logo





مرغ های مینا

پنجشنبه ۲ ارديبهشت ۱۳۹۵ - ۲۱ آپريل ۲۰۱۶

علی اصغر راشدان

Aliasghar-Rashedan05.jpg
همان جفت بودند،اندازه کلاغ زاغی. نه، کوچکتر. از سار کمی بزرگتر بودند. یادم آمد، مرغ مینا بودند، سیاه براق. تنها نوکهاشان شقایق گلگون بود. تومسیر راهپیمائی عصر گاهی هر روزه م بودند. رو چمن ها میدوید، نزدیک می شدند. یکی دو قدم جلوتراز قدمهام چپ و راست رژه میرفتند، عشوه می آمدند، یکی ترانه خوانی می کرد، نوک گلگونش رابرام تکان میداد. بعد از ترانه خوانی یکجور رقص باله مانند میکرد و انگار می خندید، قشنگ می فهمیدم و می فهمم. جفتش در جوابش عیناهمان رقص، ناز و عشوه، ترانه خوانی و تکان دادن نوک گلگونش رابه طرفم تکرار میکرد،از خاطرم گذشت:
«تنهائی یعنی چی؟ فقط باید زبونشونو بهفمی.»
آن روزامافضای دیگری بود،صلح آمیزنبود.جفت شان بابال های تمام بازبه اطراف وبالاوپائین می پریدند.گاهی بالهاشان راتمام قدبازوروزمین جلوی پاهام پرپرمیزدند. دوباره وچندباره برمیگشتند،دورواطرافم قیقاج میرفتندوجیغ میکشیدند.هاج واج ازخودم پرسیدم:
«واسه چی اینجوری میکنن؟انگاربه سرشون زده!»
راهم رادنبال کردم.ول کن نبودند.بازدوره م کردند.می آمدند،چپ وراست دورسرم می چرخیدندوجیغ می کشیدندوطرف کپه نهال وبوته هامیرفتند.به خودم نهیب زدم:
«همینجوری ادعامیکنی زبونشونومی فهمی؟یه دیقه وایستا،برودنبالشون،ببین دردشون چیه!»
این مرتبه که دورم پرپرزدندورفتند،دنبالشان رفتم.یک گربه چشم آبی زردخپله جوجه تازه به پروازدرآمده شان راگرفته بود.روچمن کنارکپه ی نهال وبوته هاباهاش بازی میکرد.بایک دست به طرفی پرتش میکرد،بادست دیگرپرتش میکردجای اولش.جوجه بیزبان راازنفس انداخته بود.انگارموقع لت وپارکردن وخوردنش بود.به طرف گربه رفتم ونهیب زدم.روبه روم چندک زد،چشمهای شعله ورسبزش راتوچشمهام خیره کرد،ازجاش تکان نخورد.دورواطراف راپائیدم،کسی نبود.بایک تیپاپرتش کردم وجوجه راازوسط دستهاش بیرون کشیدم.خرناس کشیدوبهم براق شد.
جوجه رابرداشتم ودورشدم.لانه شان توشمشادهای سبزپروپیمان کنارمسیرم بود.خواستم بگذارمش تولانه که فکری بهم نهیب زد:
«عقلت کجارفته!چارقدم دورنشده دوباره ورش میداره!»
گربهه دنبالم میامد.چندباربرگشتم،نهیب زدم ودنبالش دویدم.دورترشدوروچمن چندک زد،به من وجوجه ی تودستم وپرنده های چرخان دورم خیره ماند.
ازدرخت کوتاهی بالارفتم وجوجه ی ترسزده رارویک سه شاخه خاطرجمع گذاشتم.جفت پرنده فوری کنارش نشستندوشروع کردندبه جیک جیک.چندلحظه وایستادم وراه هرروزه م رادنبال کردم،باخودگفتم:
«مثلاشق القمرکردی؟گربهه ی موزردچشم آبی مثل بادازدرخته میره بالا.دنبالشم بری وبخوای حسابی دورش کنی،میباس چن تاتیپاروآقادائیش بکوبی،بعدشم پلیس خفتتومی چسبه ومیگه آووسلندرعقب مونده ی بی فرهنگ حیون آزار.برات سابقه درست وکلی جریمه ت میکنه….»


نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد