد ننالید و من میدانستم که درد را چون نیش افعی برجگر حس میکند و دم بر نمیآوَرَد.فرزندان خود را در نهایت مهر و عطوفت پَروَرْد و هر یک را برای زندگی ِ با شرافت و تقوا آماده کرد... پارسایی و ایمانش را در کمتر کسان دیدهام . در دیار بیگانه درگذشت و پیکر بی روانش ، به وصیتش در جوار شیخ صدوق که از نیاگان پدرش بود،به خاک سپرده شد»
پیش از این اشاره کردم که آشنایی پدر و مادر خانم بهبهانی ، « در آغاز از ،به واسطه غزلی بود که خانم فخر عظما، برای چاپ به روزنامه ی " اقدام " فرستاد. آقای خلیلی شیفته ی غزل می شود و با سُراینده ی آن ازدواج میکند»، اما این زندگی دوام چندانی نمی یابد.
۱۵ روز پس از ازدواج،عباس خلیلی ،برای مدت دو سال به کرمانشاه تبعید شد.
آنگونه که خانم بهبهانی می گوید، پدرش دل ِ هوس بازی داشت و « زنباره بود» . پس از بازگشت ِ عباس خلیلی از تبعید ، خانم فخر عظما، به شَمّ و ادراک زنانه ، دریافت که با مَرد ِ دیگری طرف است و به این ترتیب پایان زندگی این دو رقم خورد.
خانم بهبهانی میگوید: پدرش ، هنگام جدایی ،حتی از باردار بودن همسرش بیخبر بود و نخستین بار ، دخترش ( یعنی ، خانم سیمین بهبهانی ) را هنگامی دید ،که چهارده ماه داشت و تا یازده سالگی ، دیدار دیگری، بین پدر و دختر دست نداد :
« هنوز در بطن مادر بودم که میان او و پدرم جدایی افتاد. مادرم مرا به دنیا آورد و پس از اندک زمانی، پدرخویش را از دست داد.برادران ِ سیاستگر و داعیه دارش ، هر یک از گوشهای فرا رفتند. [ مادرم ] از تربیت ودانش ، به کمالْ بهره داشت و این تنها میراثی بود که پدر برای او به جای گذاشت. پدر و مادرم عاشقانه به هم پیوستند و دوستانه از هم بریدند و من با همه ی رفاه مادی، در نا به سامانی های ناشی از جدایی پدر و مادرم ، فولاد آبدیده شدم .همیشه از کودکی یاد میکنم و همیشه دلم میگیرد .[ مادر ، پس از جدایی از پدرم ] ، برای گذران زندگی ، به تدریس در مدرسههای معدود آن زمان پرداخت.سپس همسری اختیار کرد و فرزندان دیگری آورد و من، بزرگترین فرزندش ، همپا و همگام ِکوچک او، در راه سخت و ناهموار زندگی بودم. همراه او همه گونه تلاش کردم، از سرپرستی چهار کودک کوچکتر از خود تا تهیه ی غذا و نظافت خانههای متعدد که هرچندگاه، اجارهنشین یکیشان بودیم. از لفاف کردن تا رساندن روزنامه هایی که مادرم و همسر [ دومش] مدیر و سر دبیر و نویسندهاش بودند. »
سیمین ، از پشت نیمکت مدرسه به خانه ی شوهر میرود ، در حالی که نمیداند، برای چه شوهر میکند. شرحی که خانم بهبهانی (در چند کلمه) از عقد و ازدواج نخست اش می دهد، به بُرِش هایی از یک فیلم سینمایی میمانَد،که به تندی ، از پسِ هم میآیند و چون مهمیز ، سینه ی هوا را می شکافد و بر گرُده ی وجدان مان فرود می نشیند :
«آیینه ای بود و شمعدانی و انگشتری و لباس سفیدی و مهمانهایی و عاقدی و سرانجام لفظی که آن را " بله » " می گویندو هیچ چیز از " نه "کم نداشت».
سیمین بهبهانی هم ، همچون مادرش، ازدواج ِنخست ِخوشایند و موفقی نداشت و نخستین پیوند زناشویی اش، پس از بیست و سه سال و سه فرزند ، به جدایی انجامید :
« تا هنگام جدایی، نیاز ِفرزندانم به داشتن ِ" پدر " ، مرا وادار میکرد که بر سر هر ناملایمی سرپوش بگذارم.وقتی بچهها بزرگ شدند و مستقلْ، دیگر به این نهانکاری نیاز نبود. به همین دلیل آن جدایی را که در نهان و پشت پرده ی تظاهر وجود داشت، علنی کردم. من و شوهر اولم ،هیچگاه تفاهم لازم را نداشتیم.از این جهت سالیان درازی زیر یک سقف ، جدا از هم می زیستیم و تنها محیط خانه را تا حد امکان آرام نگه می داشتیم. البته همیشه گفتهام، همسرم همه ی شرایط یک انسان خوب را داشت. جز آنکه نگرش ما به زندگی به هیچ وجه نزدیک به هم نبود.»
سیمین ، از پس ِ این ازدواج ناموفق ، با آقای منوچهر کوشیار پیوند زناشویی میبندد :
« همسر دوم من مردی به تمام معنی با شرف، صادق و عاشق بود.همین ها زندگی مرا با او شیرین میکرد و معنی میبخشید. زندگی مشترک با همسر هنرمند، خواه شاعر یا هنرپیشه یا نقاش، خیلی آسان نیست. ازدواج دوم من اگر موفق بود، به علت گذشت دو سویه ی ما بود. »
مقدمه ی کتاب « آن مرد، مرد همراهم» ، روایت آشنایی خانم بهبهانی با آقای منوچهر کوشیار است؛ روایت ِ ۱۶ سال زندگی ِ مشترک ،که آغازش، شیرینی آشنایی و عشق است و انجامش، تلخی ِدرگذشت ِ نا به هنگام و ناگهانی شوهرش .
کودکی خانم بهبهانی ، با همه ی ناگواری اش ، این حُسن را داشت که در فضایی فرهنگی گذشت :
«کودکیم این تمایز را داشت که در دامن مادری تحصیلکرده و آگاه پرورش یافتم. او وهمسر[ دومش ] دو روزنامه را اداره میکردند و به همین دلیل، خانه ی ما مرکز آمد و رفت اهل قلم بود. در محافل شان ،گاهگاه، دانشمندان و ادیبانی چون بهار، یوسف اعتصامی، سعید نفیسی، رشید یاسمی و بسیاری شاعر و نویسنده ی دیگر حضور داشتند. شاید به همین سبب در دوران دبستان و دبیرستان، با همه ی نابسامانی زندگی، شاگر عقبماندهای نبودم.دوره ی دو ساله ی پنجم و ششم دبستان را در یک سال گذراندم و با معدل خوبی قبول شدم. وقتی به خانه ی شوهر رفتم ، شور تحصیل مرا وانگذاشت . در خانه مطالعه میکردم . در امتحانات دانش آموزان « متفرقه» دیپلم کامل دبیرستان را به دست آوردم .
خانم بهبهانی، بار دیگر ( در گفت و گویی ) تصویر دیگری از این فضای فرهنگی ، به دست می دهد :
« خانه ما محل تجمع اکثر نویسندگان و شاعران روزگار، از جمله ملک الشعرای بهار، سعید نفیسی، رشید یاسمی، امیر جاهد، شهریار و بسیاری دیگر بود.بارها در محضر شهریار نشستهام و برایش شعر خواندهام و چیز ها از او آموختهام.نخستین شعرم در روزنامه ی نوبهار ملک الشعرای بهار [ با امضاء سیمین فخر عظما] درج شد و آن هنگام ۱۴ ساله بودم :
ای توده ی گرسنه و نالان چه می کنی؟...
انگار ،مادرم از چاپ شعر من بیش از من خوشحال شد ،چون دائماً یادآور میشدکه یزدان بخش قهرمان( داماد ملک الشعرا) خیلی از این شعر خوشش آمده است ».
در ربط با زندگی خصوصی – هنری خانم بهبهانی ، گرچه سخن بسیار است . اما ایشان ( به ویژه ، در آخرین؟ گفت و گوی صوتی – تصویری ، با زبانی شیرین و صمیمی و لبخندی دلنشین (که تنها در سیمای معصوم ِ نوزادانْ میتوان سراغ کرد) از گفتنی ها ، چیزی باقی نگذاشته اند. [۴]
****************
گرچه، بهانه ی نوشته پیش رو، « یادی از خانم بهبهانی » ، است ، با وجود این ، پرداختن به سیر تحول شعر او ( هرچند گذرا و تنها با در نگی بر سر فصل های آن )خالی از لطف نیست.از خاطرمان نرود که ایشان، خود ْ ، از رمز و راز شعرش، بسیار گفته است.
خانم بهبهانی ، کار شاعری را با دو بیتی های پیوسته ( دو بیتی نیمایی) و به تعبیری «چهار پاره» آغاز کرده است.
در این مورد میگوید : « در آن هنگام، برای تظاهر احساس و عرضه ی مضمون های خود، قالبی بهتر از این ( دو بیتی نیمایی ) به نظرم نمی رسید.عوض شدن قافیه ها در جاهای معین و اوزان مسدّس و کوتاه، این امکان را میداد که در باز گویی عواطف و بیان فکر ،دچار تنگنا نباشم.بیان مطلب در اینجا ،حتی از مثنوی هم آسانتر است و شاعر را در گفتن یاری میرساند.
تقریباً اکثریت قریب به اتفاق شاعران معاصر، اعم از نوپرداز و سنت گرا، از این قالب استفاده کردهاند و این مطلب نمودار توانایی این قالب در بیان احساس و اندیشه است» .
نخستین کتاب خانم بهبهانی( که مجموعه ی شعر های پانزده تا بیست سالگی او است) با نام « سه تار شکسته»، در سال ۱۳۳۰ منتشر شد. خانم بهبهانی ، در این دوره، تحت تأثیر پروین اعتصامی و نیما بود ؛ به تأکید میگوید که از« عواطف پروین اعتصامی و نو جویی نیما » خوشش میآمد.
شعر های این کتاب ( به لحاظ موضوع و مضمون) یکدست نیست. هم جلوههایی از عشق خصوصی در آن هست ، هم دلواپسی و نگرانی از نا به سامانی های اجتماعی .
شعرها، در قالب دو بیتی و سه بیتی ، و حتی غزل سروده شدهاند. خانم بهبهانی ، خودْ، این کتاب را نوعی سیاهْ مشق در کار شاعری می داند.
کتاب بعدی( با نام « جای پا» ، ۱۳۳۵ )مجموعه ای است از چهار پاره و چند غزل .
زبان شعر ، قدمایی ، ساده و مضمون آن، مفاسد و نابه سامانی های اجتماعی و فقر و فلاکت ِمردم است . نام بعضی از شعر های این دفتر، آشکارا،از دغدغه ها و دلواپسی های شاعرخبر می دهد :
« نغمه ی روسپی»، «سرود نان»، « واسطه » ، « جیب بر »،« رقاصه»، « معلم و شاگرد»، « سنگ گور»، و …
کتاب سوم، « چلچراغ ، ۱۳۳۶ » نام دارد و مجموعهای از چهار پاره و غزل است. اما، تعدادغزل ها ( نسبت به کتاب قبلی) به گونه ای چشمگیری فزونی مییابد .غزل های این دفتر، گرچه تقلید از غزل کلاسیک فارسی است ،اما بر خلاف غزل های کهن فارسی (که در آن ، «زن » ،از نگاه « مَرد » ، تعریف میشود و « دیدار می نماید و پرهیز می کند»)، اینجا، « زن » است که بی پروا، از « زنانگی » و حس و حال زنانه اش می گوید.
بسیاری از شعر های این دفتر، هرچند نخستین تجربه های جدّی شاعر، در غزلسرایی است ، اما غزل ها ، به قاعده و گاه بسیار درخشان است.نمونه بدهم :
دانست ، چو با او به شکایت سخنم هست
برجست و به یک بوسه ی شیرین دهنم بست
چون شرم زعریان شدنم در بر او بود
شد اخگر سوزنده و بر پیرهنم جست
تب دارم و شادم که اگر یار در آید
باور نکند تا نَکِشَد بر بدنم دست...
ادامه دارد
**************************
پی نوشت :
۱- در گفت و گو با مجله ی « اسپند» ، سال هفتم، شماره ی ۲۷ ، مهر/آبان / آذر ۱۳۷۵» میگوید:
« کار اصلی من شعر است... البته داستان و خاطره هم نوشته ام، ترجمه و نقد و بررسی هم دارم.
یک مجموعه خاطره و داستان کوتاه در دست انتشار دارم … یک اتوبیوگرافی هم دارم. باید فرصت پیدا کنم و همه را تدوین کنم.»
۲-« شرح حال رجال ایران، مهدی بامداد، ج ۱ ص ۳۸۹»
۳-
http://www.bbc.co.uk/…/140321_l93_simin_behbahani_interview…
۴-
https://www.youtube.com/watch?v=bAwFnzJ2qM8