|
خواندن داستان های محمود صفریان به این میماند که گوشه ا ی از گذران زندگی خودت را تماشا می کنی چون تمامن برایت آشنا هستند.
اوایران را خوب می شناسد و با همه ی اقوام آن حشر و نشر دارد.
در داستان جاسم یکی از داستان های کتاب روزهای آفتابی از زندگی گروهی خاص می گوید ودر داستان لفط الله از زنان شهری در دیگر نقطه ایران حرف می زند. درداستان " پیوک " از بندرعباس و افمارش می گوید و داستان شکار نوغی خاص از عوارض جنک را می نمایاند، حتا در رمان " فصلی دیگر " گوشه ای از ترکمن صحرا و شهر گنبد کاووس را به قلم می راند و دختری از آن دیار را ترسیم می کند. | |
در نقدی که پارسال بر کتاب " فصلی دیگر " نوشته محمود صفریان نوشتم، یا آور شدم:
" با انتشار رمان فصلی دیگر پرونده نویسندگی محمود صفریان دارد حجم لازم را بعنوان یک نویسنده ایرانی موفق پیدا می کند "
و حالا باید اضافه کنم که این پرونده با انتشار کتاب بسیار خواندنی و اثر گذار " کویر بی حاشیه " دارد قطور! تر می شود.
خواستم بنویسم که قلم این نویسنده روز به روز دارد قدرت و توان بیشتری می گیرد، دیدم نوعی بی انصافی است، چون نگاه به همه ی داستان های او اعم از داستان های کوتاه و رمان های او می رساند که قلمی توانا، روان و گیرا داشته است و رمان اخیر ایشان " کویر بی حاشیه " نشانگر تداوم آن است.
کتاب های محمود صفریان تمامن با پیشگفتار بعنوان " مقدمه " شروع می شوند که خواندن با دقت آن ها خواننده را برای ادامه خواندن و وارد شدن به اصل مطلب، هم آماده و هم آگاه می کند.
" گاه تحمل چه ظرفیتی دارد. این انسان است که عادت می کند یا در واقع این عادت است که به انسان تحمیل می شود تا بیشتر بماند و بیشتر در چنگال بسیاری از رخداد ها ورز داده شود؟ ولی بهر تقدیر آنچه می بایست می بود یا می بایست باشد دیگر نیست .... اما به جایش بسیاری دیگر هستند که کاش نبودند.
وقتی خاطره با ترکیبی از عشق و حرمان شکل می گیرد و همه ی زندگی را پوشش می دهد، فرصت تنفس راحت سلب می شود، و درماندگی خاصی همه ی وجود را در خود می گیرد. "
عشق در نوشته های صفریان همانقدر حال و فرم خاصی دارد که حرمان و درد.
خواندن داستان های محمود صفریان به این میماند که گوشه ا ی از گذران زندگی خودت را تماشا می کنی چون تمامن برایت آشنا هستند.
اوایران را خوب می شناسد و با همه ی اقوام آن حشر و نشر دارد.
در داستان جاسم یکی از داستان های کتاب روزهای آفتابی از زندگی گروهی خاص می گوید ودر داستان لفط الله از زنان شهری در دیگر نقطه ایران حرف می زند. درداستان " پیوک " از بندرعباس و افمارش می گوید و داستان شکار نوغی خاص از عوارض جنک را می نمایاند، حتا در رمان " فصلی دیگر " گوشه ای از ترکمن صحرا و شهر گنبد کاووس را به قلم می راند و دختری از آن دیار را ترسیم می کند.
" آلتین محصول بسیار زیبائی بود از پدری ترکمن و مادری دو رگه، با چشمانی که خیلی مورب نبود و همین بروجاهت اوافزوده بود. با چهره ای خندان و دندان هائی سفید و بدون کمترین نا هنجاری. به این خوش سیمائی، اندامی متناسب در حد کمی کوتاهتر از صدو هفتاد و کمی ازترکه ای پر گوشت ترجذابیتی خاص در صورت و اندامش پاشیده بود که هر بیننده ای را وادار می کرد بیشتر از معمول نگاهش کند. و بعد فهمیدم که با همه ی این مشخصات و فرزند ِ یگانه بودن، شخصیتی محکم و با اتکا به نفس دارد."
مجموعه کار های صفریان اعم از انبوه داستان های کوتاهی که در چهار کتاب ِ
روز ها آفتاب
روزی که گلابتون رفت
اشک ققنوس
و ...سلفچگان
آورده است و رمان هائی چون:
شام با کارولین
که گمان می کنم تا حالا فروش بسیار بالائی داشته است
فصلی دیگر
که در سایت آمازون جزو داستان های فارسی پر طرفدار بوده است. و اینک رمان جذاب و پر کشش
کویر بی حاشیه.
می تواند برای آن ها که کتاب می خوانند، زمینه پر باری برای مطالعه باشد.
در کویر بی حاشیه که جدید ترین کتاب او است از شهر طبس و عشقی که بنحوی خاص و کاملن جدید جریان می یابد می گوید و بایک گویش بسیار آهنگین و جذب کننده.
"...
"چند ماهی بود به طبس، نه فرستاده، که به نوعی تبعید شده بودم. برای من فرق نمی کرد، تهران ، طبس، یا هر جای دیگر. گو اینکه من در این شهر، هم یافتم و هم می خواهم یافته ام را اگر با دندان هم شده نگهدارم.
یک روز یکی از کارگران محلی که با من کار می کرد و علاوه بر آن، گه گاهی، دم دستی ام را نیز انجام می داد، آمد دفترم.
( حالا باز نشسته شده است. علی قربانی را می گویم شاید چیزی ازش یادتان مانده باشد )
و گفت:
" دختر خانمی همراه پدرش آمده است و می خواهد با شما صحبت کند. خودش گفت که پدرش است"
والبته بود
آمدند تو. به جز صندلی خودم فقط یک صندلی دیگر در اتاق کارم داشتم. و علی فورن صندلی خودش را به اتاقم آورد. تعارف کردم که بنشینند. پدرش قبول نمی کرد، ولی دخترش بجای من اصرار کرد:
" پدر وقتی آقای فتوحی اجازه می دهند، بفرمائید."
از صحبت مؤدبانه ای که با پدرش داشت خوشم آمد.
" جناب فتوحی از اینکه وقتتان را می گیریم پوزش می خواهم. من گلاب هستم، دختر این آقائی که همراهم است. شما درشهر بسیار خوشنام هستید و از حرف های مردم متوجه شده ام که می توانم این خواستی را که خدمتتان می گویم از شما داشته باشم. " .
از نحوه صحبت کردن دخترخانم هم خیلی خوشم آمده بود، هم وادارم کرد که با احترامی بیشتر با آن ها بر خورد کنم. فقط گفتم:
" بفرمائید درخدمتم."
پدرش جواب داد:
آقای فتوحی " گلاب " تنها فرزند من است. می بخشید، به قول مادرش خیلی سر زبون دارد. اگر ناراحتتان کرده است ببخشید. ".
" پدرجان! او که هنوز در مورد کاری که برایش آمده اید صحبتی نکرده است. نه، من ناراحت نیستم."
و دختر ادامه داد:
من یک ماه پیش دیپلم گرفتم..."
پیشنهاد می کنم در صورت علاقه به مطالعه، کتاب های این نویسنده را بخوانید. اطمینان دارم خوشتان می آید
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد