logo





اکبرغول (۲)

پنجشنبه ۲۰ اسفند ۱۳۹۴ - ۱۰ مارس ۲۰۱۶

علی اصغر راشدان

Aliasghar-Rashedan05.jpg
زن حاجی توعمارت کلاه فرنگی کناراستخرتنهازندگی میکرد.باغ درندشت حاجی مرحوم به زنش رسیده بود.ساختمان کامل تازه سازتردیگرته باغ رابه عزیزخانم دوست دوران تحصیلش اجاره داده بود.عزیزخانم شوهرویک بچه داشت.
چندسال ازفوت حاجی میگذشت وآب استخرخالی نشده بود.عیدنزدیک میشد،زن حاجی با عزیزخانم دستی به سروصورت کلاه فرنگی کناراستخرکشیدند. شیلنگ تواستخرانداختندوتایک وجب به کف مانده آبش راکشیدند،باغچه هاودرختهای پرشمارباغ راباهاش آبیاری کردند.سرآخرزن حاجی گفت:
«دیگه آب نداره،باقیمونده هاش لای ولجنه.بایدیه گردن کلفت پیداکنیم بریزه بیرون.میتونی یه آدم خاطرحمع پیداکنی عزیزخانوم؟»
«میدونی که،شوهرم مدیرتعاونی مصرف محله،خیلی ازاینجورآدمادورورش داره،الان میرم بهش تلفن میکنم یکی روبفرسته.»
شوهرعزیزخانم یک کارگرخاطرجمع راهی باغ حاجی کرد.کارگراستخرراوراندازکردوگفت:
«مزدم صدهزارتومن میشه،اول بگم که بعدحرف وگپی نداشته باشیم.»
اخمهای زن حاجی توهم رفت وگفت«چی خبره!انگارازپشت کوه اومدیم،نه،ازخیرش گذشتیم.»
صبح روزبعدیک دست لباس ویک دمپائی کهنه پوشیدکه به تنش زارمیزد.لخ لخ کردورفت سرفلکه،محله جمع شدن کارگرهای ازهمه رنگ.باقیافه ای مثل ننه مرده های به نان شب محتاج به مردموقری نزدیک شدوگفت:
«یه حوض دارم،آبشوکشیده م وداده م پای درختا،یکی رومیخوام لای ولجن تهشو بریزه بیرون وتمیزش کنه،یکی دوساعت کارداره.»
«کارمن نیست،کاراکبرغوله،اونهاش،روجدول نشسته.»
زن حاجی باهمان تیب وقیافه گداگدوله هارفت طرف اکبرغول،وراندازش کردوگفت:
«میخوام آبای ته حوضموخالی وتمیزش کنم،شومارونشونم دادن،میائی؟»
«یه روزکامل مزدبهم بدی،واسه چی نیام.»
«تمیزکردن ته حوضم حداکثردوساعت کارداره،واسه چی یه روزمزدبهت بدم؟»
«بعدش که برگردم روزکاری تموم شده،تاشبم اینجابشینم یکی نمیگه خرت بچند.»
«یه روزمزدت چنده؟»
«سی هزارتومنه.»
زن حاجی دیدخیلی ازصدهزارتومن قبلی بهتراست،برای پررونشدن اکبرغول گفت:
«واسه دوساعت کاراینهمه مزد؟»
«واسه کمترش ازجام تکون نمیخورم.»
«خیلی خب،قبول دارم،بریم.»
«آدرس بده،الان میام.»
«کناردروازه دولنگه باغ حاج قدرت منتظرتم.»
زن حاجی تانزدیک ده صبح پشت درباغ منتظرماندوازاکبرغول خبری نشد.برگشت توکلاه فرنگی تابایک استکان چای گلوئی ترکند.تلفنش زنگ زد،برداشت:
«آلو؟شوما؟...واسه چی اینهمه دیرکردی؟پشت درباغ علف اززیرپام دراومد که!...باشه،دوباره یه عالم راهومیام ودرو وازمیکنم.»
زن حاجی یکه خوردوباخودش گفت«مرتیکه لندهورشماره تیلیفون خونه روچیجوری پیداکرده!»
خودراپشت درباغ رساند،دررابازکرد،اکبرغول راکناراستخرکشاند.اکبرغول استخرراوارسی کرد،سرش راتکان دادوگفت:
«شومابه این دریامیگین حوض!»
«حوضه دیگه،شوماچی میگین؟»
«تودهات مابه این میگن دریا،نه،اقیانوس!»
«انگاماروگرفتی عمو!شوخیت گل کرده؟»
«اینجا باغ حاج قدرت معروفه،به حاجی خیلی ارادت داشتم،پنجاهزارتومن میگیرم وته این دریاروتمیزمیکنم.قبولم نکنی،مارفیتم.»
اوقات زن حاجی گه مرغی شد،سبک وسنگین کردودیدنصف صدهزارتومن است وگفت:
«لنگ ظهراومدی ودوبرابرم مزدمیخوای؟بایدازخانوم بپرسم،اگه قبول کنه بهت میدم.حالامشغول شو.»
«شوماخانوم حاج قدرت مرحوم نیستی مگه؟»
«نه،من کلفتشم.»
اکبرغول رفت تواستخر،یکی دوساعت وقت تلف کردوگفت:
«پدرم دراومد،یه لیوان چای برام بیارتاکمی خستگی درکنم.»
«دوساعته وقت کشی میکنی ویه سوم کارونکردی هنوز!»
«عینهویه خانومی،نمیادبهت کلفت حاجی مرحوم باشی،شوهرکه نداری؟منم تک تنهام،دربه دردنبال زنی مثل تومیگردم.حالایه جفت لیوان سرپرچای بیار،کناراین دریامی شینم وبیشتردراین باره باهم گپ میزنیم.»
زن حاجی پله هارابالارفت توکلاه فرهنگی ویک لیوان چای آوردوداددست اکبرغول وگفت:
«خیلی پرچونگی میکنی،دوساعت وقت کشتی،هنوزهیچ کاری نکردی،چایتوبنوش،ته استخروباشیلنگ بشوروتمیزکن،میرم خانوموبیارم تاکارتووارسی کنه،اگه راضی بودمزدتوبده وبری دنبال کارت.»
زن حاجی رفت سراغ عزیزخانم،قضیه راتعریف کردوگفت:
«واسه این که طمع شوزیادنکنه،بهش گفتم کلفت حاجیم.پرروئی میکنه،بهم چشم طمع بسته،میگه زن نداره،میترسم شب بیادسراغم.میگه سرظهره نهاروته دیگی چیزی داری واسه م بیار.نمیدونم شماره تیلیفونموازکجاپیداکرده لندهور!تونقش حاجیه خانوموبازی کن،به من تشربزن،به اونم بتوپ،یه کم بترسونش.»
عزیزخانم هفت قلم آرایش کردوآمدکناراستخروپریدبه زن حاجی:
«سکینه ی خاک توسر،کی بهت گفت این غول بیابونی روتوباغ راه بدی!،گندشو درآوردی!یه مرتبه دیگه ازاین کاراکنی میندازمت بیرون!کجای این استخرتمیزشده؟تاتهش شیلنگ انداخته وباسیم سابیده وپاک نشه،یه ریالم نمیدم.»
اکبرغول ترسید،خودش راباخت وتته پته کرد«روچشمم حاجیه خانوم.همه جاشوبرق میندازم.نوکرشومام.»
«حالاقراره چیقدبهش بدی سکینه؟»
«قراربودسی هزارتومن بگیره خانونم،حالادبه درآورده و پنجاهزارتومن میخواد.»
«بیخودکردی همچین قولی بهش دادی خل چل!اونم شکرخوری زیادی کرده،سی هزارتومن ازسرشم زیاده.خوب که تمیزکردبهش بده وبندازش بیرون.پرروئیم کرد،بهم بگو به رئیس پلیس تلفن کنم،دوست وهمکلاسیم بوده...»



نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد