logo





آیا امروز در ایران چپ «وجود دارد»؟

مصاحبه پروبلماتیکا* با سعید رهنما

پنجشنبه ۲۶ فروردين ۱۳۹۵ - ۱۴ آپريل ۲۰۱۶

سعید رهنما

Saeed-Rahnema.jpg
1-از سئوالی ساده اما به غایت چالش‌برانگیز آغاز کنیم: آیا امروز در ایران چپ «وجود دارد»؟ اگر بله، تعین‌ها و نمودهای آن چیست و اگر نه، چرا؟

-سعید رهنما ــ در اینجا ناچار باید اول چپ را تعریف کرد. چپ در مفهوم وسیع، هر شخص و جریانی که خواستار -تغییر وضع موجود به وضعییتی بهترو در جهت پیشرفت و تعالی جامعه است و در جهت آن فعالیت می کند، بنوعی و درجاتی چپ است. در اینجا بر سه عامل تاکید می کنم؛ یکی خواستِ تغییر، دیگری جهت تغییر، و سومی فعالیت در جهت تغییر. قبلا جهتِ تغییر یک چیزِ فرض شده بود و پیشرفت در آن مستتر بود، اما در دنیای امروز با رشد واپسگرایانه ی بنیاد گرایی مذهبی و نیز راستِ‌افراطی دیگر چنین نیست چرا که جریاناتی هستند که خواستار تغییر اما در جهت عقب گرد جامعه اند. تغییر ترقی خواهانه جنبه های سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و زیست محیطی را در بر می گیرد، یعنی خواست جامعه ای آزاد تر، با توان رشد امکانات مادی و اقتصادی، عدالت اجتماعی، و مشارکت مردم در تصمیم گیری ها. و این طیفی را تشکیل می دهد که در یک حد آن طرفداران اصلاحاتی بسیار محدود و در نهایت دیگرِ آن چپ طرفدار تغییر بنیانی جامعه و اقتصاد و گذار از سرمایه داری یا به عبارت دیگر چپِ سوسیالیستی قرار دارد. در هردو مورد جواب به سوال شما مثبت است، بله البته در ایران چپ وجود دارد.
باید تاکید کنم که اصولا مقوله چپ همیشه و در هم جا وجود داشته وخواهد داشت و علی رغم همه دشمنی ها و سرکوب های حکومت ها و جریانات دست راستی، و نیز خطاهای درونیِ خودِ جریانات چپ، همیشه باقی خواهد بود، چرا که جامعه ایستا نیست و مدام در حال تحول است و همراه با این تغییراتِ عینی، نیروهای ذهنی یا عاملینِ تغییر نیز مدام خواستار تغییر فزاینده وضع موجودند. بطور خلاصه چپ مردنی نیست. ممکن است رژیم های ارتجایی نیروهای چپ را در یک مقطع تاریخی نابود کنند یا ساکت کنند، و از این موارد در جهان کم نداشته ایم، اما زمینه و تفکر چپ را نمی توانند از بین ببرند.
با این مقدمه نسبتا طولانی، به هدف اصلی سوال شما که به نظر من چپ سوسیالیستی است بر می گردم. علی رغم همه ضرباتی که بعد از انقلاب به آن وارد آمد، بسیاری کشته و زندانی و انبوه عظیمی که به تبعید رفتند، یا آنها که از تفکر و فعالیت سیاسی کناره گیری کردند، این چپ در ایران حضور دارد. اما واضح‌است که بخاطر نبود آزادی های سیاسی، امکان فعالیت وسیع و آشکارِ آن در میان مردم و زحمتکشان بسیار محدود است و بیشتر در حوزه تفکرو بالا بردن سطح دانش، آگاهی سیاسی و فعالیت های انتشاراتی فعال است. البته این به این معنی نیست که در محل های کار، در محلات، درجنبش های مختلفِ زنان، دانشجویان، و محیط زیست فعال نیست. در تمامی این عرصه ها چپ وجود دارد، اما به دلایل روشن این نقش بسیار محدود است. آنچه که برای من، البته با مشاهده از دور، جالب است، سطح بالاتر تفکر و تحلیل به نسبت دوران انقلاب است. بنظر من چپ های امروز داخل ایران، بجز معدودی که در همان جای قدیمی خود ایستاده اند، درک و سواد بالاتری از چپ دوران انقلاب، و بسیاری از چپ های هموطنِ خارج از کشور دارند. چپ دوران انقلاب عمدتا، بجز معدودی استثناها، چپِ متاثر از تجربه سوسیالیسمِ روسی و چینی بود و از بسیاری از تحلیل های مارکسی و مارکسیسمِ پیشرفته بی خبر و یا به آنها بی اعتنا بود. امروز بخاطر فعالیت های واقعا ارزشمندِ روشنفکران چپ داخل ایران ــ و نیز بخشا پاره ای از چپ های در تبعید و تسهیلات اینترنتی ــ کمتر متفکرِ مهم مارکسیست جهانی است که در محافل چپ ایران شناخته شده نباشد، و آثارش ترجمه نشده باشد. واضح‌است که این پیشرفت های ذهنی، همراه با تجاربِ تلخ و دردناکِ گذشته در داخل و در سطح جهان، چپ متفاوتی را با پتانسیل های متفاوتی عرضه می کند.

۲-ــ‌امروزه «چپ‌بودن» به چه معناست؟ به نظرتان می‌رسد اهم پرسش‌ها و مسائلی که چپ در شرایط تاریخی حاضر با آنها روبروست از چه قرار است؟


س.ر. بنظر من معنای چپ، هدف ها و خواست های چپ همان است که بوده، اما تاکید ها و نحوه رسیدن به این آمال ها تغییر کرده. هدف نهایی چپ عدالت اجتماعی و رفع استثمار انسان از انسان و زدودنِ از خود بیگانگی است. تصور قدیمیِ و قالبِ چپ این بود که با تدارک یک قیام به رهبری طبقه کارگر می توان به این هدف دست یافت، اما امروز مساله را به این سادگی نمی بیند. در اینجا بحث من در باره چپ رومانتیک که مستقل از شرایط عینی و ذهنیِ محلی، منطقه ای، و جهانی این خواست را بطور بلافاصله می خواهد نیست. این رومانتیسیم در حوزه هنر، ادبیات و تبلیغِ دنیایی متفاوت و جامعه آرمانی بسیار مفید است، اما در حوزه عملکرد سیاسی بی فایده است. بطور واقع بینانه در دنیای امروز چپ با واقعیاتی متفاوت و بسیار مشکل تر از گذشته روبروست. این مسایل را لااقل در سه حوزه مختلف می توان مطرح کرد که عبارتند ازقدرت گرفتن فزاینده سرمایه؛ تضعیف فزاینده جبهه کار؛ و رشد نیروهای واپس گرای مذهبی در عرصه جهانی.
توضیح هر یک از این ها زمان زیادی را می طلبد و من در اینجا بطور خیلی خلاصه به هر کدام اشاره ای کوتاه می کنم.
اول در جبهه سرمایه همانطور که می دانید، با رشد نیولیبرالیسم از دهه هفتاد میلادی و با تشدید جهانی کردن سرمایه، این جبهه با حالتی تهاجمی گسترش بسیار وسیعی یافت. ابعاد مختلف سرمایه های تولیدی، تجاری و پولی گسترش یافت و با کمک دولت های بزرگ سرمایه داری، شرکت ها و بانکهای چند ملیتی و نهاد های مالی بین المللی، سیاست های نیو لیبرالی را ــ که از یک سو هرگونه محدودیتِ عملکردِ افسارگسیخته ی سرمایه را از میان برده و از سوی دیگر با کاهش یا حذف خدماتِ دولتی، ریاضت های اقتصادی را بر اکثریت زحمتکشان تحمیل نموده ــ بر جهان مسلط کرده. از نظر سلطه سیاسی نیز قدرت های امپریالیستی با سقوط نظام شوروی واقمارش، یکه تازی های خود را در جهان گسترش دادند و رژیم های دست راستی را در قدرت حفظ کردند.
دوم، همزمان با قدرت گیری فزاینده سرمایه، جبهه کار تضعیف شد. با گسترش امکاناتِ تحرک سرمایه و حرکت فراسوی مرزهای ملی در جستجوی کار ارزان تر، دسترسی به منابع طبیعی و بازارها، اتحادیه های کارگری در کشورهایی که سابقه تاریخیِ طولانی داشتند، قدرت چانه زنی خود را بطرز فزاینده ای از دست دادند. تغییرات سازمانی شرکت های بزرگ سرمایه داری و کنارگذاشته شدن ساخت های فوردیستیِ تولید انبوه در یک محل و ایجاد شرکت های کوچک تر و پراکنده در شبکه جهانیِ شرکت های چند ملیتی، امکان مقابله نیروی کار برای حفظ حقوق خود را بسیار محدود ساخت. بعلاوه با افزایش فزاینده تکنولوژی و روباتیزه شدن تولید و کاهش سهمِ کارِ زنده، نیروی کارِ صنعتی رو به کاهش گذاشت. رشد کارکنان خدماتی وطبقه متوسطِ جدید ترکیب طبقاتی نیروی کار را بسیار نا همگن ساخت. مجموعه این عوامل و بسیاری عوامل دیگر، طبقه کارگر را در موقعیت ضعیف تری قرار داده.
سوم، رشدِ فزاینده خرافه و بنیاد گرایی مذهبی در منطقه و جهان، اعم از یهودی، مسیحی و اسلامی، که خود دلایل بسیاری دارد که از بحث ما خارج است، همراه با سلطه ایدیولوژی و تفکرِ نیو لیبرال، مشکلات و موانع فراوانی را در مقابل تفکر ترقی خواهانه و چپ بوجود آورده است.
بطور خلاصه چپ امروزه با مسایل بسیار پیچیده تری روبروست. حال بخش‌دیگر سوال شما این است که پی آمد های این واقعیات چیست؟
بطور خلاصه، اول اینکه طبقه کارگر، بویژه طبقه کارگر صنعتی دیگر در اکثریت نیست و دیگر تنها سوژه انقلاب و تحول نیست و به تنهایی قادر به مقابله با نظام سرمایه داری نیست. سرمایه داری بویژه در شکل عریان امروزی اش بخش های وسیع مردم را صدمه زده و می زند. امروزه جنبش های زنان، جوانان، اقلیت های قومی، نژادی، و مذهبی، طرفداران محیط زیست، ضد جنگ، همراه با خیل عظیم بی کاران و بی ثبات کاران، بخش بسیار عمده ای از مبارزه اند و همراه با نیروی کار سوژه های تحول و تغییرند، و چپ علاوه بر نیروی کار با حمایت و جلب همبستگی این گروه ها و اقشار است که می تواند با سرمایه داری و نظام حاکم مقابله کند.
دوم آنکه، مقابله چپ تنها با سرمایه نیست و با واپس گرایی نیز هست و دشمن دو گانه ای را در روبرو دارد. ابعاد فجایع بنیاد گرایان مذهبی در منطقه خاور میانه, و یا نیروهای نیو فاشیست در کشورهای غربی بخوبی خطر این دشمن جدید تحول و پیشرفت را بخوبی نشان می دهند. هرچند که یکی از تراژدی های زمان ما این بوده و هست که بخشی از چپ در مقابله با امپریالیسم، بطور خجالتی و بی توجه به تجاربی که ما داشتیم، هنوز از نیروهای بنیاد گرا بنوعی حمایت می کند.
سوم اینکه، سوسیالیسم در یک کشور قطعا نا ممکن است، هر گز ممکن نبوده، و امروز با سلطه سازمان یافتهِ سرمایه در جهان بمراتب سخت تر شده.
بطور خلاصه برای رسیدن به آرمانهای خود، چپ به تاکتیک ها و استراتژی متفاوتی نیاز دارد. مهم ترین گام در راه رسیدن به هدف ها، مبارزه برای استقرار دموکراسی است. چپ برای اشاعه و پیشبرد افکار ترقی خواهانه خود و مقابله با ایدیولوژی های ارتجاعی نیاز به آزادی بیان، آزادی مطبوعات، آزادی تجمع و دیگر آزادای های سیاسی و اجتماعی دارد. طبقه کارگر و بطور کل نیروی کار برای کسب حقوق صنفی خود نیاز به تشکل دارد. بیکاران، نیمه کاران، بی ثبات کاران، نیاز به نوعی سازماندهی دارند. زنان، دانشجویان، جوانان، اقلیت های قومی و مذهبی نیاز به سازمان دارند. تشکل های صنفی، گروهی و محلی بدون دموکراسی و تضمین حقوق شهروندی نا ممکن است. دموکراسی نیز بدون همکاری های فراطبقاتی میسر نیست و به تنهایی توسط‌ چپ قابل دسترسی نیست و همکاری با همه نیروهایی که خواهان دموکراسی اند را می طلبند. فراموش نیز نباید کرد که بر خلاف نظر سنتی که هنوز نیز در اذهان بسیاری از چپ ها عمل می کند، چپِ سوسیالیستی خود یک طیف است و نه فقط یک جریان. این بحث پیچیده ای است که بعدا می توانیم به آن بپردازیم.

۳ــ اگر مسئله بر سر بازسازی چپ باشد به نظرتان این بازسازی چه از حیث نظری و چه از حیث تشکیلاتی چگونه و با تأکید بر کدام مؤلفه‌ها ممکن است؟


س.ر. تردیدی نیست که چپ نیاز به بازسازی دارد، چه از حیث نظری و چه از نظر تشکیلاتی. از حیث نظری تجارب تاریخی و شکست ها و دلایل آنها را باید جدی گرفت. این تصور که اقلیتی پیشتاز بتواند طبقه کارگرِ (آنهم عمدتا کارگران صنعتی) را در یک کشور از طریقِ یک انقلاب قهر آمیز به قدرت برساند و دیکتاتوری پرولتاریا را بلافاصله جایگزین نظام سرمایه داری سازد، در دنیای واقعی عملی نبوده و نیست. چپ ضمن حفظ آرمانِ‌سوسیالیستی باید بطور واقع بینانه و عملی در جهت انقلابِ اجتماعی مارکسی، یعنی “جنبش خودآگاهِ اکثریتِ عظیم”، یعنی جنبشی که اکثریت مردم را در جهت استقرارِ تدریجی و فزاینده یک نظام بدیلِ سرمایه داری آماده و بسیج کند، حرکت نماید.از همین روست که به اعتقاد من، ما به یک فازِ تدارکاتی در درون نظام سرمایه داری، که من آنرا سوسیال دموکراسیِ رادیکال می نامم، نیاز داریم. در این فاز که هنوز نمی تواند سوسیالیستی باشد، وظیفه چپ مبارزه برای استقرار دموکراسی و عمدتا آموزش، آگاهی رسانی، سازماندهی و بسیج است. تاکید چپ نه تنها بر طبقه کارگر صنعتی و دیگر اقشار کارگری در دیگر بخش های اقتصادی، بلکه بر طبقه متوسط حقوق بگیر، بیکاران، و جنبش های زنان، دانشجویان، و اقلیت های است. بطور خلاصه سوسیالیسم بدون دموکراسی، و دموکراسی بدون سوسیالیسم حرف های تو خالی اند. بعلاوه از حیث نظری حتی در بسیاری از دیگاههای مارکسی نیز باید تجدید نظر کند. مهم ترین آن، تصور مارکس از دو “فاز” پیشنهادی اش در دوران ما بعدِ سرمایه داری است. به تصور او حتی در “فاز پایینی” کارمزدی، کار انتزایی، تولید ارزش اضافی، حتی تولید ارزش، از خود بیگانگی و بسیاری دیگر جنبه های باقی مانده از نظام سرمایه داری باید بلافاصله از بین برود. این واقعا ایده آلیستی است و من در این مورد بیشتر با لنین موافقم تا مارکس. بطور خلاصه، آن چپی موفق خواهد بود که با توجه به متدولوژی مارکسی، با توجه به واقعیاتِ متغییرِ موجود استراتژی و تاکتیک خودش را معین کند و مدام با تغییر واقعیات، و با هدفِ تغییربخشی از آن واقعیات، سیاست های خود را بطور انعطافی تغییر دهد. اخیرا در جایی بررسی ای را خواندم که در سال ۱۹۰۰ میلادی دانش بشری هر یکصد سال دو برابر می شد، در ۱۹۴۵ هر ۲۵ سال و در سال ۲۰۱۴، هر سیزده ماه دانش بشری دو برابر می شود، و این روند با شتابی تصاعدی ادامه دارد. انطباق با این سرعت سرسام آورِ تغییرات، آدم های جدیدی را می طلبد. بین این دید و خوانشی مذهبی از متون کلاسیک ــ که خود سخت با متدِ مارکسی در تضاد است ــ تفاوت فراوانی وجود دارد.
اما از نظر تشکیلاتی، که بدرستی در سوال تان آمده، نیز باید تجدید نظر های فراوانی کرد. غالب ترین شکل سازمانی چپ در گذشته حزب لنینی طراز نوین طبقه کارگر، نظام تک حزبی متمرکز و خاصِ الیت انقلابیون حرفه ای بود. این ساختار با آنکه عنوان سانترالیسم دموکراتیک را با خود یدک می کشید، ساختاری بسیار متمرکز بود، و در عمل به دیکتاتوریِ حزبی و سر انجام به دیکتاتوری فردی انجامید. واضح است که چنین سازمانی مناسب نیست و باید شکل های سازمانی جدید را جستجو کرد. در یک نظام دموکراتیک هر جریانی حق تشکیل حزب و سازمان دارد و در عرصه و فضای عمومی حق فعالیت دارد. چپِ سوسیالیستی که بدرستی ادعای دفاع از حقوق اکثریت نیروی کار و مردم را دارد، در فضای آزاد و دموکراتیک می تواند بیشترین حمایت را بخود جلب کند. اگر چپ این واقعیت را نپذیرد و و بخواهد بزور و بطور انحصاری خود را نماینده اکثریت اعلام کند، در اذهان عمومی خود را بعنوان طرفدار دیکتاتوری منزوی خواهد کرد.
بعلاوه امروزه علم سازماندهی تحولات بسیار یافته و ما باید از آن دستاوردها استفاده کنیم. امروزه بجای سازمانهای عریض و طویل با سلسله مراتب فراوان و ساختِ متمرکز، سازمانهای کوچک با سلسله مراتب بسیار محدود و ساخت غیر متمرکز را داریم. سازمانهای کوچک و پراکنده ای که در شبکه های خوشه مانند با هم مرتبط ‌می شوند. امروزه سازمانهای به اصطلاح “چابُک” (اَجایل) برای اجرای ماموریتی خاص ایجاد می شوند و ساختی انعطاف پذیر دارند و با تغییر شرایط‌ خود را منطبق می کنند. نوع دیگر سازماندهی جدید “هولاکراسی” است که تسلسلی از کُل های خودگردان و محفل ــ محور تشکیل می شود. چپ می تواند و باید از تمامی این اشکال سازمانی بطور انعطاف پذیری در محل های کار و در ‌محلات، استفاده کند. البته واضح‌است ایجاد چنین سازمان هایی به فضای باز سیاسی نیاز دارد که در نظام های غیر دموکراتیک وجود ندارد. اما طُرفه آنکه همین نوع سازماندهی ها برای مبارزه برای استقرار دموکراسی و کسب آزادی ها بسیار ضروری است.

۴ـ اگر بنا باشد از چیزی چون «چپ دموکراتیک» حرف بزنیم این چپ چه تفاوت‌های مشخصی با سوسیال دموکراسی دارد؟


س. ر. باید دید منظور از سوسیال دموکراسی چیست. همانطور که می دانید تاریخا از زمان خود مارکس جریانات مختلفی به این نام وجود داشته اند. بسیاری احزاب رادیکال اولیه خود را سوسیال دموکراتیک می نامیدند. اما آنچه که امروز بعنوان سوسیال دموکراسی مطرح‌می شود، عمدتا به تجربه کشورهای اروپایی اشاره دارد. همانطور که در جای دیگری بحث کرده ام اینها هم طیفی را در حوزه میانی جریانات سیاسی کشورهای اروپایی، یعنی راستِ مرکز، مرکز، چپِ مرکز تشکیل می دهد. سمت راستِ مرکز بعنوان “راه سوم” ــ يعني نه راه سرمايه‌داري و نه راه سوسياليستي ــ در مقابله با جریانات راستِ افراطی مثل تاچریسم و ریگانیسم از یک طرف و جریانات چپ از سوی دیگر خود را مطرح کرد. نمونه اصلی آن در انگلستانِ دورانِ تونی بِلر بود که در جریان جنگ عراق بسیار بی آبرو شد. طیف میانه، جريانات سوسيال دموکراتيکِ تاريخي اروپا هستند. مثل حزب سوسیال دموکراتیک سوئد یا آلمان که زماني سیاستِ های بسیار مترقی و قاطعانه ای داشتند و بعد به سمت راست گرویدند. در سمت چپ، جرياناتي هستند که از اين جريانات مرکز در واقع جدا شدند و سياست‌هاي قاطعانه تري را مطرح کرده اند؛ مثل حزب چپ آلمان (دی لینک)، حزب “چپ” سوئد، “حزب نوين ضدکاپيتاليست” فرانسه، و البته سيرزا در يونان. اما چيزي را که من تحت عنوان سوسیال دموکراسی رادیکال مطرح مي‌کنم باز از اين‌ها هم متفاوت است، چرا که مبتنی بر سازماندهی و بسیج رادیکال تر در جهت اصلاحات فزاینده است.
“چپ دموکرات” در واقع خود یک طیف را تشکیل می دهد و نه یک جریان واحد، و می تواند مشابه جریانات فوق را در بر گیرد.

۵ ـ به نظرتان «چپ آینده» باید همچنان از قسمی سیاست طبقاتی پرولتریستی دفاع کند یا می‌بایست در پی تدوین قسمی سیاست بیناطبقاتیِ کلی‌تر و فراگیر باشد؟

س.ر. بدیهی است که جامعه سرمایه داری جامعه ای طبقاتی است. احزاب سیاسی نیز ماهیت طبقاتی دارند. احزاب چپ سیاست دفاع از حقوق نیروی کار (پرولتر در مفهوم بسیار وسیع و نه فقط ‌محدود به کارگران صنعتی) را دنبال می کنند، همانطور که احزاب غیر چپ مدافع خواست های دیگر طبقات هستند. اما باید دید منظور از طبقات، تحلیل طبقاتی، و سیاست طبقاتی چیست، و این خود بحث مفصل و جداگانه ای است. در اینجا تنها اشاره می کنم که صِرف تعریف وسیع از طبقه کارگر، که طیف وسیعی از نیروی کار، اعم از صنعتی، تجاری، خدماتی، یغه آبی، یغه سفید، و مزد و حقوق بگیر، و بی کاران را با خواست های متفاوت و گاها متناقض شان، در بر می گیرد، سیاست های احزاب چپ را از احزاب سنتی متفاوت می سازد.

۶ ــ به نظرتان در راستای پروژه‌ی دموکراتیزاسیون ایران، چپ ایرانی با چه نیروهای سیاسی و اجتماعی‌ای می‌تواند یا باید ائتلاف کند و همراه شود؟ متحدان بالقوه و بالفعل چپ در این میان چه نیروهایی هستند؟

س. ر. همانطور که در جای دیگری اشاره کردم، در بحث از نیروهای سیاسی و ائتلاف بین آنها معمولا بسته به موضوعِ تحلیل تنها بر یک بُعد تاکید می شود ــ مثلا نیروهای سیاسی به عنوان چپ یا راست، یا مذهبی و غیر مذهبی، و یا تند رو و میانه رو تقسیم بندی می شوند . این روش دقیقی نیست و راه درست آن است که این ابعاد را در ارتباط با هم مورد تجزیه و تحلیل قرار داد. چرا که ما هم جریانات سکولارِ چپ و هم سکولار راست، و نیز مذهبی راست و مذهبی چپ داریم، و در میان هر کدام آنها نیز تند رو و میانه رو داریم. چنین ارتباطی را در یک ماتریس چند بُعدی می توان تجسم نمود و توزیع و پراکندگی جریانات سیاسی را حول چند محورِ چپ/راست، سکولار/مذهبی، و میانه رو/تندرو با درجات مختلف نشان داد. موقعیت هر جریان را در درونِ چهار گروهِ سکولاِرچپ (SL)، سکولارِ راست (SR)، مذهبیِ چپ (RL)، و مذهبیِ راست (RR)، و در حد فاصل بین “مرکز” و انتها، یا حد فاصل بین صفر و یک، که بیانگرِ میانه روی/تندروی است، نشان داده می شود. واضح است که تعیین محل جریانات مختلف در این نمودار، تقریبی و نسبی است و نمی تواند دقتِ ریاضی داشته باشد.
بسته به خواست سیاسی و موقعیت نیرو ها، جریانات چپ می توانند وارد همکاری هایی شوند. این امر بویژه در جهت استقرار دموکراسی و بسط آزادیهای سیاسی حایز نهایت اهمیت است, چرا که چپ به تنهایی نخواهد توانست تحولی دموکراتیک را بنیان گذاری کند. با نگاه به پراکندگی جریانات سیاسی درماتریس مورد بحث می توان دو دایرهِ فرضی، یک دایره کوچک در “مرکز” و دایره بزرگتری که چهار گوشهِ نمودار را از بقیه تفکیک می کند، در نظر مجسم کرد. در دایره کوچکِ نزدیک به “صفر”، حرکت چندانی صورت نمی گیرد. افراد و جریاناتی که خارج از دایره بزرگتر در چهار گوشه نمودار قرار می گیرند، نیز در این همکاری نمی گنجند، چرا که در منتهی علیه هر گوشهِ جریانات تند روی هستند که نظام سیاسی مورد نظر خود را از همین مرحله پی گیری می کنند و نه حاضر به همکاری با جریانات غیر خودی اند، و نه جریانات دیگر حاضر به همکاری با آنها هستند. اما جریاناتی که ما بین دو دایرهِ فرضی قرار می گیرند، بویژه در میان سکولار چپ، سکولار راست، و مذهبی چپ، پتانسیل همسویی و همکاری با یکدیگر را دارا هستند. این همکاری بهیج وجه به معنی کنار گذاشتن تفاوت های سیاسی و ایده ئولوژیک نیست . تمام جریانات با حفظ ایده آل های خود حول یک خواست مرحله ایِ مشخص، به توافق می رسند وهمکاری می کنند.

۷ ــ دموکراسی را چگونه باید فهمید که به پارلمانتاریسم تقلیل پیدا نکند؟

س.ر. پارلمانتاریسم قطعا از مهم ترین جنبه های دموکراسی است، اما همانطور که بدرستی در سوال شما آمده، نباید به آن محدود شود. دموکراسی از یک طرف به رای اکثریت و از سوی دیگر به تضمین حقوق اقلیت استوار است. این حقوق باید از سوی دستگاه مستقلِ قضایی تضمین شود. از سوی دیگر علاوه بر شرکت در انتخابات پارلمان و مجلس ملی، درسطوح منطقه ای و محلی نیز نهاد های انتخابی وجود داشته باشند. در یک نظام دموکراتیک تشکل های مختلفِ حرفه ای و محلی آزادانه فعالند و از حقوق اعضاءِ خود دفاع می کنند. بُعد دیگرِ دموکراسی، مشارکت در تصمیم گیری ها در سطوح مختلف است، اعم از کارکنان و از سرویس گیرندگان. این مشارکت اشکال مختلفی بخود می گیرد که یک نمونه آن شوراها است. البته در مورد شورا ها بحث ها و توهم های بسیاری وجود دارد که من در جاهای دیگر به تفصیل به آن پرداخته ام و در این مبحث نمی گنجد. تنها می توانم بگویم که نظر قدیمی که شورا ها بمثابه کنترل کارگری می دید نادرست است. البته کنترل کارگری در موسسات کوچک که کارگران و کارمندان خود نقش صاحب و مالک موسسه را بر عهده داشته باشند، امکان پذیر است، اما برای شرکت ها و نهاد های ملی، مثل شرکت نفت، صنایع سازمان گسترش، یا وزارت خانه ها بی معنی است. بجای کنترل کارگری، کارکنان هر واحد بدرجات مختلفِ مشارکت، یعنی اطلاع رسانی، مشاوره، و تصمیم گیری مشترک، در سطوح‌سازمانیِ مختلف یعنی سطح‌کارگاه، واحد سازمانی، و کلِ شرکت فعالیت می کنند.

۸ ــ به نظرتان آیا موضوعیتی دارد که دفاع نظری و سیاسی از سکولاریسم به بخشی از برنامه‌ی یک نیروی چپگرا تبدیل شود؟


س. ر. سکولاریسم یکی از مهم ترین ارکانِ دموکراسی است. عدم جدایی مذهب از دولت بمعنی ایجاد یک دولت مذهبی است، و دولت مذهبی ذاتا غیر دموکراتیک است. جامعه ای در جهان وجود ندارد که تمام اعضایش پیرو یک مذهب باشند، بعلاوه تمامی مذاهب فرقه های متعدد و آن فرقه ها نیز درک های متفاوتی از مذهب خود دارند. بر این اساس هر یک از این جریانات که به هر دلیلی دولت را در دست بگیرند و درکِ فرقهِ خاصِ مذهبی خود را به شکل قانون بر کل جامعه تحمیل کنند، پیروان دیگر فرقه ها، مذاهب، و نیز شهروندان بی مذهب مبدل به شهروندان دست دوم می شوند.
البته با به تحولات دید سکولارسیم در جهان و تفکر سیاسی هم باید توجه داشت، که خود بحث مفصل دیگری است و من در اینجا بطور خیلی فشرده به آن اشاره ای می کنم. نظریه های سکولاریسم یک طیف وسیع را شامل می شود که یک سوی آن لاییسته رادیکال و سوی افراطی دیگرش دولت مذهبی است. سکولاریسم امروزی تحت عنوان مدل های توافقیِ که در آثار کسانی چون هابرماس، کاسانووا، سالواتوره، تیلور و دیگران مطرح است، بر خلاف سکولاریسم اولیه ضد مذهب نیست، و تنها آنرا از دولت و قانون همگانی جدا می کند.
با در نظر داشتن این نکات، جواب به سوال شما کاملا مثبت است و دفاع از سکولاریسم بخشی از برنامه ی یک نیروی چپ گرا باید باشد.

*وب سایت داخل ایران problematicaa.com


نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد