در هفته اى كه گذشت دو اتفاق در ظاهر غيرمرتبط اما در باطن مرتبط و پيوسته افتاد كه به دغدغه و سرخط خبرگذارى ها بصورت جداگانه تبديل شدند. واكنش به اين دو واقعه در ظاهر غيرمرتبط بيشتر واكنشى در سطح بود، نگارنده سعى خواهد كرد بخاطر اينكه اكثر خوانندگان در جريان ظواهر امر هستند بصورت گذرى اين رويدادها را نقل كند و در آخر ربط اين دو امر غيرمرتبط به يكديگر را جمع بندى كند.
يكم- كارگران معدن آق دره تكاب بخاطر احقاق حقوق صنفى خود به شركت كارفرما اعتراض كردند و خواستار استيفاى حقوق صنفى خود شدند كه با پرونده سازى شركت كارفرما هفده نفر از آنها بجرم اينكه خواستار حقوق اوليه و انسانى خود شده بودند و به پايمال شدن حقوق خود اعتراض كرده بودند لخت كرده و تا يكصدو پنجاه ضربه شلاق شان زدند تا ديگر كسى جرات نكند در جمهورى اسلامى نسبت به تضيق حقوق خود اعتراض كند.
دوم- شادى صدر در نمايشگاهى كه پرستو فروهر داير كرده است، با قدحى در دست در روى مبلى نشست كه رويش نشانه هاى مذهبى از امام سوم شيعيان و برادرش به چشم مى خورد. واكنش ها متفاوت بود، اما عده زيادى از هموطنانمان، كه بعضاً نماز نخوان و شناخته شده به شناسه سكولار و غير دينى بودن هستند، ايشان را متهم به بى احترامى به مقدسات ملت، يا توهين به كسى كه بالاتر از صبغه دينى الگوى گاندى، ماندلا يا لوتر كينگ بوده است كردند و يا ديگرى كه خود را بيشتر آتئيست شناسانده است خانم صدر را متهم به توهين به كسى كرده است كه دويست هزار تن از جوانان اين مملكت به عشق او در دفاع از وطن خود را به كشتن دادند. البته نگارنده قصد ورود به اين جدل را ندارم، فقط از باب آشنايى خواننده قسمتى از روايت را نقل كردم تا به نقطه مورد نظر خود بپردازم.
شلاق زدن كارگران به حق با واكنش همدلانه بسيارى از هموطنانمان روبرو شد و هر كس اين سبعيت و وحشى گرى را بنوبه خود محكوم كرد. اما واقعيت اين است كه از اين حد فراتر نرفت، مثلاً تعمق و تفكرى به ميان نيامد كه چه كسى و چه پشتوانه اى پشت اين قضايا و شركت بود كه در شهرى كوچك كه اكثراً قاضى و ماموران انتظامى سعى مى كنند خيلى خبر ساز نشوند يك دفعه متهمان را لخت مى كنند و يكصدو پنجاه ضربه شلاق شان مى زنند؟ كسى سوال نكرد كه چندى پيش چرا سه نفر از كارگران همين شركت در اعتراض به حق كشى ها و تحقيرهايى كه در حق شان روا داشته شد به اعتراض دست به خودكشى زدند! اين چه شركتى است و چه قدرتى دارد كه مى تواند چنين حكم رانى كند؟ در كنكاشى كه من كردم دايره مجهولاتم گسترده تر شد چون براستى كه ما با دواير تو در تويى مواجه هستيم كه كمترين نشانه اى از خود به جا نمى گذارند، مديران اسمى شركت بردارن احمدى نيرى از عوامل رژيم هستند و يكى از آنها بنام مجيد احمدى نيرى كه دلال نفت و گاز هم است پسر نوجوانش يكبار بخاطر كلكسيون ماشينهاى لوكس چندين ده ميليون دلارى خود در رسانه هاى زرد كانادا خبرساز شده است(١، ٢). اما مرد اصلى كه چندان در عوصه عمومى ظاهر نمى شود و فقط سايه اش ديده مى شود، حاج على كلاهدوز يا مهندس على كلاهدوز اصفهانى است كه سوابقى مانند معاون وزير نيرو در دولت موسوى ، مدير صنايع مس در دولت هاشمى و دارنده نشان لياقت تخصصى از دستان رئيس جمهور وقت هاشمى را دارد كه بعداً وارد فعاليت تجارت خصوصى در حوزه معدن، خصوصاً نفت و گاز و طلا شده است. (٣،٤،٥) البته نگارنده خود واقف به اين است كه خواننده آگاه به دزدى، رشوه و جنايت حاكمان امور است و اصولاً باعث تعجب است كه خلاف اين امر اثبات شود و غرض نگارنده از گوشزد كردن اين جزييات واقعه نگارى نيست كه خود امرى تخصصى و محتاج امكاناتى است كه در تملك نگارنده نيستند، مقصود بلكه مقدمه است، گو اينكه دزدى و رشوه و جنايت بر ناف حاكمان ظلمت بسته شده است. اما مهندس على كلاهدوز كيست؟ على كلاهدوز شاگرد مدرسه علوى معروف و از شاگردان سوگُولى استاد رضا روزبه ميباشد كه أنس و الفتى خاص بين شاگرد و معلم زبانزد اهل مدرسه بود، كسانى كه به تاريخ مدرسه علوى آشنا هستند ميدانند كه رضا روزبه فقط مدير يا معلم فيزيك مدرسه علوى نبود و مقامى بالاتر از معلمى براى اولياى امور داشت و ميتوان گفت كه الگويى خاص بخاطر طرز زندگى اسلامى منطبق با ساده زيستى اسلامى براى شاگردان مدرسه كه اكثراً جزو انقلابيون و مسولان كنونى هستند بود و حتى رهبر كنونى انقلاب و هاشمى رفسنجانى از ارادتمندان روزبه بودند كه بعضاً در كلاسهاى آشنايى با فيزيك استاد رضا روزبه كه استعدادى خاص در استخراج قضاياى فيزيك از قران و حديث داشت شركت مى كردند. مهندس على كلاهدوز كه به عشق استادش رضا روزبه مؤسس اصلى موسسه آموزشى رضا روزبه است تا در اين مدارس به شيوه اسلامى و سالار شهيدان دانش آموز و دانشجو تربيت كند، البته آموزش نيروى كار متخصص و اصولاً آموزش امرى مبارك است و واجب بر صاحبان سرمايه است تا در اين امر مبارك سهيم شوند و ما محق به جلوگيرى از اين حق نيستيم. حاج على كلاهدوز كه از بزرگان حجتيه در ايران است و در مصاحبه اى كه با خبرگذارى فارس داشته است به سوابق خاندانش در رواج تعزيه خوانى و عزادارى افتخار مى كند و در آنجا تلويحاً بصورت گذرى از گردش مالى يكى از هئيت هاى عزادارى اش در سال به مبلغ يك ميليارد تومان ياد مى كند كه تماماً از جيب مبارك پرداخت مى شود و خاطرنشان مى شود كه كمك و نذور قبول نمى كنند(٦)! اينكه صاحب صنعت و مرد پشت صحنه شركتى با سرمايه اوليه بيست ميليون دلار اعتقادات سخت اسلامى و حجتيه دارد، اينكه ايشان سالانه ميلياردها تومان خرج رواج عزادارى و تعزيه خوانى مى كند و يك صدم اين پول را از كارگرانش دريغ مى كند، اينكه پسر نوجوان مدير صورى و درجه دوم ايشان در كانادا كلكسيون ماشين لوكس ده ميليون دلارى دارد، اينكه حتى به نظامى كه با نامش نانش را مى خورند اعتماد ندارند و مدارسى تاسيس مى كنند تا شاگردان و مديران اسلامى بهترى تحويل جامعه دهند، همه اينها تناقض و يا مسايلى هستند كه احتياج به تعمق و تفكر دارند. اينكه كلاهدوز بعنوان مرد پشت صحنه حوادث خود يكى از مروجين فرهنگ عاشورا و امام حسين در جامعه و كشور است و خودش در حال زندگى اشرافى و چپاول و غارت كشور است و اصولاً در جامعه اى زندگى مى كنيم كه هيچ كس نمى پرسد كه آيا براى چپاول كشور و منابع اش ساختن غسالخانه اى سه در چهار در روستاى تكاب قابل جبران است؟ اينكه شادى صدر راست و درست عملى انجام داده، بى شك مسول عمل خودش است، اما اينكه ما شاهد حمله فله اى و حتى تحقير وى هستيم عملى قابل تعمق است! اينكه ما در معدن آق دره با فردى مواجه هستيم كه قابل رويت نيست و قدرتش نامرئى است، او حتى در موسسه آموزشى اش هم حضور نامرئى دارد، نامرئى بودن او دليل وجود نداشتن او نيست، در واقع عدم وجود او دليل قدرتمند بودن او است. او ديده نمى شود، او مروج فرهنگ عاشورايى است، او دزد است، كار او نه فقط تسخير جسم "شهروند رعيت" شده است بالاتر از اين، كار اصلى او تسخير روح و روان شهروند رعيت شده است و شايد او بهتر از همه مى داند كه براى تملك جسم كارگر و شهروند رعيت شده، بايد از اول روح و روان او را تسخير كرد. بهمين خاطر هم است كه قدرتش را كم تر حضورى به رخ مى كشد، شلاق زدن كارگران براى او امرى چندان مهم نيست، اينكار توسط مديران صورى اش انجام مى شود، قدرت او در ترويج سينه زنى و فرهنگ عزادارى است، در ترويج خرافات دينى است، بهمين خاطر هم قسمتى از سرمايه خود را به اين امور تخصيص مى دهد. در واقع او در تجارت خود متبحر است و هزينه هر دينار شاهى را كه خرج مى كند در نظر دارد كه چقدر برايش سود دارد، خرج ميلياردى او براى آموزش اسلامى و ترويج فرهنگ حسينى و انتظار ظهور امام داوزدهم برايش سودى صدها برابر پولى را كه خرج كرده است در بر دارد، اينكه يكى انتقاد كرده بود توهين شادى صدر به امام حسين توهين به دويست هزار نفرى است كه به عشق حسين خود را به كشتن داده اند تا حدى درست است! دقت شود تا حدى، چون بواقع نه دويست هزار نفر بلكه ميليونها نفر بصورت توده اى تحميق شده و آماده كشتن دسته جمعى و خودكشى دسته جمعى هستند، در واقع پروژه جمهورى اسلامى يا داعش، القاعده، طالبان، حماس و ديگر جنايتكاران اسلامى از صدر تا حال خود اثبات مى كند كه قدرت جنون دينى وقتى توده مردم را به مستى روانى سوق مى دهد تا چه اندازه سهمگين است و مطمعناً هدف اصلى شان به سوى كشتن سوق دادن ميليونها نفر هست نه فقط دويست هزار نفر! ما در اينجا نه با توليد تحجر كه بازتوليد "اِكوگونه" تحجر و فرهنگ دروغ روبرو هستيم، فقط در مرحله توليد "اِكوگونه" است كه توليدگر بصورتى ناقص يكبار هزينه توليد و كارهاى اوليه توليد را انجام مى دهد و در در مراحل بازتوليد او ديگر هزينه اى نمى كند، كل توليد يا بازتوليد براى او سود خالص است. نقطه قابل توجه در بازتوليد اِكوگونه يا بازخورد صدا اين است كه جنس توليد شده كه در اينجا ارتجاع دينى و فرهنگ قشرى گرى است بعد از هر بار بازتوليد بيشتر مى شود، توليد اينجا ديگر بصورت فرهنگ يك كلاغ- چهل كلاغ بازافرينى مى شود. اينكه چپ و راست در مقطعى در مبارزه بر عليه استبداد على و حسين و حسن را الگو قرار دادند و علم و هم و غم خود را بر اين فرض قرار دادند كه اثبات كنند بين كاپيتال و ثروت ملل و كربلا و قران رابطه اى بس عجيب و باورنكردنى وجود دارد كه نشان مى دهد مى توان از قران و نهج الباغه به آزادى زن و آزادى انديشه دست يافت،شايد از ديد چشم ناظرى بى طرف خنده دار باشد اما واقعيتى محصول حاكمان نامرئى است. فنؤمن نامرئى ديده نمى شود، خيلى از كسانى كه در ظاهر سير و تفحص مى كنند و عاجز از ديدن دستان هدايت گر اين نوابغ هدايت گر هستند ، براى تحقير حاكمان ظلمت آنها را بى سواد و نادان خطاب مى كند، اما غافل از اينكه فنؤمن نامرئى نابغه است، او مى داند كه براى استثمار كارگر و شهروند بايد جهل را همگانى كرد، او براى همگانى كردن جهل و خرافات از شيوه هاى مهندسى روانشناسى ذهن استفاده مى كند، برادر بزرگتر نبايد ديده بشود، اما بايد حضورش در همه جا احساس بشود. بى شك على كلاهدوز خود آفتابه دزد نظام جهل است و ما با غولهايى طرف هستيم كه هزاران برابر شرور تر، مهيب تر و دزدتر از كلاهدوز هستند، اينكه بسيارى از غيرمتدينين توصيه مى كنند كه بايد از شوخى با مقدسات مردم پرهيز كرد چونكه باعث تحريك احساس دينى و غلتيدن آنها به آغوش نظام جهل مى شود، نشانه هايى از حقيقت وجود دارد، چونكه بواقع ما در دنيايى زندگى مى كنيم كه عده اى معتقدند علم ثابت كرده مردان تنوع طلب هستند و به زنان توصيه مى كنند خود را بپوشانند تا مردان تحريك به تجاوز بهشان نشوند. اينكه توهين، شوخى يا انتقاد به دينى كه نافش با خون و جنايت و ايلغار و كشورگشايى بسته شده است ، مسله اى است كه به انتخاب خود فاعل عمل وابسته است، ما در زمانى زيست مى كنيم كه سگ را گشاده اند و سنگ را بسته اند و از چند روز پيش گروهى كه براى شركت در رقابتى ترين انتخابات تنور گرمى مى كردند اينبار توصيه مى كردند كه از لاريجانى حمايت كنيد وگرنه ايشان تحريك مى شود و يكباره به بغل اصولگراها غلت مى زند! ديوانه اى سالها پيش گفته بود مسله اصلى مسله آمريكاست، اما بنظر مى رسد كه مسله اصلى مسله تحريك است، مسله اصلى همه گير شدن جهل است، مسله اين است كه مردم از يك شعر فقط يك مصرعش را بياد دارند و باور كرده اند و آن اين است: « خواهى نشوى رسوا، همرنگ جماعت شو» مسله اصلى در اين است كه با همه گير شدن جهل تاريخى همه مى خواهند بخاطر اينكه از غافله عقب نمانند همرنگ جماعت شوند و بدين وسيله است كه حاكمان جهل و تاريكى در راهيابى به مقصود خود قرين موفقيت هستند! جهل امرى همه گير شده است و چنين است كه كافكا مى گويد: برده شلاق خور سوداى ارباب شلاق زن بودن را دارد او شلاق را از دست ارباب مى ربايد و خود را شلاق مى زند تا لذت ارباب بودن را بِچشد. اين مسايل چقدر باهم مرتبط هستند؟ مسايلى كه هر كدام متعلق به بُعد زمانى و مكانى جداگانه هستند و مسلماً ربط دادن آنها به همديگر كار شاقى است، اما آيا بعُد زمانى و مكانى جداگانه داشتن مى تواند دليلى بر ارتباط نداشتن اين امور شود؟ دستى كه ماشه را مى كشد و دستى كه حكم تكفير را امضا مى كند در بعد زمانى يا مكانى متفاوت قرار دارند اما آيا هر دو از يك نقطه سرچشمه نمى گيرند؟
قهرمان قنبرى.
هوبى ماشين لوكس مهديار احمدى نيرى فرزند مجيد احمدى نيرى از مديران درجه دو شركت ساكن كانادا. «
http://radio-news-website.net/2».
همان خبر به فارسى. « http://saten.ir/97849/خودروهای-باور-نکردنی-جوان-پولدار-ایرا/».
اطلاعات رسمى منتشر شده در رسانه هاى جمهورى اسلامى راجع به ثبت شركت آق دره. «
http://madanavin.com/» .
كوتاه از پشت پرده معدن آق دره. «
https://www.tribunezamaneh.com/».
اعطاي نشان دولتي درجه سوم لياقت و مديريت به آقاي علي کلاهدوز اصفهاني،
«
http://w.hvm.ir/» .
مصاحبه على كلاهدوز با خبرگذارى فارس،
«
http://www.farsnews.com/»