logo





از اين ديــــدگاه: (بخش دهـم)

پنجشنبه ۸ بهمن ۱۳۹۴ - ۲۸ ژانويه ۲۰۱۶

ابراهیم هرندی

Ebrahim-Harandi.jpg
49. فرهنگ تهـــیدستی

کشورهای پیرامونی ویژگی ‏های همانندی دارند که بزرگترین آن ‏ها؛ فرهنگ بسته، ذهنیت پیرامونی، بیدادگری اجتماعی و افسانه باوری ست. این همه را درباره ایران نیز می‏توان گفت. بزرگترین و ریشه دارترین فرهنگی که در تاریخ بشر هماره با او بوده است، فرهنگ تهیدستی ست۱. این فرهنگ در پرتو کمبود سازه های زیستی، یعنی خوراک و نوشاک و پوشاک و هرآنچه انسان برای ماندگاری نیاز دارد، شکل می ‏گیرد. در گذشته، این فرهنگ در سرزمین‏ های خشکسال و بی‏ بهره و بیابانی پدید می‏ آمد و امروزه، بازتاب زندگی در سرزمین های تهیده و ناداری ‏ست که چیزی برای فروش در بازارهای جهانی ندارند، مانند؛ مالی؛ سومالی؛ بنگلادش و بسیاری از کشورهای آفریقایی و آسیایی.

فرهنگ تهیدستی، فرهنگ زندگی هماره برلبه پرتگاه نیستی‏ ست. این چگونگی سبب می شود که مردم درجامعه تهیدست، همگان را هماره دردیدرس خود داشته باشند تا اگر یکی بردیگری در کاری برتری جوید، راز آن پیشرفت را بیابند و آنان نیز چنان کنند. چنین است که در جامعه تهیدست جایی برای فردانیت و خصوصیت نیست و آنچه در جاهای دیگری "حریم خصوصی" خوانده می شود، وجود ندارد. زندگی برلبه پرتگاه، جایی برای آزمایش و تجربه و خطا نمی‏ گذارد و همگان می ‏باید هماره با کاربرد کمترین انرژی، بیشترین بازده را بدست آورند. در چنان جایی، ادبیات و هنر نیز در خدمت شیوه زیستی ‏ست و اخلاق و آداب ِهمگانی آهرم ‏های فرهنگی پایداری آن شیوه.

فرهنگ تهیدستی، فرهنگی همردیف ِ فرهنگ جانوری ست و ریشه در رفتارها و کردارهای برآیشی انسان دارد. این فرهنگ، انسان را خودپسند، بی گذشت، رشک بر، آزمند، مطلق گرا و قبیله ای بار می آورد و رفاه انسان را با چشمداشت به چگونگی دسترسی او به فرآورده های زیستبومی تعریف می‏ کند. فرهنگ ِ تهیدستی، فرهنگ ِ "همه برای یکی" است و آن یکی، نمادی از خویشتنخواهی و دیگر- ستیزی هر فرد در آن جامعه است. فرهنگ تهیدستی، فرهنگ ِ رو در رویی بی میاندار با زیستبوم و زندگی و جهان است و پروردگان چنین فرهنگی، ساده اندیش، آسان خواه و افسانه پذیرند.

فرهنگ تهیدستی در راستای هراس انسان از مرگ شکل می گیرد و همه ترفندهای آن، در دورادور بهره وری هر چه بیشتر ِانسان از زیستبومش پدید می آید. چنین است که هدف اساسی این فرهنگ، گریز از مرگ است. این چگونگی، پروردگان این فرهنگ را مجالی برای آینده نگری و پرداختن به برنامه های بلند و دراز مدت نمی دهد. فرهنگ تهیدستی، فرهنگ اینجا و اکنون و ماندگاری و درجا زدن تا جاودان است. چنین است که جوامع تهیدست هماره همسان و تغییر ناپذیرند و هرگونه دگرگونی، در بهترين شيوه اش با دلخوری و نگرانی شکل رُخ می دهد.

تا پیش از پیدایش نفت، فرهنگ بسیاری از مردم جهان، فرهنگ تهیدستی و ناداری بود. این چگونگی پس از رنسانس در پاره اروپا دگرگون شد. پیدایش ماشین و تولید انبوه، بازرگانان اروپایی را در پی یافتن مواد خام و نیز مشتری کالاهای غربی به آنسوی آب روانه کرد. از آن پس، تولید انبوه به فرهنگ دیگری نیاز داشت که از قناعت و صرفه جویی و اصراف تهی باشد. این روند را پالایش نفت و کاربرد آن بعنوان خون دراقتصاد مدرن، چند چندان کرد. شاید اگرکشف نفت و گشودن چاه های آن نبود، چرخه صنعت و اقتصاد درجهان هرگز به شکل کنونی آن دور برنمی داشت و بسیاری از دستاوردهای الکترونیک کنونی هرگز پدید نمی‏آمد. شاید آنچه را که به نگاه مدرن به هستی و بازتاب‏ های آن نسبت می‏ دهند، ناشی از پی آمدهای کاربرد زیربنایی نفت دراقتصاد جهان باشد و با پایان یافتن آن جهان به روال تاریخی خود، به روش کند پیشین بازگردد. شاید.

پیدایش صنعت و تکنولوژی و توانایی تولید انبوه، پیدایش فرهنگی را سبب شد که مصرف بیشتر را نشانه زندگی بهتر می‏ پندارد. این فرهنگ درکشورهای اروپایی جامعه‏ های پُر ریخت و پاش پدید آورد و مصرف سرانه مردم را یکباره به ده ها برابر افزایش داد.۲ از دیدگاه این فرهنگ، انسانی که در دوران تولید انبوه می زید، دیگر نگران مرگ ِ ناشی از کمبود خوراک و نوشاک و پوشاک نخواهد بود. پس، از این چشم انداز، انسان در لبه پرتگاه نیستی نمی زید و می‏تواند و باید در زندگی شاد و آزاد باشد و در زیستبومی آباد زندگی کند. هنگامی که انسان از " غم ِ نان" می رهد، خود را از مرگ اندکی دورتر می پندارد و به اندیشه ها و آرمان ها و آرزوهایی می پردازد که تا پیش از آن او را زمان و شرزه پرداختن بدان‏ها نبود. این گونه است که هنر و ادبیات و فلسفه در روزگار ترسالی و رفاه بارورتر می ‏شوند.

....................................
۱. فرهنگ تهیدستی(Culture of Poverty) گفتمانی دامنه دار در جامعه شناسی و روانشناسی اجتماعی ست.

۲. . Throw Away Society

50. هـنر اســلامی؟

هنر اسلامی چيزی ست مانند دانش اسلامی، دموکراسی اسلامی، تمدن اسلامی، روشنفکری اسلامی، آزادی اسلامی، فمنيزم اسلامی، سکولاريزم اسلامی، يا هر پديده اجتماعی نيکويی که برآيندی از دستاوردهای روزگار مدرن است و اکنون با پسوند اسلامی همراه شده است. البته با اين تفاوت که آئين اسلام با هيچ يک از اين گفتمان ها سازگار نيست. دانش، روندی روشنگر و آگاه کننده و دگرگون ساز است که با پرسش های بسيار ريشه ای آغاز می شود. اين روند، خودبخود، دين را از ذهنيت انسان می زدايد و ذهن را روشن و کارا می کند تا انسان با شيوه های روشمند بتواند با پس زدنِ پرده های واقعيت، پرده از روی حقيقت بردارد. پس هر دينی، دشمن دانش است و دانش بی که دوست و دشمن بشناسد، خودبخود زنگارِ جزمی انديشی و تقدَس گرايی را از ذهن آدمی می زدايد.

هنر نيز، قلمرو ناهمپوشی با دين دارد. دين، گستره سرسپاری به هنجارهای رمه پرور و بندگی گستر است. اما هنر، حوزه بازسازی هماره ی هستی و پديدارهای آن در گستره خيال، در آرزوی زدودن ملال هستی ست. پس اگر دين، انسان را هماره کُرنشگر و سرسپرده می خواهد، هنر مايه شنگی و شادی و گل برافشانی و زيبا پرستی و می در ساغر اندازی و چراغ باده افروزی ست. دين، انسان را سربراه و کژ- گردن و شرمنده و هماره ستاينده می خواهد، اما هنر او را شاد و شوخ و شنگنده و پَران.

اگرچه در روزگار ما برخی از مومنينِ بشهر آمده، برآن شده اند که دين را با دنيای کنونی همخوان کنند و در اين راه از چسپاندن هيچ وصله ناهمخوانی به دين خود فروگزار نکرده اند، اما حقيقت اين است که دين، بويژه دين های ابراهيمی، با انسانيت و آزادی و آبادی و دانش و صنعت و هنر و حقوق بشر بيگانه اند و دلِ خوشی از هيچ يک از اين پديده ها ندارند.

***

51. از ما بهتران

ابن خلدون، تاريخ نگارِ و جهانگردی که امروزه پدرِ جامعه شناسی خوانده می شود، سخن ژرف و ذهن انگيزی درباره پيوند قدرت با باورمندی انسان دارد که اکنون روانشناسی مدرن آن را يکی از ويژگی های ذهن انسان می داند. آن نکته اين است که انسان سخنان کسی را که از خود برتر می پندارد، درست می انگارد. وی برآن بود که مردم سرزمين هايی که در چنگالِ حکومتِ چيره گرِ بيگانه ای گرفتار می شوند، پس از چندی، پيرو راه ها و رسم های فرهنگی آن حکومت می شوند و ظاهر خود را نيز به شکل آنان در می آورند. اين چگونگی را اکنون در پيوند با فرهنگ غربی می توان ديد. اکنون بسياری از شهرنشينان کشورهای پيرامونی، نه تنها پيرو شيوه زيستی غربيان بويژه زندگی آمريکايی هستند، بلکه خويشتنِ خويش را نيز - بی که بدنند و يا بخواهند - از ديدگاه آنان تعريف می کنند.

نمونه ايرانی اين چگونگی، بهايی ست که ما به باورهای غربيان درباره خودمان می دهيم. اين باورها هرگز، هيچ بيناد پژوهشی ندارد و چيزی فراتر از انگاره های نويسندگان آن ها درباره ايران و ايرانی نيست. اما چون اکنون ما نيز مانند مردمان ديگر کشورهای پيرامونی، غرب را مرکز قدرت و ثروت و صنعت جهان می پنداريم، غربيان را داناتر و بيناتر و هشيارتر از خود می دانيم و سخنان آنان را ژرفتر و درست تر و سودمندتر از انديشه ها و سخنان خود می انگاريم. اين گونه است که هنگامی که کسی نوشته ای را درباره خلق و خوی ايرانيان و يا کسيتی و چيستی آنان به نويسنده ای، جهانگردی، تاريخ نگاری و يا سفيری غربی نسبت می دهد، همه نکته های آن را بی کم و کاست می پذيريم و درست می دانيم و در پی آن ها در رفتارها و کرداها و خُلق و خوی خود می گرديم.

دارندگان هر فرهنگ، پنداره ها و انگاره ها و باورهای کليشه ای و ذهنی و ناراستی برای مردم فرهنگ های ديگر دارند که بخشی از سامانه دفاعی آن فرهنگ است. اين سامانه سبب می شود که مردم هر سرزمينی، ناراست ترين و آلوده ترين پنداره ها و انگاره ها را برای مردم کشورهای همسايه خود داشته باشند. اين چگونگی، مرزبندی ميان فرهنگ ها را استوارتر می کند و دارندگان هر يک را از درغلتيدن به گستره فرهنگ ديگر، اندکی دشوارتر. اما اگر يکی از آن سرزمين های همسايه، روزی امپراتوری جهانی شود، مردم همه کشورهای دور و بر آن امپراتوری، تسليم همان کليشه هايی می شوند که در نکوهش فرهنگ خودشان ساخته شده است.

........................................................

https://wikileaks.org/

***

52. پنـــداره خــدا

يکی از برآيندهای حکومت اسلامی، دگرگون کردن پنداره خدا در ذهن مردم ايران بوده است. پيش از برپايی اين حکومت، خدا در پنداره همگانیِ ايرانيان، پرودرگاری بخشاينده، مهربان، شنوا، راهنما و راهگشا بود که هميشه هوای بندگان خود را داشت. آن خدای فرامادیِ ورانسانی، به هيچ کس و هيچ چيز نمی مانست و بسی برتر و بهتر از آن بود که کسی در خيال خود، يارای شکل دادن به آن را داشته باشد. اما حکومت اسلامی شکل ديگری از خدا را به ما نشان داد. خدای خشمگين و خونخواه و قهار و جبار و بی گذشتی که به هيولايی درنده می ماند، تا پناه دهنده دل های نااميد و هراسناک. خدای نخست را مردم در همه پديدارهای هستی پی می جُستد و اين يک را در کشتار و سنگسار و دادگاه ها و زندان های حکومتی.

بزرگترين تفاوت خدای اسلام با خدايان آئين های ديگر در اين است که خدای اسلام، شکل و شمايل فيزيکی ندارد. برای نمونه خدايان يونانی مانند انسان هستند و چون ما می انديشند و شاد و غمگين می شوند. در آئين ترسايی نيز، خدا شکلی انسانی دارد و حتی فرزندی بنام مسيح آورد که با او سخن می گفت. اما خدای اسلام، فراتر از انسان است و در همه چيز و همه جا يافت می شود. داستان موسی و شبان، اشاره به همين بی شکل بودن خدا و ناانسانی بودن او دارد. در اين داستان موسی، پرخاشگرانه شبان را نکوهش می کند که مگر خدا را عمه و خاله خود می پنداری که او را دارای جسم می دانی؟

با که می گویی تو این با عم و خال ؟!
جسم و حاجت در صفات ذوالجلال !؟

به گمان من، حکومت اسلامی، خدای اسلام را تجسّم بخشيده است و از پروردگار فراانسانی و مهربان مسلمانان ايرانی، خدايی خونخوار و خشمگين و درنده - خو ساخته است که اکنون مسلمانان گروه، گروه از شّر او به دارلکفار اروپا پناه می برند.

***

53. آن مردِ الهـی!

" سركشیك آستان قدس رضوى نقل كرده است که: شبى از شبهاى زمستان كه هوا خیلى سرد بود و برف مى بارید، نوبت كشیك من بود. اول شب خدّام آستان مباركه به من مراجعه كردند و گفتند كه به علت سردى هوا و بارش برف زائرى در حرم نیست ، اجازه دهید حرم را ببندیم ، من نیز به آنان اجازه دادم . مسئولین بیوتات درها را بستند و كلیدها را آوردند. مسئول بام حرم مطهّر آمد و گفت : حاج شیخ حسنعلى اصفهانى از اول شب تاكنون بالاى بام و در پاى گنبد مشغول نماز مى باشند و مدّتى است كه در حال ركوع هستند، و چند بار كه مراجعه كرده ایم ایشان را به همان حال ركوع دیده ایم . اگر اجازه دهید به ایشان عرض كنیم كه مى خواهیم درها را ببندیم . گفتم : خیر، ایشان را به حال خود بگذارید، و مقدارى هیزم در اطاق پشت بام كه مخصوص ‍ مستخدمین است بگذارید كه هرگاه از نماز فارغ شدند استفاده كنند و درِ بام را نیز ببندید. مسئول مربوطه مطابق دستور عمل كرد و همه به منزل رفتیم .

آنشب برف بسیارى بارید. هنگام سحر كه براى باز كردن درهاى حرم مطهّر آمدیم ، به خادم گفتم برو ببین حاج شیخ در چه حال هستند. پس از چند دقیقه خادم بازگشت و گفت : ایشان همانطور در حال ركوع هستند و پشت ایشان با سطح برف مساوى شده است. دانستیم كه آن مرد الهى از اول شب تا سحر در حال ركوع بوده اند و سرماى شدید آنشبِ سخت زمستانى را هیچ احساس نکرده اند."

گفتنی ست که اگر دمای بدن انسان به 32 درجه سانتيگراد برسد، حافظه او از کار می افتد و در دمای زير 30 درجه، مغز از کار باز می ماند و انسان اندک، اندک بيهوش می شود. دمای بدن انسان در سرمای برفريز، بسيار زود فروکش می کند، بويژه اگر مانند حاج شيخ حسنعلی ساکت و بی حرکت بماند. با توجه به عبا و ردای شيخ، می توان گفت وی بايد پس از 20 تا 30 دفيقه، در آن هوای سردِ زمستان خراسان، بیهوش می شد و 30 دقيقه پس از آن، به "لقاالله" می پيوست.

...................................................

https://www.facebook.com/


***

54. در بــاره تن

آنان که در پی پیرایش جان، تن را خوار می دارند و به خیال خام خود مغز را از پدیدارها برمی دارند و "پوست را پیش خران"، می اندازند، نمی دانند که کوچک ترین، کار ِ تن، ساختن جان است. اگر تن انسان نبود، نه از جان خبری می بود و نه از جان آفرین. خدا و جان و جن و جهان، همه دستکارهای کارگاه خیال انسان است. کارگاهی که در گوشه ای از تن انسان بنام مغز، که هماره در کار بافتن رویاهای رنگین است تا در هر دوره از زندگی، رنگین کمانی درخور حال و روزِ انسان، فراروی او بگذارد و وی را به ماندگاری در جهان و سازگاری با زندگی و پرداختن بدان دل گرم کند.

اگرچه تن، هدف نهایی هستی نیست و تنها حلقه ای از زنجیره دودمانی‏ست که ژن های ما را از زمانی به زمان دیگر گذر می‏ دهد و به آیندگان می ‏سپارد، با این همه می‏ توان گفت که هرچه راه و رسم و قاعده و قانون در جهان بوده و هست و خواهد بود، همه درباره تن و چگونگی کارکرد و کاربرد آن در جهان است. تن، خانه ژن ‏های جانداران و پایگاه پرش آن ها از امروز به فرداست. چنین است که طبیعت، پرورشِ تن را پاداش می‏ دهد و آزردن آن را پادافره. نیز چنین است که تندرستی، هماره و در همه جا، برای همگان، سرآمد همه نیکی‏ ها پنداشته می ‏شده است و می ‏شود. نیز نهادهایی چون بهداری و بهزیستی و تربیت بدنی، در زمره ارجمندترین نهادهای اجتماعی ست و کارهایی چون پزشکی و داروسازی و درمانگری، در رده آبرومندترین کارها.

تن انسان سرچشمه همه دلبری‏ ها و دلاوری ‏ها وسوزها و سازهاست. هم از اینروست که همه دین ‏ها و آئین ‏ها، برای اداره امور تن، فرمان ‏ها آورده اند. برخی آن را فتنه انگیز خوانده ‏اند و پوشاندن و پنهان داشتن آن بهتر دانسته ‏اند و برخی آن را پرستشگاه زیباپرستان. در حقیقت، پنداره ‏های هرآئین از تن را می ‏توان زمینه هستی شناسی آن دانست.

فردانیت انسان از تن او آغاز می ‏شود. چنین است که تن در فرهنگ ‏هایی که فردانیت را بها نمی ‏دهد، خوار و زبون پنداشته می ‏شود. این ارزشداوری را در کاربرد واژه "تن"، در زبان این فرهنگ‏ ها می‏توان دید. واژه هایی چون، تن پرور، تن آسا و تن لش و ... در زبان فارسی، نمونه ‏هایی از این چگونگی ست. هم نیز هزاران هزار شعر و مثل و متل و افسانه در ادبیات فارسی درباره خواری و ناپایداری تن و ارجمندی و والایی جان.

***

55. طلای سیاه یا بلای سیاه؟

ساختار روانی انسان به گونه‏ای ‏ست که پیروزی‏ های خود را بحساب خودش می‏ گذارد و شکست‏ ها و ناکامی ‏هایش را بحساب دیگران. این سخن را درباره قوم ‏ها و ملت‏ ها نیز می‏توان گفت. نمونه ایرانی این چگونگی، رویارویی ایرانیان با رویدادهای تاریخی‏ ست؛ هر رویدادی را که پنداره همگانی خوشایند می ‏داند، به ایرانیان نسبت می‏ دهد، مانند؛ ماندگاری زبان فارسی برای فارسی زبانان و پایداری آن در برابر یورش زبان و فرهنگ عربی. اما هرآنچه ناخوشایند و ناروا انگاشته می‏ شود، کار دیگران است، مانند؛ ناتوانی ایران در صنعتی شدن – که به گمان بسیارانی، کار انگلیسی ‏هاست – و یا ناکامی از بهره وری از سود ناشی از نفت، که – باز هم تقصیر انگلیسی‏ها و البته امریکایی هاست. گاه نیز رویدادی دستکار خود ایرانی ها پنداشته می ‏شود و سپس با آشکار شدن پیامدهای حساب نشده آن، به دیگران نسبت داده می ‏شود، مانند انقلاب، که نخست نزدیک به همه مردم آن را بومی می ‏دانستند و اندک، اندک آن را بحساب اين و آن کشور بيگانه گذاشتند.

امروز بیش از یک سده از روزی که نخستین کلنگ ِاولین چاه نفت در خاورمیانه در ایران به زمین زده شد، می گذرد. یک صد سال پیش، نخستین بشکه نفت از این سوی جهان از ایران بسوی انگلیس روانه شد. از آن زمان تاکنون سخن درباره خوب و بد این رویداد بسیار گفته و نوشته شده است. برخی پیدایش نفت در آن سرزمین را " بلای سیاه" خوانده‏ اند. این سخن اشاره به بازتاب های سیاسی و فرهنگی ‏ای دارد که پیدایش و فروش نفت سبب شده است، برخی دیگر پاسخ داده‏ اند که اگر چنین است چرا نفت را باید بلای سیاه خواند؟ مگر نه این است که این ماده تنها جنس صادراتی جدی کشور ماست که هر ساله میلیاردها دلار بسوی ایران سرازیر می ‏کند؟ پس با این حساب باید شیوه مدیریت نفت را بلای سیاه خواند و نه خود آن را که سرمایه بزرگ و سودمندی برای کشور ما بوده است.

از اين ديــــدگاه: (بخش نهـم)


http://goob.blogspot.co.uk


















نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد