logo





به یاد مظفرادب، دوستی ارجمند با تمامی مهربانی هایش

چهار شنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۴ - ۱۰ فوريه ۲۰۱۶

اکبر سیف



*صبح یکشنبه، پشت فرمان بودم. بخشی از وسائل صوتی تظاهراتی را که قرار بود بعدازظهر همان روز در میدان شاتله شهر پاریس برگزار شود، جا به جا می کردم. تنها بودم و غرق در افکار خود که تلفنم صدایی کرد. پیامی داشتم: «مظفر رفت»!

مظفر رفت؟ به یکباره، جا خوردم! نمی خواستم رفتنش را بپذیرم. دوباره و سه باره پیام را نگاه کردم.

درست است که بیماری مظفر رو به وخامت داشت، ولی من هم دربین دوستان بسیاری بودم که منتظر این خبر نبودیم. تلفن را برداشتم و به علی،که چندلحظه قبلش برایم پیامی گذاشته بود زنگ زدم. گفت با بهمن هستم و در حال جا به جا کردن بخش دیگری از وسائل تظاهرات. گفتم مظفر هم رفت. سخت متاثر شد. بهمن هم. هر دو از دوستان مظفر بودند. رابطه عمیق عاطفی ای با او داشتند. فعالیت های مختلف اجتماعی و سیاسی مشترکی را سازمان داده بودند.

بعداز به پایان بردن تظاهرات شاتله، با تعدادی از دوستان رفتیم خانه مظفر. ساعت هشت - نه شب بود. همسر و دو فرزندش، افرادفامیل و ۵۰-۶۰ تن از آشنایان و همکارانش آنجا بودند. جمعی دیگر در طی روز آمده و رفته بودند. چهره بچه هایش سخت اندوهگین بود. اندوه جانکاه همسرش و چهره گریان و ماتش غیرقابل توصیف است. حس کردم رفتن مظفرراباورندارد.قبلا،شاید ۱۵ سال پیش،یادم نیست به چه مناسیتی،ازیکی ازدوستان دانشگاهی مظفر شنیده بودم که مظفر وهمسرش درجوانی در رابطه ای عاشقانه قرارداشتند ودرپی آن ازدواج کرده اند.

چند دقیقه بعداز رسیدن ما، جسم بی جان مظفر را، پیچیده شده در پارچه ای به رنگ تیره، در مینی بوسی گذاشتند و بردند. صحنه دردناکی بود؛ باورکردنش دشوار بود. بی ثباتی زندگی،وشاید مهمل بودن آن، یکبار دیگر رخ می نمود.

مظفر زود رفت. وقت رفتنش نبود. چندسالی ازمن جوان تربود.اما، بیماری به یکباره رسید و در زمان کوتاهی آنهمه انرژی را درچنگ خودگرفت. نه فقط رفتن به این زودی حقش نبود، بلکه به این طریق دردناکی که یک سال آخر طی کرد هم. دراین میان همسر و بچه هایش بودند که بیش از همه رنج بردند.

مظفر را بیست و چند سالی بود که می شناختم. هر دو از سر حادثه، سر از تاکسی درآورده بودیم و در شهر پاریس تاکسیران بودیم. در فعالیت های سیاسی و اجتماعی،گاه به گاه و در فرصت های مختلف همراه هم بودیم. با هم درباره مسائل ومشکلات مختلف،اعم ازصنفی،سیاسی واجتماعی تاشخصی گفت وگو می کردیم.گاه یه گاه، اگر فرصتی دست می داد تخته نردی بازی می کردیم و برای هم کُرکُری می خواندیم و...

او به رغم ظاهری جدی که گاه اخمی می نمود، به شدت عاطفی بود. قلبی مهربان داشت.شوخ طبع بود ونگاه ولبخندش نشان ازصمیمیتی توام باشیطنت وطنزداشت.آرام وقرارنداشت ومرتب درحال جنب وجوش بود. اهل گذشت بود. دوستان و همکارانش را به شدت دوست داشت. قدرشناس بود و درهرفرصتی به یاری دیگران می شتافت. از کمک کردن به دیگران لذت می برد.

مظفر زاده سرزمین تاریخی کردستان بود و به کردبودن خود افتخار می کرد. از فعالین جمعیت کردها در شهرپاریس بود. عجیب میهن پرست بود و به ایران و مردم وطنش عشق می ورزید. آدمی بود اهل فکر. مستقل می اندیشید و ابائی از طرح صریح و روشن مواضع و نظراتش نداشت. بیاد دارم چندین سال پیش، بیژن نقل می کرد که در پی پیروزی تیم ملی فوتبال ایران بر تیم ملی فوتبال آمریکا، درخیابان شانزه لیزه، کاروانی از ماشین هایی دیده بود که بوق بوق زنان،به همراه پرچم ایران، به شادی پرشوری مشغول بودند و مظفر به همراه همسر و فرزندان و تاکسی اش در میان آنان با شوق و انرژی ای وصف ناپذیر به چشم می خورد.

مظفر انسان صمیمی شریفی بود. فعالیت های جمعی را به شدت دوست داشت و ازجان و دل مایه می گذاشت. او نسبت به محیط پیرامونی اش فوق العاده حساس بود. زیاد فکرمی کرد. در پی چاره جویی برای مشکلات همگان بود. اهل مشارکت بود. از حضور در کارها و فعالیت های جمعی لذت می برد. انسان مسئول و متعهدی بود. جلوه های این مسئولیت پذیری و تعهد را میشد در برخوردش با همکاران و مشکلات آن ها و در برخورد با تحولات سیاسی و اجتماعی جامعه و حساسیت نسبت به زندگی و سرنوشت هموطنانش مشاهده کرد. دراین زمینه ها همواره درمیان فعال ترین ها بود. از کار و خانواده اش برای پیشبرد پروژه های جمعی، خواه سندیکایی و خواه سیاسی، مایه می گذاشت. بارزترین جلوه های این مایه گذاشتن ها را طی حدود بیست سال گذشته می توان با وضوح تمام درحضور پیوسته وفعال او در انجمن تاکسیران_پاریس،در جریان تحولات سیاسی چند ساله اخیر در ایران در ارتباط با جنبش سبز و «کمیته مستقل ضد سرکوب شهروندان ایرانی» ودر رایطه با جمعیت کردها درشهرپاریس مشاهده کرد.درباره انجمن تاکسیران و چگونگی فعالیت های مظفر دوستان و همکاران مظفر شاهد بوده، و نوشته و می نویسند. به همچنین درباره جمعیت کردها.من در اینجا،برای آشنایی بیشتر با حضور انسانی مظفر در عرصه ای دیگر از فعالیت هایش، یعنی جنبش سبز و کمیته مستقل ضد سرکوب، تنها چند نمونه از یادداشت های کوتاه دوستان بخصوص جوانش را، که پس ازشنیدن خبر درناک درگذشتش نگاشته اند، و من بطور اتفاقی بدانها دست یافتم در زیر می آورم:

«برخی از آشنایی‌ها نقطه شروعی ندارند، یا لااقل وقتی برمی گردیم و دنبالش می گردیم انگار همیشه بوده‌اند. از همان روزهای اول عمو مظفر خطابش می کردیم، انگار عموی همه ما بود. عمویی مهربان و صبور و همیشه حاضر. وقتی خبر مریضی‌اش را شنیدیم باورمان نمی‌شد. آخر چرا عمو مظفر؟ به دیدنش که رفتیم از خاطرات روز های تابستان ۸۸ و همراهی با جنبش سبز مردم ایران در پاریس گفتیم و سعی کردیم مرور آن روزها و خاطراتی که داشتیم دست کم برای خودمان دلگرمی باشد. عمو مظفر هم با همان خنده همیشه گرم و مهربانش همراهی‌مان کرد. خسته بود، اما مثل همیشه از کارها و پروژه‌هایم پرسید و گفت کاری که شروع کردی مهم است و تا تهش برو. با بغضی که سعی کردم پنهانش کنم سری تکان دادم و گفتم، حتما عمو جون. با دوستانی که به دیدنش رفته بودیم عهد کردیم که بیشتر به دیدنش برویم و وای بر ما که تا چشم به هم زدیم چند هفته گذشت و فرصتی پیش نیامد. امروز عمو مظفر از میان ما رفت و حسرت دیدار آخر را روی دلمان گذاشت. عمو جون، به قولی که بهتون دادم پایبندم، اما با جای خالی شما چه کنیم؟»

«مظفر عزیزم، تو هم پرواز كردی ولی قلب ما هرگز جایی رو كه تو توش باز كردی خالی نمیكنه، چون با هیچ مهر دیگه ای نمیتونه پرش كنه. به یاد تظاهرات دوچرخه سواری كه همیشه مواظب ناشی هایی مثل من توی صف دوچرخه سواران بودی، دوچرخه ای در پاریس نیست كه ببینم و یاد تو نكنم. وجودت از عشق پر بود؛نگاهت پشتیبان ما بود؛ صدای محكمت كه هنوز به روشنی میشنومش دلگرممون میكرد. نمیتونم رفتنت رو باور كنم. نه ، تو نرفتی چون در دل تك تك ما تا ابد زنده ای. هرگز نمیرد آنكه دلش زنده شد به عشق. دل تو از عشق سرشار بود و قلب ما با مهر تو.»

«انسان های خوب و عزیز هیچگاه نمی میرند. همیشه با ما هستند. این دیکتاتورها و جانیان و بدخواهان و خودخواهانند که هنوز نمرده، هیچکس نمیخواهد ریخت نحسشان را ببیند و نمیخواهد سر به تنشان باشد. مظفر و مظفرها همیشه با ما هستند. پاینده باد مهر و محبت و مبارزه و پایداری عشق و همبستگی!»

«رفتن مظفر روزهای پر شور سال ۸۸ را به یاد میاورد و حضور صبور و پیوسته ا‌ش را با سیگار همیشه به دستش و لبخندش از پشت انبوه آن سبیل خاکستری. وه‌ که چه جایش خالیست!

آخ نه ، مظفر عزيز ، تا هميشه با ما و كنار ما خواهى بود.»
«مظفر که همیشه همراه ما بود، و پشت و پناه ما در لحظه های سخت، امروز ما را تنها گذاشت.»
_ _ _ _
*مطلب فوق به پاس احترام وبرای گرامیداشت خاطره زنده یاد مظفرادب وبرای جلسه ای ازدوستان وهمکاران وی نگاشته شده بوده است.

یاد و خاطره عزیزش گرامی باد. بااحترام اکبرسیف
پاریس- پنجشنبه ۸ بهمن ۱۳۹۴ برابر با ۲۸ ژانویه ۲۰۱۶


نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد