این نوشته نگاهی ست به مقاله ای از آقای نیکفر که بر آن عنوان " تاریخ مفهوم ها" را نهاده اند.
می گویم نگاهی و نمی گویم نقد، چون نقد برای من نقد محتوا ست و بیش از همه، در گیر شدن با اندیشۀ پایه ای مطرح شده درآن. و این میسر نیست چون نمیدانم با کدامیک از عقاید و نظرات متعدد و از هر سو گرد آوری شده ، که باز بنظر من با عنوان ِ مقاله زوایای از هم دور شونده ای پیدا میکنند، بایست روبرو شد. چنین نمیشد، اگر محتوای مقاله بسط begriffsgeschichten می بود که نویسنده آنرا به تاریخ مفهوم ها ترجمه کرده است و می توانست نقد شخص نویسنده را ازین مسئله در بربگیرد یا نقد دیگران را از آن. البته شاید تلاش نویسنده براستی در همین جهت بوده است. من خود بعنوان یک مقاله نویس، دشواری پیاده کردن و تحریر آنچه را در ذهن داریم، و انتقال آنرا به خواننده، می شناسم. گاه، و به کرّات نتیجه از توقع ما بسیار دورست. ولی به هر حال تنوع و تعدد ایده های مطرح شده که سرزده وارد متن میشدند، آنقدر زیاد بود که به من اجازه نقد محتوائی را نمی داد. شاید کسان دیگری حوصله انجام آنرا داشته باشند. بخاطر این شرایط تصمیم گرفتم به نقد فُرم بپردازم هر چند محتوا و فُرم و ساختمان را نمیتوان از هم کاملا جدا کرد. بخود گفتم شاید از طریق بررسی نحوه بیان، بتوانم به موتور و انگیزه ای که متن را به هر حال پیش برده، نقبی بزنم. اگر من به عنوان یک خواننده یا دریافت کننده ی پیامی که کسی در فضای مجازی مخابره کرده، فرصتی برای رمز تکانی ِ آن صرف کرده ام، طبیعی ست که نتیجه این کند و کاو را به دیگر حاضران فضای ارتباطات دیجیتال نیز، ارسال کنم.
متد کار من در این رمز گشائی از خواسته و موتور حرکت متن، ابزار مربوط به آنالیز دیسکور خواهد بود.
در نقد و آنالیز دیسکورس، چه ادبی و هنری و چه غیر آن اصطلاحی ست به نام Mise en abyme ، با این پیش فرض، که متن خود را می اندیشد و تصویر این اندیشه را درون آن میتوان جستجو کرده و یافت. این اصطلاح و چراغ قوه آنالیز و فهم درونمایه یک متن، به مرکزیت یک طرح ابتدائی در آفرینش و پیدایش مجموعه باور دارد که کل متن، یا کتاب، حول آن پرداخته و منبسط شده است. این طرح کوچک اولیه، گوئی میان آینه های موازی قرار گرفته باشد، در فاصله ابتدا تا انتهای خلق متن، چه بسا مکرر شود.
در متن طویل مقاله " تاریخ مفهوم ها" نوشته محمد رضا نیکفر، پاراگراف زیر را جائی می یابیم، که اثر به تفکر در مورد خود می پردازد:
زبان امروز نسبت به زبان دیروز در مقام اَبر زبان عمل میکند، پنداری که ما در جائی بالاتر ایستاده ایم و از فراز یک قله به گذشته ای می نگریم که پست تر است. هر چقدر هم که به متنی کهن ارج بگذاریم و در برابر آن سر فرود آوریم، باز این مائیم که بر آن چیره ایم. تفسیر کردن، غلبه کردن است. تفسیر یک مفهوم، گنجاندن کل معنا یا بخشی از معنای آن در زیر مفهومی دیگر است، به این اعتبار محصور کردن مفهوم است. تفسیر متن، محصور کردن واژه ها و گزاره ها ی آنست. در نهایت متن محصور می شود. ما بر آن چیره می گردیم. متن کهنه کار هم البته بازی و "زرنگی" خودش را دارد. در چنگ زبان امروز گرفتار می شود و چون به فهم امروز درآمد، شاید بکوشد آن را زیر سلطه ی خود در آورد و در این کار موفقیتی حاصل کند. بر این قرار نمی توان به طور قطعی گفت که هر چه ابر مفهوم است، از زبان امروزین می آید. شاید از دیروز آمده و خود را به نوعی به قله ی امروز رسانده باشد. اما از کدام دیروز؟ از کدام گذشته؟ گذشته ها داریم، نه گذشته ای یگانه و یکدست، و این خود چیز غریبی است که از گذشته آن گونه حرف میزنیم که انگار کتابی یکی-یکدانه است و آن کتاب را فصل هائی ست. امروز کتاب گذشته ی خود را دارد، دیروز، کتاب گذشته ی خود را داشته است و به همین سان پریروز و پار و پیرار.( ص 8)
خوداندیشی ِ متن، صحنه ای را پیش چشممان می گیرد که در آن زبانی برتر است و دیگری پست. این زبان برتر بر قله ای ایستاده، خود را فاخرانه اَبرزبان تلقی میکند و از موقعیت خود که آن را چیرگی تصور میکند، سخت غَرّه است. او تفسیر کردن را غلبه کردن، همان غلبه کردنی که در فکر آنست، میخواهد.
در این صحنه، بعد از قّله نشینی، و اَبَر بودن و غلبه و چیرگی، به فعل محصور کردن می رسیم.
سوژه، به محصور کردن رقیب پست، با قرار دادن کل مفاهیم مورد نظراو یا بخشی از آن، در زیر
مفاهیم وابسته به خودش می اندیشد و از تکنیک کارش اینچنین پرده بر می گیرد.
در سیاست محصور گردانی پَست از سوی برتر، واژه ها و گزاره های متن رقیب، باید محاصره شوند، تا در نهایت به کلافه کردن و محصور کردن و زیر تسلط اّبّر معنای قله نشین قرار دادنِ پَست، منجر شده و به زبان خود سوژه " بر آن چیره می گردیم."( سه بار فعل محصور کردن در دو خط)
سوژه به خطرات و مقاومت احتمالی رقیب نیز اندیشیده است. و مقاومت او را "زرنگی ها خودش"، می نامد و او را در این زرنگی های خودش، همچون درعالم سیاست، کهنه کار حس میکند. ممکن است، به قول اَبَر اندیش، بخواهد زبان تازه را آموخته و از آن برای خود پلاسی دوخته و موفقیتی دست و پا کند که به نظر سوژه، زیادی و مزاحم خواهد بود. برای همین زنگ خطر را به صدا در می آورد که اگر آن پست مفهوم، خواست با زبان امروزینش، ظاهر شود، در او تردید شود. چون ممکن است از دیروز ِپست آمده باشد و یکجوری خودش را به قله ها رسانده باشد. هشدار میدهد، بدون آنکه مشخص باشد این هشدار آیا جرقه یک آگاهی زود گذر در مورد وضعیت خود سوژه است، یا بخشی از ترسهای اوست در قبال جهان بیرون، که هر قله نشین مفاهیم، به زبان امروز تعلق ندارد و ممکن است حقه بازی باشد که از گذشته می آید.
سوژه می گوید، این حقه باز قله نشین که از زبان امروز لباسی برای خود دوخته، ممکن است از گذشته آمده باشد. و یکباره در طی سه خط کوتاه هشت بار "دیروز" و "گذشته "را تکرار میکند و چنان لرزشی به متن میدهد که گوئی این گذشته است که دارد متن را می لرزاند و آنرا دچار لکنت زبان میکند. گذشته ای که یکی نیست، گذشته ها ست، نه اینکه چند فصل داشته باشد بلکه آنقدر زیاد است که هر روزی گذشتۀ خودش را دارد. آنوقت هر "از گذشته آمده ای" می تواند فکر پلاس دوختن از زبان امروز و نزدیک کردن خود به قله ها را داشته باشد که سوژه آنرا جای خودش میداند نه آنها. در این پاراگراف که افعال، افعال جنگ تن به تن و حیله گری های سیاسی ست، از طنز روزگار، با واژه های یک جنگ بدوی و بیابانی روبرو هستیم نه جنگی در عصر جدید و با ابزار وشیوه ها و دانش جدید، در فضای آنچنان ذهنیتی که اَبَر زبان می خواهد به آنها فخر بفروشد. نه حتی جنگ شوالیه ها، رودرو و با شهامت، بلکه زیرزیرکی و با حیله گری و دست بستن و غیره.
به داده های این بخش اکتفا نکرده، بررسی را با ابزار های دیگر آنالیز دیسکورس پی می گیرم.
در فن آنالیز دیسکور، توجه به جایگاه متکلم énonciateur نیز حائز اهمیت است. باید دید آنکه رشته کلام را به دست می گیرد از خود چگونه یاد میکند و به دیگری، یعنی دریافت کننده پیام او، چه جایگاهی می سپارد و با او چگونه برخوردی دارد. این مسئله با امر اقتدار رابطه دارد، می خواهم ببینم دامنۀ جنگ مورد نظر سوژه بین آبَر زبان و پست زبان، تا کجا کشیده شده و از چه مرزی به بعد به دوستی واتحاد تبدیل میشود.
در متن آقای نیکفرفعل اول شخص مفرد بکار نمی رود. نویسنده تمام مدت میکرفن را با "ما" به دست دارد. او "ما"ست. هرگز افعال بصورت، امیدوارم، در نظر دارم، فکر میکنم، گمان میکنم، اعتقاد دارم، پروژه ای دارم، آرزو میکنم......بکار نمی روند.
این متکلم برای پیشبرد پروژه اش درخواست همکاری از خوانندگانش نمیکند. او از آنچه باید انجام شود، تغییر یابد، صورت پذیرد، سخن می گوید. یعنی کارهائی که باید توسط دیگران انجام گیرند.
نویسندگانی که رابطه همسطح با خواننده برقرار میکنند، از افعال دوم شخص ِجمع گه و بیگاه در متن استفاده میکنند. مثل: اگر متوجه شده باشید، شاید شما هم تجربه کرده اید، حتما توجه دارید که، من به شما چیزی نمی آموزم اگر بگویم، شاید در زندگی تک تک شما پیش آمده باشد ....وغیره. اما نیکفر دیگری و خواننده را به متن خود راه نمیدهد و با سردی از موضع اقتدار و تعین کننده ی تکالیف و داننده حقیقت، سخن میراند. موضوعی که خواننده را دور و نظرش را پس می راند و اتفاق و اتحادی بدست نمی آید.
آنالیز دیسکور همچنین به نحوه کاربرد زبان از سوی سخنور توجه میکند. به نوع واژگان بکار رفته، بار آنها، تکرار آنها ( گاه تا حد کلافه کردن خواننده یا شنونده و دست برنداشتن از او مثل آگهی های تبلیغاتی و پروپاگاند سیاسی. )
متن نیکفر در استفاده از واژه ها و لغزاندن آنها(glissement du sens ) از جایگاه معنائیشان کاملا راحت و بی دغدغه عمل میکند. توجه داشته باشید ما در یک متن ادبی و یا عالم شعر حرکت نمی کنیم که شاعر اجازه سُراندن واژه ها را از سر جای خودشان و انتقالشان به اقلیم بیگانه برای خلق دنیای مورد نظرش داشته باشد. در عالم تاریخ و علوم اجتماعی که این متن درآن قرار می گیرد، لغزاندن یا سرنگون کردن واژه ها از معانی وابسته به آنها همان و مخدوش شدن معنی کل متن برای خواننده، همان. متن گزارش می دهد که گروهی از روشنفکران در گذشته یک کار تحقیقی روی مفاهیم انجام داده اند، سوژه برای آنها از کلمۀ جرگه استفاده میکند. هر چند ادعای نویسنده شناخت توجه به ریشه و بار سیاسی اجتماعی واژه ها ست، اما آیا بار منفی جرگه را و تاریخچه آنرا نمی شناسد که آنرا بجای گروه استفاده میکند؟
یا او که آنهمه امر ترجمه را در طی مقاله قدر می نهد و ضروری می شمارد، چگونه است که تا بزبان فارسی می رسیم، ترجمه یا ابداع کلمه تبدیل میشود به جعل؟" زبانی که در جعل فعل واماند و از آن اکراه داشته باشد، الکن میشود. فارسی ازین گونه زبانهاست."ص4
همانطور که قبلا هم اشاره کردم، آنالیز دیسکورس به نحوه استفاده از زبان از سوی گوینده، اهمیت بسیار قائل است. این بررسی ها جایگاه نویسنده رادر امر نوشتن و انتقال پیام می نمایاند. دلیل قلم به دست گرفتنش، مخاطبی که دارد و رابطه ای که با مخاطب برقرار میکند.
زبان بمناسبت اتوریته خاموشی که در آنست و آنرا بعنوان مجموعه ای از علائم و کُد های مورد قبول برای طرفین وسیله ارتباط می سازد، زبان است و بعنوان ابزارارتباطات بکار میرود والا اگر قرار باشد هر کس برای خودش زبانی ساخته و کُد ها را با تغییر آنچه می رسانند، از جایشان بردارد یا تغییر فلش بدهد، بطوریکه دیگری نداند به چه سمت اشاره میشود، دیگر ارتباطی حاصل نمی شود. بخصوص که آقای نیکفر با فرض ابتدائی واژه "مفهوم"، برای Begriff، مسیر اصلی، یعنی تاریخچه کانسپت ها و اهمیت پرداختن به آنها را رها کرده، از در ِ واژه ی مفاهیم، به مترادف آن یعنی
" معانی" لغزیده و از آنجا کلیت زبان فارسی را به روی خود برای نقد بازمیکند، آنگاه تعاریفی چون سکولار، مدرن و .....را به دلخواه به واژه ها بسته یا اعتبارشان را از آنها می گیرد. چون کانسپت را رها و مفهوم را برگزیده ( کانسپت، واژه ی ایده ها ست و به فرهنگ روشنفکری متعلق است، در حالیکه مفاهیم، مساوی معانی، شامل دایره بسیار وسیع تری از واژه هاست) و دستش روی هر واژه دارای معنی و مفهوم باز شده است، بدون آنکه آنها جزو کانسپت ها باشند.
اگر به برگ برگ مقاله بپردازیم حوصله خواننده تنگ خواهد شد فقط به مثالهای اندکی اکتفا میکنم و پای هر مثال پرسش مطرح میکنم؟
متن نیکفر می گوید:
برای فهمیدن طب، همچون یک رژیم مدرن، بایستی به دانش های اجتماعی رو کرد. مدرنیت نجوم مدرن هم را بایستی در دانش های اجتماعی واکاوید، زیرا کیهان شناسی نو شاخص جهانی نو است که معرف آن ساختار اجتماعی و فرهنگ تازه ای ست.(ص6مقاله)
مدرنیت نجوم مدرن؟
طب همچون یک رژیم مدرن؟
کیهان شناسی نو شاخص جهانی نو؟
مدرنیت نجوم مدرن را باید در دانش های اجتماعی کاوید؟
آیا اصراری هست کلمه نو و مدرن را خرج کرد وبی اعتنا به حضور حقیقت یا فقدان آن در جملاتی که تولید میشوند، گذاشت؟
و باز در همان صفحه می خوانیم:
طب در عصر جدید به عنوان یک رژیم یعنی شیوه و سازمان مطرح است. تصدیق طبابت، عملکرد بارز رژیم طب است. بیماری ها نیز دیگر در این رژیم سیاسی تعریف میشوند. یک مفهوم اساسی که شاخص این تغییر است، مفهوم "آبله کوبی" است. ......آبله کوبی نه یک مفهوم عادی پزشکی، بلکه یک حادثه اجتماعی ست.(ص6)
رژیم طب؟
سه بار واژه رژیم در سه خط نوشته؟
تعریف بیماری ها در رژیم سیاسی؟
علم کارزبان روی زبان است. جائی که متنی وجود ندارد، عقل و علم معنائی بدوی دارند. باری واژه های بدوی، در گفتار پیشرفته می نشیند و معنائی پیشرفته می یابند. با آن معنای پیشرفته متن آغازین را می خوانند و از ان درک دیگری می یابند......این پرتو افکنی یا معنا آفرینی معکوس( معکوس یعنی از این به آن و از آن به این) در یک دوره به نوعی تعادل می رسند تا دوره دیگری آغاز شود.(ص2)
علم کجا کار روی زبان است؟
معنای بدوی یعنی چه؟ آنهم اگر علم و عقل قابل تعریف باشد؟ مقصود نارسا ست
معنای پیشرفته در اینجا یعنی چه؟ اخیر تر مقصود است؟
اصراری هست تا گذشته زبانی مارا بدوی و آنچه برآمده از فرهنگ یونانی ست پیشرفته تبلیغ شود؟
معکوس به معنای ازین به آن و ازآن به این نیست.
زبانی که در جعل فعل واماند و از آن اکراه داشته باشد، الکن میشودو فارسی از این گونه زبانهاست. (4)
مقصود اینست که نباید از جعل اکراه داشت والا الکن میشوی، پس جعل کردن را بعنوان یک فعل و حرکت فرخنده و پسندیده میشود به کار برد؟
نجوم و پزشکی هر دو از حوزه هائی هستند که درآنها به خوبی می توان تحول فکر را در عصر جدید پی گرفت. در این دو حوزه نگرش سکولار، یعنی نگرشی که به دنبال توضیح این- جهانی پدیده هاست،.....ص( 5)
عجب! طب سکولار، نجوم سکولار؟ آیا در ایران باستان یا نزد سومریان و اکدیان و برخی دیگر از اقوام، طب برای چیزی جز معالجه بیماران، یعنی امری این جهانی بکار میرفته ؟ آنها البته همچون یونانیان صاحب خدایان بالا و پئین المپ و درگیر سرنوشت آنان نبوده اند تا طب را در این جهت بکار برند.
"مفهوم" واژه ای است غیر قرانی که از راه ترجمه متن های فلسفی در دوره ی نهضت ترجمه در عربی رواج یافته و از عربی به فارسی راه پیدا کرده و جای واژه هائی چون "مینو" و "چم" را گرفته است. ص 7
ذکر غیر قرانی بودن واژه ی مفهوم در اینجا چرا ضروری بوده؟ مگر مقاله رابطه واژه ها را با قرانی بودن یا نبودنشان مطالعه میکند؟ تازه قرار بود روی تاریخچه کانسپت ها سخن گفته شود که ذهنیاتی متعلق به عالم روشنفکریند، نه مفاهیم و معنا ها که عام هستند.
