آثار برتر سينماى آمريكاى لاتين: "نَه"، "ماچوكا" و "لَلـِه"
شنبه ۲۶ دی ۱۳۹۴ - ۱۶ ژانويه ۲۰۱۶
رضا علامه زاده
در ميان كشورهاى آمريكاى لاتين شيلى همچون برزيل و آرژانتين يكى از پربارترين سينماها را دارد. گرچه در دوران پانزده سالهى ديكتاتورى "آگوستو پينوشه" (١٩٧٣-١٩٨٨) و سانسور شديد هنرمندان، اين سينما افت چشمگيرى داشت اما پس از اسقرار دموكراسى، هم از نظر كمى و هم كيفى، رشد قابل ملاحظهاى داشته است. جالب اين كه مطرحترين فيلمهائى كه پس از ديكتاتورى نظامى در شيلى در جهان شهره شدند سوژههائى مرتبط با دوره ديكتاتورى بويژه در مورد عمر كوتاه حكومت مردمى "سالوادور آلنده" داشتهاند، مثل دو فيلم بسيار معروف "نَه" و "ماچوكا" كه به موضوعاتشان مختصرا خواهم پرداخت. البته فيلم مورد نظرم براى معرفى كاملتر در اين مطلب، فيلم بسيار انسانى "لَلـِه" يا "خدمتكار" است.
پیش از پرداختن به دو فیلم "نَه" و "ماچوکا" لازم است اين را بگويم كه تلفظ درست نام سالوادور آلنده، سالوادور آيـِنده است ولى چون اين غلطِ مصطلح در زبان ما خيلى جاافتاده است من هم در اين متن از نوشتن درستِ آن درمىگذرم.
فيلم "نَه" محصول سال ٢٠١٢ به كارگردانى "پابلو لارائين" تا کنون تنها فيلم شيليائى است كه نامزد اسكار بهترين فيلم غيرانگليسى زبان شده. اين فيلم با بازى چشمگير "گائل گارسيا برنال"، بازيگر سرشناس مكزيكى، چندين جايزه از جشنوارههاى مهم سينمائى جهان را نصيب سازندگانشان كرده است. موضوع فيلم مربوط به سال ١٩٨٨ است وقتى كه ژنرال پينوشه تحت فشار جنبش دموكراسىطلبى داخل و شرائط مساعد جهانى ناچار به پذيرش رفراندوم شد. مردم شيلى مىتوانستند در اين رفراندومِ سرنوشتساز با راى "آرى" يا "نه" در مورد ادامه يا عدم ادامهى حكومت پينوشه براى هشت سال ديگر نظر بدهند.
قهرمان قصهى فيلم "نَه" جوانى است كه براى يك شركت تبليغاتى ايدههاى مناسب مىدهد. او با كمك همكاران و همفكرانش در تلاش است تا موثرترين لوگوى كمپين "نه" را طراحى كند و فيلم كوتاه تبليغاتى آن را بسازد. در طرف مقابل، تلاشگران كمپين "آرى" نيز كه از پشتيبانى فعال نظاميان برخوردارند به شدت در تكاپو هستند. فيلم به زيبائى تلاطم دوران گذار از ديكتاتورى به دموكراسى در شيلى را به تصوير كشيده و همچنان كه مىدانيم رفراندوم، عليرغم همهى تشبثات و سنگاندازىهاى نظاميان و هوادارانشان، با راى "نه" به پينوشه عصر تازهاى در تاريخ معاصر شيلى گشود.
اگر فيلم "نه" آخرين روزهاى ديكتاتورى نظامى در شيلى را به تصوير كشيده فيلم "ماچوكا" محصول سال ٢٠٠٤ و ساختهى "آندرس وود" به آخرين روزهاى حكومت سالوادور آلنده و آغاز كودتاى نظاميان پرداخته است.
ماچوكا در اين فيلم نام يك پسربچه فقير حلبىآبادنشين است كه همراه با چهار پسربچه فقير ديگر به مدرسهاى وارد مىشود كه متعلق به فرزندان ثروتمندان است. مدير مدرسه، یک کشیش آگاه، تحت تاثير برنامههاى دولت سالوادور آلنده براى حمايت از اقشار كمدرآمد، اين پنج پسر فقير را به مدرسهاش مىآورد به اين اميد كه كودكان طبقات بالاتر دركى از جامعهشان پيدا كنند. درگيرىها و رفاقتهاى اين دو طبقهى كاملا متمايز موضوع اصلى اين فيلم ديدنى است. فيلم در نهايت با كودتاى نظاميان، اخراج مدير مدرسه، و تخريب حلبىآبادِ محل زندگى ماچوكا پايان مىگيرد.
و اما من اين مطلب را در اصل به فيلم "لَلـِه" محصول سال ٢٠٠٩ و ساختهى "سباستين سيلوا" اختصاص دادهام كه نامزد "گلدن گلاب" و برنده چندين جايزه در جشنوارههاى معتبر جهانى است.
للـه قصهى "راكل" خدمتكار چهلويك ساله است كه از هيجده سالگى در خانهى خانوادهى "بالدِس" للـهی چهار بچهى اين خانواده بوده كه حالا بين شش-هفت، تا پانزده-شانزده سال سن دارند. فيلم با مراسم چهلمينويكمين سال تولد راكل به ابتكار "پيلار"، خانم مهربان خانه كه همسن و سال خود او مىنمايد، آغاز مىشود. در اولين دقايقِ فيلم بهروشنى مىبينيم كه راكل زنى است بريده از جهان پيرامونش، تُرشرو و غمگين و دلمرده، كه شادى خانواده و كادوها و شمعهاى روشن شده روى كيك تولدش هم بهسختى مىتواند دلش را باز كند.
راكل كه از نوجوانى تنها لذتش اظهار رضايت خانواده از وفادارى، نظافت و محبت به كودكانشان بوده است از سردرد و سرگيجهاى مزمن رنج مىبرد كه به ناچار هر روز بارها نياز به دارو دارد. پيلار كه نگران سلامت خدمتكار وفادارش است وقتى بيمارى راكل شدت مىيابد تصميم مىگيرد خدمتكار تازهاى براى كمك به راكل بياورد. و اين البته آخرين چيزى است كه راكل از ارباب مهربانش انتظار دارد!
راكل خود را به همان اندازه صاحب اين خانه مىداند كه خانم و آقايش را، و حضور هيچكس را در حيطهى كارىاش نمىپذيرد. قصه از اين جا تازه آغاز مىشود.
اولين خدمتكارى كه پيلار براى كمك به راکل به خانه مىآورد يك دختر جوان روستائى ساده از اهالى پِروست (پروئىها معمولا براى يافتن كارهای ساده به شيلى مىآيند). وقتى برخورد سرد و بىاعتنائى كامل راكل اين دختر ساده را از پذيرش كار نمىرماند راكل دست به كارهائى عجيب و غريب مىزند. او بچه گربهى ملوس دختر خانه كه به دست خدمتكار تازه سپرده شده را از ديوار به بيرون مىاندازد تا برای او مشکل ایجاد کند. حتی وقتى خدمتكار تازه در حياط است در ورودی ساختمان را برويش مىبندد و به اين بهانه كه صداى در را نشنيده او را پشت در نگاه مىدارد!
خدمتكار بعدى زنى است پابهسن و سردوگرم چشيده كه سابقه طولانى در خدمتكارى در خانهى اين و آن دارد. اين بار راكل است كه با بىاعتنائى خدمتكار تازه روبرو مىشود. با اين حال نقشهاش مىگيرد و او را هم به بهانهاى به حياط میفرستد و در را رويش مىبندد، آنهم درحالیكه خدمتكار غذا را در فِر روشنِ آشپزخانه گذاشته است! زن مسن وقتى از باز شدن در نااميد مىشود براى جلوگيرى از سوختن غذا ناچار از ديوار به پشت بام بالا مىرود و با دست و پائى خراشيده خود را به راكل مىرساند و با مشت و لگد به جانش مىافتد! پیلار، خانم خانه که مهرش به للـهی بچههایش خدشهناپذیر است همهی اینها را میشنود ولی پشت گوش میاندازد.
خدمتكار سومی که پیلار به خانه میآورد اما زندگى راكل را دگرگون مىكند. "لوسى" يك دختر زندهدل شهرستانى است كه درست برخلاف راكل از همه چيز زندگی لذت مىبرد. او که همان شب اول پس از فراغت از کار با گوشیِ واکمَن بر گوش در خیابان دویده است وقتى فردای آنروز با تاكتيك تكرارى راكل پشت در خانه در حياط مىماند هيچ اصرارى براى بازگشت به ساختمان خانه نشان نمىدهد. به جايش لخت مادرزاد در حياط بزرگ و خلوت خانه براى خودش آفتاب مىگيرد! شور و سرزندگى لوسى و اهميت ندادن به بدقلقىهاى راكل حسى را در او بيدار مىكند كه تا كنون نمىشناخته؛ حس تماس مستقيم و بىواسطه با دنياى بيرون از چهارديوارى خانه، و نگاه مثبت به زندگی.
رابطهى راكل و لوسى بر خلاف انتظار اهالى خانه به خوبی پیش میرود. آخر هفته بعد، وقتى لوسى مىخواهد به ديدار خانوادهاش به شهرستان برود راكل هم با او همراه مىشود. اين سفر بلند با اتوبوس به يك شهر ديگر، تماس با يك خانواده گرم و مهربان شهرستانى، و حتى مورد توجه مردى قرار گرفتن در یک مهمانى، عشق به زندگى را در راكلِ دلمرده و بريده از دنیا بيدار مىكند.
حالا خانم و آقاى "بالِدس" براى اولين بار صداى خندهى راكل را كه با بچهها سربهسر مىگذارد مىشنوند؛ بچههائى كه للـهشان بوده و بزرگشان كرده است.
فيلمساز در يك شگردِ ساختارى زيبا، همانطور كه فيلم را با جشن تولد راكل آغاز كرده بود با مراسم جشن تولد لوسى به سراشیب پايان نزدیک میکند؛ جشن تولدی که به ابتكار راكل با حضور همهی افراد خانوادهی بالدِس در آشپزخانه، مقر فرمانروائى راكل، ترتيب داده مىشود!
سباستين سيلوا، نويسنده و كارگردان فيلم، با ظرافت عمق ذهن شخصيتهاى اصلى فيلمش را مىكاود و مهربانى، اين شريفترين حس انسانى را، وراى ظاهر تلخ رويدادهاى روزمره به نمايش مىگذارد.
فیلم با صحنهی دویدن راکل در خیابان پس از فراغت از کار روزانه، با گوشی واکمَن بر گوش پایان مییابد که نشانگر آغاز زندگی تازهی راکل است پس از ترک لوسی و بازگشت او به شهرستان.
◊
از آنجا كه در اينترنت نسخهى با كيفيت از اين فيلمها نيافتم تنها آنونس آنان را در اينجا مىآورم.
آنونس انگليسى فيلم "نه": http://youtu.be/ApJUk_6hN-s