آثار برتر سينماى آمريكاى لاتين: "عشقهاى سگى" و "بابِل"
چهار شنبه ۳۰ دی ۱۳۹۴ - ۲۰ ژانويه ۲۰۱۶
رضا علامه زاده
خيال داشتم اينبار از سينماى پربار برزيل بنويسم ولى درو كردن جوائز اصلى گدن گلاب و نامزدى دوازده جايزه اسكار امسال توسط فيلم "بازگشته" ساختهى "الخاندرو گونزالس اینیاريتو" كارگردان بسيار نامدار مكزيكىالاصل مرا بر آن داشت تا نوشتن از سينماى مكزيك را جلو بياندازم.
نوشتم مكزيكىالاصل، نه مكزيكى، چرا كه اينياريتو در سالهاى اخير تا حدود زيادى از سينماى مكزيك فاصله گرفته و فيلمهايش ارتباط زيادى با فرهنگ و جامعهى مكزيك ندارند. دو فيلم اخير او "بِردمَن" و "بازگشته" محصولاتى صرفا آمريكائى، يا بهتر، هاليوودى هستند؛ البته نه به معناى بدِ كلمه كه در فرهنگ ما رايج است، بلكه به معناى توليدات عظيم با بودجههاى سرسامآور و استفاده گسترده از تكنولوژى بهروز شوندهى امروزين.
گونزالس اينياريتو كه در مكزيك بيشتر با راديو و موزيك سروكار داشت تا با سينما، با اولين فيلم بلندش "عشقهاى سگى" در سال ٢٠٠٠ شكل تازهاى از قصهپردازى سينمائى را تجربه كرد و يك شبه ره صدساله رفت!
اول بگويم كه عنوان اصلى این فيلم "Amores Perros" است و به همين نام هم در آمريكا و اروپا و در جشنوارههاى جهانى به نمايش درآمد. بيش از همه به اين دليل كه اين تركيب ترجمهناپذير مىنمود (برخی منتقدین آمریکائی عنوان فیلم را "عشق مادهسگ است" ترجمه کردهاند). من اما با توجه به قصه و محتواى فيلم، "عشقهاى سگى" را برگردان مناسبى مىدانم گرچه دقيق نيست. عنوان فيلم "بابِل" که اينياريتو پنج سال بعد از اين فيلم ساخته هم خيلى ترجمهپذير نيست. من هشت نُه سال پيش در توضيح آن در وبلاگم "از دور بر آتش" اينگونه نوشتم:
[فیلم تازهی "الخاندرو گونزالس اینیاريتو"، کارگردان چهل و سه سالهی مکزیکی و خالق فیلم صاحب سبک "عشقهای سگی"، را بالاخره دیشب دیدم؛ فیلمی که جشنوارههای هنری اروپائی را همچون "جشنواره کَن"، همانقدر تسخیر کرد که "جشنوارهی گلدن گلاب"، که مقدمهای محسوب میشود بر جشنوارهی اسکار، (و پیش بینی من، یا محافظهکارانه تر، امید من این است که این فیلم جایزه اسکار را نیز ببرد.)
ظاهرا عنوان این فیلم، "بابِل"، ترجمهناپذیر به نظر میآید، چرا که نه تنها در زبان فارسی که در زبانهای دیگر هم همان "بابل" نامیده میشود. یکی از معانی لغت "بابل" که ریشه در همان نام بابل، پایتخت بابلیون دارد، در زبانهای اروپائی درهم تنیده شدن صداهای مختلف است. همهمهای است که از اختلاط زبانهای مختلف ایجاد میشود وقتی هیچکدام از دیگری قابل تمیز نباشد: مثل زبان این فیلم که مخلوطی است از عربی و اسپانیائی و انگلیسی و ژاپنی. همهمهای است که از طنین این صداهای مختلف در برج بابل میپیچد: مثل قصهی این فیلم که حاصل طنین سه قصهی متفاوت است. همهمهای است که در بازار سر پوشیدهی شهر بابل میپیچید که محل تلاقی بازرگانان سرزمینهای دیگر بود: مثل شخصیتهای این فیلم که در قصهای غریب از ژاپن به مراکش، از مراکش به آمریکا، و از آمریکا به مکزیک پیوند میخورند.
از قصه فیلم حرفی نخواهم زد. و نه از قدرت قلم فیلمنامهنویس و تسلط چشمگیر کارگردان، که توانستهاند یک سینمای پرحادثه را به یک سینمای تفکر برانگیز پیوند بزنند (آیا راز موفقیت این فیلم در دو جشنواره متفاوت چون "کن" و "گلدن گلاب" در همین کیفیت نهفته نیست؟) در این یادداشت به همین بسنده میکنم که شما را به دیدن این فیلم زیبا ترغیب کنم، و بگویم که گرچه لغت بابل به معانی "اختلاط" و "اشتباه" نیز به کار میرود، و در بافت قصهی این فیلم هم "اختلاط" و "اشتباه" نقش تعیین کننده دارند، اما اگر قرار بود من عنوان این فیلم را به فارسی برگردانم، "هَمهَمه" مینامیدمش.] ژانويه ٢٠٠٧
كمى از "آمورِس پرّوس"، يا عشقهاى سگى، اولين فيلم اينياريتو دور افتادم. ساختار اين فيلم از سه قصهى مستقل از يكديگر شكل گرفته كه با يك حادثهى خونبار تصادف اتومبيل در خيابانى در مكزيكو سيتى، به هم پيوند مىخورند.
قصهى اول، ماجراى يك جوان از طبقات پائين به اسم "اُكتاويو" است كه عاشق همسر برادرش، "سوزانا"، است (گائل گارسیا برنال، که امروزه در بازیگری بسیار سرشناس است شهرتش را مدیون بازی در نقش اکتاویو در همین فیلم است). اكتاويو براى كسب درآمد كافى براى فرار با سوزانا سگ سياهش "كوفى" را در شرطبندىِ جنگ سگها شركت مىدهد و كوفى سگهاى حريف را يكى پس از ديگرى مىدرد. برادر اكتاويو اما قبل از اقدامى از سوى او پولهاى اكتاويو را مىدزدد و با همسرش از خانه فرار مىكند. رقيب اكتاويو وقتى آخرين سگاش در جنگ با كوفى كشته مىشود كوفى را با شليك گلوله مىزند. اكتاويو با تلافى او را با چاقو مضروب، و با سگ مجروحش با اتومبيل از صحنه فرار مىكند. و در همين فرار و گريز است كه تصادف هولناكى رخ مىدهد؛ تصادفى كه سه قصهى مستقل را به هم پیوند مىدهد.
رانندهی ماشينى كه با ماشين اكتاويو تصادف مىكند، "والريا"، زنى است اسپانيائى كه مدل سرشناسى است. معشوقش به تازگى همسرش را رها كرده و با او در آپارتمانى زندگى مىكند. با گم شدن سگ كوچك والريا در شكافى در كف اتاق، جستجو براى يافتن سگ رابطهى مشكل آنان را پيچيدهتر مىكند. والريا در غياب معشوق با پاى شكسته بر صندلى چرخدار به جستجوی سگاش ادامه مىدهد و اينبار صدمات سنگينترى به پايش مىزند كه به ناچار پايش را در بيمارستان قطع مىكنند.
سومين قصه كه با تصادف این دو اتومبیل به دو قصهی ديگر مرتبط مىشود بار سنگينترى در فيلم دارد. مردی بهظاهر بىخانمان که چندین سگ کوچک و بزرگ دارد پس از تصادف به ماشین اکتاویو نزدیک میشود و کیف پولش را میدزدد و کوفی، سگ مجروهش را با خود می برد تا مداوایش کند. روز بعد که به خانهی مخروبهاش بازمیگردد با صحنهای تکاندهنده روبرو میشود: کوفی که به جنگ با سگها عادت کرده تمام سگهای کوچک و بزرگ مرد را دریده است!
ماجرای این مرد و دختر خودش که از او بیخبر است از یک سو، و رابطهاش با یک مامور پلیسِ فاسد که از او بهعنوان آدمکش استفاده میکند از سوی دیگر، این قصه را بهاعتقاد من بیش از حد لزوم پیچیده کرده است و لذا از خلاصه کردنش درمیگذرم.
عشقهای سگی هم مثل فیلم بعدی اینیاریتو، بابِل، همانقدر در جشنواره های اروپائی مثل بَفتای انگلستان و کَن فرانسه موفق بود که در جشنوارههای آمریکائی مثل گلدن گلاب و اسکار.
◊
آنونس "عشقهای سگی": https://www.youtube.com/watch?v=weCOIxxyo_c