logo





سرگدشت شگفت انگیز یک نویسنده سوئدی - بخش یکم

در باره لاسه استرم استد

چهار شنبه ۲۹ ارديبهشت ۱۳۹۵ - ۱۸ مه ۲۰۱۶

کوروش گلنام


Lasse Strömstedt (2009 ـ 1935)

پیش گفتاری کوتاه

1 ـ سوئد را می توان سرزمین "ستاره ها" نامید. کشوری با مساحتی کم تر از یک سوم ایران(450295 کیلومتر مربع ) که یخش های شمالی آن نیز، که بیش ترین بخش کشور را تشکیل می دهد، به سبب سرما، زمستان های طولانی و تاریکی، بسیار کم جمعیت است. تراکم جمعیت در چهار منطقه شمالی سوئد که عبارت اند از"نوربوتن، وستربوتن، یمتلند و وسترنورلند"(1) 9/9ـ0 نفر در کیلومتر مربع است. در این چهار ناحیه با وسعت زیاد در مجموع کم تر از یک ملیون نفر (877036نفر. آمار 2010) زندگی می کنند. این در حالی است که در بخش کوچکی در جنوبی ترین نقطه سوئد تراکم جمعیت تا 200 نفر در کیلومتر مربع برآورد شده است. بیشترین شمار مردم سوئد در سه شهر بزرگ استکهلم در پائین تر از نیمه سوئد و گوتنبرگ و مالمو در جنوب سوئد زندگی می کنند. جمعیت سوئد در حال حاضر به 10میلیون نفر رسیده است که سهم مهاجران و پناهندگان از کشورهای گوناگون جهان در آن روز بروز بیشتر شده است.

این کشور با جمعیت اندک نسبت به وسعت اش ولی در بسیار ی از زمینه ها چه فرهنگ، هنر و ورزش و چه صنعت و برنامه ریزی برای توسعه اجتماعی و رفاه عمومی جزو پیشروترین کشورهای جهان است. آن چه که سبب پیشرفت بسیار سریع سوئد شده است یکی دوری از جنگ و درگیری(سوئدی ها 200 سال است که جنگ و خون ریزی و ویرانی نداشته اند.آخرین درگیری آنان با نروژ، 14 آگوست 1814 به پایان رسیده است.)، دیگری قانون مداری و نهادینه کردن آن در جامعه، کار بسیار زیاد و پیوسته فرهنگی برای بهبود اخلاق و منش عمومی که تکیه اصلی اش بر کتاب و کتاب خوانی، عادت به بحث و گفت و گو و بردباری در برابر دیدگاه مخالف و سرآخر کوشش پیوسته در توسعه و رفاه اجتماعی است. شوربختانه امروز به انگیزه های گوناگون جامعه سوئد دچار گرفتاری هایی شده است که از آن میان می توان به سیل مهاجران از کشورهای اسلامی آسیایی، آفریقایی و کشورهای پیشین بلوک شرق و ناهمگونی های زیاد فرهنگی با آنان اشاره نمود که خود به افزایش راست گرایی و ناسیونالیسم افراطی سوئدی منجر و تنش هایی را در جامعه پدید آورده است. پیوستن به اتحادیه اروپا و برداشتن کنترل در مرزها، رفتار قانون مدارانه و مجازات های سبک برای مجرمان و رعایت حقوق انسانی در دادگاه ها، زندان ها و .... شوربختانه مورد سوء استفاده های زیادی قرار گرفته و دست بزه کاران و ناسازگاران با قرار و مدارهای اجتماعی را باز گذارده است و در نتیجه در دو دهه گذشته به ویژه در شهرهای بزرگ سوئد گرفتاری هایی پدید آورده است. وجود "گروه های ماقیایی" که بیش از هر جا در سه شهر بزرگ نام برده شده ریشه گرفته اند و اینک گاه در روز روشن در خیابان ها به یکدیگر تیراندازی می کنند، جای تأ سف فراوان دارد. بی هیچ پرده پوشی باید گفت گه بیش از %90 این گروه های مافیایی را مهاجران از کشورهای گوناگون تشکیل داده اند. :

ویکی پیدیا زیر عنوان:(خلاف کاری سازماندهی شده در سوئد)، چنین آورده است:

"حلاف کاری سازماندهی شده در سوئد پیشینه دراز دارد ولی از نیمه دهه 1990 به شدت افزایش داشته و از دید جغرافیایی در سراسر سوئد پراکنده شده است."

و در ادامه زیر تیتر( گروه های خلاف کار استوار بر ریشه و پرورش[فرهنگ] یکسان) می خوانیم:

"بخشی از این خلاف کاران سازماندهی شده وسیله گروه هایی شکل گرفته اند که از ریشه و پرورش [ فرهنگ] همسانی برخوردار هستند. این امری است که سبب باور و اعتماد درون گروهی بین آنان می شود. این گروه ها به ویژه بیشتر از کشورهای خاورمیانه و بالکان هستند."

در این باره به همین بسنده می کنم زیرا در همین مورد می توان بسیار نوشت.

2 ـ من به بررسی زندگی "لاسه استرم استد" پرداخته ام زیرا زندگی او، رفتاری که با او به عنوان یک بزه کار و معتاد انجام گرفته، نمونه خوبی برای نشان دادن شیوه زندگی و برخورد سوئدی ها با گرفتاری های اجتماعی و ایجاد مجال و فرصت برای بازگشت و به سازی انسان هاست. لاسه نزدیک به بیست سال از بهترین سال های زندگیش، یک پایش در زندان و یک پایش در بیرون از زندان بوده است. نخستین محکومیت به زندان او در ۱۷ سالگی رخ داده است. او روی هم رفته ۱۲ سال را به جرم سرقت های گوناگون و فرار از زندان، پشت میله های زندان به سر برده است . او پیش از نخستین محکومیت به زندان نیز به سبب بارها و بارها دزدی، چند سال پیش از آن را نیز به جای زندان، در کانون های تربیت نوجوانان و جوانان بزه کار به سر برده است. او پس از تصمیم نهایی برای ترک اعتیاد و زندگی گذشته خود، توانست به یک نویسنده، بازیگر تآتر، سینما و تلویزیون (البته بازیگری در میزانی نه چندان بزرگ)، کارشناس در امر زندان و زندانیان و مبارز علیه بزه کاری و اعتیاد و در نتیجه شرکت در کنفرانس ها و سخنرانی ها در این زمینه و کوشش و تلاش برای راهنمایی نوجوانان و جوانان مبدل شود. اینک نگاهی به زندگی شگفت انگیز لاسه استرم استد:


کودکی و نوجوانی

فولکه ـ لارش ـ اولف استرم استد، شناخته شده به نام "لاسه استرم استد" در 23 می 1935 در محله برینس(2) در شهر یوله(3)، که آن زمان محله ای کارگر نشین بوده، زاده می شود. پدر کارگر در بندر و مادر خانه دار و گاه در رختشوی خانه فروشگاهی زنجیره ای بنام کنسوم(4) کار می کنند. بیشتر ساکنان محله درسکونت گاه هایی کوچک با شمار فرزندان زیاد زندگی می کنند. خانواده لاسه ولی خلاف دیگران پر شمار نبوده و او تنها یک برادر سه سال از خود کوچک تر دارد. زندگی در آن زمان چندان ساده و آسوده نبوده است. آن ها در یک اطاق و آشپزخانه زندگی می کرده اند. در آن زمان سوخت برای گرما و آشپزی، با چوب و زغال سنگ بوده و تهیه این سوخت نیز ارزان نبوده است. لاسه و برادرش با وجود کودکی، از آن زمان که خود می گوید او 7 ساله و برادرش 4 ساله بوده اند، با گردآوری زغال سنگ و هیزم، بیشتر در کناره های جاده ها و یا انبارهای زعال سنک به پدر و مادر یاری می رسانده اند. لاسه در همین سال ها برای نخستین بار دست به سرقت مقداری زیادی زعال سنگ و هیزم می زند که با توبیخ سخت پدر و مادر روبرو شده و او را از این کار ها منع می کنند. او در ادامه برای عدم روبرو شدن با پرسش و توبیخ پدر و مادر در میزان کمتر و با این بهانه که زعال سنگ و هیزم ها را افتاده از واگن ها و خود روهای حمل چوب و هیزم در کناره راه و جاده گرد می آورد، شیطنت های خود را دنبال می کند. لاسه که در مدرسه شاگرد خوب و با استعدادی است و بی هیچ سختی دبستان را پشت سر می گذارد، ولی کودکی نا آرام و حادثه جو است. او هر چه بزرگتر می شود، شیطنت هایش بیشتر و به زودی دست به دزدی های کوچک از کیوسک ها و فروشگاه ها می زند. پدر و مادر که انسان هایی زحمت کش و بسیار جدی و منظم در کار و زندگی هستند و همیشه "غذایی بر سر سفره دارند"، در رفتار با دو فرزند خود نیز با مهر و محبت هستند و هرگز سبب ناراحتی و ناخوشنودی فرزندان نیستند. لاسه خود همیشه از پدر و مادر به نیکی یاد کرده و چنان شرمسار آن ها بوده است که به سبب این شرمساری در دادگاه ها خواستارمی شود که آن ها در دادگاه شرکت نکنند، و یا در سال هایی که در زندان بوده با وجود مهر زیاد به آنان، تمایلی به دیدنشان از خود نشان نمی داده است. آن گونه که خود پعد ها می گوید، آنگیزه دو چیز بوده است: یکی همین شرمساری بی اندازه از نگریستن به چشم پدر و مادر و دیگری دیدن رنج و سختی و شگفتی در چهره آنان از مجرم بودن فرزند. پدر و مادر در همه سالهای مرارت، سختی، نگرانی و شرمساری که این فرزند برای آنان پدید می آورد یک بار هم او را سرزنش نمی کنند و همیشه درب خانه اشان به روی او باز است. پدر گاه راه درازی را برای دیدار او در زندان های گوناگون طی می کند. لاسه خود بارها در کتاب هایش، هیچ انگیزه ای را جز نآرامی، حادثه جویی و هیجان برای آغاز بزه کاری های خود بر نمی شمارد. در 13ـ 14 سالگی کار دستبرد به فروشگاه ها گروهی شده و او با نوحوانانی هم سن خود هم چنان دزدی های کوچک و کم اهمیت را پی می گیرد و به تدریج رل برنامه ریز و رهبری هم می یابد و بزودی کار دست بردها جدی تر شده و به دزدی از کارگاه ها و خانه ها نیز می رسد. در نخستین دزدی جدی از کارگاهی، چند سد(صد) کرون که آن زمان پول هنگفتی برای چند نو جوان بوده است، به چنگ می آورند ولی به زودی لو می روند و سر و کار او با پلیس و به سبب نوجوانی با مددکاران اجتماعی می افتد. اینک، کاری که تا دیروز شیطنت، حادثه جویی، هیجان و بی خیالی کودکانه بود، یک باره شکل جدی و جدیدی به خود می گیرد و او زیر کنترل یک مددکار اجتماعی قرار می گیرد. این امر بیش از هر چیز به سبب عمگین شدن پدر و مادر، بسیار او را می آزارد و به آن ها قول می دهد و با خود عهد می کند که دیگر گرد چنین کارها نگردد و سبب ناراحتی آن ها نشود. این قول و قرار ولی بیش از سه هفته دوام نمی آورد و همآن بی خیالی و حادثه جویی و عشق به هیجان دوباره او را در همین راه به پیش می برد. اینک که به دبیرستان می رود و درس ها سخت تر شده است او به درس و مشق خود نیز نمی رسد، نامه های اخطار از سوی آموزشگاه را هرگز به خانه نمی برد، برای فرار از درس، امضای پدر را جعل می کند و گواهی های قلابی بیماری با امضای پدر به آموزشگاه می برد. پایان کار روشن است، در چند واحد درسی نمره قبولی نمی آورد. چون ولگردی با دوستان، سیگار کشیدن و به کافه رفتن به پول نیاز دارد. اگر تا دیروز تنها همان هیجان و حادثه جویی سبب کار بود، اکنون ولی اشتیاق به تهیه پول اهمیت بیشتری می یابد. این بار کمی با احتیاط بیشتر و نقشه هایی بهتر، برنامه ریزی می کنند و با شیوه های گوناگون، به دزدی از رستوران ها و فروشگاه های کوچک، با زدن کیف کارکنان رستوران ها، مشتری ها و یا صندوق پول در این مکان ها می پردازند. چند ماهی دزدی ها ادامه دارد ولی با پی گیری های پلیس، همگی دوباره گرفتار می شوند. پس از بازجویی، نشان دادن سندها و اعتراف او، باز هم به سبب نو جوانی بازداشت نمی شود و پلیس دیر هنگام شب او را می برد که به پدر و مادر تحویل دهد. این لحظه را از زبان خود لاسه بخوانیم:

"رفتن به سوی خانه چون یک کابوس بود. من در خودروی پلیس نشسته و آرزو می کردم که ایکاش مرده بودم. زمانی که پلیس ها زنگ در را زدند، ساعت ده شب بود. ما تازه به یک آپارتمان دو اطاقه مدرن، سد(صد) متری دورتر از خانه پیشین که همه دوران کودکیم در آن جا سپری شده بود، جا به جا شده بودیم. آپارتمان در طبقه سوم بود. من گام هایم را سست برداشته و ایستادم و کوشش کردم که پلیس را راضی کنم که بهتر است خودم همه چیز را برای پدر و مادرم روشن کنم و آن ها همراهم نباشند، التماس کردم و گریستم ولی بی فایده. آن ها دستور داشتند که خود، مرا تحویل پدر و مادر بدهند. من هرگز حالت چشمان پدر و مادرم هنگامی که درب را باز کردند را فراموش نمی کنم." ص 27، کتاب نخست از سه کتاب "زندگی من" بنام :برو به زندان!

فرار از خانه

آن شب لاسه برای پدر و مادر داستانی سرهم می کند که خود را بی گناه نشان داده و دیگرانی را به عنوان مجرم معرفی کند که البته آنان باوری نشان نمی دهند. کتک و تنبیهی در کار نیست. پدر می گوید اکنون دیر وقت است، می خوابیم فردا در این مورد گفت و گو می کنیم. فردا پدرپیش از رفتن به سر کار، از او می خواهد که هنگام بازگشت او از کار، خانه باشد تا گفت و گو کنند. زمانی که پدر خانه را ترک می کنند، او قلک خود و برادرش را می شکند و با پانزده کرون در جیب از خانه می گریزد و راهی استکهلم می شود. سفر یک جوان 14 ساله در سال 1949 از یوله به اپسالا و سپس استکهلم آن هم با "اتو استپ" و یاری رانندگان خود روهای گوناگون، کار ساده ای نبوده و خود داستان درازی دارد. او با هر سختی دیر هنگام شب به استکهلم که برای او شهری بزرگ و بیگانه است، می رسد. آخر های ماه آپریل است و هنوز به ویژه شب ها هوا سرد است. مدتی در ایستگاه راه آهن می گردد. مأموران اجازه نمی داده اند کسی شب را آن جا به سر برد. در شهری نا آشنا بی هدف می گردد. بزودی شهر از جمعیت خالی می شود و او خسته و کوفته آلونکی در گوشه ای از پارکی می یابد که کف آن با با روزنامه فرش شده و پتویی نیز وجود دارد. بدون در نظر گفتن این که صاحب آلونک فراخواهد رسید، چون دیگر نای رفتن ندارد به زیر پتو رفته و بخواب می رود و..... این فرار یک ماهی به درازا می کشد و او تنها یک هفته ای در رستورانی ظرف شویی می کند و....سرانجام ازبی پولی و بی لباسی مجبور به بازگشت به یوله می شود. در راه بازگشت ولی وسیله پلیس شناسایی و باز هم همراه پلیس به خانه باز گردانده می شود. ماجرای این یک ماه در کتاب نامبرده شده از ص 28 تا ص 63 آمده است.

زندگی در اقامت گاه های ویژه نوجوانان و جوانان بزه کار

در تابستان همآن سال در دستبرد به یک انبار کالا در راه آهن یوله همراه با دو دوست دیگر، در همآن روز برای چندمین بار دستگیر می شود و باز هم به سبب نوجوانی برخوردی جدی با او نمی شود و چنین تصممیم گرفته می شود که به اقامت گاهی ویژه این گونه جوانان در شهر کالمار(5)در بخش جنوبی سوئد بنام"گودموندس گردن"( 6) فرستاده شود. این جوانان در آن جا بنا بر دستور کار روزانه، هم درس می خوانند و هم به کار در مزرعه و دیگر کارهای روزمره می پردازند و زیر کنترل هستند . چند ماهی در آرامش می گذراند و اجازه می یابد که در روزهای سال نو به مرخصی نزد پدر و مادر برود. در این در واقع زندان بزه کاران نوجوان و جوان، شیوه چنین بوده که آنان که آنجا ریر کنترل بوده اند اگر در هفته کار و رفتارشان درست بوده و تا اندازه معینی امتیاز می آورده اند، روز شنبه را می توانستند تا دیر وقت شب در مرخصی باشند. دیری نمی پاید که در مجال هایی که پیش می آید، آن جا نیز به کار دزدی های کوچک و بدون برنامه ریزی درست دست می زند و چند بار وسیله پلیس دستگیر و زمانی در یک دوره دو ماهه زیر کنترل شدید بدون مرخصی قرار می گیرد. پس از آن دوباره با یک دوست و سپس به شکل گروهی دست به دزدی از معازه ها و کیوسک ها در شهر کالمار می زنندو پس از مدتی شناسایی و وسیله پلیس گرفتار می شوند. پلیس او را به گودموندس گردن تحویل می دهد و او در آن جا در اطاقی زندانی می شود ولی شب همآن روز دستگیری، با وجود قفل و میله های آهنی پنجره اطاق، از آن جا می گریزد و دوستی را نیز با خود همراه می کند. تابستان بوده است وخانواده ای در چادری خوابیده اند. کیف پولشان را می دزدند. کیف در بر گیرنده 800 کرون بوده که آن زمان برای دو جوان پول هنگفتی بوده است. به شهر گوتنبرگ می روند. او در آن جا از دوستش جدا شده و تنهایی در چند روز پس از آن، به انبارها و کارگاه هایی دستبرد می زند ولی پولی به دست نمی آورد و یک هفته بعد دوباره وسیله پلیس دستگیر می شود. اقامت گاه گودموندس گردن، دیگر حاضر به پذیرفتن او نیست و او را به مرکز دیگری بنام "فاگارد"(7) در نزدیکی شهر گوتنبرگ می فرستند. او از فاگارت چنین یاد می کند:" فاگارت جهنم روی زمین بود." ص 163 همآن.

این جا نیز یک آموزشگاه شبانه روزی تکنیکی ویژه نوجوانان و جوانان مجرم است که دارای کارگاه های گوناگون از آن میان مکانیک، کشاورزی، باغ داری، آشپزی و نگاهداری اسب است. در این جا گروهی بزهکار بزرگ سال تر که یک یا دو نفر در رآس آن ها قرار دارند، با چشم پوشی و امکانی که خود رئیس این مرکز به شیوه غیر فانونی در اختیار آن ها قرار داده است تا اداره امور برایش ساده باشد، همه کاره هستند. آین جا تصویربسیار کم رنگی از زندان "رجایی شهر" کنونی ایران ولی در گستره ای بسیار اندک و نه تا آن اندازه پر هرج مرج و خطرناک، است.(8) شمار جوانان بزه کار در بیشترین مورد به 40 نفر می رسد که بیشتر 16ـ 15 ساله هستند. باند یاد شده که 20 ـ 18 ساله هستند، دیگران را هر گاه و به هر بهانه ای به شدت مورد ضرب و شتم قرارداده، پول های آن ها رابه بهانه ها ی گوناگون می گیرند و شماری از آنان را مورد سوء استفاده جنسی قرار می دهند البته در این آخرین مورد نه لاسه را. در این گونه اقامت گاه ها رسم نادرستی بر قرار بوده است که مجرمان ساکن در آن جا، تازه وارد را به عنوان خوش آمد و پذیرش، به شدت کتک می زده اند. این کار در اقامت گاه پیشین نیز رخ داده بوده است. در این جا نیز این کار با شیوه ای غیر انسانی به دستور رهبران این باند که دو تن جوان سادیستی هستند، صورت می گیرد و او را به شدت آزار می دهند. زندگی درسایه رهبر اصلی و سادیست این گروه که "اینگه"(9) نامیده می شده است به راستی جهنمی بوده است. در این جا سخت ترین دوران زندگی حود را می گذراند و گاه به اجبار برای رهایی از کتک و فشار اینگه و گروه زیر دست او، دست به دزدی می زند. او که بارها از اقامت گاه پیشین گریخته است در این حا ولی برای نخستین بار نه برای هیجان و حادثه جویی بلکه از ترس می گریزد ولی به زودی گرفتار می شود، دوباره باز گردانده می شود و... پس از اندکی دوباره کار دزدی ها از فروشگاه ها و کیوسک ها را پی می گیرد بیشتر دست بردها سیگار، شکلات و گاه لباس و پول بوده است.

در آخرین فرار گروهی پس از سرقت چند خود رو، خرابی های بسیار به ویلاهای تابستانی که بر سر راهشان قرار می گیرد وارد آورده و وسائل زیادی به سرقت می برند. همه منطقه زیر پی گرد پلیس قرار گرفته و خبر دزدی ها و ویرانگری های آنان، تیتر نخست روزنامه ها می شود. در جست و جوی گسترده پلیس سرانجام همگی در استکهلم دستگیر می شوند. اکنون رئیس "فاگارت" نیز حاضر به پذیرش او و یکی دیگر از دوستان او نیست. تا آن روز او روی هم رفته هشت بار از فاگارت کریخته بود. دادگاه سر انجام چاره ای جز این نمی بیند که آن دو را به یک سال و شش ماه حبس هم راه با کار محکوم کند. اینک سال 1952 ( 64 سال پیش) است و اوتنها 17 سال دارد و برای نخستین بار به زندان بزرگ سالان می رود. روا داری و رفتارهای ملایم پلیس، وکیل ها و مسئولان در رده های گوناگون (جز یک استثنا و آن هم در فاگارت) با توجه به اینکه رویدادها در سال های آخردهه 1940 روی داده است. بسیار قابل توجه است. درست است گاه پلیس به ویژه در آخرین فرار و سرقت ها و خرابی های گسترده آنان، اندکی خشونت نشان می دهد ولی کمترین شکنجه و فشاری بر آن ها وجود نداشته و همگی دارای وکیل مدافع بوده اند. وکیل او و دوستش به شدت با زندانی شدن آن ها در چنین سنی مخالفت می کنند ولی میزان فرارها، دزدی ها و خرابکاری ها به اندازه ای است که دادگاه نمی تواند مخالفت آنان را بپذیرد.

پایان بخش نخست

کوروش گلنام
سه شنبه 28 اردیبهشت 1395 ـ 17 می 2016

پانویس

Norrbotten,Västerbotten, Jämtland, Västernorrland -1

Brynäs -2

پایین تر از نیمه ، شهر یوله در شرق سوئد، در بخشی Gävle -3

سوئد، نزدیک به اپسالا و کمی دورتر، استکهلم قرار گرفته است. این شهر سزدهمین شهر بزرگ یوله و بر اساس آمار سال 2010 دارای 71،033 نفر جمعیت است. در سال 1960 جمعیت این شهر 58625 نفر بوده است که پس از آن اندک، اندک افزایش یافته است.

تغیر یافته است، Coop به این فروشگاه امروز نامش Konsum 4 ـ
البته نه در همه شهرهای سوئد.

Kalmar-5

به معنای باغ یا حیاط خانه است.) Gård ) Gudmundsgården- 6

Fagared- 7

8 ـ خوانندگان می توانند این برنامه"صفحه آخر" و سخنان محمد رضا عالی پیام(هالو) را در باره وضع هراسناک زندگی زندانیان سیاسی در زندان رجایی شهر بند دو، در میان زندانیان عادی که در آن تنها اندکی و قطره ای از دریا بیان می شود را از دقیقه 21،19 به بعد ببینند و بشنوند:
http://ir.voanews.com/

Inge­9

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد