logo





چاخان

چهار شنبه ۱۶ تير ۱۳۹۵ - ۰۶ ژوييه ۲۰۱۶

علی اصغر راشدان

Aliasghar-Rashedan05.jpg
«تاجوجه کبابارومیاره،باشکم خالی استکانای کمرباریک لب طلائی روبریم بالاکه حسابی شنگولمون کنه.»
«ازهشت صب تاالان یه نفس تودبیرخونه قلم صدتایه غاززده م.چشم وچالم میزاوآدمای توسالنوتارمی بینه.بازخوبه این کافه وایت کپ گوشه ی میدون فردوسی نزدیک اداره مون هست که بچپیم توش وخستگی درکنیم.»
«منتشوبزارسراضافه کاریائی که چپ وراست میگیری.»
«چندرغازاضافه کاری کجای چپ وراست میخونه نشینیای مارومیگیره؟»
«ازدوونیم که ساعت اداری تموم شده تاهفت،چارونیم ساعت مثلااضافه کاری کردیم،ازسرهرچی بنوشیم وبخوریمم زیاده،نق نق بیخودی میکنی.»
«بقیه ریخت وپاشای زن وبچه هاچی میشه؟»
«گشادبازی نکنی،حقوقتم جواب همه شونومیده.خونه م که اداره بهت داده،استکانتوبندازبالا،اومدیم مثلاخستگی یه روزکاراداری واضافه کاریشودرکنیم،اوقاتومونوگه مرغی نکن.»
«شیشدونگ مخلصتم،بریم بالا.جهنم مال باجناق حسودم.»
«این قاشق ماست وخیارم بندازبالاکه تلخیشوببره،راستی باجناقتوکه امروزاومده بود،یکی دوساعت فرستادی تواطاقک دنچ کنارپله ی من بشینه.پشت سرت خیلی واسه ت پشت هم اندازی میکردوشاخ وشونه میکشید.کاش یه همچین باجناقی نداشتی.انگارخیلی بهت مسلطه.ناراحت شدم.آخه مانسبت به همکاروهم پیاله مون تعصب داریم.»
«کی؟باجناقم؟اون که عددی نیست.باگیوه تهرون که اومد،پمپ بنزینارومی بوسیدودورشون می گشت،خیال میکردامامزاده ن.»
«حالاکه خودشوچن سروگردن ازتوبالاترمیدونه،میگه توعددی نیستی.»
«اون این حرفارومیزنه؟این استکان دیگرم بریم بالاتاحقشوبزارم کف دستش.»
«خیلی خب،دومیشم رفتیم بالا،چیجوری میخوای حقشوبزاری کف دستش؟»
«بزارعرقای صورت وگل وگردنموپاک کنم،دوتااستکان که میندازم بالاسرتاپام غرق عرق میشه.گفتن ماروجب کنی،دیگه عرق نمیکنی،اینکارم کرده م،فایده نداره.»
«باهمون استکان اول ودومم پاک خراب میشی.واسه همینم میخوای غیاباحق باجناقتوهمین جاکف دستش بزاری.»
«حالامی بینی،اگه ازروزمین ورش نداشتم،سیبیلمومیتراشم.»
«دوبرابرتوهیکل داره،بایه مشت نقش زمینت میکنه.»
«لازم نیست خودم اینکاروکنم،به موی سیبیلت قسم به یه کسائی میگم اخته ش کنن.»
«تااونجاکه من همکارچن ساله ت میدونم کسائی رونداری همچین کارائی واسه ت بکنن.»
«استکان بعدی روبریزتابهت بگم میسپارمش دست کی.»
«بیا،استکان سومم بندازبالاوتعریف کن،ببینم چن مرده حلاجی.»
«بروبالا،هرچی دشمنه بره جهنم.حالاکه این حرفاروزدی،همین فردامی سپارمش دست هوشنگ.»
«هوشنگ کیه دیگه؟»
«هوشنگ،پسرخواهرم،باخودتم خیلی ایاقه که.»
«هوشنگ پسرخوبیه،اماهمیشه هشتش گرونهشه.کمون نکنم بتونه کسی روازروزمین ورداره.هرشبم همین جاپلاسه،شایدم الان پیداش بشه.»
«هوشنگ توکلوب شبانه لونه کفترخیابابون تخت طاووس وبلینگ عبدوکه میره،واسه ش اسکورت می بندن.واسه خودش ستون فقرات تهرون شده،کجای کاری.بایه اشاره انگشتش باجناقه میره اونجاکه عرب نی انداخت.اونهاش،انگارحلال زاده بود،تاحرفشوزدیم پیداش شد...بیاکنارمیزوروبه دائیت بشین هوشنگ جون.»
«بفرماهوشنگ خان،صندلی سومم کنارمیزمون منتظرتوبود.بیا،این استکان کنیاک میکده روبندازبالاتابرسیم به مخلفات بعدش.دائیت چن چشمه ازشاهکارای شبونه توتعریف کرد.انگشت کوچیکه ی منم بگیروگاهی باخودت ببرلوطی!»
«دائی سفارش خوراک ومشروب واسه م بده،اوضاع جیبیم خیلی افتضاحه،مونده م معطل.»
«شکسته نفسی نکن هوشنگ خان،شنفتم واسه خودت ستون فقرات تهرون شدی این روزا.»
«دائی مادرقحبه،بازافتادی روغلطک چاخان؟»
«مثلامادرمن مادربزرگته باآدب!»
«غلط اندازی میکنی که منودک کنی،هوشنگ خان؟»
«این همکارت خدای چاخانه،صدتاچاقوبسازه،یکیش دسته نداره.هیچکدوم ازحرفاشوباورنکن.الان صابون نداشتم،ریشمو باکف تایدتراشیدم،تونمیری!....»


نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد