ذهن و اندیشه آدمی در برخورد با واقعیت های محیطی غنا پذیرفته و به بهبود و اصلاح داشته ها و یافته های خود مبادرت می ورزد.ابرام و اصرار بر داده هاو بنیان های گذشته، جامعه و انسان را از بسیاری از ارزش ها و اخلاقیات زیست معمول و مرسوم باز داشته است. نگاه به گذشته، حال را در اجمال واقبال وآینده را در اغفال و انفعال رها ساخته و از شناخت و ساخت ملزمات و مبرمات باز می دارد.رجوع به گذشته می تواند انسان ها را از تکرار آموزه ها و عادات بجای مانده ویا از اشتباهات رفتاری و کرداری مرتبط با آن یاری نماید. ولی نمی تواند راهنمای عمل آدمی برای تمامی اعصار تاریخی اجتماعی محسوب شود. مسلما تکیه بر گذشته آدمی را از رنج آموختن و شدن می رهاند وبراین سیاق برای بسیاری مطلوب و خوش آیند است.ضمن اینکه نگاه به گذشته و ابرام برداشته ها دامنۀ محافظه کاری برای حراست و حمایت از داشته ها و اکتسابات را نهادینه می سازد.بدینسان بسیاری بدون توجه به اثرات نامطلوب روندهای بجای مانده از گذشته برای تداوم و استمرار آن برای مصالح و منافع نهادینه شده اش ابرام می ورزند.
اصولا آنچه را که انسان ها از گذشته راهنمای عمل خود قرار می دهند؛محصول مقطع خاصی از تحولات تاریخی و روابط و مناسبات مشخص تولیدی است که بستر ساز بسیاری از مناسبات ارزشی و اخلاقی ویژۀ مقطع زمانی خودش بوده وعموما نمی توانند بار ارزشی و اخلاقی اعصار دیگر را که مطمئنا پیشرفته تر و توسعه یافته تر نمود می یابند؛ بدوش بکشند. بنابراین نیاز به غور و تعمق در تحول و تکامل روند حال برای شناخت و فهم مبرمات و معضلات امری ضروری و الزامی می باشد.اصولا آنچه را که انسان ها از گذشته سرلوحۀ رفتار و کردار خود قرار می دهند؛عمومااز بار احساسی و عاطفی محض برخوردارند. چرا که دارای قابلیت دگماتیستی و انجمادی بوده و قابل باز خوانی و انطباق صوری با سازوکارهای هر دوره ای از زیست انسانی می تواند باشد.بنیان های مادی و تحولات علمی و فنی با روندی تحولی و درون زایی خویش،از قابلیت انجمادی و تحجر بدور بوده و بسوی درک و نیاز الزامات و مقتضیات جامعه و انسان حرکت می کند.براین اساس، تکیه و تاکید بر داشته ها و اکتسابات گذشته درمقابل روند های تحولی و تکاملی بنیان های مادی و دانش بشری همواره محل منازعات خشونت آمیز و خونبار بوده است.
اندیشمندان و نخبگان هر دوره و عصری نیز همانند عوام برای توجیه و تفسیررخدادها و حوادث محیطی از دستاوردهای فکری و آثار قلمی دیگران بهره می گیرند.این خصیصه یکی از عارضه های نامطلوب و نامتعارفی است که عموما روند دستیابی به اهداف اجتماعی انسانی را با چالش های اساسی مواجه می سازد.چرا که با روند تحولی همسو و همراه نبوده ودر تعارض و تضاد با شناخت و آگاهی روزافزون محصول توسعه و پیشرفت علم و تکنولوژی قرار دارند.این ویژگی عوارض سوء بسیاری را بر فرآیند رشد و توسعه عادی و مرسوم جامعه و انسان بجای می گذارد. زیرا از درک و فهم شاخصه ها و الزامات روز دور بوده و یا مرزبندی روند مبارزه با عوامل وعناصر متجاوزو متجاسر به حقوق فردی و جمعی را مخدوش می سازد. از سویی تمامی اتکا و گزینش از عمل و اقدام دیگری عمومادر عرصه های علوم اجتماعی و انسانی نمود یافته؛ که دقیقا و الزاما بر خاسته از نمودهای ارزشی و اخلاقی عصر و زمان خاص خود می باشد. این نمود های ارزشی و یا ضد ارزشی حامل بنیان های مادی و معنوی مقطع معین و مشخصی از تاریخ تحولات اجتماعی انسانی می باشند؛ که در مقاطع دیگر با توجه به تحولات علمی و فنی و تغییرات ساختاری از پاسخگویی لازم باز می مانند.
تاییدیه یا مدد گرفتن از یافته ها و آثار دیگران بعنوان شاهدی برحقا نیت ویا راهنمای عملی کار و تحقیق،در بسیاری موارد در بیراهه ها و ندانم کاری های بدفرجام و بی سرانجام هدایت می شود.برخی بنای فکری شان را بر ارثیه های بجای مانده از گذشتگان بنا می نهند و با تاکید و ابرام بر آنها از فرایند الزامات روز فاصله گرفته،وبدان اسلوب و منش دین مدارانه می بخشند.بدینسان در نقد روندهای نامتعارف دچار اشتباهات سهوی و عمدی اساسی شده که با حقایق و مسلمات حاکم بر جامعه و انسان فاصله بعید دارد.«خدا مرده است» بعنوان یک انتخاب از یک بیان احساسی بکرات مورد استفاده نامطلوب از سوی بسیاری قرار گرفته است، بدون توجه به ویژگی زمانی و شرایط مکانی بروز و ظهور آن و اینکه در شرایط فعلی چه بار معنایی می تواند داشته باشد؛ مورد توجه بوده وهست.چرا که خدا بعنوان یک پدیده عینی و ملموس در روابط و مناسبات انسانی اجتماعی نمود نیافته؛ بلکه در پس حجاب و نقاب بعنوان مامن و ابزار در اختیار فرودستان و صاحبان ثروت و مکنت مورد استفاده بوده وهست؛ ودر هر دورۀ تاریخی و شرایط زمانی و مکانی خاص بار معنایی ویژه خود را داشته و دارد.
«خدا مرده است » یک بیان احساسی محض نیچه ای است که در سقوط ناگهانی و ناباورانۀ ارزش های انسانی و اخلاقیات اجتماعی بدون توجه به علل و عوامل این سقوط و نزول بیان شده است.در یک لحظۀ خاص احساسی بروز یافته و در پس موانع و محدودیت های محیطی فرو خسبیده و از باز گویی و بازیابی هویت واقعی خویش باز مانده است.برداشت فلسفی و اجتماعی خاص از این بیان احساسی در بطن خود بی مسئولیتی و توجیه پذیری بسیاری از روند های متعارف و نامتعارف اجتماعی انسانی را در خود پرورده است. توگویی خدا این موجود خیالی و وهم انگیز صرفا بایستی منشا و بانی خیر و نیکی باشد ودرغیراین صورت ازرسالت خدایی خود دور شده و نمی تواند حیات داشته باشد.درظلم وتعدی یاورمظلومان وقاهروجبار دربرابرستمگران ومتجاوزان به حقوق عمومی و فردی محسوب می شود. در حالیکه خدا بعنوان یک پدیدۀ موهومی وابسته به تمایلات ودرک وموقعیت اجتماعی،منحصرا منشاء خیر و نیکی نمی باشد؛بلکه در چرخش بسوی مناسبات غلط اجتماعی می تواند به منشاء شر و بدی هم مبدل شود.این گونه نگرش دقیقا ریشه در تخیلات و توهمات گنگ و مبهم ناشی از بن بست فکری در درک و شناخت علل وعوامل بسیاری ازعوارض سوء ونامتعارف حاصل تاثیرات متقابل عناصرمحیطی دارد.تعهدات اخلاقی و ارزشی منتسب به خدا برای فریب و گذر از روندهای غیراخلاقی و ضدارزشی انسانی در روابط و مناسبات بین فردی و درون اجتماعی نمود یافته است.
خدا نمرده است، خدا در ضمیر ناخودآگاه محرومان و مستمندان غوطه ور است و در دستان مستبدان و آزمندان برای پوشش تمامی نامردمی ها و ناانسانی های زشت و سخیف شان در برابر زحمتکشان و فرودستان زنده است.خدا ابزار قوی و غنی برای چپاولگران و متجاوزان به حقوق دیگران بر خوان نعمت جامعه است.خدا پناهگاه یا مامن امن فقرا و جاهلان محروم و مصدوم از تلاش بی سرانجام خویش است. خدا جهل و نفرت محرومان و رافت و نعمت مستمندان است.خدا محصول و برآمد عدم تعادل جامعه و انسان است و تا زمانی که این برآمد به حیات خویش ادامه دهد، خدا نیز هست.خدا برخاسته از ناخالصی اندیشه ها و نیات و تمنیات ناپاک و ناروا بر علیه عدالت و خالصی روابط و مناسبات درون اجتماعی و بین فردی است.واین نگرش «خدا مرده است» یک دیدگاه نیهیلیستی را دیکته می کند که در آن یاس و ناامیدی برای اصلاح و ابداع موج می زند. ارزش ها را مخدوش و اخلاقیات را مرعوب خواست و نیات سلطه گران و مستبدان حاکم بر سرنوشت انسان ها می سازد.
خدا در ذهن پدران ومادرانی که فرزندانشان در بند و اسارت مکنت و استبداد با مرگ دست و پنجه نرم می کنند و یا برای حراست و دفاع نامشروع از حریم سلطۀ سرمایه به میادین جنگ گسیل شده اند؛ و همچنین نزد زنان و مردانی که در دام اهریمنی ثروت اندوزان و افزونخواهان از زیست معمول و معقول بی بهره گشته اند؛جای خوش کرده است.چرا که برای تداوم حیات خویش، تمامی حلقه های رابط الزامی و اتکایی از آنها دریغ شده و در یک بن بست صعب و دشوار با دورنمای تیره و ظلمانی قرار دارند.پس تنها تکیه گاه ممکن رجوع به پندارها و وهم و خیال است که تحمل این همه مشقت ورنج دم افزون را برایشان ممکن می گرداند.اینجاست که خدا لذت بی بنیاد و بی پایان را به آنها ارزانی می دارد وبا وعده و وعیدهای آسمانیش رنج جانکاه حیات را برایشان سهل و آسان می سازد.
خدا در خوفگاه بی پناهی و آوارگی سر بر می آورد تا تشفی و مرحمی بر زخم های انسان های مورد تجاوز سلطه گران و آزمندان قرار گرفته،باشد. زمانی که آدمی نتواند برناتوانی و ضعف خصلتی اش چیره شود؛وبرای استتار این جبن و عجز به همنوع و همکیش خود که همانند خودش سزاوار زیست معمول و مقبول است؛یورش ببرد تا سیادت و هژمونی خودش را برای بیشتر داشتن وبهتر زیستن بر وی اعمال دارد؛موهومات وپندارهای از نوع خدا را نیز برای موجه جلوه دادن اعمالش بکار می گیرد.وانسانی که همارۀ زندگی تحت تعدی و تجاوز زیاده خواهان و سلطه گران از تمامی حقوق انسانی و اجتماعی خود محروم گشته و در هراس مداوم از فردای نامطمئن حیات خویش بسر می برد؛برای تسکین و ترمیم جسم فرسوده و روح آزرده ازتجاوز همنوع خویش به خدا پناه می برد. چگونه می شود خدا را مرده پنداشت درحالی که هیچ درمان چاره سازی برای دردهای بی درمان جامعه و انسان یافت نشده است. پس خدا در سختی و شدت حیات انسانی نمود یافته و در تداوم زندگی سراسر عسرت و حسرت نهادینه می شود.
انهایی که بر«خدا مرده است» نیچه ای مهر تایید می زنند؛ آیا جایگزینی بجای خدا برای آوارگان و بی پناهانی که تحت یورش وحشیانه سلطه گران سرمایه خانه و کاشانه و تمامی حلقه های اتصال برای زیستی معمول برای آینده را از دست داده اند؛ارایه کرده و یا راه حلی دارند؟خدا این پدیدۀ موهوم و نامتعارف تکیه گاه سست و لرزان فروخفتگان زیر مهمیز خشن و ناانسانی دارندگان ثروت و مکنت ، می باشد.این موهوم خود موجد موهومات بسیاری است که بر بستر آن فرصت طلبان و زیاده خواهان باسواربرامواج بی پایان این توهم اهداف ناانسانی خویش رامحقق می سازند.بدین سان است که خدا با سرنوشت و تقدیر پیوند می خورد و تحمل و توجیه تعدی و تجاوز به حریم انسانی را ممکن می گرداند.پس خدا آخرین و تنها حلقۀ انسان های از همه جا رانده و مانده و به بن بست رسیده برای تداوم حیات بدفرجام خویش است. ضمن اینکه ابزار تخریب و تحمیق برای همین انسان های از همه جا مانده و رانده نیز می باشد.
طغیان نیچه برعلیه خدا نیست؛ بلکه برعلیه انحطاط اخلاقی وارزشی جامعه وانسان است، که در برهوت ظلمانی اکتسابات محیطی و سلطۀظالمانۀ نظام سرمایه فروپاشیده است.خدا یا هر پدیدۀ موهوم دیگری درمواقع استیصال وبن بست، برای بسیاری بویژه عوام دستاویزی جهت انبساط خاطر و تقویت روحیه برای گذر ازموانع ومحدودبت های محیطی محسوب می شود.نیچه چون روابط و مناسبات ظالمانۀ حاکم برجامعه ازجمله وجود طبقات اجتماعی را امری مطلوب ومتعارف می پنداشت؛روندهای نامتعارف و نامتعادل را منبعث ازعدم تعادل وعدم تناسب قوا در درون جامعه را درنمی یابد؛بنابراین علل عوامل نابسامانی و روندهای نامتعارف درون اجتماعی را در خارج از روابط و مناسبات حاکم برجامعه و انسان جستجو می کند.این روند نیچه را دچاریک تناقض و تضاد درونی کرده، که مرگ خدا را اعلام می دارد.چرا که از یکطرف سقوط و نزول ارزش ها و اخلاقیات را شاهد است واز سویی ازتبیین بستر ساز این معضل که سلطۀ نظام سرمایه است غفلت می ورزد.در حقیقت نیچه ستم سرمایه را حس می کند؛ ولی قادر به تبیین مناسبات غلط و ناانسانی آن نمی باشد.
اصولا با دگرگونی بنیادی و ناگهانی در شیوۀ زندگی،انسان ها دچاراختلالات شعوری ودر هم ریختگی سازمان درونی تحت تاثیر مداوم پدیده های بیرونی قرار میگیرند.تغییراتی چون عادات گذشته، دور شدن از بسیاری از دلبستگی ها و وابستگی های گذشته،عزلت و گوشه نشینی و همچنین بحران های شعوری حاصل فروریختن اعتقادات و باورهای نهادینه شده، روندهایی هستند که با تاثیر پذیری از تغییر و تحولات عناصر محیطی، سازمان درونی آدمی را در هم می ریزند. ترمیم و اصلاح این در هم ریختگی به دلیل محدودیت ها و موانع محیطی با مشکلات عدیده ای مواجه می باشد.این امر یک خلاء فکری ایجادکرده و انسان را از واقعیت مسلط و یا درحال سلطه دور می سازد. زیرا این بروز و ظهور ناگهانی در زندگی انسانی عموما به یک مهار انسدادی در وی منجر می شود که مانع از بروز شدن فعالیت های وی میگردد.
نیچه از بطن سنت و عادت برمی خیزدو ره آوردهای مدرنیته را برنمی تابد. ره آوردی که برعکس عادت و سنت که بر الطاف رحیمانه و مشفقانه اتکا دارد؛ ارزش و اخلاق را در لابلای چرخ دنده های ماشین و ابزار جستجو می کند، و خدا را در پس گفتمان اکتسابات مجازی خود به ابزاری در خدمت انباشت بی رویۀ ثروت و مکنت و افلاس رو به توسعه جامعه و انسان بکار می گیرد.جوشش و رویش احساسی و عاطفی محض نیچه ای دیگر نمی تواند زبری و زمختی اخلاق و ارزش خدایی مدرنیته را درک و هضم کند.پس مرگ خدا را اعلام می دارد و خلاء حاصله از آن را با ابرمرد پر می کند.ابر مردی که تمامی صفات ارزشی و اخلاقی سنن و عادات را درخود جای داده و در نقطۀ مقابل خدای زمخت و خشن مدرنیته قرار دارد.مرگ خدا را اعلام می دارد، چرا که احساس می کند پویایی و پایایی خود را برای بروز ناب نمودهای بارز و شاخص ارزشی از دست داده و به مهره ای در اختیار اربابان مکنت و قدرت تبدیل شده است. بنابراین نیچه از خدا می گریزد تا با ابر مرد رویایی خویش جهان ارزشی و اخلاقی دلخواهش را بنا نهد.پس این خدا نیست که مرده است بلکه آمال و آرزوهای نیچه است که زیر سنگینی و فشار روزافزون ماشین و ابزار لگد مال شده است. پیام نیچه،محصول دهشت و وحشت از مناظر خشن و ناانسانی روندهای سلطۀ دستاوردهای مدرنیته بر سرنوشت انسانی است که عواطف و احساسات اش را دچار اختلال ساخته و بازتاب های مناسب با فرایندهای نوین را مختل کرده است.
خدا مفهوم بی بدیل شنود و سکوت عملکرد بدفرجام جامعه و انسان است.خدا اراده را خنثی،اختیار را حذف و جبر و الزام را برسرنوشت انسان ها حاکم ساخته است.بدینسان است که حربۀ مبارزه برعلیه ناروایی های انسانی را کند و بسوی سلطه پذیری و استبداد گزینی هدایت می شود.عامل اصلی این روند نامتعارف جزم اندیشی و دگماتیسم دینی محصول رهنمود های خداباورانه است که به تحریف و تخریب بنیان های ارزشی و اخلاقی جامعه و انسان مبادرت می ورزد. زیرا زمانی که بستر نمودهای ارزشی از بطن جامعه نجوشد،وبا مناسبات غلط و ناانسانی اش درگیر نشود؛بسوی سلطۀ پذیری نمودهای ضد ارزشی وضداخلاقی حاکمان و مستبدان سوق می یابد. بدینسان بازتاب های آزادانۀ انسانی از لحاظ کمی و کیفی دچارمحدودیت شده وقادر به برقراری یک ارتباط روشن و شفاف باواقعیت های بیرونی نمی باشد.این ویژگی از شناخت و احاطه آدمی پیرامون عملکرد محیطی کاسته وقدرت تمیز وی را برای فهم و درک عوامل یا عناصر مخرب و سترون با مشکل مواجه می سازد.
نتیجه اینکه، انسان ها در جمعی وابسته و بعضا همبسته به هم می زیند.به رفع حوایج یکدیگر پرداخته ودر مواقع لزوم از همدردی و همیاری نسبت به هم دریغ نمی ورزند.اما آنچه که عامل افتراق و جدایی انسان ها در این حیات جمعی است؛اکتسابات مجازی و ناگویا و بی ثبات محیطی می باشد؛ که تفرقه و جدایی،کینه و نفرت و حد نفس را در روابط و مناسبات درون اجتماعی و بین فردی اشاعه داده است.اندیشه و ایدۀ آدمی نیز دراین تنگناهای اکتسابات مجازی به عامل هتک و حذف یکدیگر تبدیل شده است.عرصه اکتسابات فردی، خط قرمز حضور انسان ها به حریم یکدیگر محسوب شده؛ و به منزلۀ تجاوز و تعدی به حریم مقدس حیات انسانی به حساب می آید.بدینسان وابستگی و همبستگی به سوی تعارض و تضاد روی آورده و انسان ها بااحساس بیگانگی نسبت به هم با بی تفاوتی درکنار یکدیگر به زندگی خود ادامه می دهند. .این فرایند پایایی حیات جمعی را متزلزل ساخته و بیگانگی و بیکسی را در جامعه نهادینه ساخته است. خلاء ایجاد شده با این روند نامتعارف که عموما با پندار و توهم پر شده؛ امید به تداوم حیات را برای انسان ها ممکن می سازد.جمله «خدا بزرگ است» که در مواقع بن بست ها و تنگناها و یاس و ناامیدی بیان می شود؛حاصل همین خلاء و بی پشتوانگی آدمی در روابط بین انسانی و درون اجتماعی برای رفع موانع و مشکلات فردی و جمعی نمود می یابد. پس تا زمانی که وابستگی و همبستگی جامعه و جمع تحت الشعاع حاکمیت اکتسابات مجازی محیطی به سوی نفرت و جدایی قرار گیرد؛خدا نیز برای پرکردن خلاء ناشی از ضعف خصلتی انسان ها و بن بست ها و ناکامی های مداوم حیات، در زیست انسان ها حضور خواهد داشت. پس خدا یک مفهوم مجرد نبوده؛بلکه به عوامل متکاثر محیطی وابسته است.فقرا و مستمندان را در پیوند با تقدیر و سرنوشت برای تحمل دردها و رنجها بکار آید و مستمندان را با فریب و ریا برای انباشتن هرچه بیشتر و تحکیم بنیان های سلطه و سیادت خویش. پس پیام نیچه را بایستی درتبادل و تبدیلات محیطی مطالعه کرد؛واز تاثیر متقابل روندهای متفاوت و متکاثر محیط و جامعه غفلت نورزید.
اسماعیل رضایی
17 /07 /2016
پاریس
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد