logo





پاتریک سوسکیند

اجباربه عمق

ترجمه علی اصغرراشدان

دوشنبه ۵ مهر ۱۳۹۵ - ۲۶ سپتامبر ۲۰۱۶

علی اصغر راشدان

Aliasghar-Rashedan05.jpg
Patrick Süskind
Der Zwang Zur Tief

(متولد26مارس 1949،نویسنده وفیلمنامه نویس آلمانیست.)


خانم جوانی اهل اشتوتگارت،قشنگ نقاشی میکرد. دراولین نمایشگاه نقاشیهاش، منتقدی که منظوربدی هم نداشت، خواست خانم نقاش هنرش راارتقاع دهدوگفت :
« کارهائی که خانم میکنداستثنائی وجذابند ،اماهنوزخیلی عمق ندارند....»
خانم جوان منظورمنتقدرانفهمیدوخیلی زوداشاره ش رافراموش کرد. دوروزبعدمنتقددرمحل روزنامه جلسه دیداری تشکیل دادودوباره تاکیدکر :
« خانم هنرمندجوان ازاستعدادفراوانی برخورداره، کارهاش تونگاه اول فوق العاده به نظرمیرسه، امامتاسفانه فاقدعمقند .»
قضیه خانم جوان راتوفکرفروبرد.کیفهای قدیمی راگشت ونقاشی های خودرادوباره نگاه کرد. تمام نقاشیهای خودرا تماشاکرد - حتی آنهائی راهم که مشغول تکمیل شان بود. شیشه های رنگ راتوهم ریخت وقلموهاراشست ورفت سراغ قدم زدن .
شب همان روزبه مجلس مهمانی دعوت شد. افرادانگارنقدراباتمام وجودفراگرفته ویکریزازاستعدادفراوان وخرسندی ئی که درنگاه اول برمی انگیزدحرف میزدند. اماآنها پشت به اوایستاده ودرموردپسزمینه زمزمه میکردند.زن جوان میتوانست گفته هاشان رادقیقابشنود :
«کارش عمق نداره. اصل قضیه اینه. کارش بدنیست،امامتاسفانه فاقدعمقه .»
خانم جوان تمام هفته ی بعدهیچ نقاشی نکرد.لال توخانه نشست، درباره خودش فکرکردودایم یک فکریگانه توکله ش دورمیزد، روهمرفته همه ی افکارمثل اختاپوس تو عمق دریاچنگ انداخته ومی بلعیدند :
« چرامن عمق ندارم ؟»
خانم جوان توهفته دوم دوباره سعی کردنقاشی کند، بابدخلق طرحهائی زد، اماچیزی ازشان درنیامد.گاهی اوقات حتی ضربه های قلمورانمیتواست هدایت کند.سرآخرطوری میلرزیدکه دیگرنمیتوانست قلموراتوشیشه رنگ فروکند. شروع کردبه گریستن وفریادزد :
« آره، درسته، من عمق ندارم! »
هفته ی سوم توکتابهای هنری ومطالعه ی کارهای نقاشهای دیگردقیق شدو توگالریهاوموزه هاپرسه زد. کتابهای تئوری هنری راخواند. رفت تویک کتابفروشی وخواست عمیق ترین کتابی که توکتابفروشی داردرابخرد. یکی ازکارهای شناخته شده ی ویتگنشاین راخریدوبه همین دلیل دیگرنتوانست هیچ کاری راشروع کند.
تونمایشگاهی به مناسبت پانصدسال نقاشی اروپاتوموزه شهرتصمیم گرفت به یک کلاس دانشجویان این رشته برود. توسط مربی هنری اداه میشد. ناگهان رفت طرف یک تابلولئوناردوداوینچی وپرسید :
« معذرت میخوام،میتونین بهم بگین این نقاشی عمق داره ؟»
مربی هنری به خانم جوان پوزخندزدوگفت :
« اگه بخوائین تمایلتونونسبت به من اظهاردارین،بایدصبح زودبیدارشین، خانم بخشنده !»
تمام کلاس ازته دل خندیدند.خانم جوان برگشت خانه وتلخ گریست .
خانم جوان حالاهرروزعجیب وغریب ترمیشد. به ندرت اطاق کارش راترک میکردواصلانیمتوانست کارکند. قرص میخوردکه بیداربماندونمیدانست چرابایدبیداربماند. خسته که میشد، روصندلیش میخوابید. میترسیدتورختخواب برودوازخواب عمیق وحشت داشت. نوشیدن راهم شروع کردوتمام شب گذاشت لامپهاروشن بمانند. دیگرنقاشی نکرد.یک فروشنده کارهای هنری ازبرلین بهش تلفن که کردوچندتابلوخواست، توتلفن فریادکشید :
« به حال خودبگذارینم!من عمق ندارم !»
هرازگاه خمیررنگ راورزمیداد،اماهیچ چیزمشخص نمیشد. تنهانوک انگشتهاش رافرومیبردیاقلنبه های کوچکی شکل میداد. بیش ازاندازخودغافل بود.دیگربه لباس پوشیدنش توجه نداشت واطاق رادرهم ریخته رهاکرد .
دوستهاش نگرانش شدندوگفتند«آدم بایدازدست توناراحت باشه، تویه بحران فرورفتی. بحران یاازنوع انسانیه، یاازنوع هنریه، یابحران مالیه.تونوع اول، آدم نمیتونه هیچ کاری بکنه. درنوع دومم بایدخودت ازپسش وربیائی. درنوع سوم مامیتونیم برات یه چیزی جمع کنیم، امااین کارم برات خیلی دردآوره .»
رواین حساب خودرامحدودبه دعوت کردنش به شام ونهاریاپارتی کردند. خانم جوان همیشه بهانه میاوردومیگفت بایدکارکند، اماهیچ کاری نمیکرد. فقط تواطاق خودمی نشست، به روبه روخیره میشدورنگهاراورزمیداد .
یک مرتبه آنقدرازخودش مایوس بودکه یک دعوت به مهمانی راپذیرفت. مردی جوان ازش خوشش آمد، خواست به خانه برساندوباهاش بخوابد. گفت میتوانداین کاررابکندوخودش هم ازمردجوان خوشش میاید، امامردبایدخودراجمع جورکندکه آنها خیلی به عمق نروند.مردبعدازاین حرف فاصله گرفت .
خانم جوان که روزی به آن قشنگی نقاشی میکرد، حالاآشکاراسقوط کرد. دیگر بیرون نرفت، دیگرحس نکردکه دراثربی تحرکی چاق میشود، دراثرمصرف الکل وخوردن قرص گرفتارپیری زودرس شده. اطاقش شروع پوسیدگی کرد، خودش بوی ترشیدگی میداد .
سی هزارمارک بهش ارث رسیده بود. سه سال تمام بااین پول زندگی کرد. دراین فاصله یک مرتبه به ناپل سفرکرد، هیچکس ندانست تحت چه شرایطی. سئوال که کردند، من منی نامفهوم جواب گرفتند .
پول مورداشاره تمام که شد، تمام نقاشی های خودبریدوتکه تکه کرد. ازبرج تلویزیون بالارفت، ازارتفاع 139متری تواعماق پرید. آن روزامابادی شدیدمیوزید، تومیدان قیراندودپائین برج درهم کوبیده نشد. تمامی روی مزارع جوراگذشت ودرحاشیه جنگل تودرختهای کاج فرودآمد. باتمام این تفاصل درجامرد .
حادثه خوراک باب مذاق مطبوعات جنجالی شد. خودکشی به خودی خودتوجه مسیرپروازراجلب کرد، واقعیتی که درروزگار دیگر مایه امیدواری زن هنرمندبود، این قدرنابودکننده عمل کردوورای همه ی اینهازیباشده بودوارزش اطلاعاتی بالائی داشت .
اوضاع خانه آنقدرمنهدم کننده نشان میدادکه آدم میتوانست ازش تصاویری خوش منظره بسازد :هزاران شیشه خالی شده، نقاشیهای پاره پاره شده همه جاریخته، کپه های رنگ به دیوارهاچسبیده،همچنین فضولات درگوشه های اطاق! درهدایت به ساختن داستان دومی وحتی تهیه یک گزارش برای صفحه سوم .
منتقدمذکوردرپاورقی یادداشتی نوشت مبنی براین که قبل ازوقوع نگرانی خودراابرازواعلام کرده که خانم جوان پایان چنین زننده ای بایدداشته باشد. اونوشت:
« بازهم تکرارشد، برای مابازمانده هاواقعه ای تکان دهنده ست. بایدشاهدباشیم یک انسان مستعدنیروئی نمیابدکه خودرادرصحنه تثبیت کند. تنهابابودجه دولتی وابتکارات شخصی هیچ کاری شدنی نیست - درجائی که برخوردآگاهانه درحوزه انسانی وهمراهی معقول دربخش هنری جریان ندارد.همه چیزنشان میدهدپایان تراژیک انفرادی هرکس دردروان جنینیش نهفته است. صحبت ازکارهای ظاهراساده لوحانه اولیه ش نیست، هرپراکندگی تکاندهنده قابل خواندن یکدندگی پیام مربوط به رسانه های گروهی، هردرهم تنیدگی مارپیچ سدکننده همراه بابارعاطفی بالا، بطوربدیهی بیهودگی سرکشی انسان درمقابله باخوداست؟این جریان سرنوشت سازرابایدبگویم: اجباربیرحمانه به عمق؟...



نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد