حدیث عشق جانان گفتنی نیست/ و گر گویی کسی همدرد باید
درازای شب از ناخفتگان پرس/ که خواب آلوده را کوته نماید...: سعدی
*
دوش رفتم به در میکده خواب آلوده/ خرقه تردامن و سجاده شراب آلوده
آمد افسوس کنان مغبچه ی باده فروش/ گفت بیدار شو ای رهرو خواب آلوده
شست و شویی کن و آنگه به خرابات خرام
تا نگردد ز تو این دیر خراب آلوده...: حافظ
*
ساقیا مستان خواب آلوده را بیدار کن/ از فروغ باده رنگ رویشان گلنار کن
لاابالی پیشهگیر و عاشقی بر طاق نه/ عشق را در کار گیر و عقل را بیکار کن...: سنایی
*
باز شد چشم جهان ای بخت خواب آلود هان/ صبح دولت میدمد برخیز زین خواب گران
بالش زیر سرت کان مانده از اصحاب کهف
مالشی ده چشم غفلت را و سر بردار از آن... : محتشم کاشانی
*
از پریشان خاطری دلهای حیران فارغ است/ دیده قربانی از خواب پریشان فارغ است
می گزد اوضاع دنیا مردم آگاه را/ پای خواب آلوده از خار مغیلان فارغ است...: صائب تبریزی
*
پیش من کام رقیب از لعل خندان میدهد/ از یکی جان میستاند بر یکی جان میدهد
میگشاید تا ز هم چشمان خواب آلوده را
هر طرف بر قتل من از غمزه فرمان میدهد...: فروغی بسطامی
*
هر خویش چو نقش در و دیوار نشد/ از نقشه ی بیگانه خبر دار نشد
یک عمر بر این ملت خواب آلوده/ فریاد و فغان زدیم و بیدار نشد: محمد فرخی یزدی
به چشم معرفت در راه بین آنگاه سالک شو/که خواب آلوده نتوان یافت عمر جاودانی را
ز بس مدهوش افتادی تو در ویرانه گیتی/ بحیلت دیو برد این گنجهای رایگانی را..: پروین اعتصامی
*
کار گل زار شود گر تو به گلزار آئی/ نرخ یوسف شکند چون تو به بازار آئی...
چشم دارم که تو با نرگس خواب آلوده/ در دل شب به سراغ من بیدار آئی..: شهریار
*
در مسیر باد خواب آلوده ی شب/ برگ ها پر می زدند از شاخساران
چون وزغ ها بر زمین افتان و خیزان/ سایه ها بازیکنان در جویباران
بیشه از باد شبانگاهان به غوغا
گاه کف می زد به تنهایی درختی/ باد می آمد به قصد گوشمالش
چون زنی بر شانه ها می ریخت گیسو/ چشمه ساران خیره بر نقش جمالش ..: نادر نادرپور
*
مرغکان رمیده خواب آلوده/ پر گشودند در هوای کبود
در غبار طلایی خورشید/ ناگهان صد هزار بال سپید
چون گلی در فضای صبح شکفت
وز طنین گلوله های دگر/ همچو ابری به سوی دشت گریخت
نرم نرمک سکوت بر می گشت/ رفته ها آه بر نمی گشتند
آن رها کرده لانه های امید/ دیگر آن دور و بر نمی گشتند
باغ از نغمه و ترانه تهی است/ لانه متروک و آشیانه تهی است... : فریدون مشیری
*
سحرم دولت خواب آلوده/ آمد و گفت بخواب آسوده
که نه آن خسرو شيرين آمد/ نه نگارت بهر آئين آمد
پس مبادا قدحی در بکشی/ بتماشا همه جا سر بکشی
گفتم آن دولت بيدار چه شد؟/ مژده آمدن يار چه شد؟
گفت آن دولت بيدار، افتاد/ کودتائی شد و از کار افتاد
تيغ بيدادگران کاری شد/ يار هم صيغه اجباری شد
رفت از طرف چمن، باد صبا/ وز خرابات مغان، نور خدا... : هادی خرسندی
*
خواب بودیم، در عدم، درحال_ خویش/ سرخوش از افکار و از افعال_ خویش
خفته بودیم، همچنان آ سوده بال/ فا رغ از زنجیره ی امیال خویش
او به ما از نیستی، هستی نمود/ راه_ عشق و باده ی مستی نمود...
دکتر منوچهر سعادت نوری
متن کامل
http://saadatnoury.blogspot.ca/2016/08/blog-post_29.html
آرشيو مقالات و سروده ها
http://asre-nou.net/php/ar_author.php?authnr=1023