اگر مینو و چم، موجود بودند چرا فارسی زبانان از مفهوم استفاده کرده اند؟
محمد علی فروغی در سیر حکمت در اروپا، مفهوم را در برابر concept ، idée وnotion نهاده است، با این برابر گذاری، دوره ی جدید رونق "مفهوم" در زبان فارسی آغاز میشود.ص 8
قضاوت در مورد نظر بالا و انطباق شروع عصر رونق مفهوم را با لحظۀ ترجمۀ نویسنده سیر حکمت در اروپا از یک واژه ، بعهده خود خوانندگان می گذارم و از آن می گذرم.
اما ایجاد اینگونه به هم ریختگی در زبان یا باید به اعتبار نظر رولاند بارت، محض لذت بردن از سوی نویسنده و لذت بخش کردن مطالعه برای خواننده باشد، یا نیت دیگری در خود داشته باشد.
Roland BARTHES، در مورد آندسته از نگارش ها که با بهم ریختن نظم زبان، جستجوگر لذت هستند می گوید که چنین متنی به خواننده نیز چنین احساسی می دهد که از سوی سوژه ، خواستنی به حساب می آید . چنین نوشتاری به خواننده رضایت می بخشد. اما دیدیم که متن آقای نیکفر، حداقل در این نمونه، عنایتی به خواننده ندارد.
رولاند بارت برای دلیل تاخت و تاز نویسنده درون زبان و در هم ریختن قواعد و اتوریته آن، آنگاه که لذتی برای نویسنده و خواننده از آن برخیزد، دو خصلت دیگر نیز قائل میشود. نشان غیراجتماعی و ascociale بودن، وگرایش داشتن به شکستن ایدئولوژی داخل زبان . این دو مورد درباره متن حاضر نیکفر صدق نمیکند. بدون تردید نویسنده ی تاریخ مفاهیم را غیر اجتماعی نمیتوان به حساب آورد. در مورد ایدئولوژی چه؟ بله تلاش دارد یا ابراز میکند که آرزو دارد این اتوریته را بشکند. اما آیا همزمان، با اِعمال ایدئولوژی دیگری به آن، زبان را سنگین و خفقان آور نمیکند؟ پس نمی توان روش نویسنده را در استفاده از زبان به پای لذت بردن و خلق شادکامی برای خود و خواننده گذاشت.
برای آنکه در سطح خود متن حرکت کرده باشم، و ارتفاع یا فاصله نگیرم از داده های خود متن استفاده میکنم آنجا که با نقل قولی از کوزلک می گوید:
حاصل تعبیر انتقادی نظریهی کوزلک، نقد زبان برای بازنمودن لایههای ایدئولوژیک مفهومهای آن میشود.ص23
و برای حرکت پشت سر کوزلک و باز کردن بار ایدئولوژیک متن نیکفر به پروژه ای که در پایان برای انجام شدن به دست پژوهشگران می سپارد مراجعه میکنم.
پرداختن به “تاریخ مفهومها” میتواند جزئی از آن پروژهای تلقی شود که داریوش آشوری به آن «زبان باز» نام نهاده[33] و هدفش این است که در جهان باز مدرن، زبان باز شود و چابکی و کارآیی پیدا کند و از کمپلکسهای تاریخی خود − که از جملهی آنهایند بایست-نبایستهای دستوری و ساختاری − رهایی یابد. تاریخ مفهومها با جلب توجه به پویش زبانهای دیگر و زبان خودی، کمک میکند که پویایی زبانی را به عنوان واقعیت برشناسیم و برای پشتیبانی از آن چارهجویی کنیم.
“تاریخ مفهومها” پویایی، شکافهای درونی، زوال، تغییر، تولید و تکثیر مفهومها را باز میکند، تلاطم معناها را به نمایش میگذارد و به خلاص شدن از دست تاریخ کمک میکند. مفهومها چه بسا مسحور میکنند، تاریخشان را که بنویسیم، شاید سحرشان باطل شود. “تاریخ مفهومها” میتواند آنسان که نیچه گفته است، برای زندگی مفید باشد، زیرا به ما امکان میدهد سبکبار شویم و با سبکبار شدن با آسودگی و شادابی قدم برداریم. “تاریخ مفهومها” یک “دانش شاد” است.
پروژه نیکفر، خلاص شدن از دست تاریخ است، اما نه هر تاریخی ، نه همۀ تاریخ ها، نه تاریخ یونانی، بلکه غیر آن و این برایش شادمانی و سبکباری می آورد. تاریخ ایرانی را بار سنگینی قلمداد میکند که بخاطر محصور بودنش درون زبان فارسی، با در هم شکستن این زبان و بی معنا کردن آن است، ونابودی اتوریته درونش ، که می توانیم از شر این تاریخ برهیم و چیز جدیدی را که معلوم نیست چیست، جایگزین کنیم و با شادمانی قدم بزنیم.
هر چند بعد از خواندن یکی دو صفحه از متن نویسنده، دیگر کاربرد دلبخواه واژه ها و نسبت دادنها ی گاه مضحک ِ صفت ها ی مد روز به اسم ها، تعجبی بر نمی انگیزد، اما شنیدن مقولۀ دانش شاد، از زبان یک فیلسوف ونه روانشناس متخصص دفع افسردگی و دپرسیون، شنیدنی ست.
نیکفر پروژه اش را جزوی از پروژه آشوری در ایجاد زبان باز می شمارد. و حال آنکه تا آنجا که میدانم پیشنهاد آشوری به در هم شکستن قواعد دستوری و ساختاری، که در واقع استخوان بندی زبان هستند، گوشه چشمی ندارد و بیشتر به واژه سازی می اندیشد. نویسنده شاید متوجه نیست با در هم شکستن ساختمان یک زبان به بهانه رهائی از تاریخ غم انگیزش، دیگر در جاده پویائی زبان حرکت نمیکنیم بلکه در جهان انهدام آن در حال قدم زدن خواهیم بود. چون بلافاصله بعد از آشکار کردن نیت خود در درهم شکستن زبان فارسی می گوید، برای پویائی زبان خودی می خواهد چاره اندیشی کرده باشد.
آیا این پروژه در دنباله همان جنگی ست که موتور پیشروی متن را تشکیل میدهد و چیرگی زبان برتر، اَبَر زبان را، بر زبان پست تر، می جوید؟
و باز آیا پروژه پیشنهادی همان وعده ای ست که در ابتدای نوشته به خواننده داده شده بود؟ جایگاه داده شده به خواننده در این جنگ چیست؟ آیا متن به قرارداد ناگفته ای که با خواننده اش بسته وفادار می ماند؟
هر متن در آغاز وعده ای به خواننده می دهد. با همان عنوان ِنوشته، که برچسب فراورده محسوب میشود همچنین در طی پاراگراف های اول، و برای متن های بسیار طولانی و کتابها، در صفحه یا صفحات اول.
تیتر مقاله مطوّل و سی وشش صفحه ای آقای نیکفر، یعنی "تاریخ مفهوم ها"، از همان آغاز ایجاد اشکال در اعتماد به این وعده میکند. چرا که این سه کلمه، ترجمۀ خش داری ست برای آنچه خود نویسنده با دادن اطلاعات تقریبی در مورد محتوای اصلی آن در پانوشت مقاله، در جایگاه دوازده و بعد از خواندن سی وشش صفحه ای که به گردن خواننده گذاشته شده ، گوشه ای به آن میزند.
او در پانوشت مقاله، جائی که شاید بسیاری اصلا مراجعه نکنند، و در خلال نام کتابهای مرجع، در شماره دوازده می گوید که تاریخ مفهوم ها، در فرانسه Histoire des concepts و در انگلیسی، History of concepts ترجمه میشود. اگر جای "مفهوم ها" ترجمۀ درست برای concept ، چه در فرانسه، چه انگلیسی می نشست ، کل صورت مسئله تغییر میکرد. آیا آقای نیکفر براستی متوجه نبوده که با واژه concept سر و کار دارد و نه مفهوم؟ اگر یک دا نش آموز راهنمائی برای نوشتن تکلیف مدرسه اش، در جستجوی معنی Begriff به مجموعه لغات دم دست یا مترجم گوگل مراجعه کند، و در برابر این واژه آلمانی کلمه فارسی مفهوم را ببیند و بکار ببرد، خُرده نمیتوان گرفت و اشکال بزرگی زاده نمیشود. اما از یک محقق که جا در جاپای فیلسوفان نهاده، ، و مقاله اش را به طرح پروژه ای سنجاق میکند که می بایست حول این ترجمه، شکل گیرد، انتظار میرفت در انتخاب برابر نهاد صحیح تر موشکاف تر ازین باشد. مسئله در انتخاب واژه نارسا برای ترجمه یک کلمه خارجی نیست، بلکه استفاده بعدی ست که ازین لغزاندن معنی صورت می گیرد.
نیکفر "تاریخ مفهوم ها" را، چه در تیتر مقاله اش چه در متنی که آویخته از آن- و نه جوشیده از آن- شکل میدهد، می خواهد به ما، ترجمۀ Begriffsgeschichten بقبولاند. هیجده صفحه، یعنی نصف مقاله اش را با استفاده از همان برگردان نادرست کانسپت به مفهوم، در راه پروژه مورد نظرش با غلتیدن از مفهوم به ترجمه، از ترجمه به زبان و از زبان به بار فرهنگی حمل شده درون زبان، با استفاده دلبخواه از واژه ها طی میکند، تا در صفحه هیجده در یک پاراگراف کوتاه بگوید:
. آنچه در این مقاله “تاریخ مفهومها” خوانده میشود، برگردان ترم آلمانی Begriffsgeschichte است[12] که تصور میرود آن را هگل وضع کرده باشد. هگل در فلسفهی تاریخش تاریخ مفهومها را شکلی از تاریخ تأملورز میداند.
و در پایان مقاله می بینیم که بجای رسیدن به آنچه در ابتدا وعده داده شده بود، یعنی استفاده از تاریخ کانسپت ها و متد نگارش آلمانی آن برای استفاده مشابه در ایران، به پروژه درهم شکستن زبان فارسی
می رسیم، که ربطی نه به روح پروژه آلمانی دارد نه به وعده داده شده در ابتدای مقاله.
متن چنین آغاز می شود:
این نوشته درآمدی است بر “تاریخ مفهومها” که کار آن معناشناسی تاریخی مفهومهای سیاسی-اجتماعی است. تمرکز “تاریخ مفهومها” بر روی مفهومهای بنیادی است. آنها نه مفهومهاییاند که به سادگی چیزهایی و جریانهایی را در جهان ثبت کنند، بلکه خود ایجادگر چیزها و ساختارهایند، بهراهاندازندهی جریانهایند. آنها جهانسازند.
در نوشتهی زیر از متن فرهنگ ایرانی حرکت میکنیم تا به درک “تاریخ مفهومها” نزدیک شویم، پس از آن اندکی بر روی تاریخچهی نظریهی “تاریخ مفهومها”، که زادگاه آن جهان آلمانی زبان است، مکث میکنیم و طرح سادهای از روششناسی آن به دست میدهیم. سپس دوباره به ایران بازمیگردیم و درمینگریم که از “تاریخ مفهومها” چه بهرهای میتوانیم بگیریم. در پایان پیشنهادی دربارهی نوشتن تاریخ مفهومها در ایران طرح میشود. (ص 1)
از اغراق های حیرت آور در مورد نقش کانسپت ها، همچون ایجاد گر چیز ها و ساختارها بودن، براه اندازنده ی جریان ها و جهان ساز بودنشان می گذریم، که خود مقاله ای مجزا و حوصله ای مکفی می طلبد. اما چگونه میتوان بدون روشن کردن خواننده در مورد چیستی ِ ِ آنچه تاریخ مفهوم ها نامیده شده، او را دعوت به همراهی با نویسنده ای کرد که مقصودش را در زوایای پنهان متن دور از دید نگاه می دارد؟ چگونه می توان از متن فرهنگ ایرانی برای شناخت مسئله ای حرکت کرد که پروژه آلمانی مورد ذکردر آن پیاده نشده است و در زادگاه پروژه فقط مکثی کرد؟ چرا بجای پرداختن به این طرح آلمانی و نقد های وارد شده بر آن از زمان پیدایشش که کم هم نبوده اند، و کم و کاست آن برای آشنائی بیشتر خواننده و تصمیم او برای قبول یا رد چنین پروژه ای، فقط با مکثی بر خود تاریخچه نظریه آلمانی، و دادن طرح ساده ای از روش شناسی آن، که البته نویسنده نمی گوید که متد ها و پروژه ها یکی نبوده و بلکه متعدد بوده اند، مورد انتقاد بوده و هستند، بیشترین بخش یک مقاله به میدانی برای پرداختن به دغدغه خاطر شخصی نویسنده و جنگی که در ذهن بین دو فرهنگ سامان میدهد، قرار می گیرد؟
ترجمۀ Geschichte به تاریخ نیزدر اینجا، برای کسی که با پروژه Begriffsgeschichten آشنا باشد
قابل پرسش است.
Geschichte در آلمانی تاریخ معنی میدهد، اما به معنی قصه هم هست. در فرانسه Histoire تاریخ معنی میدهد هم داستان. در انگلیسی،History تاریخ است و story داستان. اما در فارسی تاریخ، بدور از خُرد انگاری و قصه پنداری، با ابهت حضور دارد، و قصه و داستان، کاملا کنار از او به حیاتش ادامه میدهد. ما در فارسی واژه بسیار مناسبی برای نشان دادن بُرش و بخشی از تاریخ داریم، و آن تاریخچه است. این واژه را نویسنده می شناسد و در همان پاراگراف دوم صفحه اول از آن استفاده میکند. آنجا که می گوید : ....اندکی بر روی تاریخچه نظریه ی "تاریخ مفهوم ها که زادگاه آن....". اما از آن در عنوان و آنچه قرار است جانمایۀ مقاله اش باشد،استفاده نمیکند و بجایش تاریخ را بکار می گیرد تا چنانچه بعدا خواهیم داد کلیت تاریخ فرهنگ ایرانی وزبان ایرانی را زیر دستش داشته باشد.
اگر سرگردان نکردن خواننده و از دری به دری نبردنش اهمیتی می داشت ، مقاله می توانست با یک ترجمه روشن تر از Begriffsgeschichten، یعنی تاریخچۀ کانسپت ها آغاز شود. چرا مبدا آنچه نویسنده از فرهنگ آلمانی گرفته در همان ابتدا ذکر نمیشود و به آن در پانوشت اشاره می شود؟ اگر مقاله برای دادن دانشی در زمینه تاریخچه کانسپت ها به خواننده نیست، چه قصدی دارد؟ می خواهد آنرا نقد کند؟ می بینم که نه! او پروژه ای دارد و این سوژه هم وسیله ای قرار می گیرد، تا آنرا مطرح کند و برایش زمینه بچیند. موتور و محرک متن از آنجا می آید و ایدئولوژی دار بودن پوشیده آنست که متن را برای خواننده ای که من باشم، نه لذت بخش، بلکه دل آزار و حتی پرسش برانگیز میکند نقش میکند.
تناقضات پی در پی و سردرگمی های موجود در نوشته، تکراری بودن بسیاری از گزاره ها، تل عظیمی از ایده ها که مرتب برای نجات دادن پروژه به میدان آورده میشوند بدون آنکه به آنها بدرستی پرداخته شده و علت انتقال آنها به صحنه مشخص باشد، جائی برای رسیدن به یک ارتباط بین ارسال کننده پیام و دریافت کننده آن باقی نمی گذارد.
هر مقاله نسبت به نحوه آرایشش، جائی و فرصتی برای خواننده قائل میشود یا نمیشود، تا حرفی در مورد نظرات بگوید. اما وقتی در جائی معنای تفسیر، غلبه کردن، نقد، به محاصره درآوردن گذشته فکری افراد، و جستجو، نه جستجوی حقیقت بلکه جستجوی اَبَر بودن و نشاندن اتوریته خود بجای اتوریته زبان باشد، من خواننده در چنین شرایطی در قبال متن و سوژه تکلیف خودم را برای خودم مشخص میکنم.
شاید نویسنده دنبال شادی می گردد و زبانی "شاد" می جوید. شاید به زبان و زمانی می اندیشد که هیچ اتوریته ای در آن نباشد، این حق اوست. اما من خواننده هم انتخاب میکنم که برداشتم را از کلامش در قبال فرصتی که صرف خواندن و کلنجار رفتن با متن برای رمز گشائی آن کرده ام، با دیگران به اشتراک بگذارم.
اما برای کسانی که علاقه داشته باشند در مورد پروژه آلمانی تاریخچه کانسپت ها و پروژه کشور های دیگر حول این مقوله بیشتر بدانند مقاله melvin Richter را پیشنهاد میکنم که به انگلیسی روانی نوشته شده است.
او که مقاله را بدنبال شرکت در گردهمائی بنیاد فنلاند در لندن نوشته، بخوبی توضیح میدهد که چرا هم در متد و هم نکات قرار داده شده زیر ذره بین، هشت پروژه مطرح شده در این گردهمائی، با هم متفاوت بوده اند. چرا تمام این پروژه ها به نقد و ارزیابی مجدد نیازمندند. چرا کشور ها ی انگلیسی زبان شرکتشان در گردهمائی و این پروژه ها همچون شرکت کشور های دیگر نیست و و پاسخ میدهد آن دیگر کشور ها چون لهستان و مجارستان و شوروری دارای علائقی بیشتر با زبان و اندیشمندان آلمانی بوده اند. او حتی در مقاله خود گزارش می دهد که نقد های وارده به این پروژه ها، شامل گرایش به "باز تعریف" تاریخچۀ کانسپت ها ست.
این پروژه هم، بزبان بسیار ساده، بررسی شرایط سیاسی اجتماعی ِ بروز و ظهور کانسپت هاست چرا که با این اعتقاد همراهی میشود، که به وجود آمدن ایده ها و کانسپت ها بی تاثیر از شرایط سیاسی اجتماعی که در آن سر بر می آورند، نیست. به همین سادگی! و این نه یک دانش شاد محسوب میشود، نه به تخریب زبان عنایتی دارد و نه به رهائی از تاریخ.
پانوشت:
BEGRIFFSGESCHICHTE
TODAY – AN OVERVIEW
نوشته melvin Richter
http://www.jyu.fi/
Roland BARTH
Plaisir du texte éd Seuil 1973
مقاله تاریخ مفهوم ها
https://azadiandisheh.com/