|
تابستان سال ١٩٩٨ بود. از فرانسه آمده بودم به تهران، براى ساختن فلم مستندى در مورد مسابقهی فوتبال بين تیمهای ايران و ايالات متحدهی آمريكا. انگار پس از پانزده سال تبعيد و سرگردانى برگشته بودم به سرزمين خودم، به فرهنگ خودم، به زبان خودم. ماهيى بودم در آب. درست همان سال، دو سه ماه پيش از سفرم، نخستين كتابم، خاكستر و خاك، توسط بنگاه نشراتى خاوران در شهر پاريس و به همت بهمن امينى به زبان فارسى به چاپ رسيده بود. چند جلدى را هم با خودم برده بودم تا به دوستان مهربان و فرهيختهاى چون فرهاد سبا، خانم معتمدآريا و شادروان مجيد فرزانه تقديم كنم؛ كه چنان كردم و ايشان هم خواندند، بدون هیچ مشكل دستوری یا نوشتاری و به یک حرف، بدون هیچ مشکل زبانی.
هر روز، پس از فلمبردارى، با دوستان در كوچهها و جادههاى شهر تهران قدم مىزدم. هر قدم واژه بود؛ هر نفس، هجا و هر كوچه، یک داستان. لذت مىبردم. در خيابان انقلاب با عطش به كتابفروشیها سر مىزدم و كتاب مىخريدم. حتا ترجمهی آثار نويسندگان معاصر جهان را، چون كوندرا، داريدا، دولوز... و، همانگونه كه رولان بارت مىگفت، فقط براى لذت خوانش اين همه نويسندگان بزرگ به زبان مادرىام. و به خود مىباليدم. و با خودم مىگفتم كه بلى، من هم از اين تمدنم، از اين زبان فرهنگى و از اين فرهنگ زبانى. چند سال بعد، اهداى جايزهى ادبی يلدا به كتاب خاكستر و خاك، به اين بالندگيم بيش از پيش افزود! سپس، در سال ٢٠٠٢، بهمن امينى كتاب هزارخانهی خواب و اختناق را نشر كرد، و چند سال بعد محمدحسين محمدى، نويسندهی چيرهدست ما و ناشر بس با مسووليت، اين كتاب را دوباره در کابل چاپ و پخش کرد. اين اثر هم در سال ۲۰۰۹ بهحيث بهترين رمان ده سال اخير زبان فارسى در افغانستان برندهی نخستن دورهی جايزهی ادبی نوروز شد. در رابطه با عنوان اين كتاب، بايد گفت كه كلمهی «هزارخانه» را نخستينبار ناصرخسرو بلخى استفاده کرده بود. و چه زيباست! كه حتا ناشران فرانسوى، انگليسى، ايتاليايى... كه اين كتابم را چاپ كردند، دلباختهی اين واژه شدند و آن را تحتالفظى به زبانهاى خود ترجمه کردند. اين سخن درست نيست كه بگوييم: چون ترجمان انگليسى كلمهی «اختناق» را به "fear" ترجمه كرده، ما هم آن را بايد تغيير دهيم. چرا ما زيبايى و ژرفناى زبان خود را جهانى نسازيم؟! براى من افتخار بزرگى بود كه توانستم اصطلاح «سنگ صبور» را در ادبيات و زبان فرانسه رایج سازم. اينك با آگاهى از برگرداندن دو كتابم ـ كه هر دو را به فارسى نوشتهام ـ از زبان انگليسى به زبان فارسى، آن هم با خامهى مترجم بس توانا مهدى غبرايى، كاملاً بهتزده شدهام. نمىدانم چه كسى اينچنين تصميمى گرفته؟ و چرا؟ زمانى كه با آقاى جعفریه در پاريس ديدار و گفتار داشتم، صحبت از ترجمهى يك كتاب بود، کتابم با عنوان «لعنت بر داستايوفسكى». ولى ايشان ادعا دارند كه گویا صرف با «تقديم و امضای همهی كتابهايم» برای ایشان، حقوق برگرداندن همه را هم به ايشان واگذار کردهام! پس در اين صورت، همهی خوانندگانم در چهار گوشهى دنيا كه کتابی از من و با امضای من دارند، حق برگرداندن، چاپ و پخش آثارم را نیز ضمیمه دارند!... افسوس كه تا حال به چنين قانونى پى نبرده بودم، ورنه حقوق بسا از شاهكارهاى جهانی را از آن خود مىساختم! در ضمن، به آقاى جعفريه از ترجمهی «لعنت بر داستايوفسكى» توسط خانم نيلوفر دهنى هم ياد كردم. ايشان مدتى روى اين متن كار كرد و به من هم اجازه داد تا آن را پيش از چاپ بخوانم. ويراستارى اين كتاب را محمدحسين محمدى بر عهده گرفت. از نزديكى اين ترجمه به سبك نوشتارى خودم خيلى شگفتزده شدم. به هر ترتيب، به حيث نويسندهى اين آثار سرگردان، از بنگاه نشرات ثالث خواهانم كه به عنوان يك بنگاه مهم و بس معتبر، آن هم از سرزمين بافرهنگ و متمدنی چون ايران، در اين مورد با تمام مسؤوليت برخورد كند و چاپ و پخش كتابهايم را متوقف سازد. زيرا چنين عملى، اهانتى است نهتنها در برابر زبان فارسى، بلكه در برابر نويسندگى، كار ترجمانى و پيشهى بس حساس نشراتىِ فرهنگ دو سرزمين همزبان و همريشه. عتيق رحيمى پاريس، اپريل ٢٠١٦ نظر شما؟
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد |
|