تو اعجاز ديگرى از همه گلْ درختانى
شميم شاخه هاى ترا
مى شود هميشه شنيد .
صداى سبز قدم هاى ترا
در كوچهْ باغ هاى مه آلود بى برگى
هميشه ديد .
در التهاب چشمان تو، نوريست
كه شاهد شرمسارى الماس مى شود
آن چوب دستى كه مى خزيد در هواى سحِر
در هواى دستان روشن تو
يك شاخه ى پُر شكوفه ى گيلاس مى شود .
نام ترا در باغ بردم
درخت بادام،
پرشكوفه شد و سپيد .
در كوچه هاى خواب و خاطره صدا كردم
كبوتر خفته ى ديوار
شاد شد و پريد .
در گوش سحَر خواندم
نسيم صحبگاهى
خُنك شد و وزيد.
اى تو، نشانه ى ايجاز هستى
آيا مى كشى
بر مزار دل من دستى ؟
فرخ ازبرى- المان
٢٩ دسامبر ٢٠١٥
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد