logo





رویش و پویش

دوشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۹۵ - ۱۵ اوت ۲۰۱۶

اسماعیل رضایی

آدمی در تقابل و تعامل مداوم با یکدیگر و با جامعه و طبیعت، تلاش می ورزد از اقتدار ضرورت های مانع و رادع رشد و بالندگی بکاهد و بر آگاهی و شناخت خویش بیفزاید. این یافته ها و شناخته ها نوعی نگرش و بینش به هستی فردی و جمعی را در وی موجد است که در تعاملات و مراودات بین فردی و درون اجتماعی و همچنین تعالی الگوگیرهای مفید و موثر برای بهیابی و بهپویی زیست اجتماعی از آن بهره می گیرد.این روند با تاثیر پذیری مداوم از عملکرد محیطی و پیرامونی، به شکل گیری بسیاری ازعقاید، سنن،آداب و رسوم و بافت و ساخت اجتماعی منجر می شود که بار معنایی فرهنگ را در خود داشته وراهنمای عمل آدمی در فرایند تکاملی جامعه و انسان می گردد.
کسب آگاهی یا هر مهارتی در جامعه معرف الگوگیری مناسب با ویژگی اجتماعی می باشد؛ که دارای مراکز هدایت و کنترل ویژۀ خود می باشند.این روندها همگام با تحولات و دگرگونی های اجتماعی برانگیخته یا مهار می گردند.با استمرار و تداوم این فرایند،در انسان ها زنجیره ای ازبازتاب های متفاوت شکل می گیرند که تدریجا نهادینه شده وبه صورت امری فطری و غریزی عمل می نمایند. توقف بازتاب های آدمی در چارچوب های ایده ای یا عملی خاص روند تغییر و دگرگونی های مورد لزوم جامعه و انسان را با موانع و مشکلات عدیده ای مواجه می سازند. فطرت و غریزه تحت تاثیر عناصر متکاثر محیطی با گرایش به تعالی و کمال تعدیل شده و یا تدریجا جایگاه نوینی در تبادل و تبدیلات اجتماعی پیدا می کنند. مقاومت در برابر پویایی و بالندگی جامعه و انسان،فرایند تحول و دگرگونی را کند و یا ناممکن ساخته و جامعه و انسان را در کمبودها و نارسایی های رو بتزاید وا می گذارند.تعامل و تکامل معمول و مطلوب بایستی همگام و همپو با ملزمات رشد و کمال جامعه و انسان باشد؛ در غیر اینصورت با توقف در صورت بندی های گذشته از فن و دانش روز دور مانده و خلاء حاصل از آن ها با پندار و توهم واسطوره سازی ها و خیال پروری های ناسازگار با روند تحولات اجتماعی پر می شوند که عموما در تمایلات و تمنیات واپس مانده و نا انسانی جا خوش می نمایند.

آدمی در تقابل و تعامل مداوم با یکدیگر و با جامعه و طبیعت، تلاش می ورزد از اقتدار ضرورت های مانع و رادع رشد و بالندگی بکاهد و بر آگاهی و شناخت خویش بیفزاید. این یافته ها و شناخته ها نوعی نگرش و بینش به هستی فردی و جمعی را در وی موجد است که در تعاملات و مراودات بین فردی و درون اجتماعی و همچنین تعالی الگوگیرهای مفید و موثر برای بهیابی و بهپویی زیست اجتماعی از آن بهره می گیرد.این روند با تاثیر پذیری مداوم از عملکرد محیطی و پیرامونی، به شکل گیری بسیاری ازعقاید، سنن،آداب و رسوم و بافت و ساخت اجتماعی منجر می شود که بار معنایی فرهنگ را در خود داشته وراهنمای عمل آدمی در فرایند تکاملی جامعه و انسان می گردد.عناصر فرهنگی ممکن است در گسست های تاریخی و انقطاع فرهنگی ویا القائات نامتعارف دوران طولانی تاریخ اجتماعی از روند اصولی و متعادل خارج شده و به امری ناهمگن و متعارض با اصول و قواعد الزامی روز مبدل گردند.چرا که فرهنگ و عناصر مرتبط با آن در تعادل و تطابق با تحول و تکامل است که میتوانند به ثبات و پایداری روی آورده ودر تبادل و تبدیلات درونی به سوی رونق،پویایی و بالندگی سوق یابند. پس تمامی فرهنگ ها از رشد فکری و فزونی دانایی و همچنین از خبرگی فن شناسانه آدمی در پروسۀ تکاملی جامعه پیروی می کنند.چرا که علم و فن در تمامی عرصه های اقتصادی اجتماعی تحول ایجاد نموده و در نوع نگاه به هستی اجتماعی، علقه ها و سلایق، ارتباطات کلامی ، زبانی و بیانی و از همه مهمتر به نوع مناسباتی که انسان ها نیازمندند تا با تکیه برآن متعامل تر و مطلوب تر در کنار هم زیسته و به رفع حوائج و نیازمندی های یکدیگر بپردازند؛را متحول می سازند. پس گستردگی فرهنگ یا فرهنگ ها را بایستی در پویایی و پایایی آن دید؛چرا که هرچه قدر روند رشد و بالندگی جامعه و انسان عمیق تر و گسترده تر نمود یابد؛تنش های فرهنگی و نمودهای فرهنگی موقت و گذرا چون پاره فرهنگ ها و خرده فرهنگ ها بیشتر و وسیع تر بوده و جامعه را تحت تاثیر القائات فرهنگی ناهمگن و بی بنیاد دچار آشفتگی و ناهنجاری خواهد نمود. برخی از این خرده فرهنگ ها به دلیل مقاومت سنت ها و نا همگنی با الزامات و مبرمات جامعه از گردونۀ تعاملات اجتماعی خارج شده و برخی نیز تداوم می یابند. حتی برخی از آن ها به یک نمود فرهنگی پایدار در ساختارهای فرهنگی استمرار یافته و بسیاری از سبک های نوشتاری ، گفتاری و بیانی را تحت تاثیر خود می گیرند.

فرهنگ تحت تاثیر عوامل محیطی بر روند حیات فردی و جمعی غنا می پذیرد.روند شکل گیری آگاهانۀ فرهنگ در پروسۀ تلاش و کنکاش تاریخی درون اجتماعی، در هدایت آگاهانه عمومی بسوی اهداف و آرمان های اجتماعی انسانی نقش اساسی را بازی می کند.عناصر فرهنگی حاصل رشد و بالندگی دانسته ها و یافته های انسانی در پروسۀ تحول و تکامل ابزار و تولید،از یک ارتباط نا گسستنی درونی برخوردار می باشند.پس ریشۀ تمامی فرهنگ ها رابایستی در تحول و تکامل اندیشه و باور آدمی و فزونی درک و فهم وی از محیط و جامعه و همچنین در تعامل با خبرگی فن شناسانه اش در پروسۀ تکاملی جامعه و انسان جستجو کرد. عقب ماندگی از خرد و معرفت و فن و تکنیک، امکان بهره گیری از مواهب و امکانات در اختیار را با موانع روبرو ساخته؛و اتکا به عوامل پیرامونی را الزامی می گرداند. این ویژگی الگوپذیری و تاثیرات فرهنگی دیگران را بر جامعه و انسان را قطعیت می بخشد.در این راستا جامعه هایی که با پندار وتوهم و تعصب بی بنیاد با این پدیده روبرو می شوند؛ بدلیل ناتوانی در درک و هضم ره آوردهای فرهنگی حاصل تکامل و توسعه علم و فن،کینه توزانه و نانجیبانه با آن روبرو شده و از عواید مفید و سازندۀ آن جامعه و انسان را بی بهره می سازند.پس با گریز از الگو گیری های لازم و مفید از ره آورد های خرد و تعقل هر چه بیشتر در پندار و تخیل برای ارضای روح بیمار وجسم فرسودۀ خویش فرو خسبیده وآ سایش و آرامش عمومی را درکم مایگی و بی خردی خویش مورد هجمه و تجاوز قرار می دهند. چرا که فرهنگ عمومی جامعه اگر نتواندخردورزی و فرایند زیست عقلانی را اتخاذ کند؛ در دریافت های صرف احساسی وعاطفی محض جای خوش کرده وقادر به برقراری یک ارتباط واقع گرایانه وعدالت محورانه با جامعه و انسان نیست.پس فقر و فقد مادی و معنوی را توسعه بخشیده و جامعه را در تنش و تلاطم و ناهنجاری های مداوم و متکاثر فرو می برد.

فقر فرهنگی ریشه در فقرمادی ومعنوی جامعه دارد. فقرفرهنگی نه تنها فقر مادی ومعنوی را برجامعه وانسان تحمیل می سازد؛بلکه هستی جامعه را در فقر معرفتی ووارونگی شناخت ضرورت ها و بدفهمی و نافهمی مفاهیم و مقولات الزامی زندگی به مخاطره انداخته؛ و به سوی هرج و مرج و ناامنی هدایت می کند.در این فرایند نامنعارف، آزادی، امنیت،عدالت، دموکراسی و تمامی ارزش هایی که می توانند جامعه را در مسیررشد و تکامل هدایت کنند؛ زیر مهمیز صلب و خشن ستم و استبداداز تحکیم و نهادینه شدن باز می مانند. پس رویش و پویش فرهنگی دچار خلجان شده و پیوندهای الزامی درون اجتماعی را بسوی افتراق وجدایی هدایت می کند.بدینسان جامعه درمنفذ های متفاوت ونا متعارف برای تداوم حیات و هستی خویش شقه شقه شده و فرهنگ در مجاری متکاثر اجتماعی برای خویش مفری می جوید.در این عدم انسجام و یکپارچگی عمومی و به تبع آن فقر و تالمات مزمن و رو به تعمیق، جامعه از اهداف و آرمان های انسانی اش دور می گردد.پس عدم ثبات و رفتارها و کردارهای درونی، افتراق و جدایی، منفعت خواهی و عافیت طلبی،تشدید خط فقر، تعمیق فواصل طبقاتی و بسیاری از عوارض سوء دیگر بر جامعه سایه می افکند.بنابراین فرهنگ واپسگرا با ابرام بر ساختارهای کهنه و قدیمی از نظم مورد لزوم می گریزد و بدنبال تمایلات درونی و پنارهای ذهنی خویش،جامعه را در هرج و مرج و بلبشویی وا می گذارد.چرا که فرهنگ واپسگرا، فرهنگ انقیاد و وازدگی و وانهادگی در برابر پیشرفت و ترقی اجتماعی انسانی می باشد.بر این اساس با نوخواهی و نواندیشی موضع خصمانه گرفته و قیود بندگی و بردگی تهاجم و یورش فرهنگ مسلط را برخود هموار می سازد.فرهنگ واپسگرا عموما محصول ویژگی های اقلیمی، تاریخی و ساختاری خاصی هستند که از شکل پذیری فرهنگ پیشرو و متعالی باز مانده و در مواقع و مقاطع مختلف رویدادهای تاریخی دچار پریشانی، آشفتگی و یا گسیختگی فرهنگی گردیده که آن رابه انقطاع زودگذر و یا طولانی مدت دچار ساخته است.

فرهنگ پیشرو محصول روند تکامل و توسعه ابعاد علمی، تکنیکی و انسانی می باشد.این فرهنگ به روز بوده و با الزامات عصر و زمانه خویش همگام وهمپو می باشد.انسجام، وحدت و فرایند مشارکت جویانۀ آگاهانه و عالمانه را برای رشد وتوسعه عمومی فزونی بخشیده و بسوی وحدت و یکپارچگی عامه برای مصالح و منافع جامعه و انسان گام بر می دارد.پس فرهنگ پیشرو آگاهی بخش است و علم پذیر، و در راستای اصلاح و تحکیم مبانی انسانی اجتماعی گام بر می دارد.در حالیکه در فرهنگ واپسگرا تمامی عناصر تعالی بخش ومتکامل زیر مهمیز خشن و ناسازگار عناصر خرد ستیز و جامعه گریز خدشه می پذیرند.فرهنگ پیشرو یک عنصر مادی یا معنوی صرف نیست. بلکه مادیت حیات انسانی را در معنویت مورد نیاز انسان ها می جوید.از خرد و تعقل نمی پرهیزد و بر عواطف واحساسات صرف تاکید نمی ورزد.انسان ها را ابزار آفرینش مادی محض ندیده در قالب های بیهوده و خرافه گونۀ پند و اندرز وپندار و توهم رها نمی سازد.اقتصاد را اگر چه عامل اساسی و مفید لازمۀ حیات می داند؛ولی ابزار تشفی و تکامل محض نمی یابد.فرهنگ پیشرو ملغمه ای فرا نمادی است که رنج معیشت را با التیام روح فرسوده و جریحه دار شده در هم می آمیزد تا قوت لایموت به تساوی بین انسان ها تقسیم شود و هم ابزارهای تکامل مادی و معنوی و بهداشت روانی مقدور گردد.بدینسان با تکمیل و ترمیم نواقص و جراحات،قلب ها و اندیش ها به هم نزدیک گشته و تجاوز و تعدی در قالب قوانین نمادین با نمودهای کاذب و غیر واقعی خویش از زندگی انسان ها رخت برمی بندند.فرهنگ پیشروبا برآمد تحول و تکامل و در راستای تامین و تضمین مصالح و منافع عامه گام بر می دارد.ملزمات حیات تعامل و تکامل اجتماعی انسانی را به ابزاری برای استتار گام های منفعت طلبانه،میراث خوارانه ویا خودخواهانۀ جناح ها وابواب قدرت و اقتدار مبدل نمی سازد.در فرهنگ پیشرو، عدالت،قسط و بسیاری از مفاهیم الزامی حیات جمعی با بیانی انسانی، در پس جزم گرایی و سیاست بازی و سیاسی کاری قدرت طلبان و زیاده خواهان قدرتمدار به عملی ضد مردمی روی نمی آورند.

فرهنگ واپسگرا با بنیان کهنه و فرسوده بر بستر توجیه و توصیف داشته ها و یافته های خود تداوم حیات می دهد.انسان ها ضعف و کمبودهای خود را با داشته ها و اکتسابات محیطی و میراث فرهنگی بجا مانده از گذشته پوشش می دهند.در این تکیه گاه های عموما پوشالی و پنداری، انسان بد فرهنگ با فخر به میراث های فرهنگی گذشته از درک و فهم لازم و بهینه فرهنگ متعالی و ره آوردهای آن غفلت می ورزد ودر تعارض و تمارض مداوم، دستاورد های فرهنگی تعالی و تکامل جامعه و انسان را با تمسخر و زهر خندهای جبونانه اش به هیچ می انگارد. ودر این واماندگی فرهنگی و عقب ماندگی مفرط علم و فن برای بهره گیری از محصولات علم و تکنیک دست نیاز بسوی ره آوردهای توسعه و تکامل دراز کرده تا با عاریت گرفتن ابزار و ماشین فرهنگ ساز عطش بی مایگی و بی فرهنگی خود را فرو نشاند. فرهنگ منبعث از ابزار و تکنیک به عاریت گرفته شده در تقابل و رودر رویی با فرهنگ واپس مانده و تکراری گذشته که برسنت ها و میراث های فرهنگی بی بازده گذشته پای می فشارد؛ جامعه و انسان را در یک تلاطم مداوم و تقابل و تعارض وانهاده و ناتوان از بهره گیری مفید و مناسب از ابزار به عاریت گرفته در فقر و فسد تعمیم یافته و مداوم، زندگی تهی از سلامت و صداقت را ادامه می دهد.پس انسان های بد فرهنگ قادر به استقرار بنیان های فرهنگی متعالی نبوده و زیر سلطۀ پوششی فرهنگ فرسوده و پوسیده به حاکمیت استبداد و میراث فرهنگی آن تن می دهند. تحت این ناهنجاری ها و نابسامانی های متکاثر، انسان ها برای گذران محض معیشت و حیات صرف مادی جدال بی سرانجامی را می آغازند.اگر چه در تمامی فرایند های پنداری و ذهنی فرهنگ های واپسگرا، حیات مادی امری نکوهیده و بی اصالت اعلام شده ودر خطابه ها و پند و اندرزهای فضل فروشانه و حکیم مآبانه نهی و نفی می گردند؛ ولی در عمل به دلیل فقد و فقر ریشه ای وبنیادین مادی، همگی در مجاری و منافذ متکاثر محیطی برای رزق و روزی روان بوده و برای لقمه ای نان یکدیگر را آماج کثیف ترین و پست ترین حربه های نامتعارف قرار می دهند.دیواری به بلندای ابدیت بر می افرازند تا کسی را یارای بهره گیری از داشته ها و اکتسابات مجازی شان نباشد.در این روندهای ناانسانی بی بدیل، مبانی و قواعد انسانی فدای مطامع و منافع سیری ناپذیر زیاده طلبان بی درد می گردد. دین و مذهب به ابزار توجیه زشتی ها و پلیدی های حاصل گام های ضدانسانی مبدل شده و انسان ها در پناه تخدیر افکار و هجو و حذف بی مسمای دستاوردهای انسانی،در فقر و فقد سلامت جسمی و روحی زندگی رنج آوری را تداوم می بخشند.

در فرهنگ واپسگرا مرزبندی بین عقلانیت ابزاری و عقلانیت انتقادی1 مخدوش است. چرا که عقلانیت انتقادی همواره تحت تاثیر مداوم عملکرد محیطی و پیرامونی قرار داشته و فعل و انفعالات درون اجتماعی بدلیل عقب ماندگی از سازو کارهای تکامل و توسعه تکنیک و فن، دچار یک واپس ماندگی فرهنگی گردیده که ظرفیت و تعاملات اجتماعی را در سطح نازلی قرار داده و از درک و فهم و ظرفیت لازم برای هموار نمودن بستر های عقلانیت انتقادی فاصله گرفته اند. زیرا همواره بین روند رشد و توسعه فن و تکنیک با درون زایی مداوم و فرهنگ عمومی یک فاصله وجود دارد که روند طبیعی جامعه را مختل می سازد.مخدوش بودن مرزبندی بین عقلانیت ابزاری و عقلانیت انتقادی امروز بسیاری از نخبگان و انیشمندان را دچار اشتباهات اساسی و مبهم در اتخاذ مواضع گویا و پویا نموده است.زیرا در حوزۀ عقلانیت ابزاری که عموما در کنکاش ها و روند جستجوگرانۀ آدمی با طبیعت نمود روشن و بارز خود را می یابد؛ اصولا انتظار بی واسطه تحولات فرهنگی بی مسما و نامعقول می باشد.چرا که مبانی فرهنگی عموما در چارچوب تعاملات و نقد و تبادل آرا و اندیشه درون اجتماعی قابل بحث و فحص می باشند؛اگر چه خارج از تاثیرپذیری دستاوردهای عقلانیت ابزاری نبوده و محرک های طبیعی خود در ایجاد کنش و هنجارهای فردی و جمعی نقش بسزایی را بازی می کنند. مسلما جامعه ای که با عاریت گرفتن فرآوری و فن شناسی عقلانیت ابزاری از دیگران، نتوانسته در حوزۀ معرفت علوم طبیعی به دستاوردی قابل توجه و مورد لزوم دست یابد؛ مطمئنا عرصه های تکاپو و تلاش در حوزۀ عقلانیت انتقادی را یا نادیده می گیرد و یا بسیار باریک و کمرنگ و محدود می بیند که نمی تواندبه همپویی و همسویی با روند تکامل و پیشرفت جامعۀ انسانی روی آورد.

در پناه بی مایگی فرهنگی است که بنیان های اصیل فرهنگی خدشه می پذیرند.زمانی که اصالت های فرهنگی در ریب و ریای انسان های بد فرهنگ آسیب می پذیرند، موجی از ناپایداری و بی ثباتی رفتار و کردار جامعه را فرا می گیرد. چرا که در این فرایند است که سلطه گران و مستبدان از بازگویی به نیازها و الزامات معمول و معقول باز می مانند و جامعه را در نابسامانی و ناهنجاری عمیق فرو می برند.بدینسان شبگردها و گزمه های چکمه پوش مجددا احیاء می شوند و در سر گذر و گردنه به چپاول و غارت همنوع و همکیش و آئین خود مشغول می شوند.شارعان و متشرعین عدالت و رستگاری در پناه زرو زور و تزویر به عرض و ناموس دیگران تعدی می نمایند.چرا که در حکومت زر و زور و تزویر پلیس سرنیزه است وقاضی چماق تکفیر که هر آن بر سر بی گناه و مظلوم فرود می آید؛ و وکیل عموما سرسپرده است و یا دنیا باخته. بدینسان کتاب سوزی های عهد عتیق به فرهنگ سوزی های عهد مدرن مبدل شده و جامعه را از توانمندی و غنای عصر خویش بی بهره می سازد.فراگرد فقر اصالت می پذیرد و دانایی و غنای اندیشه در تمایلات و تمنیات پست و دنی آدمی بی اعتبار می گردد. چرا که انسان فقر زده با تمسک به توهمات و پندارهای فرازمینی به ارضاء و توجیه کمبودها و نارسایی حاصل جهالت و نادانی خود پرداخته و خرد وتعقل را با زهر خند های جبونانه و رذیلانه اش به هیچ می انگارد. در تداوم بدفرهنگی و اتکای موکد بر سنت های گریز ناپذیر، سازگاری تحمیلی فرهنگی حاصل آمده و آدمی رادر زوایای تاریک و ظلمانی اوهام و ابهام فرو می کشد.بیگانگی وخودباختگی را رواج بخشیده وناهنجاری وتلاطم های درونی را تداوم و استمرار می بخشد. سنت های جدید خلق شده و باپیراهه ها و حواشی پر زرق و برق ارائه می شوند. سنت ساز بد فرهنگ در مبالغه و افراط داشته ها و اعتقادات خویش آنقدر ابرام می ورزد و پیشروی می کند که اذهان را مسموم وبسوی انحرافات و بحران سازی های بی بدیل هدایت می کند.در این ویژگی است که باورهای ایمانی طوری نمود می یابند که لذت غیرقابل کنترل و پایان ناپذیر را نهادینه ساخته وآدمی را با توجیهات کاذب و ناواقع بسوی هتگ و نفی وحذف همنوع تشویق می کند. نمود چنین فرایندی به نماد مردم گریزی و خودپذیری صرف مبدل شده و تمامی اصالت ها وواقعیت های زندگی اجتماعی و مبانی و قواعد اعتقادی در تمایلات و تمنیات پست و دنی آدمی فرو می خسبند. تحت چنین شرایطی است که آسایش،رفاه، امنیت، آزادی وتمامی مفاهیم اندشه ساز و خرد پرور در دنائت ورذالت آدمی با توجیهات کاذب و پنداری از حیات اجتماعی انسانی رخت بر می بندند.

خردورزی و تعقل نیز با عدول از بسیاری از روندهای الزامی زیست انسانی،نتوانست به اصالت های فرهنگی بر خاسته از تحول دانش و فن هویت بخشیده و در دام اهریمنی اکتسابات مجازی تمامی نمودهای ارزشی فرهنگی را در تمایلات و تمنیات نا انسانی بی هویت ساخته اند. چرا که خرد و اندیشه را در محدودۀ دانسته های خود به ابزاری برای تحکم و اجبار در سرنوشت دیگران مبدل ساخته است. مرزبندی و شفافیت دانش و معرفت انسانی با ضرورت ها و قانونمندی های طبیعی اجتماعی آنها را در دام اهریمنی جهالت و کم فهمی حیات انسانی به بند کشیده و از زندگی آرمانی وایده ای خود دور نموده است. وحشت و هراس فروخسبیدن زیر مهمیز زبر و خشن ره آوردهای عقلانی و بی توجهی به خرد و تعقل در راستای اهداف انسانی، فرایند بیمارگون خردگریزی واتخاذ مفاهیم و مقولات پنداری و موهومی را عمومیت بخشیده است. انسان درمانده و عاجز از شناخت بسیاری از ضرورت های خوفناک وهراس انگیزی چون بیماری های مهلک «سرطان، ایدز و........»، سیل، زلزله، طوفان وفرسودگی و خستگی روح آزرده و تحت فشار مداوم تحولات و دگرگونی حاصل علم و فن، وی را بسوی در هم ریزی و خردگریزی بی هویتی هدایت نموده که جز آسیب به سیرت انسانی و خدشه دار نمودن ارزش های مبتنی برتلاش و تکاپوی وی نصیب دیگری نداشته است. بنابراین آدمی در تعاملات اجتماعی خویش چه از ره آوردهای پنداری و اوهامی اش همانند ابزاری جهت توجیه ناتوانی و بی مایگی خود برای تخطئه ضعف وفقد معرفت و دانایی اش استفاده ببرد؛ و چه از ابزار خرد و تعقل در راستای بی هویتی اصالت انسانی و بعنوان حائلی جهت تبادل و تبدیلات الزامی حیات اجتماعی بهره گیرد؛ از روندی کاذب و ناواقعی تبعیت نموده اند که جامعه و انسان را در چالش ها و بن بست های ناسازگار با فضائل و کرامت های انسانی گرفتارساخته است.ولی تفاوت ماهوی وبنیادین بین خرد و تعقل و پندار و توهم را در عرصه های نظری و تبیین علمی نمی توان نادیده انگاشت. چرا که خرد و تعقل از یک نظم ذاتی و درونی برخوردارند که می توانند رفتارها و سجایای انسانی را نظام بخشیده و درمجاری اصولی و مورد لزوم جامعه و انسان هدایت نماید. در حالیکه مبانی و قواعد مبتنی بر پندارو اوهام بدلیل بی ریشه گی و ظاهر سازی های عوام فریبانه ، دچار یک روزمره گی و بی ثباتی ذاتی نهادینه شده ای می باشند که نه انتظام می یابند و نه انعطاف و فرصت لازم را برای یک همپیوندی و همبستگی درونی درراستای اهداف وآرمان های انسانی پیدا می کنند. فرهنگ مبتنی بر توهم و پندار، رکود و جمود اندیشه واحساس را مروج است واز پویایی و پایایی فضائل و سجایای انسانی می پرهیزد. خرد و تعقل را شور و شعور هویت می بخشد و پندار و توهم را انفعال و لئامت بی هویت می سازد. خردورزی و عقلانیت را درک معانی و فهم مضمونی راهبر است و پندار و توهم را کج فهمی و بدفهمی مفاهیم و مقولات هستی اجتماعی به سوی چالش ها و بحران های مخرب هدایت می کند.

اکنون جامعه های انسانی وارد مرحلۀ نوینی از تحول و تکامل پای گذاشته که متفاوت و متباین با تمامی روندهای تبادل و تبدیلات اقتصادی اجتماعی گذشته است.ورود خاص به مرحلۀ ویژه ای از گذر تاریخی جامعه و انسان که شاخصه های بارز و بی بدیلی چون جهانی شدن روابط اقتصادی اجتماعی به همراه دارد. که باالطبع فرهنگ و تحولات فرهنگی ناشی از دگرگونی های دم افزون علم و فن، تراکم دم افزون و بی رویه اطلاعات بربستر رشد و توسعۀ گسترده و همه جانبه تکنیک های ارتباطی و رسانه ای شدن لحظه ای رخدادها و حوادث جهانی با استعانت از ابزارهای ارتباطی رو به تکمیل و تکامل دم افزون، روند جهانی شدن را همراهی می کنند. این روندهای بی بدیل جامعه های انسانی را دچار یک گسست تاریخی و به تبع آن انقطاع فرهنگی نموده است. در گسیختگی وپریشانی ناشی از گسست تاریخی و تخریب ساختاری، خلاءفرهنگی و بی هویتی شخصیتی نمود یافته که موجد بسیاری از خرده فرهنگ ها و پاره فرهنگ های گذرا و موقتی می باشد.ادبیات، رسانه های گفتاری و شنیداری و دیگر ره آوردهای ارتباطی در تحکیم و تثبیت این فرهنگ های موقت و ناپایدار برای پرکردن خلاء حاصله نقش اساسی را بازی می کنند.این ویژگی و ناتوانی انسان ها در ایجاد و برقراری موازین و معیارهای نوین متناسب با این تحول عظیم و گسترده، دامنۀ بحران و اقدامات تخریبی و انهدامی را از سوی دارندگان قدرت و مکنت ابعاد فاجعه باری بخشیده است. نظام سلطه سرمایه تلاش بی وقفه و همه جانبه ای را برای ایجاد قواعد و قوانین استثماری و استعماری نوین و تحمیل بر جامعه های انسانی را آغاز کرده است. نظام سلطه سرمایه به سبک و سیاق همیشگی، و اکنون با تکیه بر تکامل ابزاری و فزونی فنون ارتباطی و همچنین گستردگی دامنۀ نفوذ رسانه ای استحالۀ فرهنگی را به خدمت کالا و خدمات خود گرفته است. بدینسان در سلایق و علقه ها و تمایلات درونی انسان ها دگرگونی و تغییرات مورد لزوم خود را ا یجاد می نمایند. عادات را با رنگ و لعاب نوین و با آرایه ها و پیرایه های لازم به خدمت ره آوردهای نوین گمارده و سنن و آداب را با دلمشغولی های کاذب و دروغین حاصل وهم و پندار فرهنگ واپسگرا به خدمت می گیرند. بنابراین فرایند استحالۀ فرهنگی در این تحول جهش گونه به سوی انفکاک و انتزاع هرچه بیشتر مفاهیم کلی از اکتسابات نوین حرکت کرده و تلاش می ورزد با یک ترکیب و تعمیم عقلانی و منطقی، قواعد و قوانین الزامی عصر را برای انطباق و تعادل با روند تحول فراهم سازد.

در فرایند گسیختگی ساختاری و خلاء هویتی و شخصیتی بسیاری از دستاوردهای اجتماعی انسانی خدشه می پذیرند.دموکراسی آسیب جدی می بیند،آزادی ملعبه خواست و نیات قدرتمندان و دارندگان مناصب و موقعیت خاص و ویژه می گردد.زیرا آشفتگی ساختاری و گسستگی فرایند تاریخی ، محصول دستاوردهای نوینی هستند که با روش های قدیمی و کهنه قابل بحث و فحص، تحقیق و تفحص نبوده و تحلیل و تبیین آن نیازمند روش های نوین در علم و مبانی علمی می باشد.ارزش های نوینی سر بر آورده اند که ارزش های بجا مانده از گذشته در برابر آن مقاومت ورزیده و از تحکیم و تثبیت آن ممانعت می کنند.شناخت قواعد و قوانین لازم برای رفع این ناهنجاری مستلزم درک و شناخت بیشتر و تسلط آگاهانه تر و وسیع تر برحیات اجتماعی انسانی می باشد.یکی از نمودهای بارز و برجسته جهانی شدن روابط و مناسبات اقتصادی اجتماعی، تداخل و تعاملات اجتناب نا پذیر فرهنگی می باشد.این ویژگی، بخشی محصول الزامات و نیازمندی های عصر بوده و بخش مهمی از آن نیز دخالت و هجمه گسترده عمال سرمایه به حریم امن جامعه های انسانی برای تحکیم و تثبیت قواعد و قوانین استعماری و استثماری خویش وبه تبع آن استحالۀ مورد لزوم فرهنگی اش می باشند.این فرایند ویژۀ حاکم بر حیات بشری فرایند آموزش و تعلیم و تربیت را که همپیوندی آموزش و تربیت و هدایت نسل ها را همزمان در خود جای داده است به امری پیچیده و دشوار مبدل ساخته است.نا همخوانی فرهنگی، ناتوانی در درک و هضم بسیاری از دستاورد های فرهنگی پیشرفته و متکامل، عدم درک متقابل بدلیل توقع و انتظارات متفاوت از محیط و امکانات محیطی به علت تفاوت های فرهنگی و نگرشی،بنیان های کهنه و فرسوده که با توقعات و خواست دانش پژوهان فاصله داشته و با نیازهای اجتماعی انسانی نیز تعارض دارند، همچنین درک غلط از یادگیری، آموزش و مبانی کار و تعامل و.........همگی مانع اساسی ایجاد یک تعادل و تعامل منطقی و مطلوب محسوب می شوند.مسلما مبانی آموزشی و تعلیم و تربیت نیازمند فرایندی است که تحت آن شرایط روند تعامل و تداخل فرهنگی، به بازیابی هویت و یا نوسازی هویت های خدشه دار شده بپردازد.فرهنگی که بتواند روند بیمارگون و نامتعادل رفتارها،کنش ها و هنجارهای درون اجتماعی را بسوی یک انسجام، تعادل وهمگنی سازنده و مفید هدایت نماید.با توجه به الزام پیوندهای جهانی و تداخل فرهنگی، ایجاد بسترهای لازم درک متقابل و فهم و هضم ره آوردهای دیگران از طریق فرهنگ سازی نوین با معیارها و موازین متعالی تر، کمال یافته و انسانی تر مورد نیاز جدی جهان کنونی می باشد.فرهنگی که با زایش زائده های فرهنگی گذشته بستیزد؛ و جامعه انسانی را بسوی چشم اندازهای نوین و دیدگاه های روشن و شفاف هدایت نماید.

یکی از ویژگی های برجسته فرهنگ تکامل پذیری و گرایش انطباقی و سازگاری آن با فرایند رشد و پویایی جامعه و انسان است. براین اساس در روند تحولی و تکاملی فرهنگ، تمامی تعاریف، مفاهیم، مقولات، معانی وبسیاری دیگر از شاخصه های مرتبط با آن، به سوی اشکال نوین گرایش می یابند. در شرایط شتاب آلود تغییر و دگرگونی کنونی، این اشکال نوین فرهنگی عموما بار معنایی تداخل و سلطه گرایی فرهنگی بدلیل جهانی شدن روابط و مناسبات انسانی اجتماعی بربستر رشد و تکامل دم افزون ابزارهای ارتباطی و رسانه ای را با خود یدک می کشد. در این تداخل و بالطبع تفاهم فرهنگی کلامی و زبانی برای تعاملات مطلوب تر و درک متقابل بهینه و مفیدتر بسوی در ک وشناخت و همراهی بهتر و عمومی تر سوق می یابند. در این فرایند کلام نافذتر نمود یافته و اندیشه و بیان موثرتر عمل خواهند نمود.نفوذ و نفاذ اندیشه و تفکرو کلام و بیان در ژرفا و اعماق بیشتر شده و از ظواهر و ظاهر سازی عوامفریبانه پرهیز خواهد شد. در پیوندهای فرهنگی جهانی، کلام نمودهای نوینی یافته و بیشتر در نشانه ها ایماژ ها تحلیل خواهد رفت. ولی موثرتر و نافذتر بسوی تحقق اهداف و آرمان های انسانی سوق می یابند. الزام و نیاز پیوندهای اجتناب نا پذیر جهانی روند پیوند ها و تلاش بی وقفه برای پیوندهای زبانی و کلامی را تسهیل خواهد کرد. درک و دریافت بیانی و نوشتاری در پس شکل پذیری نوین محصول تحول و تکامل جامعه و انسان، بسوی رمزگشایی و شفافیت هرچه بیشتر روابط و مناسبات درون اجتماعی و بین فردی سوق می یابند. اطلاعات و داده های موجود اگرچه با تلاش بی وقفه و دخالت سلطۀ گران و مستبدین پالایش شده و برای منافع و مصالح خاص برای تخدیر و جهت گیری افکار عامه و بویژه جهت استحاله فرهنگی مورد استفاده قرار می گپرند؛ ولی با پیوند و نزدیکی الزامی روند جهانی شدن و شفافیت هرچه بیشتر روابط و مناسبات درون اجتماعی و بین فردی، عملکرد سلطۀ سرمایه و عوامل اجرایی آن اسرار زدایی شده و بسوی وضوح و روشنی لازم سوق می یابند. پس روند همگرایی و همپویی انسانی در عرصه های فرهنگی و عناصر مرتبط با تحولات آن، بسترهای یک درک متقابل بهینه و همکاری و همدلی را در گستره جهانی فراهم می سازند.

نتیجه اینکه، رویش و پویش مداوم جامعه امری ایجابی و الزامی برای تداوم و استمرار حیات تکاملی جامعه و انسان است.فرهنگ که نمودی از تحول و تکامل بنیان های مادی جامعه می باشد؛ حاوی ارزش هایی است که در انطباق و سازگاری آدمی با فرایند تحولی محیطی نقش بارزی را بازی می کند. منتهی زمانیکه در باورها و سنت ها و ایستار های گذشته متوقف شود از در ک و فهم الزامات روز فاصله گرفته و به عامل انحطاط و و انحراف جامعه و انسان از روند معمول و مرسوم مبدل می شود. یکی از عوامل مهم واپسگرایی فرهنگی و تحکیم عادات بد فرهنگی از گسست تاریخی و یا انقطاع موقت و یا طولانی فرهنگی نشئت می گیرد.این امرعموما یا از تداخل و تحمیل فرهنگی و یا از عقب ماندگی بنیان های مادی فرهنگ سازحاصل می آید. این روند از ضعف بنیان های مادی تحول و تکامل و به تبع آن استحالۀ فرهنگی بدلیل بهره گیری از دستاوردهای علم و فن عوامل پیرامونی شکل گرفته و در دگرگونی و تحول علقه ها و سلایق و تمایلات درونی انسان ها نقش بسزایی را بازی می کند. در فرهنگ واپسگرا بدلیل تکرار آموزه های گذشته و رکود و تحجر مسلط بر آن عموما مرز بین عقلانیت ابزاری و عقلانیت انتقادی مخدوش است؛ که جامعه را از تحولات لازم فرهنگی محروم می سازد. این امر ظرفیت گفتمان درون اجتماعی و بین انسانی و همچنین تعاملات و نقد و تبادل آرا و اندیشه را بر نتافته و جامعه را دچار انسداد سیاسی،اقتصادی و اجتماعی می نماید. استبداد یکه تازی می کند، فقر و فسد در تمامی منافذ اجتماعی انسانی رسوخ می نمایند، و ملزمات تحول و دگرگونی فرهنگی و انسانی مانند آزادی،امنیت،دموکراسی و...... ملعبۀ تمایلات و تمنیات فردی، گروهی و جناحی می گردند. اکنون با جهانی شدن روابط و مناسبات اقتصادی اجتماعی یک خلاء اساسی در تحولات فرهنگی و مناسبات انسانی ایجاد شده است. چرا که این نمود بی بدیل با شاخصه های خاص جهش های کیفی علمی و تکنیکی بویژه در عرصه های تکنیک های ارتباطی و رسانه ای موجب یک گسست تاریخی و انقطاع فرهنگی شده که جامعه جهانی را دچار آشفتگی و سراسیمگی خاصی نموده که بسوی روندهای تخریبی و انهدامی جامعه و انسان هدایت شده است. براین اساس نظام سلطه سرمایه برای ایجاد قواعد و قوانین نوین استعماری و استثماری، دخالت های خوف انگیز و منهدم کننده ای را در سرنوشت دیگر ملت ها آغاز کرده است. این روند نا متعارف فرهنگ زیست معمول و معقول انسانی را دچار چالش های اساسی نموده است. درک و شناخت شاخصه های چالش برانگیز کنونی و به تبع آن اتخاذ اشکال اصولی و مطلوب مبارزاتی می تواند از هجمه و تعدی و ایجاد قواعد و قوانین ضد انسانی عمال سرمایه ممانعت نماید.

اسماعیل رضایی
پاریس

13/ 08/ 2016

1-عقلانیت ابزاری بیشتر در حوزۀ علوم طبیعی قابل تبیین و تحلیل است؛ و عقلانیت انتقادی عموما در حوزۀ اجتماعی قابل بحث و فحص می باشد.بعبارتی دیگر، عقلانیت ابزاری جامعه را متاثر می سازد و عقلانیت انتقادی به تبیین و تحلیل این تاثیر با برقراری یک ارتباط پویا و پایا در جهت اصلاح و بهبود روش ها و اثرات موثر عقلانیت ابزاری همت می گمارد.عقلانیت ابزاری فراگردی خود مولد است و دارای پویایی و زایندگی ذاتی بوده و توقف و ایستایی و حد و حصر را در حوزۀ آن راهی نیست.و عقلانیت انتقادی در حوزۀ این فراگرد خود مولد به سوی انسجام و همپیوندی ایده و عمل گام بر می دارد.و بالاخره اینکه، عقلانیت ابزاری فن شناسی و خبرگی فن شناسانه را مد نظر دارد، و عقلانیت انتقادی با نقد عالمانه از این فرایند اجتناب ناپذیر اجتماعی، تاثیرات سوء و نامتعارف این روند متعارف را مورد تجزیه تحلیل قرار داده و به تعمیم اصول و موازین الزامی رشد و بلوغ حیات اجتماعی همت می گمارد.

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد