logo





ایران و سوئد، دو نگاه متضاد به جوان پناهجوی افغانستانی

دوشنبه ۲۳ فروردين ۱۳۹۵ - ۱۱ آپريل ۲۰۱۶

محسن نکومنش فرد

راستش هنوز هم بدم نمی آید همه ­ی مشکلات دنیا را به گردن غرب و به ویژه امپریالیسم آمریکا بیندازم و در عرض یک ساعت به تمام پرسش­های ذهنی خودم پاسخ بدهم. این طور می­توان از بسیاری جدل­های لفظی در محافل شبانه هم که خواه ناخواه سر از گفتگو دربار­ه­ی سیاست درمی­آورد بی­دردسر عبور کرد. اگر هم هوا پس بود و اکثریت حاضرین با این نگاه مخالفت کردند می­توان بلافاصله به طرف مقابل جبهه­ دانایی و منطق پیوست و نتیجه گرفت که کل مشکلات عالم، از سرکوب مسلمانان برمه توسط بودایی­ها تا مشکل گرمایش زمین، نتیجه­ی حاکمیت آخوندها در ایران است. بحمدالله منطق سومی هم که وجود ندارد و با انتخاب یکی از این دو رویکرد همه چیز ختم به خیر خواهد شد.

چقدر بعضی اوقات دلم برای روزهایی تنگ می­شود که به محض اراده می­توانستم آب کوثر حرف آخر را از مشک ایدئولوژی بر آتش هیجان رقیب جاری کنم. اما چه کنم که آن روزهای طلایی به سر آمد. در دنیای بی­رحمی که حتی نمی­توانی به شاگردت بگویی "پدر سوخته، حقیقت همینه که من می­گم"، جایی برای حسرت خوردن نمی­ماند و ناچار باید از عرش استادی و دانایی به حضیض مساوات و برابری تنزل کنی و بپذیری که همیشه نمی­توان از کم سن و سال بودن مخاطب به عنوان ابزاری برای محکوم کردن او در بحث سود برد. ولو اینکه خودت در همان روزهای طلایی بارها به دلیل اینکه در دوره­ی کودتای بیست و هشت مرداد هنوز به دنیا نیامده بودی از همان ابتدا بازنده­ی هر گونه بحث سیاسی تلقی می­شدی.

بگذریم، حکایت موج اخیر مهاجرت کودکان افغانستانی به اروپا را همه شنیده­ایم. در یک سال گذشته کمپ­های پناهندگی در سوئد از پناهجویان پر بوده و دولت به ناچار دست به دامن مردم شده است. بسیاری از خانواده­های سوئدی، یک یا چند جوان افغانستانی را در خانه خود جای داده­اند. بسیاری از این خانواده­ها خودشان اصالتا ایرانی یا افغانستانی هستند. دولت سوئد حقوق نسبتا خوبی در مقابل پناه دادن به هر جوان یا نوجوان می­دهد. با این وجود نمی­توان ارزش معنوی و انسانی مایه­گذاری این خانواده­ها را نادیده گرفت. با توجه به نیاز این جوانان به یک هم­زبان، به ویژه در ماه­های اول اقامت در یک کشور با زبان بیگانه، می توان به اهمیت کار این خانواده­ها پی برد.

اما روی دیگر سکه­ی موج گسترده­ی پناهجویان اهمیت کار مسوولین مختلف کشورهای پناهجوپذیر است. البته راهی ساده­ برای بی­اهمیت جلوه دادن عملکرد کشورهایی نظیر سوئد و آلمان وجود دارد که همانا سوار شدن بر اسب بادپای استدلال­های ضداستعماری و ضد امپریالیستی است که کار هر جنبنده­ی معترضی را زار می­کند. می­توان این گونه استدلال کرد که سوئد و آلمان باید جور اعمال استعمارگران انگلیسی و فرانسوی در قرون گذشته در کشورهای اسلامی را بکشند! می­شود به این واقعیت ارجاع داد که سیاست­ کشورهای غربی در تبدیل خاورمیانه و جهان به جهنم امروز موثر بوده است. به این واقعیت هم می­توان اشاره کرد که کشورهای پناهنده­پذیر در نهایت از حضور مهاجرین، به ویژه جوانانی که هزینهِ تحصیل و تا به اینجا رسیدنشان بر عهده کشور مبداشان بوده است، سود خواهند برد. اما بررسی منصفانه­ی ماجرای پذیرش پناهجویان و مشکلات جانبی که این مهاجرپذیری اجباری، و از پیش تعیین نشده برای کشورهای میزبان به همراه داشته و دارد نیاز به کمی تامل و تعمق دارد.

فقط چهل و پنج روز از شروع کارم به عنوان دبیر ریاضیات در یک مدرسه می گذرد. این مدرسه دوسال پیش به عنوان بهترین دبیرستان در سوئد شناخته شده است و در کمونی در حوالی استکهلم قرار گرفته که به وسیله­ی احزاب لیبرال اداره می شود. این واقعیت را نمی­توان انکار کرد که برخی از کمونهای تحت اداره احزاب دست راستی سالها از پذیرش مهاجرین طفره رفته­اند و یا سالانه تعداد اندکی مهاجر را به کمون خود راه داد­اند. اما کمون­هایی با حاکمیت مسلط لیبرال­ها هم وجود دارند که در عرض چهل سال گذشته با گشاده­رویی مهاجر پذیر بوده­اند.

در مصاحبه برای استخدام وقتی مدیر مدرسه از علاقمندی من به افغانستان و مردم و فرهنگش آگاهی پیدا کرد با خوشحالی به من گفت که قرار است به زودی چند جوان افغان در این مدرسه آغاز به تحصیل کنند و ما حتما از حضور تو در این مدرسه استفاده خواهیم کرد. سومین روز کاری من بود که مسئول کل دبیرستان­های کمون در سالن غذاخوری مدرسه از من خواست حتما آن روز به اتاقش بروم تا درباره­ی این جوانان گپی بزنیم. بعد از کمی صحبت و آشنایی با سوابق کارم در رابطه با افغانستانی­ها به طنز گفت: بی­تردید تو فرستاده­ی خدا به مدرسه­ی ما هستی!

فهمیدم که انتظار ورود جوانان افغانستانی باصطلاح کک به تنبان مسولین مدرسه انداخته و آنها با هیجان مشغول آماده کردن خود برای استقبال از این جوانان هستند. تماس­ها با من که در اولین هفته برای بیشتر پرسنل مدرسه ناشناخته بودم بیشتر و بیشتر شد. چندین نفر در اتاق معلمین، در کریدور و یا سالن غذاخوری با من درباره­ی سهم و نقششان در پروسه­ی پذیرش این پنج جوان صحبت کردند. کم­­کم متوجه شدم که تمام هزار و سیصد دانش آموز و کل پرسنل مدرسه، که خیلی بیشتر از صد نفر می­شوند، در جریان ورود به زودی این پنج جوان به مدرسه قرار گرفته­اند. با وجود شناخت سی ساله­ام از جامعه­ی سوئد و نظم حاکم بر اداراتش از این همه مقدمه­چینی متحیر شدم. طبعا به آن بخش سوئدی هویتم بالیدم و همزمان در برابر بخش ایرانی هویتم کم آوردم.

سه هفته بعد، درست در آخرین ساعات پیش از آغاز تعطیلات عید پاک، یک گردهمآیی داشتیم، با حضور ده نفر از کسانی که در این پروژه دخیل هستند، از مسوول مدارس کمون گرفته، تا من به عنوان معلم ریاضی و پشتوانه­ای برای آشناسازی جوانان با قوانین جاری در مدرسه و جامعه و توجیه آنان نسبت به وظایف و حق و حقوقشان، و تا معلم موزیک، ورزش، نقاشی، زبان سوئدی و مشاور تحصیلی و پرستار.

قبل و بعد از آن جلسه من، معلم سوئدی و مشاورتحصیلی دهها مورد تماس برای آماده کردن همه­ی شرایط برای استقبال از این پنج جوان را داشتیم. تا اینکه بالاخره انتظارها به سر آمد و این جوانان در ابتدای این هفته در مدرسه حضور پیدا کردند. در مصاحبه و تستی که در زمینه­ی ریاضی از این جوانان گرفتم دریافتم که متاسفانه سه نفر از این­ها کلا دو سال و یا کمتر از دو سال به مدرسه رفته­اند. این که سن واقعی این جوانان چقدر است موضوعی نیست که به ما مربوط باشد. اما با توجه به اینکه اینها سن خود را شانزده یا هفده سال اعلام کرده­اند، طبق قوانین سوئد بعد از طی مراحل مقدماتی و آموزش اولیه­ی زبان سوئدی، در دبیرستان آغاز به تحصیل می­کنند.

علاوه بر اقدامات فوق حدود سیزده- چهارده دانش­آموز که گروهی با عنوان"گروه حامی جامعه­ی چندملیتی" را تشکیل داده اند، با اشتیاقی که برای من کم نظیر بود، در یک نشست شرکت کردند تا درباره­ افغانستان و فرهنگ، آداب و رسومش بیشتر بدانند. با توجه به زمان جلسه که ساعت دو بعد از ظهر جمعه و درست قبل از تعطیلی آخر هفته بود گمان من این بود که بسیاری از دانش­آموزان عطای جلسه آموزشی من درباره­ی افغانستان را به لقایش خواهند بخشید. اما نه تنها همه­ی دانش­آموزان عضو گروه بلکه یکی از مدیران مدرسه و چند نفر از پرسنل هم در جلسه آموزشی من شرکت کردند و تا مدتی از قرار پایانی جلسه هم پرسش­هایشان ادامه داشت.جالب این بود که منشا عمده­ی سوالات این دانش­آموزان اطمینان از درست بودن اولین برخوردشان با جوانان افغانستانی بود تا مبادا با عمل و یا عکس العملی ناخواسته باعث رنجش خاطر این جوانان شوند.

از سه جوانی که حداکثر دو سال شانس رفتن به مدرسه را داشته­اند یکی در ایران و دو تن دیگر در پاکستان بزرگ شده­اند. پس از سال­ها فعالیت در جهت دفاع از حقوق کودکان افغان در ایران و بررسی جوانب مختلف تبعیض­های ظالمانه نسبت به کودکان افغان، تبعیض­هایی که عمدتا نقض آشکار تعهدات جمهوری اسلامی نسبت به قوانین بین­المللی هم هست، فهمیدم که هنوز تا دریافت عمق فاجعه­ی این تبعیض راه زیادی در پیش دارم. فرض کنید من باید جاوید نامی را در عرض مدت کوتاهی برای تحصیل ریاضیات در یک دبیرستان سوئدی آماده کنم، جاوید نامی که فقط در سنین شش و هفت سالگی در یک دبستان در ایران درس خوانده و بعد به دلیل افغان بودن و احیانا با توجیه اقامت غیرقانونی والدین در ایران از تحصیل محروم شده است. یعنی جاوید حتا با حضور در جامعه­ی سوئد هم، که برای او با توجه به دوزخی که جمهوری اسلامی برایش ساخته بوده می­تواند بهشت موعود باشد، چاره­ای جز ادامه­ی یک زندگی بسیار دشوار نخواهد داشت. انتظارات تقریبا ناممکن کشور میزبان از جاوید برای ورود به بازار کار و افسوس مداوم او بر سال­های تباه شده زندگی­اش در ایران، آینده­ی او را هم جهنمی خواهد کرد.

چقدر سخت و جانکاه است که بخت یاری به یک جوان را پیدا کرده باشی اما با توجه به گذشته اندوهبار او بدانی که در عمل بسیار بعید است قدرت کمک برای ساختن آینده­ای مطلوب برای این جوان را داشته باشی، و بدانی که عامل این زندگی دوزخی همان کسانی هستند که بیرق عدالت­، انصاف و اخوت دینی را یدک می­کشند. و جانکاه­تر اینکه باز هم بشنوی برخی از هم­وطنانت که خودشان هم مستمرا در زیر ستم حاکمیت قرار داشته­اند و در بسیاری زمینه­ها منتقد حاکمیت هم هستند، در تحقیر و توهین به کودکان افغانستانی در ایران شریک شده­اند. بر اساس این واقعیات تلخ و دردآلود دیگر سخت نیست که برای لحظاتی هم که شده به تعهدات دائمی ضدامپریالیستی و ضد استعماری خود که از پر قنداق با تو بوده­اند، برای ساعاتی هم که شده، نه بگویی و حتا فریاد بزنی که من در چنین شرایطی در مقابل قبله­ی سکولاریسم و لیبرالیسم به سجده می­افتم. انسان­گرایی تا حدودی نهادینه شده­ی سوئد را، فارغ از اینکه مجری آن لیبرال راست­گراست و یا چپ­گرای فارغ از اندیشه­ی مذاهبی از نوع استالینیسم، تحسین می­کنم. دوست داری اعلام کنی که تا اطلاع ثانوی از سفینه­ی آرمانهای عقیدتی­ات که فعلا تنها در آسمان خیال وجود دارند پیاده می­شوی و در کوچه­ی واقعیت قدم خواهی زد. آرزویت در این ساعات این است که مسوولین و مردم زادگاهت، ایران، دریابند که کودک افغانستانی که در ایران رشد می­کند یک سرمایه است. اگر این کودک در نهایت به سربار جامعه تبدیل شود بی­تردید مسوولیت این امر به دوش نامردمانی است که راه رشد و تعالی او را بسته­اند.

۲۱ فروردین(حمل) ۱۳۹۵
محسن نک‍‍ومنش فرد




google Google    balatarin Balatarin    twitter Twitter    facebook Facebook     
delicious Delicious    donbaleh Donbaleh    myspace Myspace     yahoo Yahoo     


نظرات خوانندگان:


Hamide
2016-04-16 15:08:15
درودتان جناب نكومنش
اين صداقت و هميارى شما ستودنيست.

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد